پایگاه خبری تئاتر: «دوئت» نخستین فیلم بلند سینمایی نوید دانش است؛ فیلمی که روایتگر واکنشهای چهار شخصیت در مواجه با اتفاقی در گذشته است و البته تفاوت شخصیتی آنها و مواجهشدن با اتفاق پیشرو، قصه اصلی این فیلم را شکل میدهد؛ فیلمی که تا پیش از شیوع ویروس کرونا در سینماها به نمایش گذاشته شد و بعد از آن راهی اکران آنلاین شد. در گفتوگوی پیشرو نقطهنظرات آنتونیا شرکا سینمایینویس و پاسخهای نوید دانش کارگردان این فیلم سینمایی را درباره چرایی و چگونگی شکلگیری ایده و ساخت «دوئت» میخوانید.
قبل از هر چیز مایلم بدانم قبل از ساخت «دوئت» در حوزه سینما چه تجربیاتی داشتید؟
سال 86 در اولین گام در کارگاههای فیلمنامهنویسی آقای تقوایی شرکت کردم و در ادامه برای راهیابی به کارگاههای فیلمسازی آقای کیارستمی، خارج از کارگاه اما با برنامههای آن پیش رفتم و فیلم کوتاهی با عنوان «درخت است» ساختم. آن فیلم مورد توجه آقای کیارستمی قرار گرفت و مجوز حضورم در کارگاه صادر شد. سال 88 به قصد شرکت در کارگاههای آقای کیارستمی و آقای فرهادی در تهران ساکن شدم. از بخت بلندم بود که پنج سال مداوم و به صورت همزمان از دو استاد گرانقدر آموختم و چند فیلم کوتاه ساختم که آخرینشان فیلم کوتاه «دوئت» بود که در سال 2013 منتخب بخش مسابقه سینهفونداسیون جشنواره کن شد و موفقیتش در برقراری ارتباط با تماشاگر باعث شد ایده ساخت نسخه بلند شکل بگیرد.
فیلم کوتاه «دوئت» ربطی به این فیلم داشت؟
بله. سکانس فروشگاه در «دوئت» بلند، هسته مرکزی فیلم کوتاه بود.
فیلم «دوئت» شش سال پیش ساخته شد، بهمن سال گذشته به نمایش عمومی در سینماها درآمد و در نهایت به اکران آنلاین رسید.
بله. در اسفند حدود یک هفته نمایش در سینما داشتیم که با شیوع بیماری کرونا و تعطیلی سالنهای سینما مواجه شدیم.
در این شش سال به چه دلیل فیلم امکان اکران پیدا نکرد؟
حقیقت ماجرا، یعنی دلیل واقعی درمحاقماندن «دوئت» تا همین دو سال پیش بر خود ما یعنی من و عوامل سازنده فیلم هم پوشیده بود. در پاییز 93، بنده با همراهی دوستانم پیشتولید «دوئت» را شروع کردیم و با بخش عمدهای از بازیگران و عوامل فیلم به توافق رسیدیم تا اینکه در میانه راه و به دلیل کسری بودجه سرمایهگذاری به کار اضافه شد که علاقهمند بود تهیهکنندگی کار را هم بر عهده بگیرد. ما هم بر اساس حسن اعتماد تهیهکنندگی آقای رسولاف را پذیرفتیم و قرارداد فیلم سینمایی «دوئت» را امضا کردیم. غافل از اینکه کارت تهیهکنندگی که در آن مقطع رؤیت کردم فاقد اعتبار بود و ایشان مجوز لازم جهت تهیهکنندگی در سینما را نداشتند. این موضوع سبب شد تا صدور پروانه نمایش سینمایی «دوئت» تا زمان صدور کارت تهیهکنندگی آقای رسولاف یعنی چند سال پس از ساخت فیلم به تعویق بیفتد. باید اشاره کنم که همین نمایش امروز «دوئت» هم مرهون حمایتها و پشتیبانی بیدریغ استادان بزرگوار، غلامرضا موسوی، سیدضیا هاشمی، روحالله برادری، محسن امیریوسفی و سیدمحمدمهدی طباطبایینژاد است.
پس در واقع به یک دلیل بوروکراتیک بوده و ربطی به ممیزی وزارت ارشاد ندارد.
این فیلم نه تنها مشکل ممیزی و سانسور نداشت بلکه تماموکمال و به همان ترتیب مدنظر بنده ساخته شد و به نمایش درآمد.
به نظرم خیلی خوب است که فیلمساز از زمان شکلگیری ایده، بدون این دغدغه که آیا قابل نمایش است یا خیر یا احیانا به دستاندازهایی میخورد، ایدهاش را روی کاغذ بیاورد و در نهایت جلوی دوربین ببرد؛ و طبیعی است که این شرایط ایدئال است. ولی آنچه در این فیلم ما را به شک میاندازد این است که معمولا عادت داریم در فیلمهایی که پای خانواده یا زوجهایی در میان است و البته بحرانی هم در رابطه بین آدمها و زوجها وجود دارد، به این فکر میکنیم که قرار نیست رابطه آنها گسسته شود، مگر اینکه به مرگ یکی از آنها منتهی شود. مثل در فیلم «به همین سادگی» (رضا میرکریمی – 1386) یا در «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» (روحالله حجازی – 1390) که در پایان مخاطب در ابهام قرار میگیرد که آیا زن خانواده را ترک میکند یا سرِ زندگیاش میماند؟ به نظر میرسد معمولا فیلمسازان ما در روند فیلم طوری پیش میروند که سیاستهای ممیزی وزارت ارشاد را هم تأمین کنند. حالا که میشنوم برای شما اصلا این دغدغه وجود نداشته که به داستان فیلم جهت دهد، این سؤال برای من پیش میآید که به هر حال تم اصلی داستان همین بازیافتن عشقی است که سالها رها شده و چند سال بعد در حالی که هر یک از دو یار قدیمی زندگی خودش را تشکیل داده، این دو به هم میرسند و دیدار مجدد آنها احساسات و خاطراتی را زنده میکند.
آیا از ابتدا به این فکر میکردید که با گذشت سالها از این عشق، همه چیز فراموش و خاموش شده و قرار نیست اتفاقی بیفتد و فقط قرار است یادآوری کوچکی اتفاق بیفتد و دوباره به فراموشی سپرده شود؟ قصد دارم با ذهنیت شما بیشتر آشنا شوم و اینکه ایده فیلم از کجا آمد؟ آیا تجربه شخصی بود یا اتفاقی در اطرافیان شما رخ داد که انگیزه پیدا کردید چنین فیلمی بسازید؟
طبیعتا فیلمساز متأثر از پیرامون خود است؛ بهویژه در چنین فیلمی که سعی در کشف پیچیدگیهای روانی و عاطفی در روابط انسانی دارد. با کمی دقیقشدن در پیرامونمان موقعیتهای مشابهی را در زندگی اطرافیانمان میبینیم. این اگر یک ضلع مثلث باشد، دو ضلع دیگر انسجام تماتیک و در نهایت تخیل نویسنده است. در پاسخ به نکته شما باید بگویم تم داستان بازیابی عشق رهاشده در گذشته نیست، بلکه نحوه و شیوه مواجهه با گذشته است. ازاینرو در طراحی شخصیتها سعی شد هرکدام از آنها رویکرد متفاوتی نسبت به گذشته داشته باشند. موقعیت محرک اصلی همان دیدار دوباره دو عاشق پس از سالها بیخبری از یکدیگر است؛ دیداری که خاطرات گذشته را زنده میکند. اما داستان ما واکنش آدمها به گذشته است. آتش زیر خاکستری که در درون همه این آدمها وجود داشته و آن دیدار نسیم ملایمی را میماند که گرد خاکستر را کمی جابهجا میکند و کبودیها را عیان میکند. در اینجا گذشته و خاطرات کلیدواژهای است که میان شخصیتهای اصلی داستان و تماشاگر پل میزند؛ با گذشته و خاطرات چه باید کرد؟ آیا باید در گذشته کاوش کرد یا نادیدهاش گرفت؟ آیا باید گذشته را پنهان کرد یا اقرار؟ با خاطرات چه باید کرد؟ آیا میتوان فراموششان کرد؟ هرکدام از این شخصیتها به شیوهای متفاوت از دیگری به اتفاقی که در گذشته رخ داده واکنش نشان میدهند. این تضاد در باورها و کشمکش در پی آن، درام را به وجود میآورد. در پاسخ به نکتهای که در ابتدای سؤالتان مطرح کردید نیز باید بگویم اشاره شما به عادت تماشاگر، نکته مهمی است. به نظر میرسد طیفی از تماشاگران با منش و رفتار شخصیتها راحت نیستند. شخصیتهایی که در رفتارشان ملاحظهگرند، اهل داد و فریاد و کشمکش فیزیکی نیستند، اهل بیان احساسات به شیوه رقتانگیز نیستند، در اوج تنش حرمت یکدیگر را حفظ میکنند و مراقب هم هستند. از طرف دیگر به نظر میرسد مخاطب سینمای ما پیشفرضهای ثابتی دارد که بهعنوان مثال انگیزهای را از شخصیت داستانی غیرایرانی میپذیرد و از شخصیت داستانی ایرانی نمیپذیرد و به نشانههای شخصیتپردازانه توجه نمیکند؛ یعنی اگر زنی رازی در سینه داشته باشد و نخواهد به زبان بیاورد پیشفرض بخش عمدهای از مخاطبان این است که او همسری پنهانکار و خطاکار است. درحالیکه همه ما گاهی حقیقت را برملا نمیکنیم تا از یکدیگر و زندگیمان مراقبت کنیم یا اگر مرد ایرانی در حال کنکاش در گذشته همسرش باشد، پیشفرض این است که او مذهبی، سنتی یا متعصب است، گو اینکه حساسیت مرد ایرانی نمیتواند از سر نگرانی باشد. درحالیکه ما بهوضوح میبینیم مسعود پس از آگاهی از دلیل مرگ مائده است که سخت نگران همسرش و اندوهی میشود که او در سینه دارد. نگران میشود همسرش نیز مانند مائده از پا دربیاید و ازاینرو پی ماجرایی را میگیرد که هیچوقت نگرفته است. حالا شما این مثالها را میتوانید به ابعاد مختلف مواجهه مخاطب با فیلم تعمیم بدهید. توقع مخاطب از پایان فیلم یا تلقی غلطی که از آن بهعنوان پایان باز یاد میشود. درحالیکه تمام شخصیتها در نهایت لحظه مکاشفه نفس را تجربه میکنند، با حقیقت روبهرو میشوند و میپذیرند که باور اولیه آنها در مواجهه با گذشته راهگشا و کارساز نیست.
باوری که شخصیتهای فیلم به آن میرسند چیست؟
در ابتدای داستان درمییابیم که هرکدام از شخصیتها به نحوی با گذشته خود و یکدیگر در کلنجارند. میخواهند در زندگی خود و زندگی مشترکشان به آرامش برسند و ازاینرو ناچار به مواجهه با گذشته خود یا همسرانشان میشوند؛ مواجههای که بر اساس باور اولیه هرکدام در نسبت با گذشته تعریف میشود. باور اولیه حامد بر این است که باید گذشته را ترمیم کرد تا به آرامش رسید و به جلو حرکت کرد. ما این ذهنیت را در مناسبات دیگر زندگیاش هم میبینیم. خانه پدری را ترمیم میکند، به دیدار سپیده میرود تا خاطره تلخ بهجامانده از گذشته را ترمیم کند و با خود به آشتی برسد. در نقطه مقابل اما، همسرش مینو اعتقاد دارد باید گذشته را قیچی کرد تا بتوان به جلو حرکت کرد. سپیده در مواجهه با گذشته سکوت اختیار کرده؛ گذشته را کرده و راز پنهان در سینه و آرامش خود و همسرش را در همین سکوت میبیند. مسعود از سر نگرانی در گذشته همسرش کنکاش میکند و میخواهد این راز را از سینه سپیده بیرون بکشد و راه نفس هم او و هم خودش را باز کند. هدف او نیز چیزی نیست جز رسیدن به امنیت و آرامش. هرکدام از شخصیتها راهی متفاوت از دیگری در پیش میگیرند و اگر در آخر هیچکدام رنگ آرامش را نمیبینند معنادار است و شاید جواب این سؤال که «با گذشته چه باید کرد؟» این باشد که هیچکدام این کارها. شاید تنها راه این باشد که با گذشته هیچ کاری نباید بکنیم. گاهی بهترین کار میتواند این باشد که هیچ کاری نکنیم تا به زندگی حالحاضرمان آسیبی وارد نشود.
درحالحاضر فضای مجازی این شرایط را به وجود آورده که یک تماشاگر مستقیم نظراتش را به فیلمساز بگوید و فیلمساز هم اطلاعات بیواسطه و بیشتری از نظرات مخاطبانش داشته باشد. اکران آنلاین و فضای مجازی چه دستاوردهایی برای «دوئت» داشته است؟
میزان اعتبار بازخوردها در فضای مجازی محل تردید است و بخشی از آن برمیگردد به شیوه جدید نمایش که در کنار محاسن، معایبی نیز دارد؛ بهخصوص برای آثاری که متناسب با نمایش بر پرده عریض ساخته شدهاند و از نمایش در مقیاس لپتاپ، موبایل و حتی تلویزیون آسیب میخورند. مهمتر از آن فرهنگ جدید تماشا که متأثر از فضای مجازی است، یعنی تماشاگری که در حین تماشای فیلم حواسش به گوشی موبایل نیز هست و تکههای مورد علاقهاش را در صفحه اینستاگرام منتشر میکند و با مخاطبانش تبادل نظر میکند. چنین میزانسنی قابل مقایسه با امکانات نمایشی و شنیداری و همینطور تمرکز حاکم در سالن سینما نیست. «دوئت» با دقت و وسواس برای پرده عریض سالن سینما ساخته شد. جزئیات در تصویر، میزانسنها، نور، باند صوتی و... و مهمتر از همه اینکه «دوئت» فیلم اتمسفر و حالوهواست. چنین فیلمی در چنین شرایط نمایشی بسیار شکننده و آسیبپذیر است.
برمیگردیم به خودِ فیلم؛ به نظرم ماجرای مرگ مائده مرکز ثقلی است در فیلم، حتی بدون اینکه مائده را دیده باشیم و بیآنکه در سیر دراماتیک حضور داشته باشد. آدمی است که با مرگش موتور محرکه است. با توجه به دیالوگی که در فیلم گفته میشود که اصولا آدمها از شرایطی که در آن هستند راضیاند، اگر نباشند تغییرش میدهند، به نظر میرسد مائده هم از چیزی در زندگیاش ناراضی بوده، باید تغییری در زندگی ایجاد میکرده و احتمالا نتوانسته، یا باید خودش را تغییر میداده و باز هم موفق نشده و در نهایت نتوانسته است بار سنگین این وضعیت را تحمل کند و حالا به هر طریقی منجر به مرگش شده است. در مورد چهار شخصیت اصلی فیلم نمیشود فهمید چرا در شرایط موجود میمانند. ظاهرا همگی به قول معروف سنگهایشان را برای هم وا کندهاند،دوئتها (رویاروییهای دونفره)ای بوده و صحبتهایی انجام شده است، اما باز توجیه نمیشویم که چه نقطه عطفی در این دیدارها اتفاق میافتد؟ از نظر من پایان فیلم شروع یک جدایی است. این هیجان و این میزان خشم، نگرانی، ترس و رنجش شخصیت مینو نمیتواند معنای حفظ وضعیت موجود را داشته باشد. یا ابراز نفرتِ سپیده پشت تلفن به حامد به نظر بیشتر نشانه عشق است تا تنفر. معتقدم فیلم در جایی تمام نمیشود که پایان ماجراست، انگار این فیلم فعلا در اینجا -با حفظ وضعیت موجود- متوقف میشود اما این داستان سر دراز دارد.
بله این داستان میتواند سر دراز هم داشته باشد اما آدمهای داستان ما در نهایت شرایط موجود را حفظ میکنند. جملهای که به آن اشاره کردید: «آدمها از شرایطی که در آن هستند راضیاند، نباشند تغییرش میدهند، مهم نیست به چه قیمتی، تغییرش میدهند». میتواند سوءتفاهمبرانگیز باشد. مقصود از رضایت، لزوما خشنودی کامل نیست. در مورد مائده نیز همین مسئله صادق است. او یا تحت فشار از پا درآمده یا به زندگیاش پایان داده است. این هم نوعی انتخاب است؛ مردن بهتر از ماندن. گاهی شرایط برای آدمی آنقدر تحملناپذیر میشود که ترجیح میدهد خودش را از تراس خانه به بیرون پرتاب کند؛ انتخاب میان رنج کمتر و رنج بیشتر. وقتی خانه شما آتش گرفته باشد و راه خروج نداشته باشید، از طبقه پنجم پایین میپرید، چون رنج سوختن بیشتر از سقوطکردن است.
شما دارید ایجابی به این موضوع نگاه میکنید نه سلبی. اینکه میگویید البته در وضعیتهای حاد صدق میکند، اما در وضعیتهای معمولی زندگی وقتی بحرانهای خطرناکی پیشروی شما نباشد، اینطور رفتار نمیکنید.
هر آدمی بسته به خصوصیات شخصی و حساسیتهایی که دارد، خودآگاه یا ناخودآگاه مدام در حال سبکسنگینکردن شرایط است، نه لزوما برای انتخاب میان رنج و لذت بلکه در بیشتر مواقع میان رنج بیشتر و رنج کمتر. از عادیترین و پیشپاافتادهترین وقایع روزمره تا پیچیدهترین دوراهیهای زندگی همیشه این ما هستیم که انتخاب میکنیم و در اغلب مواقع این انتخاب ناخودآگاه و غریزی است. اگر انگشت ما به اجاق داغ بخورد بیاختیار دست خود را عقب میکشیم، بیآنکه لحظهای فکر کنیم. این یک واکنش غریزی است و آدمی در هر موقعیتی از رنج گریزان است؛ مگر اینکه به رنج بیشتر منتهی شود.
شاید هم یک دلیلش تنبلی و رخوت است. سپیده زندگی خوبی دارد که شاید آرزوی بسیاری از خانمها باشد و همسرش هم مدام در تلاش برای جلب رضایتش است. مشخص است که این زن گاهی با خودش فکر میکند که مردی یک روز او را رها کرده و رفته و حالا در کنار مردی دیگر زندگی میکند که کاملا با فرد قبلی که در زندگیاش بوده متفاوت است و همه کار میکند تا خوشحالش کند. در این وضعیت چرا باید چنین زندگی امنی را رها کند و سراغ کسی برود که یک روز هست و یک روز نیست. این موضوع حرف شما را نقض نمیکند، این تنبلی را توجیه میکند. شاید شخصیت مائده که در فیلم حضورش را نمیبینیم هم چنین مراحلی را طی کرده و به مرگ رسیده است. نکتهای که به عنوان مخاطب نمیتوانم متوجه شوم، این است که از آغاز تا پایان فیلم چه تحولی در شخصیتها رخ داده است.
بله مسعود همه کار میکند که سپیده را خوشحال کند، اما روشهای او لزوما به خوشحالی سپیده منجر نمیشود. با این حال به نظر من سپیده زندگی با مسعود را دوست دارد، برای مراقبت از این زندگی است که سکوت میکند و همانطور که اشاره کردید در کنار مسعود زندگی امن و باثباتی دارد. بنابراین در کنار همسرش میماند و جایی نمیرود.از ابتدا هم بنا نداشته که برود. دلیلی برای ترک زندگی وجود ندارد. مینو را هم در انتها میبینیم که در خانه مانده و نرفته اما این ماندن همراه با پذیرش حقیقت است. او که در ابتدا باور داشت آرامش در زندگی درگرو رهاکردن خود از بند گذشته است، در پایان متوجه میشود هر چقدر هم که بخواهد گذشته را رها کند، گذشته او را رها نخواهد کرد. مانند همان آبی که از دیوار خانه قدیمی در زندگیاش رخنه کرده. حامد هم که در ابتدا باور داشت برای آرامش در زندگی باید گذشته را سامان داد و ترمیم کرد در پایان با سپیده فروپاشیده و خانه آبگرفته مواجه میشود و درمییابد که نهتنها گذشته ترمیمشدنی نیست، بلکه کلنجار با آن موجب ویرانی در حال و آینده میشود. هر کدام از این شخصیتها در مواجهه با گذشته باوری داشتند و مسیری را طی کردند و در انتها متوجه شدند هیچکدام از این مسیرها رهاییبخش نیست.
با این توضیحات پایان فیلم کمی برایم مشخصتر شد.
هر چهار شخصیت تکلیفشان را با گذشته و حال مشخص کردند. آموختند که با گذشته چهکار نباید بکنند و وضعیت حال حاضرشان، وضعیتی نیست که واقعا بخواهند تغییرش دهند. این فیلم چه در وجه تماتیک و چه در وجه دراماتیک تکلیفش را با تغییر و تحول اینطور مشخص میکند. رسیدن به همین آگاهی تغییر کوچکی نیست.
بااینحال حسی در پایان فیلم به ما میگوید این وضعیتِ تعادل، موقتی است و شاید همین باعث شده که احساس کنم پایان باز است. بدیهی است که بهعنوان مخاطب نتایجی را که از فیلم گرفتم، بیان میکنم و شاید شخص دیگری برداشتی متفاوتتر از من داشته باشد. تأکید میکنم که فیلم در وضعیت بحرانی تمام میشود، انگار آتشی در زندگی هر چهار نفر آنها ایجاد شده است. آنها حالا روی آتش زندگی میکنند، نه با آتشی فروخورده. همانطورکه گفتم این وضعیت آنها در پایان فیلم میتواند موقت باشد. حامد دچار عذابوجدان سنگینی میشود و با خودش فکر میکند با زندگیاش چه کرده، با زندگی سپیده چه و حالا با زندگی مینو چه دارد میکند. من بهعنوان مخاطب احساس میکنم در پایان انگار تازه درام شروع شده است. به نظر شما فیلم بسته میشود چون شخصیتها به سرانجامِ دراماتیک خودشان میرسند ولی من مخالفم، معتقدم در اوج هیجان نمیشود درام را بست.
پایان باز یعنی شخصیت در دوراهی سختی قرار بگیرد و پیش از انتخاب او فیلم تمام شود. یعنی فیلم مخاطب را به مشارکت بگیرد و او را وادار به پاسخدادن کند؛ تو اگر بودی کدام راه را انتخاب میکردی؟ اما در «دوئت» با پایان باز مواجه نیستیم. معمایی طرح نشده که بیپاسخ بماند. فیلم پرسشی را که طرح کرده بود، پاسخ میدهد و تبعات کلنجاررفتن با گذشته را میبینیم. پرسش این نبوده که آیا این آدمها یکدیگر را به خاطر دیگری ترک میکنند یا نه؟ که حتی اگر این هم بوده باشد در آخر میبینیم که هرکس در خانه خود میماند و این ماندن یعنی اینکه میخواهد بماند و میماند. سوءتفاهمی که درباره پایان «دوئت» برای بخشی از مخاطب پیش آمده ناشی از عادت اوست. سینمای ما خیلی وابسته به کلام و ادبیات است، بهخصوص در پایانبندی. «دوئت» سعی میکند به سینما وفادار بماند، یعنی انتقال معنا و احساس از طریق تصویر، میزانسن، باند صوتی و پرفورمنس بازیگر. ما در پایانبندی سعی کردیم مکاشفه نفس شخصیتها را نه از زبان خودشان، نه از طریق کلام و گفتوگو بلکه به زبان سینما و تصویر و نشانهها نشان دهیم و در میزان واکنش شخصیتها نسبت به وقایع از سر گذرانده به واقعیت وفادار بمانیم.
همانطورکه میگویید «دوئت» فیلم خاصی است با مخاطبان خاص. طبقه متوسط سینمارو یا تئاتررو شش سال پیش طبعا افراد بیشتری بودند، الان بخش زیادی از آنها شاید نهتنها فیلم شما بلکه به دیگر علایق هنریشان هم توجهی نشان ندهند. قبول دارم در این وضعیت خیلی از ارزشهای فیلم شما دیده نمیشود. اما بهعنوان یک فیلم اول میشود امید داشت که کارگردان این فیلم در آینده فیلمهایی بسازد که علاقهمند به دیدنشان باشیم. حتی میتوان حدس زد الان که اکران آنلاین شده، افراد بیشتری فیلم را میبینند و از این جهت یک فرصت هم محسوب میشود. تماشای «دوئت» این حس را ایجاد میکند که کسی که پشت این فیلم بوده، سینما را میشناسد و نکتههای جالبی در فیلم وجود دارد مثل لحظههای دراماتیکی که بهصورت قرینه در فیلم نقطهگذاری شده: مثلا کادر بسته در شب از چهره نگران حامد که سوار بر اتومبیلِ همسرش به کتابفروشی میرود و پس از دیدار با سپیده، حالا چهره برآشفته سپیده را در همان کادر تاریک سوار بر اتومبیل همسرش داریم که به خانه برمیگردند، این نشان میدهد تفکری پشت این فیلم وجود دارد و همینطور انتخاب اسم فیلم که تداعی برخوردها و روابط دونفرهای است که در فیلم میبینیم. معمولا فیلم اول یک کارگردان نتیجه فکرکردن سالها به این اولین بوده. پس فیلم مهمی است و از طرفی وقتی کارگردانی در فیلم اول خوب ظاهر میشود قطعا توقعات از فیلم دوم او بیشتراست. شخصا بهعنوان منتقد و مخاطب فیلم اولتان کنجکاو و منتظر فیلم بعدی شما هستم.
نظر لطف شماست. نکتهای که وجود دارد این است که اساسا گفتوگو درباره فیلم برای کارگردان تیغ دولبه است. اینکه درباره فیلم صحبت میکنم و با شما درموردش بحث کردم، به این معنی نیست که برداشت شما را غلط بدانم. هر برداشتی که شما و مخاطبان از فیلم دارید برای من بینهایت محترم، حاوی نکته و آموزنده است.
برای مشاهده دیگر اخبار سینما اینجا کلیک کنید
منبع: روزنامه شرق
نویسنده: آنتونیا شرکا