پایگاه خبری تئاتر: بارقههای امیدوارکننده نیمه اول فیلم «کشتارگاه» زمینه جذابی برای گسترش یک تریلر با محوریت کاراکتر امیر (امیرحسین فتحی)، جوانی پاکباخته و سرخورده که از قضای روزگار به واسطه همراهی در اختفای سه جنازه رویدستمانده با یک سوداگر گردنکلفت هممسیر شده، ایجاد میکند.
جوانی که تا دیروز یک ستاره در آسمان نداشت، قدر این فرصت طلایی را دانسته تا با قاپیدن بخت پیشرفت در بازی بزرگان بازار به آرزوهایش برسد، درحالیکه تا دیروز با آبباریکه دستفروشی ارز اموراتش میچرخید، حال اعتماد لازم برای واسطهگری معاملات کلان و آبکردن مبالغ چندصدهزاردلاری مرشدش را کسب کرده است، و در این مسیر از هیچ قانونشکنیای نیز ابایی ندارد.
آنچه بر سر امیر میآید، یادآور سعید (سعید کنگرانی) دایره مینا است که در وجه تاریک اجتماع غلتید و روحش را به شیطان فروخت تا عقدهها و رؤیاهایش را پی بگیرد. این مقدمهچینی امیددهنده یک روایت مؤثر از تضاد نهفته در اخلاقیات عصر مدرن است؛ قابلیتی که البته در نیمه دوم فیلم با تمسک نصفهونیمه به اخلاقیات فیلمفارسیوار و تحول شخصیتهای خلقالساعه به کژراهه رفته است.
درحالیکه مطابق منطق دنیای داستان امیر میبایست دودستی شانس مردِ رندشدن در همجواری با متولی (مانی حقیقی) را بچسبد، این بند ناف رزقش را خودخواسته در دام انتقامکشان قمهبهدستی که به خون متولی تشنهاند میبرد. به چه انگیزهای؟ این پرسشی است که اثر، زحمت پاسخ به آن را به حدس و گمان بیننده تنفیذ کرده تا بهجای نمایش لحظات و بزنگاههای روابط بین شخصیتها، زمان فیلم را به دغدغههای اصلیاش؛ یعنی نمایش چندوچون بازار مکاره دلار و قاچاق احشام در روزگار بلبشوی اقتصادی، اختصاص دهد.
غافل از اینکه به قیمت این سکانسهای پرشمار، اصل خمیرمایه درام را فدای فرعیات میکند، چراکه کشمکش و رابطه کاراکترها دو نیروی مکمل هر داستاناند و پرداخت یکی بدون دیگری ثمری نخواهد داشت. فیلمنامه «کشتارگاه» که با افشای راز قتل با تماشای دوربین مداربسته توسط متولی، در همان ابتدا تمایلی به استفاده از وجه معمایی قصهاش ندارد، برای پیشبرد درام نیز از الزام اصلی خود؛ یعنی پرداخت روابط امیر با سه کاراکتر پیرامونی خود بازمانده است.
رابطه نامحتمل متولی و امیر با وجود شروع مناسب در اتفاقات سریع بعدی به محاق میرود. از جایی بهبعد گفتوگوها و فعلوانفعالات بین رانندهای را که اکنون مباشر شده با رئیسش نمیبینیم تا بدانیم تصمیم انتهایی امیر تا چه حد پذیرفتنی است؟ آیا متولی که صاحبکار منصفی به نظر میرسد و به سبب بدهی و فشار روحی در مقاطعی نیز ترحمبرانگیز است، نزد پسری که از خاکستر بلندش کرده تا سری در سرها درآورد لیاقت چشمپوشی از گناهش را ندارد؟ یا فردی سوءاستفادهگر است که قرار است پس از اتمام کار، امیر را نیز مانند هاشم سربهنیست کند و امیر با زرنگی با لودادنش به اقوام هاشم دست پیش را گرفته؟
فیلم هیچکدام از این گزینهها را نه رد میکند و نه تأیید که این ناشی از غفلت از پردازش رابطه این دو است که خیانت پایانی مرئوس به رئیس توجیه شود، آن هم پسری که آنقدر بلندپرواز بوده که تا پناهندگی پیش برود یا در اسرع وقت نبض بازار سیاه دلار را در دست بگیرد بعید است که سقف آرزوهایش تنها پول اجاره خانه باشد! به همین سیاق رابطه رضا با پدرش عبد (حسن پورشیرازی) نیز سترون است. در ابتدا به وجهی تصویر میشود که پسر در پی حقیقت مرگ سه نفر در سردخانه کشتارگاه میگردد و پدر بزدلانه در پی رفع مسئولیتش است و حتی اوست که پسرش را به فراموشی واقعه فرامیخواند، اما در انتها ناگهان این پیرمرد حسابگر دچار غلیان عذاب وجدان شده، بیل دست میگیرد تا نبش قبر کند و سروته قصه را هم بیاورد.
ضلع سوم نیز رابطه امیر با اسراء (باران کوثری)، دختر جنوبی یکی از مقتولان است که جلوی در کشتارگاه بست نشسته و قرار است آینه دق و منادی مکافات پدر و پسر گناهکار باشد، اما باز هم به دلیل عدم درنگ فیلمنامه بر رابطهاش با امیر، نقش تعیینکننده اسراء و امکان تلنگرزدنش به دلایل عاطفی نیز منتفی است، به همان بیرمقی که تماشای آیین ختم بستگان هاشم در بلمهای اروندرود برای تحول اخلاقی امیر قابل اتکا محسوب نمیشود.
مکتومماندن روابط بین شخصیتها و عدم ترسیم منحنی تغییراتشان منتج به تقسیم نامتناسب دانستهها بین شخصیتها و مخاطب و در نهایت باعث بلاتکلیفماندن مخاطب بیخبر در فصل پایانی فیلم است؛ پدر که همواره بر پنهانکاری اصرار داشته، حال به واسطه وجدانِ تا دیروز فروخفتهاش جنازهها را تحویل اولیایدم داده، پسر نیز ناگهان رئیس روزیرسانش را فروخته و متولی بختبرگشته نیز بدون هیچ فرصتی برای توضیح دلایل اقدام به قتلش در فریزر قصاص شده، ولی به دلیل فقدان مقدمات ضروری ساختاری / مضمونی در متن فیلم، پرواضح است که هیچکدام از این وقایع مولد تکانه و تقاعدی در مخاطب نیست.
میزانسن پایانی و پادرهوای امیر در میان گوسفندان نماینده کلیت اثری است که بین پلات درونی و پلات بیرونی معلق مانده و ابهام ناشی از فقدان وحدت سیستماتیک بین این دو، رشتههای نیمه اول قصهگوی فیلم را بهخاطر سکانسهایی با یک مشت دلار پنبه کرده است.
منبع: روزنامه شرق
نویسنده: سارا آقاباباییان