ظرافت و دقت اجراي «داريوش ارجمند» در سريال از هم گسيخته‌ و چند پاره‌اي چون «ستايش» او را بار ديگر به عنوان «هنرپيشه»اي قهار پيش روي‌مان مي‌گذارد و ياد مي‌آورد كه اين كهنه پير خسته همچنان مي‌تواند يكه‌تازي كند. اصلا مهم نيست كه او چند ساله يا كجا و در چه اثري حاضر است. مهم اين است كه او در قامت «هنرپيشه» آنچه را كه بايد نمايان مي‌كند

پایگاه خبری تئاتر: بعضي اوقات شكلي از زيبايي چنان تو را غرق در خود مي‌كند كه وقتي برمي‌گردي و به پشت ‌سر نگاه مي‌كني، مي‌بيني كه سال‌هاست غرق در آن زيبايي هستي و شايد حواست نباشد كه كجا و چگونه آن را يافتي و حتي به آن دل بسته‌اي. مثل تمام امور «بديهي» اطراف ما كه همه «زيبا» هستند اما شايد به آن نگاه هم نكنيم، چه برسد به توجه! البته كه ذات متعالي انسان هميشه در پي «بهترين» است و امر «غيربديهي» را- اكثريت- بيشتر جدي مي‌گيرند؛ امر غيربديهي هم كه عموما وجود ندارد و يا دير به دست مي‌آيد. اما امان از روزي كه امر «بديهي» نباشد... .

در فاصله پخش سريال «ستايش3» بار ديگر يكي از آن زيبايي‌هاي بديهي رخ‌نمايي كرد؛ هنر بازيگري يا بايد بهتر بگويم، هنرپيشه جذابي كه وقتي نگاهش مي‌كني، مي‌بيني زيبايي كار او انتها ندارد. ظرافت و دقت اجراي «داريوش ارجمند» در سريال از هم گسيخته‌ و چند پاره‌اي چون «ستايش» او را بار ديگر به عنوان «هنرپيشه»اي قهار پيش روي‌مان مي‌گذارد و ياد مي‌آورد كه اين كهنه پير خسته همچنان مي‌تواند يكه‌تازي كند. اصلا مهم نيست كه او چند ساله يا كجا و در چه اثري حاضر است. مهم اين است كه او در قامت «هنرپيشه» آنچه را كه بايد نمايان مي‌كند.

پرده اول؛ كامران ميرزا
يك بازيگر بايد خيلي خوش‌شانس باشد كه نقشي همانند «كامران ميرزا» (پرده آخر- واروژ كريم مسيحي 1369) را تصاحب كند. شخصيتي پيچيده و پر از بالا و پايين‌هاي جذاب براي اجرا كه هر لحظه‌اش مي‌تواند تو را به تعليق و درام قصه نزديك و يا تكه‌اي از اين شخصيت مهندسي را برملا كند. اما واقعيت اين است براي اجراي اين نقش، بازيگري با تمام حواس پنجگانه‌اش را مي‌طلبيد. يعني حتي اگر «كامران ميرزا» در حال خوردن است، من مخاطب هم بفهمم او از اين خوردن چه احساسي دارد. به ياد بياوريد سكانس‌هاي غذا خوردن كامران ميرزا كه هر كدام ويژگي اجرايي خاص خودش را دارد. عموم بازيگرهاي ما حين اجراي‌شان حداكثر از 2 احساس خود استفاده مي‌كنند. اما اجراي شخصيت «كامران ميرزا» واقعا تمركز بر درگيري تمام حواس را براي بازيگر ايجاد مي‌كرد. حتي حواسي چون بويايي! و اين اجرا ظاهرا فقط از عهده «داريوش ارجمند» برمي‌آمد. اجرايي بي‌نقص كه تصوير او را به عنوان يك بازيگر كاربلد و حواس جمع تثبيت مي‌كند. اگر جشنواره فيلم فجر آن سال را به ياد بياوريم- كه با وجود جوايز متعددي كه «پرده آخر» در تمامي رشته‌ها دريافت كرد- اما جايزه بهترين فيلم در نهايت به فيلم «آپارتمان شماره 13» رسيد، متوجه مي‌شويد چرا «داريوش ارجمند» حتي در فهرست كانديداها هم قرار نگرفت!

پرده  دوم؛ ناخدا  خورشيد
آقاي تقوايي آنقدر دقيق و پر وسواس هست كه بداند از بازيگر شخصيت اصلي فيلمش چه مي‌خواهد و وقتي او انتخابي مي‌كند، پشت آن همين خصوصيات را مي‌توان يافت. حالا كه باد تاريخي از «ناخدا خورشيد» (ناصر تقوايي) گذر كرده و حضورهاي متفاوت «داريوش ارجمند» را در فيلم‌هاي ديگر به تماشا نشسته‌ايم، مي‌توان درك كرد كه انتخاب ارجمند بيش از هر چيز براي آن نگاه‌هاي نافذ و بازي‌هاي در سكوت عجيب اوست. كنش‌هاي «ناخدا خورشيد» همانند نامش بر مبناي خيرگي است. او مي‌آيد «طلوع» مي‌كند. خيره مي‌ماند و همچون غروبي سرخ، واكنشي تحريك‌آميز دارد و در نهايت به سكوت و آرامش دريا بازمي‌گردد و خنك مي‌شود. ارجمند در سرتاسر فيلم اين نمودار معنايي شخصيت فيلم را به خوبي درك مي‌كند و با توجه به خاصيت فيزيكي خورشيد- كه يك دست ندارد- در هر فصل از حضور خود رنگي تازه به اين شخصيت جذاب مي‌بخشد. شخصيت «ناخدا خورشيد» براي نگارنده در بخش‌هايي يادآور «رينگو كيد» فيلم دليجان(جان فورد) است و به همان نسبت «داريوش ارجمند» ايرانيزه شده‌اي از «جان وين». براي ارجمند فيلمي براي ورود به سينما و اثبات شايستگي‌هايش و از آن سو جان وين با دليجان تصوير متفاوتي از خود مي‌سازد.

پرده سوم؛ حاجي نقدي
بسياري از اهالي سينما به نقل قول يا از زبان خود «داريوش ارجمند» شنيده‌اند كه چگونه براي به دست آوردن نقش «حاجي نقدي» فيلم سگ‌كشي(بهرام بيضايي 1379) در انتظار صف تست بازيگري اين فيلم قرار گرفته است. آن هم درست در زماني كه ايفاي نقش «مالك اشتر» سريال امام علي(ع) (داود ميرباقري) او را ورد زبان‌ها كرده بود. اما او به احترام بيضايي بزرگ صبوري مي‌كند و تست مي‌دهد و در نهايت يكي از جذاب‌ترين شخصيت‌هاي فرعي تاريخ سينماي ايران به هنر بازيگري ارجمند خلق مي‌شود و اين ‌بار نمي‌توانند او را نفي كنند و جايزه بهترين بازيگر نقش مكمل را دريافت مي‌كند. براي اينكه كمي بازي شخصيت «حاجي نقدي» را نشانه‌گذاري كنم، ترجيحم اين است كه يادآور برداشتن «شكر پنير»ي شوم كه «گلرخ» براي فرار از دام حاجي نقدي به او تعارف مي‌كند. بازي ارجمند تركيبي از چند حس گوناگون را به ‌طور همزمان با خود دارد؛ تنگنايي كه با حضور سرزده شاگرد حجره و تعارف گلرخ گير كرده و در عين حال نمي‌خواهد خود را از تك و تاب آن جايگاه قدرتمندانه خود بندازد و در نهايت طعم تلخي كه از خوردن شكر قند و آن لحظه از شخصيت خود به مخاطب مي‌دهد. آن شكر پنير براي حاجي نقدي تلخ است و براي گلرخ شيرين‌ترين شيريني!

پرده  چهارم؛ اميرعلي
زماني كه نخستين همكاري داريوش ارجمند و مسعود كيميايي در فيلم «اعتراض» (1378) شكل گرفت، خاطرم هست در جايي از كيميايي خواندم يا شنيدم كه مي‌گفت؛ ارجمند آنقدر صورت پُري دارد كه دوست داري مرتب كلوزآپ صورت او را بگيري! و همين اتفاق هم در اين فيلم افتاده بود. حتي در همكاري‌هاي ديگر اين دو- مثل فيلم «رييس»- هم مي‌بينيد كه كيميايي با چه باوري، ميزانسن‌ سكانس‌هاي او را به گونه‌اي طراحي مي‌كند تا به نماي بسته او برسد. در همين فيلم اعتراض صورت نيمه تاريك و مبهم اميرعلي در آن تك‌گويي ابتدايي و صحبت با شريفه، اين گونه به نظر مي‌رسد كه براي اين است تا وقتي اميرعلي به خانه مي‌آيد و يا در پيتزافروشي جلوي رضا مي‌نشيند، ما صورت او را در قاب‌هايي ببينيم كه غبار غربت زندان از چهره كسي كه زني را به قتل رسانده، فرو بريزد. اميرعلي‌اي كه نگران راست و ريس كردن همه‌ چيز است. از مادر و خواهر و معشوقه‌اش تا خود رضا و البته احمد(كسي كه شريفه به خاطر رابطه با او كشته شد). در چنين بستري داريوش ارجمند «اميرعلي» فيلم اعتراض را خلق مي‌كند. دو سكانس ويژه از بازي او حتما مواجهه و درددل رضا با او در پيتزافروشي و البته خواستگاري كردن مجدي از محسن دربندي است. در سكانس اول سيگاري كه به خاطر بهت اميرعلي بي‌هوا دود مي‌شود، جزيي از بازي عجيب و آرام او مي‌شود و در سكانس خواستگاري هم كه در دوئيتي زيبا با زنده‌ياد «مهدي فتحي» تركيبي از شرم و رفاقت و مسووليت‌پذيري اميرعلي را به نمايش مي‌گذارد.

 پرده پنجم؛ حاج ابراهيم سرپولكي
بازي در فيلم «ازدواج به سبك ايراني»(حسن فتحي- 1384) كه فيلمي مبتني بر رعايت قواعد ژانري بود در نگاه اول براي بازيگري مثل ارجمند سخت و پيچيده به نظر مي‌رسيد. بازيگري كه اتفاقا بايد نقطه تلاقي با شخصيت او ديگر شخصيت‌ها را دچار طنز كند و خودش اجرايي طنزآلود از موقعيت‌ها نداشته باشد. چند سكانس شاخص اجراي او در اين فيلم را مرور كنيم؛ نخست بعد از بازگشت شيرين از شيراز و رسيدن حاجي به خانه و توقيف موبايل پسر و البته توبيخ شيرين كه با اجراي او تركيبي از طنز و تلخي تراژيك اين تعصب را مي‌بينيم. دوم سكانس خواستگاري مرد امريكايي و شك و شبهه‌هايي كه براي جاسوس بودن او در ميان خواستگاري دارد و اينجا باورپذيري شك و شبهه حاجي به عنوان فردي سنتي نبايد به عنوان يك شوخي سطحي و عوامانه مطرح مي‌شد كه در اينجا ارجمند با ظرافت خاصي هم سهم خود از طنز جاري از موقعيت پيش آمده را به خوبي ايفا و هم با شكل بازي‌اش موقعيت به وجود آمده را به موقعيتي كاملا جدي تبديل مي‌كند. سوم در ميانه عروسي و سكانس حوضخانه كه عكس‌هاي فتوشاپي او و نيكول كيدمن رونمايي مي‌شود. البته مي‌توان آن سكانس حذف شده خواب و كابوس مرد امريكايي و البته خلق لحظات عاشقانه او و همسرش را به عنوان دو كنتراست پررنگ در اين فيلم را هم يادآوري كرد كه با توجه به سانسور سكانس كابوس شايد كمتر كسي اين كنتراست را حس كند
«حاج ابراهيم سرپولكي» كه از مجموعه اين تصوير ساخته شده يكي از آن اجراهاي بي‌نظير ارجمند در طول مسير بازيگري‌اش است و البته به نظر مي‌رسد در «حشمت فردوس» سري سوم ستايش كه لايه‌هايي از طنز را با ظرافت به كاراكتر اضافه كرده بود از تجربه ايفاي نقش «حاج ابراهيم» استفاده كرد.

 پرده پنجم؛ قنبر ديزل (دندون طلا
نخستين مواجهه شخصي من با ايشان، تماشاي هنرشان به روي صحنه تئاتر شهر بود. سال اول دبيرستان بودم و شيفته «داود ميرباقري». آن «دندون طلا» هيچ ربطي به اين ميني‌سريال ساخته شده چند سال قبل نداشت. بر قله مي‌ايستاد و در ميان آن ديالوگ‌ها و درام موجود در قصه و حجم بازيگر، يك ‌نفر فرق مي‌كرد با همه. فرق داشت با تمام آن چيزي كه به عنوان بازيگر مي‌شناختم. هنوز ناخدا خورشيد را نديده بودم و البته كامران ميرزاي «پرده آخر» را توان درك نداشتم. اما «قنبر ديزل» را كه با بازي داريوش ارجمند مي‌ديدي، دوست داشتي بازيگر شوي! همين وسوسه من را چند سال بعد به عنوان يك خبرنگار به مدرسه بازيگري سوره كه مديريتش با ارجمند بود، كشاند. چند جلسه‌اي هم از روي كنجكاوي مي‌رفتم و در سوره(نزديك خيابان فاطمي) با او و فرهاد اصلاني(كه آن زمان يكي از مدرسين بود) گپ مي‌زدم. هنوز «مسافر ري» اكران نشده بود. اعتراف مي‌كنم كه از آن اجراي «دندون طلا» فقط يك ديالوگ به ياد دارم كه ارجمند با شكل خاصي آن را بيان مي‌كرد:«هر چيزي رو مي‌خواي آزادش كني، قدغنش كن!» در تمامي اين سال‌ها اين ديالوگ با چهره و صداي داريوش ارجمند در گوش من عين زنگ بوده! و او با آن هيبت بر صحنه تئاتر چه با شكوه بود.

پرده آخر؛ هنرپيشه
در اين روزگار پرهياهو كه جعل را جاي حقيقت و دروغ را به جاي واقعيت ارايه مي‌كنند بايد قدر كساني چون او كه حالا سني از او گذشته است اما چنان مي‌نمايد كه گويي جواني در ركاب عرصه هنر است را دانست. او جزو آن دسته بازيگراني است كه با تعمق و دقت و وسواس مرز ميان «بازيگر»ي را رد كرده و سال‌هاست «هنرپيشه» است. هنرپيشه‌اي كه خارج از ايفاي تمام شخصيت‌هاي ديگري مثل خسروخان(ساعت شني - بهرام بهراميان)، رفعت‌خان(جرم - مسعود كيميايي)، احمد بيك(كشتي آنجليكا - محمد بزرگ‌نيا)، اسي در به در(آدم برفي- داود ميرباقري) و... مسيري را براي پيمودن زيبايي و رسيدن به آن طي كرده و برخلاف برخي همتايان خود كه صرفا مجري بازيگري هستند، او عرصه فكر و تعقل و نقد را توامان در هر بخش از زندگي هنري‌اش جاري كرده تا فهمي ايجاد كند كه هنر مي‌تواند، پيشه هر انساني باشد و صد البته انساني كه زيبايي را دوست دارد. شايد بد نباشد براي انتهاي اين نوشته كوچك براي مقام اين مرد بزرگ و البته اشاره تاكيدي بر «هنرپيشه» بودن او، نكته‌اي را فاش كنم كه كمتر كسي مي‌داند؛ او در ديداري با «عثمان محمدپرست» متوجه مي‌شود دوتار اين استاد بزرگ موسيقي خراسان، ساز قابل توجهي نيست. برايش سازي درخور تهيه مي‌كند تا سرپنجه‌هاي آسماني «عثمان» بر آن زخمه بزند و او سال‌هاي بسياري است با همان ساز هديه ارجمند،گوش و روح ما را نوازش كرده و اين تكه‌اي كوچك از رفتار بازيگري است كه هنرپيشگي را انتخاب كرده است.


منبع: روزنامه اعتماد