پایگاه خبری تئاتر: نویسندهی وبسایت «کُلایدر» (Collider) خط به خط این کتاب را خواند و مقالهای دربارهی نکات جالبش نوشت که در ادامه با هم میبینیم. به گفتهی او ساختار کتاب بسیار جالب بوده است و نزدیک ۵۰ درصد آن در فصل چهارمش نوشته شده.
کنی (نویسندهی کتاب) منتقد قابل احترامی است و دسترسیاش به منابع مختلف باعث شده کتابش را قوی و محکم و مستدل بنویسد؛ بهویژه زمانهایی که از اطلاعات عمیقش دربارهی فیلمهای جنایی و مافیایی و مؤلفههای تکرارشوندهی آنها بهره برده.
اسکورسیزی رفقای خوب را بر اساس کتابی نوشتهی نیکولاس پیلگی با نام «وایزگای» (Wiseguy) که در سال ۱۹۸۶ منتشر شد، ساخت. نیکولاس پیلگی به دلایل متعددی برای نوشتن همچین کتابی مناسب بود، اما جالبترین دلیل بینشان این است که او برای اسوشیتد پرس گزارش و مقاله مینوشت، ولی نامش را هیچوقت فاش نمیکرد. برای همین گنگسترها و خلافکارهایی که با او حشر و نشر داشتند نمیدانستند که گزارشها و مطالبی که از زندگیشان در خبرگزاری چاپ میشود، از کجا نشأت میگرفت. پیلگی در آن زمان با نورا افرون رابطه داشت و معلوم شد افرون مشغول نوشتن فیلمنامهای دربارهی هنری هیل (گنگستری که شخصیت اصلی کتاب پیلگی و فیلم رفقای خوب بود) بوده است با نام «بهشت آبی من» (My Blue Heaven) که درست یک ماه پیش از رفقای خوب اکران شد.
در کتاب گلن کنی بیشمار نکته و ماجرای ناگفتهی جالب وجود دارد که وصف همهی آنها در اینجا ممکن نیست. برای همین ۱۰ نمونه که از بقیه جالبتر بود جدا شدهاند. پس در ادامه با ما همراه باشید تا دربارهی یکی از محبوبترین و مشهورترین فیلمهای اسکورسیزی بیشتر بدانید.
۱. انتخاب بازیگران، و بداهه پردازی دردسرساز جو پشی
تری سمل، یکی از مدیران اجرایی وارنر به اسکورسیزی اصرار میکرد که تام کروز را برای نقش هنری هیل بیاورد. تام کروز بهتازگی سر فیلم «رنگ پول» (the color of money) همکاری کرده بود و ستارهی نوظهوری به حساب میآمد که تهیهکنندهها برای فروش بیشتر فیلمهایشان سراغ او میرفتند. تری سمل همچنین میگفت مدونا برای نقش کارن عالی است. مدونا یکی از بزرگترین چهرههای موسیقی در دنیا بود و با فیلم «ناامیدانه در جستجوی سوزان» (Desperately Seeking Susan) در سینما هم حضور داشت. مایکل اوویتز که از چهرههای مؤثر هالیوود است، از جمله کسانی بود که موفق شد سمل را از آوردن تام کروز و مدونا منصرف کند.
در این حین ایروین وینکلرِ تهیهکننده از انتخاب رِی لیوتا راضی نبود و فکر میکرد او جذابیت و کاریزمای لازم را برای ایفای نقش هنری هیل ندارد، ولی وقتی به صورت اتفاقی با لیوتا در رستورانی ملاقات کرد، نظرش عوض شد و لیوتا توانست خودش را ثابت کند.
گفته میشود سمل روزی سر صحنه آمده است و اتفاقی درست زمانی رسیده که داشتند صحنهی معروف جو پشی که میگفت «منظورت چیه که من بامزهم» را میگرفتند. این صحنه در فیلمنامه نبود و سمل از اینکه با او هماهنگ نکرده بودند بهشدت عصبانی شد و تصمیم گرفت برای تنبیه گروه، فیلمبرداری در باغ وحش تامپا را کنسل کند. سمل اسکورسیزی را مجبور کرد بین باغ وحشی در کویینز یا پارکی در بروکلین یکی را انتخاب کند. با این وجود، هنری هیل واقعی سالها بعد برای مردم مشتاق، بلیتهای همان باغ وحش تامپا را امضا میکرد.
۲. جوانهای خام
پدر کوین کوریگان دوستی داشت که با اسکورسیزی هممدرسهای بود و وقتی کوریگان سر صحنه آمد به اسکورسیزی چند کتاب سال قدیمی نشان داد که عکسهای دانشآموزان آن سالها درونش بودند. مارتین اسکورسیزی از دیدن آنها خوشحال شد و استقبال کرد، ولی وقتی کوریگان دوره افتاد و عکسها را به بقیهی بازیگرها هم نشان داد، اسکورسیزی عصبانی شد و از او خواست دست نگه دارد.
در جایی دیگر وقتی مایکل ایمپریولی برای بازی در رفقای خوب تست داد، از او خواستند تا دیالوگهای تامی (جو پشی) را بخواند و او واقعا فکر کرد که قرار است نقش تامی را به او بدهند تا اینکه اسکورسیزی به او گفت که برای نقش اسپایدر انتخاب شده است.
ایمپرویلی در ابتدا اسپایدر را بهعنوان یک بچهزرنگ حاضر جواب بازی میکرد، ولی اسکورسیزی گفت که اسپایدر کمی کندذهن است و آنقدر زرنگ نیست. بعد از این توصیهی راهگشا، ایمپریولی از مسؤول وسایل صحنه خواست تا به او اجازه دهد میز بازی را خودش بچیند و وقتی رابرت دنیرو برای بازی در آن صحنه نشست، ایمپریولی در کاراکترش ماند و او را «جیمی» صدا زد. کاری که به مذاق دنیرو خوش آمد.
۳. دوستدختر کارگردان
ایلیانا داگلاس وقتی که برای پگی سیگال کار میکرد با اسکورسیزی آشنا شد. گویا اسکورسیزی به دنبال بازیگر زنی بود که بتواند جیغهای گوشخراش و ترسناک بکشد تا در «آخرین وسوسهی مسیح» استفاده کند و به این طریق پایش به ساختمان بریل، محل کار داگلاس، باز شد و سر یک شوخی باهم همکلام شدند و رابطهشان کمکم شکل گرفت و بعدا حین ساخت رفقای خوب جدی شد. داگلاس در ابتدا میخواست نقش سندی را بازی کند، ولی اسکورسیزی گفت که هنوز برای این نقش آماده نیست و دبی میزار را به جایش آورد.
داگلاس در صحنهای دیگر و در یک مهمانی، نقش دوستدختر تامی، رُزی را بازی کرد. ملیسا پرافت هم که بعدها مدیر برنامههای داگلاس شد، در این صحنه حضور داشت. داگلاس میگوید در اولین برداشتی که ازش گرفتند عمدا خراب کرد تا اسکورسیزی را بخنداند، اسکورسیزی هم سریع دم گوشش رفت و به نجوا از او خواست که دیگر این کار را تکرار نکند. معلوم شد که این اشتباه داگلاس ۲۰ هزار دلار برای تولید آب خورد، برای همین شانس آورد که دوستدختر کارگردان بود.
سالها بعد وقتی داگلاس به رسانهها گفت که یکی از غولهای مدیریتی سیبیاس آیندهی شغلی او را به باد داده است، اسکورسیزی پشت او ایستاد و حرفهایش را تأیید کرد و به داگلاس نشان داد که هنوز هم همان مرد مهربانی است که قبلا میشناخته.
۴. جراحتها و کبودیها
آدمها هنگام ساخت رفقای خوب واقعا آسیب دیدند. پیتر بوکاسی که بدلکار فرانک وینسنت بود، بعد از اینکه در صحنهای حسابی کتک میخورد، با اینکه محافظهایی زیر لباسش پوشیده بود کبودیها و زخمهایی واقعی روی بدنش به جا میماند، چون دنیرو عادت داشت با لگد به جان ملت بیفتد. در صحنهای دیگر چاک لو دست ری لیوتا را میبرید و لیوتا مجبور شد به بیمارستان برود. اتفاقی که رابطهی بین این دو بازیگر را در ادامه دچار چالش کرد.
خود اسکورسیزی هم که آسم دارد و در صحنههایی که خلافکارها دور هم مینشستند و سیگار میکشیدند دچار مشکل میشد و در جایی دیگر، در صحنهای که کارن و هنری در اتاق خوابشان دعوا میکردند و کارن روی هنری اسلحه میکشید، سلاح از دست بازیگر کارن پرت شد و به سر مایکل بالهاس فیلمبردار خورد.
ولی بهترین خاطره مال ایمپریولی است. او در صحنهای که کاراکترش کشته میشد دستش را با شیشه برید و مجبور شد با عجله به بیمارستان برود. وقتی رسید، همه فکر کردند چندین بار به سینهاش تیر خورده چون زیر لباسش کیسههای خون مخصوص جلوههای ویژه گذاشته بودند. وقتی پیراهنش را باز کردند و دیدند چند سیم زیرش وصل شده، او را در حالی که دستانش هنوز خون میآمد به اتاق انتظار فرستادند.
۵. کسب و کار خانوادگی
پدر و مادر اسکورسیزی چارلز و کاترین هردو در رفقای خوب حضور دارند. کاترین بیشتر به چشم میآید چون در نقش مادر تامی ظاهر شد، ولی پدر کارگردان نقش وینی را بازی میکرد، کاراکتری که مسؤول تأمین گوشت در زندان بود. وینی همچنین شخصیتی است که خبر کشته شدن تامی را به جیمی میدهد و مدام میگوید «هرکاری از دستمون برمیآمد کردیم». دنیرو از اسکورسیزی پدر خواسته بود تا دربارهی اتفاق حرف بزند، به جای اینکه صاف و مستقیم بگوید تامی مُرده.
از سوی دیگر، اسکورسیزی به مادرش گفته بود که برای لیوتا، پشی و دنیرو پاستا، لوبیا یا اُملت بپزد چون به قول خودش «اگه غذاهای مادرم واسه من خوبن، واسه اونا هم خوبن». سسی که برادر هنری در طول این صحنه بین همه پخش میکند، سس مخصوص مادر اسکورسیزی است.
۶. مدیر تولید دستودلباز
در صحنهای که اولین بار جیمی را میبینیم، دنیرو اصرار داشت تا پولهای واقعی بین آدمها پخش شود. مدیر تولید فیلم باب گریفون ۲۰۰۰ دلار از پساندازهای شخصی خودش آورد و حواسش بود بعد از پایان صحنه تا آخرین دلارش را جمع کند.
دربارهی گریفون چند خاطرهی خوب دیگر هم در کتاب هست، مثلا برای اینکه پاکتهای کادوی عروسی خوب در بیاید، از طراح و گرافیست «برنامه زنده شنبه شب» خواست تا پاکتها را طلایی چاپ کند. همچنین در طراحی جزئیات کتاب ملاقات زندان هم نقش داشت و از آدمهای مختلف خواست تا اسمهای متفاوتی را در دفترچه امضا کنند تا دستخطهای متفاوتی را در آن شاهد باشیم.
۷. اسکورسیزی عاشق مارول است؟
ولکر وایت که در فیلم نقش پرستار بچهی خانوادهی هیل و حمال مواد مخدر را برای هنری ایفا میکرد، گفته است که هفتهها در مغازههای کمیکبوک میگشته تا یکی از کمیکهای مارول را که اسکورسیزی عاشقش است بخرد، یعنی «حکایتهای زامبی» (Tales of the Zombie) که در سال ۱۹۷۳ منتشر شده بود. وقتی کمیک را آورد اسکورسیزی بهشدت خوشحال شد و آن را در فیلم استفاده کرد. ولکر تا همین امروز هم هنوز این کمیک را در زیرزمین خانهاش نگه داشته است.
وایت همچنین میگوید در صحنهای که تلفنی با هنری حرف میزد، واقعا با خود ری لیوتا در آن سوی خط مکالمه میکرد که اتفاق نادری بود.
۸. مکدونالد
اد مکدونالد دادستانی است که به هنری و خانوادهاش پیشنهاد داد تا در ازای شهادت علیه رفقایش، تحت حفاظت شاهدین قرار بگیرد و در فیلم رفقای خوب خودش نقش خودش را بازی کرده است. در ابتدا بو دیتی که مأمور پلیس نیویورک است برای این نقش تست داد، ولی در نهایت برای نقش پلیسی انتخاب شد که هنری را دستگیر میکند. برایان دینهی به ایفای این نقش خیلی نزدیک شده بود ولی وقتی گروه تولید کسی را فرستادند تا عکسها و مدارک مکدونالد را برای فیلم بگیرد، مکدونالد از او پرسید که چه کسی قرار است نقشش را بازی کند و وقتی فهمید هنوز کسی انتخاب نشده به شوخی گفته بود خودش بازی میکند. اسکورسیزی از این ایده استقبال کرد و در نهایت خود مکدوناد نقش مکدونالد را در فیلم بازی کرد. اگر مکدونالد بازنشته نشده بود و هنوز برای دولت کار میکرد، نمیتوانست در فیلم حاضر شود.
از آنجایی که مکدونالد نقش خودش را بازی میکرد، کاری به فیلمنامه نداشت و با رجوع به خاطرات خودش دیالوگ میگفت. در یک صحنه مکدونالد سعی داشت تا عکس بچههایش در فیلم بیفتد، ولی لورین براکو که بازیگر مقابلش بود عمدا فنجان قهوهاش را جلو عکس میگذاشت. وقتی مکدونالد جای لیوان را تغییر داد، اسکورسیزی برخلاف میل براکو گفت مشکلی ندارد. ولی وقتی مکدونالد نام خانوادگی واقعی جیمی و پُلی را به جای اسمی که در فیلم داشتند میگفت و باعث میشد برداشتهای متعدد بگیرند، اسکورسیزی صبرش را از دست داد.
در صحنهی دادگاه، از مکدونالد پرسیدند که آیا همه چیز مطابق با واقعیت است و او هم گفت که بله، به جز اینکه قاضی در واقعیت پیرتر بود. اسکورسیزی عذر بازیگر قاضی را خواست، ولی به یک بازیگر سیاهپوست پیرتر نیاز داشت که جایش را بگیرد. برای همین سراغ یکی از سرایداران دادگاه رفت. بنا بر این، قاضی فیلم رفقای خوب در واقع یکی از سرایدارهای دادگاه است.
۹. اولین نمایی که گرفته شد
اولین نمایی که برای رفقای خوب ضبط شد، تبلیغ کلاهگیس موری بود که بر اساس یک تبلیغ واقعی یک شرکت پنجرهسازی آن را ساختند. فیلمبردار فیلم و دستیار اول کارگردان جوزف ریدی سراغ مسؤولان شرکت پنجره رفتند تا این تبلیغ را بسازند، تبلیغی که دو هفته پیش از فیلمبرداری اصلی فیلم ضبط شد.
دلیل وجود چنین تبلیغی هم در فیلم کاراکتر دنیرو یعنی جیمی بود. جیمی که بیخوابی داشت و نیمههای شب پای تلویزیون مینشست، نگاهش به تبلیغ موری میافتاد و حسابی عصبانی میشد از اینکه موری به جای پرداخت بدهیاش به او، پولش را صرف تبلیغات تلویزیونی میکرد.
۱۰. بهای عشق
در واقعیت، هنری هیل برای اینکه بتواند با کارن که یهودی بود ازدواج کند، مجبور شد در بیست یا بیست و یک سالگی ختنه کند. گویا هیل یک ماه با پوشک اینور و آنور میرفت. چه کارهایی که برای عشق نمیکنند.
منبع: دیجیمگ
نویسنده: ترجمه: پوریا شجاعی