پایگاه خبری تئاتر: بگذارید بحث را از همان جمله نقش بسته روی صحنه اول فیلم آغاز کنیم که فیلم به کودکان کار و حامیان آنها تقدیم میشود، به گمانم اگر در دهههای گذشته سینمای ایران بخصوص دهه شصت خورشیدی که بنا به شرایط خاص انقلاب و دوران دفاع مقدس، بسیاری از فیلمها چنین تقدیمهایی را در ابتدای خود داشتند اما در اواخر دهه نود که دیگر از آن سالها فاصله گرفتهایم و سینما هم از حالت شعاری آن دوران به سینمای عمیقتر سالهای اخیر تغییر پیدا کرده دیگر لودادن مضمون فیلم در سکانس ابتدایی، چندان انتخاب درستی به نظر نمیرسد، اگرچه بعد از این انتخاب غیرهوشمندانه، مجیدی با شروع تیتراژ فیلم روی یک حوض خورشیدمانند که چند پسربچه (کودکان کار) در آن مشغول آب تنی هستند و انتخابش بهعنوان پس زمینه تیتراژ مؤید خلاقیت فیلمساز در استفاده از نشانههای شمایلی است به نوعی جبران مافات میکند.
تعقیب پسر نوجوان توسط جوان موتورسوار و گیرانداختن او و انتقالش به یک خانه قدیمی پیچ در پیچ که بعد از سکانس درگیری پسربچهها با نگهبان یک پارکینگ عمومی اتفاق میافتد از همان ابتدا فیلم را پرتنش و پرتعلیق معرفی میکند، تعلیقی که با بازی مثل همیشه حیرت انگیز علی نصیریان در نقش سردسته تشکیلات خلافکاری، پررنگتر و ترسناکتر جلوه میکند اما مجیدی تماشاگر خود را برای مدت زمان طولانی در تعلیق نگاه نمیدارد و خیلی زود مشخص میشود که احضار پسر نوجوان (علی) نزد رئیس نه بواسطه کبوتردزدی و نه حتی بهدلیل ناکامی او در سرقت داخل پارکینگ عمومی بوده و او احضار شده تا مأموریت مهمتر و خطرناک تری را عهده دار شود، در واقع کشمکش اصلی درام از همین نقطه شکل میگیرد که علی و سه پسربچه همراهش که در حکم نوچههایش به حساب میآیند در جهت ورود به مدرسه و رسیدن به زیرزمین مخروبه آن که محل اختفای زیرخاکی (گنج) معرفی شده موانع متعددی را از سر راه میگذرانند.
مهمترین و بارزترین ویژگی فیلم در این فصل، ایجاز خلاقانه ایست که کارگردان با به کارگیری آن، ضرباهنگ خوب و سنجیدهای را بویژه در نیمه ابتدایی فیلم اعمال کرده است، فیلم چه در پرداخت فرازهای دراماتیک مرتبط با کشمکش اصلی داستان یعنی مراحل دشوار حفاری پنهانی برای رسیدن به گنج و چه در بخشهایی که مایههای اجتماعی قصه غلظت بیشتری دارند از زیاده گویی و سانتی مانتالیسم تا حد ممکن پرهیز کرده و درام خود را به اندازه و درست پیش برده است، ارجاع میدهم به سکانس عیادت علی از مادر بیمارش که به ظاهر در بیمارستان روانی بستری است یا صحنههای ناخوشایند تعقیب دختربچه افغانستانی فروشنده مترو توسط مأموران مترو که آنچه که تصویر شده برای فهم مخاطب از دنیای درام کفایت میکند و فیلم از ورود به بیراهههای احساسی و مانیفستهای اغراق شده اجتناب کرده است.
یکی از نقاط قوت فیلم، پیش بردن همزمان دو خط داستانی است، خط داستانی اولیه که همان تلاش برای رسیدن به زیرخاکی و رهایی از خفت کودک کار بودن است و خط داستانی ثانویه یعنی شکلگیری ارتباط بچهها با ناظم کاریزماتیک مدرسه با بازی تحسینآمیز جواد عزتی. دو خطی که به موازات یکدیگر پیش میروند و در مسیر داستان اتصالهای سنجیده و فکرشدهای میانشان برقرار میشود تا آنجا که در نیمه دوم فیلم موضوع تأثیر و تأثر دو کاراکتر مهم درام بر یکدیگر به یکی از عناصر مهم نمایشی فیلم بدل میشود، به گونهای که دیگر نه علی، همان علی ابتدای فیلم است که به قصد پیدا کردن زیر خاکی به مدرسه وارد شده و نه ناظم مدرسه (جواد عزتی) یک ناظم صرف و تیپیکال است که صرفاً به انجام وظایف سختگیرانه ایجاد نظم در مدرسه اشتغال دارد، ناظمی که چگونگی کلّه زدن به بینی حریف در دعوا را از علی یاد گرفته و در تنبیه مأمور سنگدل بازداشتگاه به کار میگیرد دیگر یک ناظم صرف و پرداخت شده بر اساس ویژگیهای تیپ نیست.
اما با وجود تمام این نقاط قوت، فیلم یک نقطه ضعف جدی دارد که چون بخشهای مهمی از درام بر پایههای این بخش ضعیف استوار شده نمیتوان به سادگی از کنار آن عبور کرد. چگونگی وارد شدنهای مکرر علی به زیرزمین مدرسه و از آن مهمتر چگونگی همکاریهای نوچههای او در حفر تونل آن هم در شرایطی که در ساعات کاری محدود مدرسه، به هر حال غیبت همزمان چهار محصل به چشم میآید حفره دراماتیک بزرگی است که پرداخت سهلانگارانه آن غیرقابل چشم پوشی به نظر میرسد، بخصوص اگر در نظر بیاوریم که حفاری و صدای فرود آمدن کلنگ بر دیوار زیرزمین مدرسه، نه یکی از فرازهای فرعی فیلم که از مهمترین بخشهای دراماتیک اثر و در حکم یک موتیف روایی آن به حساب میآید.
مایلم بحث را با اشاره به دو بازیگر اصلی فیلم به پایان ببرم، جواد عزتی که با هر مرتبه حضورش مقابل دوربین جنبههای تازهای از تواناییهایش را به نمایش میگذارد و روح الله زمانی که در نقش علی، بازی گرمی را ارائه داده است و از همان سکانسهای ابتدایی اثر، جسارت و چابکی او در کنار شیوه خاص دیالوگ گویی اش، جنس بازی خاص زنده یاد ابوالفضل سپهر در مجموعه تلویزیونی «آخرین روزهای تابستان» را به ذهن تداعی میکند که نقش او هم به نوعی نقش یک کودک کار البته با در نظر داشتن مقتضیات سه دهه پیش محسوب میشد.
منبع: روزنامه ایران
نویسنده: مازیار معاونی