سلزنیک شاید هیچ‌وقت نتوانست موفقیت خارق‌العاده‌ی «بربادرفته» را چه در گیشه و چه پیش منتقدان تکرار کند اما تهیه‌کننده‌ای بود که در کارنامه‌اش شکست‌های خیلی کمی دارد. تقریبا همه فیلم‌های سلزنیک پرفروش بودند و رضایت نسبی تماشاگران را هم کسب کردند.

پایگاه خبری تئاتر: اگر برایتان از فیلم «بربادرفته» حرف بزنند و قرار باشد چند تا اسمی که بلافاصله به ذهن‌تان می‌رسد بگویید قطعا الویت اسکارلت اوهارا و رت باتلر است. بعد ممکن است به بقیه‌ی شخصیت‌ها هم اشاره‌ای بکنید. خارج از کاراکترهای جلوی دوربین، اولین اسمی که به ذهن متبادر می‌شود، مارگارت میچل، نویسنده‌ی رمان است و اگر کمی بیشتر اهل سینما باشید اسم دیوید.او.سلزنیک را بر زبان می‌آورید. تهیه‌کننده‌ی فیلم «بربادرفته». استودیوی سلزنیک برای این فیلم اولین اسکارش را گرفت. دیوید.او.سلزنیک تهیه‌کننده‌ی تعدادی از مهم‌ترین و پرفروش‌ترین فیلم‌های تاریخ سینمای جهان است.

«بربادرفته» شاید تنها فیلم مهم سینمای جهان باشد که اسم تهیه‌کننده‌اش خیلی زودتر از کارگردان یعنی ویکتور فلمینگ یادتان می‌آید. دلیلش واضح است: «بربادرفته» بیش از هر کس دیگری متعلق به سلزنیک بود. نه فقط به این دلیل که برای این فیلم اسکار گرفت. او بود که «بربادرفته» را تبدیل به یکی از عظیم‌ترین و باشکوه‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما کرد. حتی امروز، بعد از بیش از ۸۰ سال، هنوز هم نمی‌شود از تحسین شکوه جنوبی که سلزنیک در «بربادرفته» تصویر کرده بود، خودداری کرد. فیلم مثل روز اول برای عاشقان سینما هیجان‌انگیز و دیدنش تجربه‌ی ناب و منحصر به فردی است که هیچ‌وقت فراموش نمی‌شود.

سلزنیک که بود؟

سلزنیک سال ۱۹۰۲ در پیتسبورگ ایالت پنسیلوانیا متولد شد. عجیب نیست که بعدها به داستان «بربادرفته» علاقه پیدا کرد. او هم مثل مارگارت میچل اهل جنوب بود. هرچند زمانی متولد شد که سال‌ها از ائتلاف می‌گذشت و شمال و جنوب آمریکا تحت اداره‌ی یک دولت واحد بودند. اما می‌توانست روح جنوبی داستان میچل را درک کند.

سلزنیک برعکس خیلی از تهیه‌کنندگان و مدیران استودیوی آن سال‌ها که از خانواده‌های فقیری می‌آمدند متعلق به خانواده‌ای مرفه بود. از آن مهم‌تر اینکه پدر و مادرش آدم‌های فرهنگی بودند و پدرش، لوییس.جی.سلزنیک، پخش‌کننده‌ی فیلم‌های صامت بود. یعنی دیوید سلزنیک از همان کودکی با صنعت سینما آشنا شد.

خانواده‌اش مهاجرانی از لیتوانی بودند و دیوید بعدها بین اسم و فامیلش یک حرف «او(O)» اضافه کرد تا از عمویی که هم‌نامش بود، متمایز شود. دیوید دوران مدرسه را خیلی عادی سپری کرد و بعد به نیویورک رفت و وارد دانشگاه معتبر کلمبیا شد و همزمان در دفتر پدرش کارآموزی می‌کرد. سال ۱۹۲۳ شرکت پخش سینمایی پدرش ورشکسته شد.

سلزنیک به هالیوود رفت و البته این‌جا هم پدرش به دادش رسید. به کمک ارتباطاتی که پدرش هنوز در هالیوود داشت، در استودیوی متروگلدوین مایر به عنوان دستیار فیلمنامه‌خوان استخدام شد. آن روزها همه‌ی استدیوهای بزرگ چنین سمتی داشتند و خیلی از فیلمنامه‌نویسان برجسته کارشان را از همین سمت شروع کردند. وظیفه‌ی سلزنیک این بود که فیلمنامه‌هایی را که به دست استودیو می‌رسید، بخواند و با توجه به مقتضیات هر استودیو و شرایط تولید هر فیلمنامه ببیند که قصه به کار استودیو می‌آید یا نه.

دو سال در متروگلدوین مایر بود و بعد به دنبال موقعیت کاری و پیشنهاد بهتر به استودیوی پارامونت رفت. تا سال ۱۹۳۱ در پارامونت مشغول بود و بعد از آن به عنوان رییس تولیدات کمپانی RKO منصوب شد. در حقیقت سلزنیک در کمتر از یک دهه با سه کمپانی مهم و برجسته‌ی هالیوود در سمت‌های مختلف همکاری کرد. سال‌هایی که در خدمت استودیوی RKO بود، ثمرات درخشانی داشت. او روی فیلم‌های زیادی مثل «قیمت هالیوود چقدره؟» (۱۹۳۲) و «کینگ‌کنگ» (۱۹۳۳) کار کرد.

سال ۱۹۳۳ بعد از ازدواج با دختر لوییس.بی.مایر، مدیر کمپانی متروگلدوین مایر دوباره به MGM برگشت. جایی که پدرزنش رییس بود و طبیعتا سلزنیک اختیارات بیشتری داشت. مایر برای او در حقیقت خط تولیدی موازی با ایروینگ تالبرگ زد که در آن زمان وضع سلامتی‌اش چندان روبه‌راه نبود و مدتی بعد هم درگذشت.

استودیوی سلزنیک چه‌طور به وجود آمد؟

در حقیقت سلزنیک قرار بود تبدیل به تهیه‌کننده‌ی اصلی کمپانی متروگلدوین مایر شود. در همان سال‌های ابتدایی فیلم‌هایی مثل «دیوید کاپرفیلد» و «داستان دو شهر»(هر دو اقتباس از آثار چارلز دیکنز) زیر نظر سلزنیک تولید شد. علیرغم اینکه خروجی کارهای سلزنیک در هر دو کمپانی MGM و RKO خیلی خوب بود، او تصمیم گرفت استودیوی شخصی خودش را برای تولید فیلم تاسیس کند و یک تهیه‌کننده‌ی مستقل از استودیوهای بزرگ شود.

هرچند راه و روش سلزنیک در استودیوی خودش که به بزرگی متروگلدوین مایر نبود، همان روش مستبدانه‌ی کمپانی‌های بزرگتر حتی خیلی سختگیرانه‌تر بود چون این‌جا سلزنیک شخصا روی همه‌ی پروژه‌ها نظارت می‌کرد.

او موفقیت‌هایی را که قبلا کسب کرده بود در استودیوی خودش با تولید فیلم‌هایی مانند «ستاره‌ای متولد شده است» (فیلمی درباره‌ی سینما و ستارگانش با بازی جودی گارلند) و «ماجراهای تام سایر» ادامه داد.

بعد از موفقیت «ربکا» سلزنیک فعالیت جدیدی را در سینما شروع کرد که بی‌شباهت به دلالی البته از نوع هنری آن نبود. او ستارگانی را که با آن‌ها قرارداد داشت مثل اینگرید برگمن، جوآن فونتین و ویوین لی و حتی کارگردان بزرگی مثل آلفرد هیچکاک را به استودیوهای دیگر قرض می‌داد. این کار یک‌جور وام دادن بود. البته که همه‌ی این ستارگان حتی هیچکاک با سلزنیک در هالیوود به شهرت رسیده بودند.

سال ۱۹۴۴ بعد از مدت‌ها دوباره فیلم جدیدی تولید کرد که موفقیت عظیمی هم به دنبال داشت: «از وقتی تو رفتی» در گیشه فیلم بسیار موفقی شد. فیلمنامه‌ی فیلم را هم خود سلزنیک نوشته بود. بعد از آن «طلسم‌شده» ساخته‌ی هیچکاک را با بازی گریگوری پک و اینگرید برگمن تولید کرد که در گیشه فیلم موفقی شد. هر چند میان طرفداران هیچکاک به اندازه شاهکارهایش محبوب نیست اما یک نامزدی اسکار برای هیچکاک به عنوان بهترین کارگردان و یک نامزدی برای سلزنیک برای بهترین فیلم به دنبال داشت.

سلزنیک در استودیویش مهم‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما را کلید زد و البته به جز آن خیلی از فیلم‌های مهم دیگر هم مدیون او هستند هرچند در استودیوی سلزنیک تولید نشدند چون در چند سال آخر فعالیتش سلزنیک بسته‌های پیشنهادی درست می‌کرد به این معنا که طرح یک پروژه سینمایی را با بازیگران و همه‌ی حاشیه‌هایش می‌نوشت و بعد این بسته را به استودیوهای فیلمسازی دیگر می‌فروخت. «بدنام» آلفرد هیچکاک با بازی کری گرانت و اینگرید برگمن یکی از همین فیلم‌هاست.

برای همه‌ی عمر موفقیت «بربادرفته» بقیه‌ی کارنامه دیوید سلزنیک را تحت‌الشعاع قرار داد. خیلی سعی کرد تا فیلمی به همان اندازه موفق تولید کند اما هیچ فیلمی به قله‌ی «بربادرفته» نرسید. نزدیک‌ترین فیلمی که توانست بسازد، «جدال در آفتاب» بود. دومین فیلم پرفروش سال ۱۹۴۷ و اولین فیلمی که مارتین اسکورسیزی، کارگردان بزرگ سینما روی پرده دید و از همان جا عاشق سینما شد. آخرین فیلمش «وداع با اسلحه» (اقتباسی از رمان مشهور همینگوی) با بازی جنیفر جونز (همسر دوم سلزنیک) و راک هودسن فیلم پرهزینه‌ای بود که شکست سختی خورد.

البته سلزنیک چند سال قبل‌تر در ۱۹۴۸ تقریبا اعلام بازنشستگی کرده بود. بعدها نوشت: «سال ۱۹۴۸ تصمیم گرفتم تهیه‌ی فیلم را متوقف کنم. در آن زمان چیزی حدود ۲۰ سال بود که به تولید فیلم‌های سینمایی مشغول بودم. واقعا خسته شدم. به علاوه کاملا روشن است که صنعت سینما از تلویزیون و بقیه فرم‌های سرگرمی شکست سختی خواهد خورد.»

پیش‌بینی سلزنیک چندان هم دور از واقعیت نبود هر چند از زمان پیش‌بینی او چندین دهه گذشت تا امروز که بازی‌های ویدیویی و سریال‌های تلویزیونی رقیب سرسخت سینما در هزاره‌ي سوم شده‌اند.

سلزنیک سال ۱۹۶۵ در سن ۶۳ سالگی بعد از چند حمله‌ی قلبی درگذشت. به خاطر خدماتی که برای سینما انجام داده است در خیابان مشاهیر هالیوود یک ستاره به نام سلزنیک ثبت شده است. تهیه‌کننده‌ای که ده بار نامزد دریافت اسکار بهترین فیلم شد و دو بار توانست اسکار بهترین فیلم را به خانه ببرد. یک بار هم اسکار افتخاری ایروینگ تالبرگ را برای خدماتش به سینما دریافت کرد. مرد عصبی و غیرقابل تحملی که کارگردانان از او متنفر بودند اما حالا نامش توسط عاشقان سینما به احترام و بزرگی یاد می‌شود.

دو پروژه‌ی ماندگار سلزنیک

بربادرفته اولین فیلمی بود که برای سلزنیک اسکار به ارمغان آورد هر چند او با بازیگران به جز کلارک گیبل برخورد تندی داشت.

در اینترنت که جست‌وجو کنید متوجه می‌شوید که «بربادرفته» با احتساب تورم و تعداد مخاطب و بلیط‌های فروخته شده، پرفروش‌ترین فیلم تاریخ سینمای جهان است و حتی بالاتر از «آواتار» جیمز کامرون یا «انتقام‌جویان» قرار می‌گیرد.

در سال ۲۰۱۴ محاسبه کردند که با توجه به نرخ تورم رقم فروش «بربادرفته» (محصول ۱۹۳۹) در جهان بالغ بر ۳میلیارد و ۴۴۰میلیون دلار است در حالی که با همین فرمول «آواتار» (محصول ۲۰۰۹) سه میلیارد و ۲۰ میلیون دلار فروخته.

جدای از رقم فروش فیلم همچنان در فهرست ۲۵۰ فیلم برتر سایت IMDB قرار دارد و در همه‌ی فهرست‌هایی که دوستداران سینما از محبوب‌ترین‌ فیلم‌های تاریخ سینما منتشر می‌کنند جای «بربادرفته» همیشه محفوظ است.

ایده‌ی ساخت «بربادرفته» از ابتدا متعلق به سلزنیک بود. سال ۱۹۳۶ یکی از کارمندان او به نام کی براون، سلزنیک را تشویق کرد حق ساخت فیلم از روی کتابی را بخرد که درباره جنگ‌های داخلی نوشته شده بود. سلزنیک ۵۰ هزاردلار بابت خرید رایت کتاب میچل پرداخت کرد و صاحب «بربادرفته» شد. ساخت فیلم «بربادرفته» تبدیل به مهم‌ترین هدف زندگی سلزنیک شد.

او در جزیی‌ترین موارد فیلم از لباس گرفته تا فیلمنامه اظهارنظر می‌کرد و در همه مراحل تولید فیلم حضور داشت. اطرافیانش درباره‌ی آن دوره می‌گویند سلزنیک علیرغم استعدادهای خارق‌العاده‌ای که داشت از استرس تولید این فیلم به موجود کاملا متفاوتی تبدیل شده بود که سر هیچ چیزی نمی‌شد با او مذاکره کرد.

اول کار، جورج کیوکر که از دوستان سلزنیک بود برای کارگردانی فیلم انتخاب شد. به محض اینکه فیلمبرداری شروع شد، سلزنیک نارضایتی خودش را نشان داد. او از نحوه‌ی کارگردانی کیوکر ناراضی بود و به فاصله دو هفته و نیم از شروع پروژه کیوکر اخراج شد و ویکتور فلمینگ جایگزینش شد.

فلمینگ در استودیوی متروگلدوین مایر فیلم «جادوگر شهر از» را می‌ساخت اما لوییس.بی.مایر او را برای پروژه‌ی سینمایی بزرگ دامادش به سلزنیک قرض داد. نتیجه این شد که هر دو پروژه دچار بحران‌هایی شدند. فلمینگ سر همه داد و فریاد می‌کرد و فقط مراعات حال کلارک گیبل را می‌کرد و جرات نداشت سر این ستاره هم فریاد بکشد. ویوین لی و همه عوامل فیلم دسته جمعی از سلزنیک بدشان می‌آمد.

سلزنیک آن‌ها را مجبور می‌کرد روزی ۱۸ ساعت زیر نظر فلمینگ بداخلاق کار کنند. سه ماه بعد فلمینگ هم جایگاهش را از دست داد و سلزنیک بدون معطلی کارگردان دیگری به نام سام وود را جایگزینش کرد. می‌توانست اصلا هیچ‌کس را نیاورد چون در حقیقت همه‌ی کارها را خود فلمینگ انجام می‌داد.

روزنامه‌ها نوشتند: «کارگردان برای این فیلم اصلا اهمیتی ندارد. هر کس برود و بیاید همیشه یک نفر مسئول همه چیز است و او هم دیوید.او.سلزنیک، تهیه‌کننده‌ی فیلم است.»

سلزنیک البته متحمل فشارهای خارجی زیادی هم شد که معتقد بودند کتاب میچل علیه سیاهپوستان و طرفدار برده‌داری است. سلزنیک بارها اعلام کرد که قصد ندارد در فیلمش سیاهپوستان را تحقیر کند. حتی به خاطر دیالوگ آخر رت باتلر که در آن از کلمه «لعنتی» استفاده شده بود، اداره‌ی سانسور سلزنیک را ۵ هزاردلار جریمه کرد. نتیجه فیلمی شد که به همه این زحمت‌ها می‌ارزید. اگر هنوز زنده بود احتمالا ماجراهای حذف فیلم به دلیل نژادپرستی از شبکه‌ی HBO هم به دردسرهایش اضافه می‌شد!

فیلمی که نسخه‌ی اصلی آن چهار ساعت و نیم بود و برای اکران در سینماها در تدوین آن را به زیر چهارساعت رساندند. دیوید تامسون منتقد و مورخ سینما می‌نویسد: «حتی پیش از آنکه فیلم به پایان برسد واکنش تماشاگران فوق‌العاده‌ترین لحظه‌ی زندگی سلزنیک را رقم زد. این بزرگترین پیروزی او و رستگاری‌اش بعد از هر شکستی بود.»

 فیلم ربکا به تهیه‌کنندگی سلزنیک اولین فیلم آلفرد هیچکاک در آمریکا بود.

سال بعد «بربادرفته» با تعداد نامزدی و جوایزی که به خانه برد، یک رکورد در اسکار به وجود آورد. فیلم در پانزده رشته از جمله همه‌ی رشته‌های اصلی نامزد اسکار شد و هشت اسکار را به خانه برد از جمله اسکار بهترین فیلم برای سلزنیک.

دومین پروژه‌ی مهم سلزنیک گرچه به موفقیت «بربادرفته» نبود از جهات دیگری اهمیت داشت: فیلم «ربکا» که دومین اسکار را برای سلزنیک به ارمغان آورد، اولین فیلمی بود که آلفرد هیچکاک در هالیوود ساخت. در حقیقت سلزنیک کاشف هیچکاک در هالیوود شد و بعد از «ربکا» هم همکاری‌هایشان ادامه پیدا کرد.

هیچکاک در انگلستان کارگردان مطرحی بود اما وقتی اعلام کرد که می‌خواهد به هالیوود برود هیچ‌کس جز سلزنیک به درخواستش پاسخ مثبت نداد. البته رابطه‌ی همکاری سلزنیک و هیچکاک هم بدون دردسر نبود. سر تولید همین فیلم «ربکا» بارها درباره نحوه‌ی اقتباس بحث‌شان شد چون سلزنیک طرفدار یک اقتباس کاملا وفادارانه به متن کتاب دفنه دوموریه بود ولی هیچکاک می‌خواست از دل داستان چیزهای دیگری بیرون بکشد.

درنهایت زور سلزنیک چربید و فیلم هیچکاک کاملا به متن رمان وفادار بود. فیلم محصول سال ۱۹۴۰ است. و این نکته‌ای بود که به نفع هیچکاک تمام شد. چون سلزنیک می‌خواست سر «ربکا» و شیوه‌های اجرایی باز هم دخالت کند اما از آن‌جایی که برای اکران «بربادرفته» سرش خیلی شلوغ بود هیچکاک توانست بعدها یک سری از سکانس‌ها را آن‌طور که خودش می‌خواست تغییر دهد.

موفقیت «ربکا» البته اعتماد سلزنیک را به هیچکاک زیاد کرد و در همکاری‌های بعدی با هیچکاک دست او را بازتر گذاشت. سلزنیک شامه‌ی خوبی در کشف استعدادهای غیرآمریکایی داشت. به جز هیچکاک یکی از مهم‌ترین تصمیماتش آوردن اینگرید برگمن، ستاره سوئدی به هالیوود بود. «ربکا» و اسکارش خیلی هم سلزنیک را خوشحال نکرد. در حقیقت همه این اقتباس جدید را با «بربادرفته» مقایسه می‌کردند و آن را در سطح پایین‌تری می‌دیدند و این چیزی بود که سلزنیک را خشمگین می‌کرد.

سلزنیک شاید هیچ‌وقت نتوانست موفقیت خارق‌العاده‌ی «بربادرفته» را چه در گیشه و چه پیش منتقدان تکرار کند اما تهیه‌کننده‌ای بود که در کارنامه‌اش شکست‌های خیلی کمی دارد. تقریبا همه فیلم‌های سلزنیک پرفروش بودند و رضایت نسبی تماشاگران را هم کسب کردند. همکاری با سلزنیک و تحمل اخلاق تند و دخالت‌هایش غالبا نتیجه خوبی برای فیلمسازان به دنبال داشت.


منبع: دیجی‌مگ
نویسنده: صوفیا نصرالهی