پایگاه خبری تئاتر: تاحالا به این فکر کردهاید که اگر فرزند یک بازیگر مطرح بودید برایتان چه اتفاقی میافتاد؟ شما هم بازیگر میشدید؟ و یا از دنیای هنر و بازیگری متنفر؟از شهرت آن موقعیت استفاده میکردید؟ و یا از سوال و جواب مداوم ودرمعرض فلاشهای دوربینها قرار گرفتن به تنگ میآمدید؟ چه بسیار بازیگرانی که فرزندانشان را از دنیای هنر دور نگه داشتن وچه بسیار که آنها را تشویق هم کردند.
مونا فرجاد یکی از همینهاست، همین فرزندها. او چشم که باز کرد، پدرش(جلیل فرجاد) بازیگرمطرحی بود، چه در عرصه تئاتر، چه سینما و چه تلویزیون. او و خواهر بزرگترش مارال، تمام جنبههای این دنیای فریبنده اما دشوار رادیدند و بزرگ شدند،او میتوانست به سمت رشتهای دیگر برود اما بازیگری را انتخاب کرد و ماند. موفق شد و به راهش ادامه داد.
مونا فرجاد این روزها در فضای مجازی به اجرای نمایش (مونولوگ) مشغول است. به همین بهانه با او به گفتوگو نشستهایم که آن را خواهید خواند:
خانم فرجاد، از چه زمانی به بازیگری علاقهمند شدید؟
من خیلی بچه بودم که با پدرم میرفتم سر فیلمبرداری. دارم فکر میکنم پدرم (جلیل فرجاد) چه حوصلهای داشت که دو تا بچه کوچک را با خودش سر کار میبرد. یادم است پنج یا شش سالم بود که برای اولین بار در مجموعه تلویزیونی «حکایتی و حکمتی» به کارگردانی مجتبی یاسینی بازی کردم. یک سریال اپیزودیک بود و هر قسمت یک داستان تاریخی. آنها دنبال یک پسر بچه میگشتند ولی پیدا نمیکردند. من آن موقع جسارتش را داشتم و خودم را به پدرم پیشنهاد دادم. پدرم به آقای یاسینی گفت مونا میتواند بازی کند. روزی که برای اولین بار میخواستم سر فیلمبرداری بروم پدرم کار داشت و نمیتوانست همراه من بیاید. آن روز یک پاترول زرد به جلوی در خانه ما آمد و من را سر صحنه فیلمبرداری برد.
از همان دوران بچگی از بازی کردن ترسیدید یا مزه آن به زیر زبانتان رفت و خوشتان آمد و ادامه دادید؟
یک ترسی همیشه با من همراه بوده و هیچ فرقی هم نمیکند. با هر کاری که قرارداد میبندم و قرار است جلوی دوربین بروم ضربان قلبم زیاد میشود. من همان موقع خودم را بازیگر میدانستم و قرار بود کارم را ادامه بدهم. وقتی با پدرم بیرون میرفتم و میدیدم که هر بار آدمهای جدید کار میکند، برایم جالب بود. راستش شهرت برایم دلچسب بود. آن موقع اوج شهرت پدرم بود و همه پدرم را میشناختند. حتی میتوانم بگویم ۹۹ درصد مردم به پدرم لطف مضاعفی داشتند. طعم شهرت و عشقی که مردم میدادند شیرین و دوستداشتنی بود. در آن دوران به شهرت رسیدن و محبوب شدن سخت بود.
به نکته خوبی اشاره کردید. یک عده میگویند محبوبیت به شهرت اولویت دارد ولی یک عده دیگر میگویند شهرت وجود دارد و بعد از آن ممکن است محبوبیت هم در پی آن بیاید. اولویت شما محبوبیت است یا شهرت؟
نمیتوانم بگویم کدامیک برای من اولویت دارد، چرا که هر دوتوأمان با یکدیگر برایم معنا پیدا میکند. در حال حاضر شهرت یافتن راحت شده ولی به چه قیمتی؟ من برای رسیدن به شهرت حاضر نیستم چشمانداز و اعتقاداتم را زیر پا بگذارم چون آن شهرت بریم لذتی ندارد. برای من شهرت همراه محبوبیت لذتبخش است.
اگر دختر جلیل فرجاد نبودید هم بازیگر میشدید؟
نمیشدم! اگر پدرم پزشک بود حتماً این رشته را دنبال میکردم چون احتمالا به پزشکی علاقهمند میشدم. مهندسی معماری و دندانپزشکی را خیلی دوست داشتم.
گاهی شهرت پدر و مادرها نه تنها دردسرساز میشود، بلکه حتی بازدارنده است. مثلاً گاهی دیده شده که فرزند یک فوتبالیست از فوتبال متنفر شده و سراغ این حرفه نرفته است. پدرتان از اینکه شما بازیگر شدید خوشحال بود و تشویقتان میکرد یا مخالف بود؟
اصولاً در خانه ما دموکراسی برقرار بود و همه آزاد بودند هر کاری که دوست داشتند انجام بدهند. مادر و پدرم همیشه برای من و مارال یک سیاستی داشتند که ما فکر میکردیم در اوج آزادی هستیم ولی از اول جوری تربیتمان کرده بودند که پایمان را از چارچوبها بیرون نمیذاشتیم. مادر من هیچوقت مخالف انتخابهای ما از جمله شغلمان نبود. اصولاً حمایتگر بود و هست. پدرم در مخیلهاش نمیگنجید که من و مارال بخواهیم این شغل را ادامه بدهیم. من و مارال با سختیهای این کار بزرگ شدیم و همه چیز آن را لمس کردیم. پدرم هیچوقت از عاطفه پدری چیزی برای ما کم نگذاشت و ما کمبودی احساس نمیکردیم که از شغل او متنفر شویم چون در اوج کارش نیز برای ما وقت میگذاشت. ما آگاهی کامل داشتیم که این حرفه میتواند چه زیباییها و خوشیهایی داشته باشد و میتواند چه لطمههایی به آدم بزند.
از جایی که جدیتر شدید تا بازیگری را ادامه بدهید، پدرتان پیشنهاد نداد که بروید سراغ دانشگاه و درس بازیگری بخوانید؟
پدرم از بچگی تأکید زیاد داشت که کتاب بخوانیم. آنقدر شعرهای شاملو را برای ما میخواند که ما همهشان را بلد بودیم. من تا قبل از دوران راهنمایی کتابهای زیادی خوانده بودم. صادقانه بگویم که پدرم مخالف بود که ما در دانشگاه درس این حرفه را بخوانیم ولی با کارگردانی سینما موافق بود.
در چه رشتهای درس خواندید؟
من رشتهی اقتصاد نظری خواندم و مارال هم ریاضی کاربردی. الآن به این نتیجه رسیدهام که ای کاش رشتهای میخواندم که به آن علاقه داشتم.
در کنار تئاتر که از بچگی شروع کردید، هنر دیگری را دنبال نکردید؟
استعداد من در نقاشی عجیب غریب بود و هنوز هم نقاشیام خوب است. مدتی رفتم طراحی و رنگ روغن کار کردم ولی متأسفانه پشتکارم ضعیف بود و رهایش کردم. استاد من از شاگردان کمالالملک بودند و شش ماه میرفتم فقط خطوط و دایرهها را امتحان میکردم.
در دوران نوجوانی و جوانی پیش آمد که شما بخواهید سر یک کاری بروید ولی پدرتان مخالف باشد؟
بله. گاهی میگفت من با شما به سر کار میآیم تا بدانند دختران من هستید ولی من میگفتم نیاید چون میدانستم آمدنشان باعث میشود تا قرارداد ما فسخ شود.
چرا؟
ممکن بود آنها قضاوتی نسبت به پدرم داشته باشند و همان نگاه را به ما هم پیدا کنند. الآن فکر میکنم آن اتفاقها مهم نبود.
پدرتان چقدر در تمرین کردن به شما کمک میکرد؟
من اصولاً بچه حرف گوش کنی نبودم و این بخش بیشتر شامل حال مارال میشود. یادم است زمانی پدرم رفت به هادی مرزبان گفت مارال میخواهد بازی کند، نقشی داری به او بدهی؟ آقای مرزبان گفت نقش دارم ولی خودت هم باید بازی کنی. پدرم و مارال برای آن نمایش یک سال در خانه تمرین میکردند.
از چه زمانی بازیگری برای شما جدیتر شد؟
بازیگری برای من از همان بچگی جدی بود. در کتابها خوانده بودم که چارلی چاپلین متولد ۱۴ آپریل است و من هم متولد ۱۴ آپریل و باید کاری کنم که اسمم در جهان ثبت شود! آن موقع تنها جشنوارهای که میشناختم اسکار بود. خواب و رویایم این بود که میروم روی صحنه و اسکار بازیگری و کارگردانی میگیرم. همیشه فکرم این بود که یک دکتر بازیگر میشوم.
کدام کار شما را در بازیگری تثبیت کرد؟
همان موقع که سر کار آقای یاسینی کار میکردم کمی اعتماد بهنفسم نسبت به بقیه بیشتر بود. آقای یاسینی هم بهعنوان یک کارگردان بلد بودند چطور با بچهها رفتار کنند. یکبار جسارت کردم و رفتم گفتم به نظر من دکوپاژ این صحنه غلط است. آقای یاسینی با من بهعنوان یک آدم بزرگ رفتار میکرد. من در مدرسه بچه خلاقی بودم و احساس هویت و استقلال میکردم.
همکلاسیهایتان چه برخوردی با شما داشتند؟
من را دوست داشتند. بچه بدجنسی هم نبودم. من در مدرسه مهدیه در خیابان دبستان درس میخواندم. یادم است که دو خواهر دو قلو در مدرسه بودند که یک روز تنه من به آنها خورد و او به من گفت «فکر کردهای چون بابات جلیل فرجاده میتونی به همه تنه بزنی؟» تنها چیزی که در خاطراتم مانده همین است. در دبستان و راهنمایی همیشه مسئول گروههای سرود و تئاتر بودم.
آن موقع در سطح منطقه هم جایزه بردید؟
بله. چندین نمایش کار کردم که برای آنها هم جایزه بازیگری بردم و هم جایزه کارگردانی. همیشه به من میگفتند تو خوب مینویسی. یک روز معلمم گفت این انشاء را خودت نوشتهای؟ گفتم بله. همان انشاء را به منطقه فرستادند و من جایزه بردم.
بازیگری و شهرت باعث نشد که برخی از دوستیهایتان از بین برود؟
هیچوقت اینطور نبوده. من دوستی دارم که از پنج سالگی با او دوست هستم. روابط عاطفی و دوستیهای من هیچوقت دستخوش تغییرات نشده است.
شما و خواهرتان، مارال فرجاد همزمان وارد بازیگری شدید. هیچوقت نسبت به هم حسادت نکردید؟
هیچوقت. میدانم مارال هم همین حس را نسبت به من دارد. حتی گاهی شده خودم بیکار بودم ولی مارال سرکار بوده و من خوشحال بودم. وقتی یک نفرمان کار میکردیم احساس رضایت داشتم.
پیش آمده که مارال نقشی را بازی کرده باشد و شما بگویید ای کاش من آن نقش را بازی میکردم؟
بگذارید اینطور بگویم؛ وقتی بازی مارال در سریال «تا صبح» را دیدم غبطه خوردم و با خودم گفتم آیا من هم میتوانستم مثل مارال خوب بازی کنم؟ یک نمایش دیگر هم با علی شمس بازی کرد که آنجا هم گفتم من میتوانستم مثل مارال بازی کنم؟ مارال هم میآمد بازی من را میدید کیف میکرد. یک احساس متقابلی نسبت به همدیگر داشتیم. یک تفاوت بزرگی که نسبت به همدیگر داریم این است که مارال پشتکار بیشتری دارد. نقاشی من خوب بود و رفتم یک هفتهای تدوین یاد گرفتم و حتی دوره کامل عروسکسازی رفتم ولی همه آن کارها را ادامه ندادم. یعنی پشتکار نداشتم ولی مارال اینطور نیست.
شما تجربه کارگردانی هم داشتید ولی چرا آن را ادامه ندادید؟
بخش عمدهای از آن به خاطر ترسی است که در درونم وجود دارد. همیشه میگویم ای کاش از اول با بزرگان این حرفه بزرگ نشده بودم که به نظرم بیاید کارگردان یک جای ویژه و والایی دارد و هنوز آنقدر دانش ندارم که به آن جایگاه برسم. بخش از آن هم کمالگرایی است. همیشه فکر میکنم کاری که انجام میدهم باید بهترین باشد. قبل از کرونا نمایشنامهی بانمکی پیدا کردم و میخواستم اجرایش کنم. با سالن سپند هم حرف زده بودم و فقط داشتم دنبال بازیگر اصلی مرد میگشتم که متأسفانه با کرونا مواجه شدیم.
شما کمتر کار مشترکی با پدرتان و مارال داشتهاید. آیا همینطور اتفاقی بوده یا خودتان نخواستید کار کنید؟
اتفاقی بوده. من و مارال با همدیگر در نمایش «آخرین حکایت فرهاد» به کارگردانی شهره سلطانی بازی کردیم و یک سریال هم با نام «حجر بن عدی» در کودکی که پدرم هم بود. مارال نقش اصلی سریال بود ولی من سه سکانس بازی داشتم که در تیتراژ نام من اول آمده بود ولی نام مارال آخر تیتراژ بود. با پدرم نیز یک سریال کار کردهام. البته من وقتی با آنها کار میکنم استرس میگیرم.
هیچ موقع به پدرتان پیشنهاد ندادید که یک کاری را کارگردانی کنید تا با همدیگر همکار شوید؟
پدرم بارها این پیشنهاد را به من داده است. میخواستم با پدرم یک فیلم کوتاه بسازم که به کرونا خوردیم. ساختن فیلم کوتاه یک زمانی کار کمهزینهای بود ولی الآن قیمت ساخت فیلم کوتاه هم بالا رفته است.
در تئاتر چطور؟
در همین نمایشی که میخواستم کار کنم نقشی را برای پدرم در نظر گرفته بودم و از اول میگفتم آن نقش را بابا جلیل بازی میکند.
پیش آمده که پدرتان نقشی را بازی کرده باشد و شما به ایشان گفته باشید این چه نقشی بود که بازی کردید؟
گاهی پیش آمده. البته من حداقل درباره کارهای پدرم باشعور هستم. اگر آدمی دلتنگ بازی باشد ولی پیشنهاد مناسب نداشته باشد حق میدهم که برود بازی کند. پدرم کارهایی بازی کرده که هر دفعه سر صحنه رفته، من هزار بار قلبم توی دهنم آمده است. مدام میگویم به کسی نزدیک نشو و ویتامین بخور. در صورتی که بازیگران نمیتوانند ماسک بزنند.
در این مدت کاری پیشنهاد شده که آن را رد کنید؟
چندین سریال، فیلم و نمایش را رد کردم.
پشیمان نیستید؟
پشیمان نیستم. کار باید برای من آورده داشته باشد تا بپذیرم بازی کنم؛ یا آورده مالی که خودم را قانع کنم، یا آنقدر خوب که ارزش استرس داشته باشد. به نظرم هیچکدام از آن کارها برای من آورده نداشت. دوستان نزدیک از جمله خواهرم میگویند تو از همه چیز یک ایرادی میگیری.
در این مدت فکر میکنم فیلمی را با افشین هاشمی کار کردید.
بله؛ پسران دریا. در شرایط بحرانی عجیب و غریب روحی بودم. داستان فیلم در جنوب میگذشت و همه لوکیشنها در فضای باز بود. به غیر از ماسکی که گروه تولید میخرید چند بسته هم خودم خریدم. آن نقش را دوست داشتم چون متفاوت بود؛ نقش یک دختر جنوبی، با لهجه مینابی. تجربه دلچسبی بود و از کاری که در آن فیلم کردم راضیام.
جزو آن آدمهایی هستید که به همکارانتان میگویید چرا الآن به سر کار میروند؟
اصلاً نمیتوانم این حرف را به کسی بزنم چون حرفه ما فقط ویترین نیست، بلکه شغل ماست. منبع درآمد خانواده هاست. دوست دارم به آنهایی که میگویند چرا سرکار میروید بگویم اگر نرویم پول آب و برق و گاز را کی میدهد؟ اگر شما این پولها را میدهید در خانه بمانم. من میتوانم کار نکنم چون در خانه پدرم زندگی میکنم ولی کسی که صاحب خرج است نمیتواند. به نظرم این حرف، غلط است که میگویند کار نکنیم.
از سر همین دلتنگیها طرح اجرای نمایشها در فضای مجازی به ذهنتان رسید؟
بله، دقیقاً. من جرئت نمیکردم که در این مدت حتی نمایش ببینم، چه برسد به اینکه اجرا کنم. از طرفی دلتنگ کار کردن بودم. فکر کردم شاید آدمهای دیگری مثل من هستند که به هر دلیلی نمیتوانند نمایش ببینند بنابراین این ایده را اجرا کردم.
در این مدت افراد زیادی آمدند اجراهای زنده و ضبط شده خودشان را از طریق فضای مجازی پخش کردند. فکر میکنید آن اجراها و تجربههایی که بچهها کردند دلنشینی تئاتر روی صحنه را برای مخاطب داشت یا دارد؟
حتماً ندارد. اولاً تجربه نو و جدیدی است و آدمها تا بخواهند قلق آن را یاد بگیرند و به یک سطح کیفی برسند زمانبر است. تئاتر مثل سینما نیست که بخش خصوصی یا ارگان دولتی بیاید پشت آن بایستد. اگر تئاتر هم سرمایهگذار خصوصی داشت و یک گروه فیلمبرداری درجه یک پشت آن میآمد قطعاً نتیجه بهتری پیدا میکرد. از آنجایی که این چیزها وجود ندارد، با این بضاعت کم تئاتر حتماً کار درجه یکی نخواهد شد. همین که آدمها با این سختی تلاش میکنند حرکتی در جهت زنده نگه داشتن تئاتر انجام بدهند ارزشمند است.
طرح مونولوگها از کجا به ذهنتان رسید؟
با یکی از دوستان نویسندهام صحبت میکردم و به این نتیجه رسیدم که مونولوگ کار کنم. برخی مونولوگهای موجود درجه یک هستند ولی هم بارها کار شدهاند و هم هزینهبر هستند. با خودمان گفتیم کاری کنیم که هم ادامهدار باشد و هم ارزش آموزشی داشته باشد. و بعد فکر کردیم چه چیزی بهتر از حروف الفبا؟ قرار شد براساس لغات عامیانه بنویسیم که هم بعضیشان دارد فراموش میشود هم میتواند همهپسند باشد و فقط تئاتربینهای قهار مخاطبش نباشد.
برخی از قسمتها متن نزدیک به نظم است. آیا این انتخاب خودتان بود یا ناخودآگاه؟
من خودم کارهای ریتمیک را خیلی دوست دارم و برایم جذاب است. به نظرم مخاطب هم راحت با آنها ارتباط برقرار میکند چون خودریتم آدم را سر ذوق میآورد. از قبل برنامهریزی نشده، به فراخور کلماتِ آن حرف، دوستِ نویسنده متن را مینویسد.
جالب است که این کارها طراحی صحنه و لباس هم دارد. خودتان این کارها را انجام میدهید؟
بله. سعی کردم همهچیز شدنی باشد. به هر حال من استودیو نداشتم و باید کاری میکردم که نیاز به آدمهای دیگر نداشته باشد چون در آن صورت پروتکلها رعایت نمیشد و همچنین کار هزینهبر میشد. حتی امکانات فیلمبرداری هم ندارم و با موبایل ضبط میکنم. سعی میکنم تا جای ممکن به سادهترین شکل کار را انجام بدهم چون اگر سخت شود دیگر نمیتوانم ادامه بدهم.
سخت نیست؟
سخت است چون علاوه برکمبود امکانات، زمان هم کوتاه است. گاهی نمیدانم کجا باید ضبط کنم. من بهعنوان بازیگر وقتی سر صحنه میروم همیشه لباس و صحنه آماده است ولی الآن همه کارها را باید خودم انجام بدهم.
تولید هر قسمت چقدر زمان میبرد؟
مراحل اجرای این کار دو روز زمان میبرد. چهارشنبه ظهر متن به دستم میرسد و من باید آن را تا پنجشنبه شب آماده کنم. نویسنده شخصیت را اول هفته به من میگوید و من بر اساس آن تماس میگیرم ببینم چه کسی لباس دارد تا قرض بگیرم. مثلاً یکی از لباسها را از شهرام مسعودی قرض گرفتم.
از خانواده کسی کمکتان نمیکند؟
من همه را در اتاق حبس میکنم و میگویم حرف نزنید تا من ضبط کنم. به اندازه کافی اذیتشان میکنم.
طرح این کار را ابتدا با خانوادهتان در میان گذاشته بودید؟
وقتی میخواستم اولین ویدئو را ضبط کنم دنبال یک روتختی قدیمی میگشتم که شوفاژ را بپوشاند. مادرم پرسید میخواهی چهکار کنی؟ گفتم میخواهم یک ویدئو ضبط کنم. گفت کار سختی است. واقعاً هم کار سختی است. گفتم بگذار برایت یکبار بخوانم تا گوش کنی. گفت مگر نمایش است؟ گفتم بله. گفت میخواهی تنهایی انجام بدهی؟ گفتم بله.
الآن پیشنهاد نکردند که بیایند بهعنوان یکی از عوامل به شما کمک کنند؟
مارال خیلی پیگیری میکند و هر روز زنگ میزند و سوال میپرسد. میگوید تو کم تمرین میکنی. مدام از من ایراد میگیرد. اصرار دارد کمک کند. مثلاً میگوید بگذار یک دوربین دیگر بیاورم ولی من میگویم لطفش به این است که مونولوگ بدون قطع باشد.
به این فکر کردهاید که یک شب به صورت زنده آن را اجرا کنید؟
شدنی نیست. مخصوصاً به خاطر سرعت اینترنت فکر میکنم شدنی نیست. به نظرم لطفی هم ندارد.
فکر میکنید نمایشنامهنویستان تعهدش را تا نوشتن حرف آخر الفبا انجام میدهد؟
امیدوارم انجام بدهد. اصولاً آدمی است که از تعهد کاری دارد. هر بار مثل مارال پیگیری میکند و پیشنهاد میدهد.
افزایش تماشاچی هم داشتهاید؟
قسمت «پ» که به شهدای محیطبان پیشکش شده بود تلخ بود و خودم چندین بار با آن گریه کردم. آن قسمت تنها ویدئویی بود که فکر میکنم به خاطر غمش کمتر دیده شد ولی در کل مخاطبین ما افزایش پیدا کردهاند.
مخاطبین چقدر با شما همکاری میکنند؟ در کامنتها ایراد میگیرند یا اینکه شما به کامنتها توجه نمیکنید؟
کامنتها خیلی مهم است. من باید کارم را به بهترین نحو انجام دهم. به هر حال ارتباط من باید با مخاطب برقرار شود. با توجه به کامنتها ۹۹ درصدشان کارها را دوست دارند و برای آنها جذاب بوده است. حتماً اگر نظری داشته باشند توجه میکنم.
مخاطب خارج از کشور هم دارید؟
بله. یک آقایی برای من پیغام گذاشته بود که این کار شما برای ما که در ایران نیستیم و نمیتوانیم نمایشهای ایرانی را دنبال کنیم باعث شد تا دلتنگیمان رفع شود. یک سری از دوستان به من دایرکت میدهند که کارها را دنبال میکنند.
به هر حال یک روزی حروف الفبا تمام میشود. آیا برای بعد از تمام شدن آن فکری کردهاید؟
به یک چیزی فکر کردهام که الآن ترجیح میدهم آن را نگویم.
فکر میکنید این کار تا زمانی ادامه پیدا میکند که شرایط سخت کرونا وجود دارد یا اینکه فکر میکنید وقتی شرایط عادی شد همچنان میتوانید ادامه بدهید؟
فکر میکنم برای مخاطب جذاب خواهد بود. عدهای هستند که تصوری راجع به تئاتر در سالنها ندارند.
پیشنهاد اسپانسر هم داشتهاید؟
من دارم این کار را برای دل خودم انجام میدهم و دوست نویسنده هم از روی محبت این کار را میکند.
اگر کسی بخواهد اسپانسر شود استقبال میکنید؟
واقعیت این که تا این لحظه به این ماجرا فکر نکرده بودم. احساسم این است که من دارم کار فرهنگی انجام میدهم و اگر وارد مناسبات مالی شود شاید چندان رضایتبخش نباشد.
خودتان هم رشته اقتصاد خواندهاید و میدانید که اقتصاد هنر در تمام دنیا حرف اول را میزند و نمیتواند مقابل کار فرهنگی و هنری قرار بگیرد. من حرف شما را قبول دارم چون گاهی میبینیم سرمایهگذار آمده اعمال نظر کرده است، اما از طرفی اگر موارد مالی تأمین نشود ممکن است کار ادامهدار نباشد.
شاید اگر اعمال نظری وجود نداشته باشد بشود به این موضوع فکر کرد.
فکر میکنید چه زمانی میتوانید خودتان را راضی کنید تا به تئاتر و سینما برگردید؟
در مورد تئاتر مطمئنم که کار نمیکنم چون نمیتوانم ماسک بزنم. اصلاً به دوستانی که کار میکنند خرده نمیگیرم و فقط دارم درباره خودم میگویم. نسبت به سلامت اطرافیانم که بیماری زمینهای دارند احساس مسئولیت میکنم و این باعث میشود که تئاتر بازی نکنم. اگر یک فیلم خوب پیشنهاد شود ممکن است بپذیرم.
اگر تئاتر در فضای باز باشد چطور؟
امکان دارد. در هر صورت من نمیتوانم به بازیگر مقابلم بگویم که ما باید دو متر فاصله داشته باشیم ولی به هر حال ریسک آن کمتر است. در زمستان به دلیل سرمای هوا نمیتوانیم تئاتر در محیط باز اجرا کنیم ولی الآن شدنیتر است.
شاید شرایط از بیرون سخت باشد ولی وقتی خودتان شروع به کار میکنید متوجه میشوید آنقدر هم سخت نیست و میشود با رعایت یک سری پروتکلها کار کرد. من معتقدم هر کسی باید تصمیم شخصی خودش را بگیرد. هیچکس را نباید وادار به کار کردن یا نکردن کرد چون ما در وضعیت آن آدم نیستیم ولی گاهی به برخی از دوستان پیشنهاد میکنم حتماً بیایند اجرا در دوران کرونا را تجربه کنند چون میدانم تا آخر عمر زیر زبانشان میماند. یک تجربه عجیبی است که آن را با هیچ چیزی نمیتوان مقایسه کرد. من در دوران جنگ هم تجربه تئاتر کار کردن را داشتهام ولی تجربه کار کردن در دوران کرونا قابل مقایسه با هیچکدام از آن تجربهها نیست.
فکر میکنم شاید به این خاطر باشد که بار روانی بیشتری روی آدم دارد. حتی به نظرم از جنگ هم بار روانی بیشتری دارد و شاید مقابله کردن با این حس، غریب باشد. من فکر میکنم روان من با مسئله کرونا زیادی درگیر شده است.
شما جزو آن دسته از کسانی هستید که معتقدید باید هنرمندان در اولویت دریافت واکسن کرونا قرار بگیرند؟
اولویت نسبت به کی؟ کادر درمان؟ قطعنا نه! افراد با بیماری زمینهای؟ قطعا نه!ا ما نسبت به کسانی که میتوانند حین کار ماسک بزنند، را باید بررسی کرد. بازیگری که جلوی دوربین میرود در هیچ لحظهای نمیتواند ماسک بزند و اگر خدایی ناکرده کرونا بگیرد ممکن است یک گروه ۴۰ ۵۰ نفره را درگیر کند. نه چون خون بازیگران از بقیه رنگیتر است بلکه چون هیچگونه امکانِ محافظتِ خود در برابر ابتلا را ندارند، باید موضوع اولویت واکسنشان با دقت بیشتری و در نظر گرفتن شرایط بررسی شود.
به فضای مجازی چقدر اهمیت میدهید؟ اصلاً آدم فضای مجازی هستید؟
بعضی مواقع میگویم کاش اصلاً نبود چون اتفاقات ضدفرهنگی زیادی ایجاد میکند، اما به هر حال فضای مجازی امروزه جزو لاینفک زندگی ما شده و بهعنوان یک رسانه در اختیار ما قرار گرفته و من بهعنوان یک بازیگر نمیتوانم این رسانه را نداشته باشم.
شما با بازیگران زن و مرد خیلی خوبی همبازی بودهاید. فکر میکنید بهترین پارتنرتان کدام بازیگر بوده است؟
خیلیها خوب بودند ولی در فعالیتهای اخیرم میتوانم از خانم گلاب آدینه و افشین هاشمی نام ببرم. به نظرم امیر جعفری هم خیلی خوب است. در یک فیلم با او همبازی بودم که گرچه کوتاه ولی بسیار خوب بود. پاس گلی که لازم بود را میداد تا بتوانم بازی کنم. تجربه دیگر، همبازی شدن با احمد ساعتچیان در نمایش «تراس» است. من اصولاً آدم استرسیای هستم. همیشه دو ساعت زودتر به پشت صحنه میروم و دیالوگهایم را مرور میکنم. در آن نمایش احمد ساعتچیان بسیار قوت قلب بود.
آیا پیش آمده با یک کارگردان همکاری داشته باشید و بعد دوست داشته باشید دوباره با او کار کنید؟
بله. به همان اندازه که مایل نیستم با بعضی کارگردانها کار کنم، دوست دارم با برخیشان دوباره همکاری داشته باشم. مثلاً آقای مسعود کرامتی ـ کارگردانی دوستداشتنی که کار کردن با او لذتبخش است. افشین هاشمی هم از آن کارگردانهایی است که حتماً دوست دارم با او کار کنم. هم کارگردان خوبی است و هم بازی را خوب میشناسد! علی شمس یک نمایش به اسم «وقتی خروس غلط میخواند» روی صحنه برد که در ۳۰ اجرای اول مارال روی صحنه رفت و ۳۰ تای بعد را من. علی شمس خیلی خوب است. یک تجربه خیلی خوب هم با ابراهیم پشت کوهی در مجارستان داشتم. خیلی انسانیت در او جاری است. به نظرم این ویژگی در تئاتر خیلی مهم است. حمیدرضا آذرنگ هم خیلی کارگردان خوبی است به دلیل اینکه خودش بازیگر خوبی است و بازی را میشناسد و کارش فقط به میزانسن ختم نمیشود.
در عرصه تصویر چطور؟
در تصویر نمیتوانم کسی را مثال بزنم.
اگر قرار باشد که بین تئاتر، سینما و تلویزیون یکی را انتخاب کنید، انتخابتان کدام است؟
اول سینما و بعد تئاتر.
اگر بخواهید کارگردانی را شروع کنید دوست دارید اول کار سینما انجام دهید تا تئاتر؟
اتفاق تئاتر برای من شدنیتر است تا سینما، اما سینما را خیلی دوست دارم. اصلاً قاب دوربین و قاب بستن را دوست دارم. کارهایی که در تلویزیون به من پیشنهاد شده خیلی دلچسب نبودهاند. الآن چهار سال است در تلویزیون کار نکردهام. انتخاب خودم بوده و نه چون تلویزیون جای بدی است. ۹۰ درصد بازیگران ما، حتی سوپراستارها، از تلویزیون شروع کردهاند. تلویزیون رسانهایست با ۸۰ میلیون مخاطب ولی سطح کیفی کارها آدم را دچار تردید میکند.
کار طنز هم دوست دارید؟
بله. خیلی. البته به شرطی که سطحی و دمدستی نباشد. برخی میگویند اگر کار طنز بازی کنیم آبرومان میرود، اما من میخواهم بگویم همین فیلمهای طنز بخشی از چرخه اقتصاد سینما را میگردانند. خنداندن کار سختی است و لزوما با لودگی برابر نیست. رضا عطاران در نقشهای جدی درجه یک است و در نقشهای طنز هم درجه یک. کارهای ویژه زیادی دارد که همه دیدهاند و دوستش دارند.
اگر بخواهید بازیگری را کنار بگذارید چهکار میکنید؟
نمیدانم. کار دیگری بلد نیستم. باید عزمم را جزم کنم و از کمالگراییام پایینتر بیایم و شجاعت و شهامتم را جمع کنم و بروم سراغ کارگردانی. اگر الآن میتوانستم حتماً انجام میدادم. من چند فیلم کوتاه ساختهام که مارال بازی کرده است.
میانهتان با ورزش چطور است؟
خیلی ترسو هستم. ورزشهایی مثل سوارکاری را به خاطر فیلم یاد گرفتم ولی اصلاً نمیتوانم بگویم ورزشکار هستم. قبلاً خودم را وادار میکردم که بروم ورزش کنم ولی الآن یک سال و نیم است باشگاه نمیروم و در خانه ورزش میکنم. برخی ورزشها را به خاطر کار یاد گرفتم.
اهل سفر هم هستید؟
بله، اما سفری که بدانم زود به تهران برمیگردم.
پس خیلی به تهران وابسته هستید؟
خیلی. من و مارال با هم به سفری رفتیم که یک ماه طول کشید و من در آن مدت مدام میگفتم کاش زودتر برگردیم. خیلی به تهران تعلق خاطر دارم.
آیا در سینما و تئاتر بازی و نقشی را دیدهاید که دوست داشته باشید آن را بازی کنید؟
حتماً. خیلی نقشها بوده است. مثلاً نقش مریل استریپ در فیلم «تردید» (Doubt). شاید دوست داشته باشم بیشتر نقشهای خانم مریل استریپ را بازی کنم. در میان فیلمهای ایرانی هم نقشساره بیات در فیلم «جدایی نادر از سیمین». همچنین نقش خزر معصومی در «به رنگ ارغوان» و هر خوب دیگر در سینمای ایران و جهان.
مخاطبانی که بخواهند مونولوگهای شما را ببینند باید به کجا مراجعه کنند؟
هر پنجشنبه یا جمعه ساعت ۹ شب فقط در صفحه اینستاگرامم.
منبع: هنرآنلاین
نویسنده: عباس غفاری