پارسا پيروزفر: نبود بازيگر نبود بازيگر خانم در نمايش‌هايى كه تا به حال كارگردانى كرده‌ام، به ضرورت متن‌ها‌ بوده است آن نمايشنامه‌ها را دوست داشتم و برحسب تصادف شخصيت زن نداشته‌اند

پایگاه خبری تئاتر: حالا ديگر «پارسا پيروزفر» پس از سالها حضور در عرصه بازيگري، آنقدر هنرمند معتبر و شناختهشدهيي است كه هر فعاليت تازه او كنجكاوي سيريناپذيري در ميان هوادارانش ايجاد ميكند تا هر طور شده به تماشاي اثر جديد اين بازيگر بنشينند اما پيروزفر از سال 1380 كه نمايش موفق «هنر» را در روي صحنه برد، به صراحت اعلام كرد هميشه دغدغه كارگرداني هم داشته و اگر مجالي براي نشستن روي صندلي كارگردان فراهم باشد، حرفهاي مهمي دارد و مخاطبان را به ديدن دنياهايي جذاب، دوستداشتني و تفكربرانگيز خواهد برد

 «گلنگري، گلنراس» و «سنگها در جيبهايش» دو نمايشي بودند كه توانايي اين فارغالتحصيل موسسه هنرهاي نمايشي استاد سمندريان را در كارگرداني به اثبات رساندند و حالا او اين روزها به سرعت (و البته دقت)، مشغول آمادهكردن نمايشي ديگر است تا باز هم دوستداران تئاتر را غافلگير كند. نمايشنامه «بر پهنه دريا» نوشته «اسلاومير مروژك» - نويسنده لهستاني- را خود پيروزفر ترجمه كرده و قرار است از پنجم شهريور با بازي او، سياوش چراغيپور، هوتن شكيبا، هوشنگ قوانلو و علي ابدالي در سالن استاد ناظرزاده كرماني تماشاخانه ايرانشهر به اجرا برود. شبي به يك جلسه از تمرينهاي اين گروه نمايشي سر زديم تا از نزديك شاهد شكلگيري يك دنياي مردانه مردانه باشيم.

پارسا پيروزفر : نبود بازيگر نبود بازيگر خانم در نمايشهايى كه تا به حال كارگردانى كردهام، به ضرورت متنهابوده است آن نمايشنامهها را دوست داشتم و برحسب تصادف شخصيت زن نداشتهاند؛ وگرنه به عنوان مثال من نمايشنامه «خداي كشتار» (نوشته ياسمينا رضا) را كه دو كاراكتر زن دارد هم به قصد كشف پتانسيلهاى اجرايى آن نمايشنامهخواني كردم و اجراى اين نمايشنامه در برنامههاى آينده من است

سياوش چراغيپور: خوشبختانه پارسا آنقدر متانت و شخصيت دارد كه هميشه به آدمهايي كه سابقه و تجربه بيشتري نسبت به ديگران دارند احترام ميگذارد اما اتفاق خوبي كه در اين همكاري ميافتد اين است كه ما به خاطر همكاريهاي زياد به يك زبان مشترك رسيديم.يادم نميآيد هرگز با پارسا اختلاف نظري داشته باشيم. گرچه من در مواردي به عنوان بازيگر نظرم را ميگويم

قرارمان ساعت 9 شب بود؛ خيابان كريمخان، پلاتوِ برف. چند دقيقه دير رسيديم اما وقتي وارد پلاتو شديم، گروه هنوز تمرينها را شروع نكرده است. گوشهيي روي يك چهارپايه مينشينيم و به فضاي روشن و پاركتشده پلاتويي نگاه ميكنيم كه نه بلكباكس است و نه هيچ شباهتي به صحنه تئاتر دارد. با اينحال قرار است در همين محل، نمايشي براي اجرا در تماشاخانه ايرانشهر شكل بگيرد. در قسمت پايين پلاتو، سه چهارپايه سفيدرنگ به رديف كنار يكديگر قرار گرفتهاند. سياوش چراغيپور و هوتن شكيبا دو تن از سه بازيگر اصلي نمايش، روي چهارپايهها نشستهاند و پارسا پيروزفر بالاي سرشان موسيقيهاي انتخابي خود را براي آنها پخش ميكند و درباره نحوه بازي با هر كدام توضيحاتي ميدهد. شكيبا و چراغيپور با دقت موسيقيها را ميشنوند و سعي ميكنند حس و تمركز لازم با هر موسيقي را پيدا كنند؛ گاهي با حركات موزون سر و گاهي با هماهنگي دستها. دقايقي بعد- زماني كه كارگردان يقين پيدا ميكند بازيگران به درك و احساس درست و لازم از موسيقيها رسيدهاند- ميگويد كه «موسيقيبازي بسهو اين جمله يعني آغاز تمرين امشب.

در صحنه نخست، پيروزفر نيز روي چهارپايه سوم مينشيند و هر سه، پاي چپ را روي پاي راست مياندازند، دستها را دور زانو قلاب ميكنند، چشمها را بسته و سكوت. به نظر ميرسد به خوابي عميق

فرو رفتهاند. كمكم خروپفهاي آهنگين و متوازنشان بلند ميشود. خروپفها را پاسكاري ميكنند. پيروزفر خرناس ميكشد، شكيبا سوت ميزند و چراغيپور پف ميكند. ناگهان پيروزفر- يا كاراكتري كه او بازي ميكند و نامش «گنده» است- از خواب ميپرد و داد ميزند: مرغ دريايي! و شخصيتهاي ديگر، يعني «كوچولو» (چراغيپور) و «متوسط» (شكيبا) نيز ـ كه با اين صدا از خواب پريدهاندـ به تبعيت از او چشمبندهاي فرضي را برميدارند و با نگاهشان يك مرغ دريايي فرضي را دنبال ميكنند. در تمرين نمايش «بر پهنه دريا»، تقريبا همهچيز فرضي است. هنوز نه لباسهاي نمايش آماده است و نه هيچكدام از وسايل صحنه تا بازيگران بتوانند با آنها بازي و تمرين كنند.

تنها وسايل حقيقي موجود در صحنه، يك چاقوي تيز و يك چاقوتيزكن است كه به زودي از آن براي سلاخيكردن يك طعمه و تهيه غذا استفاده ميشود. «محمد گودرزياني»، منشي صحنه خارج از صحنه اصلي نشسته و موسيقي هر صحنه را پخش ميكند. نخستين موسيقي كه پخش ميشود، بازيگران از جا برميخيزند و كمي پيش ميآيند و به اطراف نگاه ميكنند. از نوع ايستادن و راهرفتنشان ميشود حدس زد روي يك قايق ايستادهاند، البته باز هم فرضي. گاهي قايق تكان ميخورد و هر سه هماهنگ با هم به سمتي خم ميشوند و شكيبا صداي قژقژ تختههاي چوبي را تقليد ميكند. بالاخره پارسا پيروزفر ديالوگها را آغاز ميكند: «من بدجوري گشنمه»! و ديالوگهاي بعدي كه از راه ميرسند، مشخص ميشود اين سه مرد، هر سه گرسنهاند و بيغذا و گويا از بخت بد هيچ خوراكي همراه ندارند. پس تصميم ميگيرند يكي از آنها خورده بشود!

اما چه كسي حاضر است خورده بشود؟! بحث بر سر همين است. براي رسيدن به پاسخ اين پرسش بايد راهي جست. گنده قرعهكشي را پيشنهاد ميدهد و ميگويد: «يكي از شما آقايان يك عددرو اعلام ميكنه. بعد نفر دوم يك عدد ديگهرو انتخاب ميكنه. خودمم عدد سومرو اعلام ميكنم. بعد اين سه تا عددرو با هم جمع ميبنديم، اگر حاصل جمع فرد بود، قرعه به نام من ميافته و من خورده ميشم ولي اگر حاصل جمع زوج بود، يكي از شما دو نفر خورده ميشيد

كوچولو: اگر اشتباه كني چي؟!

گنده: متاسفم كه به من اعتماد نداريد.

متوسط: يه راه ديگه پيدا كنيم. ما آدماي متمدني هستيم. اون قرون وسطي بود كه قرعهكشي ميكردن مردم.

كوچولو: دقيقا. قرعهكشي مال آدماي خرافاتيه. به درد ما نميخوره.

گنده: يه راه ديگه پيدا ميكنيم.

عاليجناب تكرار ميكند!

به نظر ميرسد بازيگران در طول تمرينها به چنان تسلط و آمادگي بالايي رسيدهاند كه صحنهها يكي پس از ديگري اجرا ميشوند و نمايش پيش ميرود. هر از گاهي، پيروزفر لحن ديالوگي يا حركت و رفتاري را در يكي از بازيگرانش اصلاح ميكند يا تغيير ميدهد. اندكي بعد نوبت به بازيگر چهارم نمايش، علي ابدالي، ميرسد. او خود را به گوشهيي از صحنه ميرساند و در لحظه مناسب، در حالي كه فقط با يك دست شنا ميكند، به سمت سه مرد گرسنه ميآيد. ابدالي نقش پستچي را بازي ميكند و با اينكه حضوري كوتاه در نمايش دارد اما نقش را به حدي با طنازي و ظرافت بازي ميكند كه به خوبي ديده ميشود. پيروزفر، شكيبا و چراغيپور بايد در لحظه نزديكشدن پستچي به قايق رو به جلو خم شوند و دستها را به عقب بكشند. وقتي اين صحنه اجرا ميشود، پيروزفر تمرين را متوقف و اعلام ميكند حركات و مدل دستشان يكسان نيست. بايد دست هر سه نفر در يك زاويه و به يك اندازه كشيده بشود. صحنه را تكرار ميكنند و اينبار پيروزفر از اجرا راضي است.

از آنجا كه پيروزفر علاوه بر كارگرداني «بر پهنه دريا»، بازي در يكي از نقشها را بر عهده دارد، گاهي مجبور ميشود از جاي خود در صحنه خارج شده و بازي بازيگرانش را از بيرون قضاوت و هدايت كند؛ اتفاقي كه در صحنه ورود پستچي در مورد بازي علي ابدالي ميافتد. پيروزفر ميخواهد نحوه بيان ديالوگ، ميميك و رفتار او را حين بازي در اين لحظه ببيند. بنابراين جاي خود را ترك و از سويي ديگر بازي ابدالي را تماشا ميكند. تمرين ادامه مييابد تا لحظه ورود آخرين بازيگر نيز فرا برسد. هوشنگ قوانلو ابتدا خارج از صحنه، دستها را دور دهان حلقه ميكند و فرياد ميكشد: «عاليجناااااااااب، جناب دوووووووك...» و ناگهان شيرجه ميرود روي زمين و با دستهايش پاي پيروزفر را- كه همان عاليجناب است - ميچسبد اما اين كار را خيلي آرام انجام ميدهد و به نرمي پاي پيروزفر را به دست گرفته. به همين دليل كارگردان از او خواهش ميكند پايش را محكمتر و جديتر بگيرد. نقش و حضور قوانلو از ساير بازيگران كمتر است، ولي اين يك نقش تعيينكننده است كه باعث ميشود وجهي پنهان از شخصيت گنده آشكار بشود. در ادامه تمرينها، بازيگران به صحنه حمله كوسهها ميرسند. در اين صحنه كه با موسيقي مهيج و تندي همراه است، قرار است شخصيتها وحشتزده كوسههايي را تماشا كنند كه دور قايق آنها حلقه زدهاند و اين موقعيت، نياز به حركات هماهنگ سر دارد. در نخستين تمرين اين صحنه، پيروزفر فوري متوجه ميشود سرها هماهنگ نيست. پس تمرين را متوقف ميكند و از بازيگران ميخواهد آن را دوباره تكرار كنند اما باز هم به نتيجه دلخواه نميرسند كه البته گويا اشكال جاي ديگري است.

بالاخره پس از چند بار اتود زدن، كارگردان اعلام رضايت ميكند و ميگويد: «در اين پلاتو نميتوانيم اين صحنه را درست اجرا كنيم. وقتي به محل اصلي اجرا برويم، همهچيز تغيير ميكند. بايد آنجا دوباره اين صحنه را درست تمرين كنيم

عاقبت با اتمام نمايش، تمرين به پايان ميرسد و بازيگران به استراحت ميپردازند. از فرصت استفاده ميكنيم و براي گپوگفتي كوتاه به سراغ آنها ميرويم.


بازيگران چه ميگويند؟

پارسا پيروزفر (مترجم، كارگردان و بازيگر نقش گنده)

مرد به مثابهانسان

اين بازيگر- و حالا كارگردان- در نمايشهايي كه تاكنون روي صحنه برده، هميشه بر گرايش خود به متنهاي خاص و جذاب تاكيد داشته است اما نكته آنجاست كه تا امروز در هيچ كدام از نمايشهاي پيروزفر، بازيگر خانم حضور نداشته است. او در اين باره ميگويد: «نبود بازيگرِ خانم در نمايشهايي كه تا به حال كارگرداني كردهام، ضرورت آن متنها بوده است؛ آن نمايشنامهها را دوست داشتم و برحسب تصادف شخصيت زن نداشتهاند وگرنه به عنوان مثال من نمايشنامه «خداي كشتار» (نوشته ياسمينا رضا) را كه دو كاراكتر زن دارد هم به قصد كشف پتانسيلهاي اجرايي آن نمايشنامهخواني كردم و اجراي اين نمايشنامه در برنامههاي آينده من است. متاسفانه حجم زيادي از نمايشنامههاي عالي، يا فاقد كاراكتر زن است، يا شخصيتهاي زن در آنها در اقليت هستند. مثلا شخصيتهاي خيلي از متوني كه در مورد مسائل روزمره زندگي نيست، بلكه با نگاهي ژرفتر به وجوه بنيادين انسان و موقعيت او در جهان ميپردازند، مرد هستند. در اين گونه نمايشنامهها همچون «در انتظار گودو» حضور بازيگران مرد فقط نماينده شخصيتهاي مرد نيستند، بلكه نماينده انسان به مفهوم كلي آن فارغ از جنسيت هستند.

درست است كه شخصيتهاي نمايشنامه «بر پهنه دريا» همگي مردند، ولي در واقع آنها نماينده نوع بشر هستند. نمايشنامهنويس با قراردادن اين شخصيتها در موقعيتي ويژه به هولناكترين وجوه انسان نقب ميزند.

انساني كه بدون در نظرگرفتن جنس، رنگ، مليت، نژاد و اعتقادات و بدون در نظرگرفتن جغرافيا و تاريخي خاص تصوير ميشود. مثلا نمايشنامه «گلنگري گلنراس» هم به نظر من نمايشگر موقعيت چند كارمند مرد نيست. اين متن با تصويركردن يك دفتر معاملات املاك در يك دوران بحران اقتصادي، موقعيتي را نمايش ميدهد كه چگونه روح انسان تحت فشار اقتصادي استحاله پيدا ميكند و براي بقا به هر دستاويزي دست مييازد و خود را محق به انجام هر عمل غيراخلاقي ميداند.

تماشاگر اين نمايش در آيينه شخصيتهاي داستان روح خود را فارغ از جنسيت ميبيند. همان طور كه موقعيت جغرافيايي و تاريخي كه بستر اين اثر است نيز مانع نميشود تا ذهن مخاطب قرابت اين فضا را با شرايط مشابهي كه در اطراف خود تجربه كرده، دريافت نكند. آنچه در من براي به صحنهبردن يك نمايشنامه انگيزه ايجاد ميكند، هم عمق انديشهيي است كه گاه در بستر داستاني به ظاهر ساده خفته است و هم جذابيت اين بستر داستاني و فضا و شخصيتپردازي و پتانسيلهاي اجرايي متن.


سياوش چراغيپور (بازيگر نقش كوچولو)

اختلاف نظر، هرگز

سياوش چراغيپور علاوه بر دوستي با پيروزفر، بيش از 10 سال است در نمايشهاي مختلف با او همكاري ميكند. حاصل اين همكاري تاكنون سه كار مشترك بوده؛ نمايشهاي «هنر»، «گلنگري، گلنراس» و «بر پهنه دريا».

چراغيپور دليل اين همكاري مداوم را چنين بيان ميكند: اين ارتباط و همدلي به خاطر اعتمادي است كه به سليقه، نگاه و ديدگاه آقاي پيروزفر در انتخاب متن و شيوه اجرا دارم. به نظرم بسيار حسابشده و سنجيده است. البته اين نمايشنامه هم خيلي براي من جذاب بود، به ويژه با ترجمهيي كه آقاي پيروزفر كردند؛ يك ترجمه روان، دقيق و مناسب براي بازيگر. ترجمه اين نمايشنامه فقط نگاه يك مترجم به اثر نيست. بلكه نگاه يك بازيگر و كارگردان براي ترجمه به اثر است.

اين بازيگر سپس به تعامل با پيروزفر اشاره ميكند و ميگويد: خوشبختانه پارسا آنقدر متانت و شخصيت دارد كه هميشه به آدمهايي كه سابقه و تجربه بيشتري نسبت به ديگران دارند احترام ميگذارد اما اتفاق خوبي كه در اين همكاري ميافتد اين است كه ما به خاطر همكاريهاي زياد به يك زبان مشترك رسيديم.

مردم فقط نمايشهاي اجراشده را ميبينند، در حالي كه ما در سابقه دوستي و همكاريمان نمايشنامهخواني هم كار كرديم و تمرينهاي طولاني روي نمايشنامههاي زيادي داشتهايم كه به اجراي صحنهيي نرسيدهاند، يعني حالا من ميدانم وقتي پارسا ميگويد اين كار را بكن، منظورش چيست.

يادم نميآيد هرگز با پارسا اختلاف نظري داشته باشيم. گرچه من در مواردي به عنوان بازيگر نظرم را ميگويم، ولي ما در لحظهها و موقعيتهاي نمايشي و شكلگيري شخصيتها، آنقدرها اختلافهاي عميقي نداريم. در واقع فكر يكديگر را كاملتر ميكنيم.

او در ادامه بر استقبال از اين نمايش تاكيد ميكند: مطمئنم اين نمايش تماشاگر را راضي خواهد كرد. من خيلي نمايشهاي روشنفكري و دور از مردم را نميپسندم و پارسا هم هيچوقت اينطور نبوده. هميشه متنهايي را انتخاب كرده كه توانسته با دانشجويان، روشنفكران و مردمي كه فقط براي لذتبردن از تئاتر به سالنها ميآيند، ارتباط برقرار كند.


هوتن شكيبا (بازيگر نقش متوسط)

كاراكتر يعني بازي موقعيت نقش در هر لحظه كنش

هوتن شكيبا، بازيگري جوان اما پركار و حرفهيي است. او پيش از اين نمايشهاي موفق مترسك، ننهدلاور بيرون پشت در، داييوانيا، باغ آلبالو، آوازهخان طاس، ويران، جنگير، هيپوفيز، اسكليگ و بچههاي پرواز و... را در كارنامه هنري خود ثبت كرده. بازي در نمايش «بر پهنه دريا»، نخستين تجربه همكاري او با پارسا پيروزفر است. شكيبا درباره حضورش در اين نمايش ميگويد: نمايشنامههاي مروژك فضاي خاصي دارد و نوشتههايش خيلي منحصر به فرد است. من در پاياننامه ليسانس، متن ديگري از اين نويسنده را كار كردم و خيلي او را ميپسندم. آدم پس از مدتي به وسواس در كارها و انتخابهايش ميرسد. من كارهاي قبلي آقاي پيروزفر را ديده بودم و ميدانستم كارگرداني است كه خيلي با وسواس و شستهرفته كار ميكند. اين به نظرم در فضاي حاكم بر تئاتر امروز ما و برخي كه با نگاه «هرچه پيشآيد خوش آيد» كار ميكنند، يك امتياز خيلي مثبت بود. زماني طولاني بود كه من به پيشنهادهاي مختلف نه ميگفتم، ولي خوشحالم كه در اين نمايش بازي ميكنم.

شكيبا همچنين اضافه ميكند: وقتي براي نخستينبار با كارگرداني كار ميكنيد، تا با انديشههاي او آشنا بشويد، كمي طول ميكشد. من هميشه صبر ميكنم در مورد انديشه كارگردان و كاركردن با او به شناخت برسم و نقاط مشترك بين خودم و كارگردان را پيدا كنم. سعي ميكنم اين فرصت را فراهم كنم تا او هم من را بهتر بشناسد. آقاي پيروزفر چند نمايش از من ديده بود، البته بيشتر كارهاي كمدي را ديده بود. اوايل حس ميكردم ميترسد كه من از بازيگراني باشم كه روي صحنه هر كاري دلشان ميخواهد انجام ميدهند و من از ابتدا به ايشان گفتم خيالش راحت باشد كه من اينطور نيستم.

وقتي نظر اين بازيگر را در مورد نمايشنامه و نقشي كه بازي ميكند، ميپرسيم، اشاره ميكند: بازيگر نبايد خيلي وارد تحليل متن بشود، چون تحليل بيشتر وظيفه كارگردان است اما يك چيزهايي خيلي واضح است. سعي ميكنم وقتي ميخواهم نمايش را بازي كنم، به تحليل كاراكتر فكر نكنم. اينطوري آدم مجبور ميشود تحليل را بازي كند و اين كار اشتباهي است. كاراكتر يعني بازي يك موقعيت نقش در هر لحظه كنش براي بازيگر. در واقع كارگردان از موقعيتي به يك تحليل ميرسد و بر اساس آن تحليل بايد موقعيتي را كه در نمايشنامه است، بچيند و ما بازي كنيم. من سعي كردم آن موقعيت را بازي كنم. در مورد كاراكتر «متوسط»، آنچه كمي سخت بود، اين بود كه او در حد وسط است و در ظاهر خيلي كنش و عمل ندارد و پيشبرنده نيست. به همين دليل، يك فضاهاي خالي وجود داشت كه من از آن فضاهاي خالي به نفع كاراكتر خودم استفاده كردم.

علي ابدالي (بازيگر نقش پستچي(

يك پستچي سوررئال

علي ابدالي از بازيگران تواناي تئاتر است كه هرگز بيكار نيست. او پيش از اين در نمايشهايي مانند «ملاقات با بانوي سالخورده» (اين نمايش به كارگرداني پارسا پيروزفر هرگز روي صحنه نرفت)، «واوها و ويرگولها» (به كارگرداني صابر ابر) و نمايشهايي به كارگرداني عليرضا كوشكجلالي و بهرام تشكر را بازي داشته است. ابدالي درباره حضور در نمايش «بر پهنه دريا» ميگويد: اين نمايش حالت فانتزي و گروتسك دارد. نقش من يك پستچي است كه خبر مهمي دارد. موقعيتي كه بازي ميكنم خيلي موقعيت سوررئالي است. پستچي به وسط اقيانوس ميآيد و نامه ميدهد و رسيد هم ميگيرد و برميگردد! من چون سابقه كارهاي طنز زياد دارم، در همكاري با آقاي پيروزفر خيلي ايده ميدادم. او گفت تو ايدههاي خودت را بگو و من از آنها استفاده ميكنم، چون خودش ميخواست همزمان كارگرداني هم بكند، من ديالوگهاي نقش گنده را حفظ و بازي كردم تا او بازيگران ديگر را كارگرداني كند. البته ايشان كه از بيرون بازيها را ميديدند، ميگفتند ايده هم بده و من كه ايده ميدادم از آنها استفاده ميكرد. طوري كه از نقش پستچي دور افتاديم، آنقدر كه درگير كل كار بوديم. فانتزي پستچي را نميتوانستيم خيلي شديد و پررنگ اجرا كنيم، چون كل نمايش را زير سوال ميبرد. ما سعي كرديم از لودگي پرهيز كنيم