منتقد هستم و بابتش هزینه می‌دهم و وسط گود رفتم. فقط حرف و غر نمی‌زنم، بلکه وسط گود رفتم. غلط و اشتباه هم دارم و یک جاهایی خطا می‌کنم، ولی خوشحالم که عمل می‌کنم، نه اینکه فقط حرف بزنم و غر بزنم. خط قرمز من این است که مردم را ناامید کنم و از این می‌ترسم.

پایگاه خبری تئاتر: هناس با موضوع مهمی که داشت، یعنی ترور دانشمند شهید رضایی‌نژاد درمقابل چشمان دختر پنج‌ساله‌اش، پیش از شروع جشنواره فجر کنجکاوی‌های زیادی را برانگیخته بود. این کنجکاوی‌ها خصوصا وقتی نام کارگردان ‌فیلم مصلحت در کنار چنین سوژه‌ای قرار می‌گرفت، بیشتر هم می‌شد. فیلم مصلحت که سال گذشته در جشنواره فجر به نمایش درآمد، موضوعی بسیار حساس و پرداختی حرفه‌ای و خوش‌ساخت داشت اما از آن روز تابه‌حال نتوانسته است مجوز پخش بگیرد. با این‌حال حسین دارابی ممکن است به‌دلیل اعتقادات و پایبندی‌هایش به بعضی از اصول و ارزش‌ها، ازجانب عده‌ای طعنه و کنایه بشنود. آنچه سینمای کسی مثل حسین دارابی را پیچیده می‌کند، همین وضعیت دوگانه و متناقض است؛ از یک‌سو فیلمت مجوز نگیرد و ازسوی دیگر کسانی به تو طعنه بزنند و بگویند وابسته هستی که از همان روز تا به‌حال فیلم‌هایشان اکران شده است یا طرفدار همان فیلم‌های اکران‌شده هستند. با حسین دارابی درباره فیلم هناس و البته مقداری هم راجع‌به فیلم مصلحت صحبت کردیم، اما بخش دیگری از گفت‌وگوی ما راجع‌به همین تراژدی و موقعیت او و امثال او در سینمای ایران است.

ایده اولیه ساخت هناس از کجا شروع شده است و چه دغدغه‌ای باعث ساخت این فیلم شد؟

دغدغه فیلم هناس از 5، 6 سال پیش برای ما وجود داشت. 5 سال پیش در دفتر باشگاه فیلم سوره کار می‌کردیم، من، آقای ثقفی، نویسنده فیلم و آقای شفا در همان جلسه‌ای که داشتیم خیلی صحبت کردیم و برای ما مهم بود که چرا درباره صحنه ترور شهید رضایی‌نژاد که آنقدر ترسناک بود، فیلمی نساختیم؟ چرا دادخواستی ارائه نکردیم درباره این کاری که با ما کردند؟ اگر هر کشور دیگری بود کلی فیلم درباره آن می‌ساختند و این موضوع را بُلد ‌کرده و تصویر این ترور را در تاریخ خود ماندگار می‌کردند. خیلی دوست داشتیم این کار را انجام دهیم. مثل همه اتفاقات دیگر باید روزی برسد که احساس کنید یک علت تامه‌ای برای کارتان به‌وجود بیاید تا این اتفاق شکل گیرد. آن علت تامه شهادت شهید فخری‌زاده بود. روزی که شهید فخری‌زاده به شهادت رسیدند و ترور شدند و کماکان رکورد تلخ‌ترین و تراژیک‌ترین ترور را ترور شهید رضایی‌نژاد دارد. شاید دو روز بعد از آن در دفتر نشستیم و گفتیم جایز نیست کار دیگری انجام دهیم وقتی این تکرار می‌شود. تکلیف ما این است که بسازیم. این گام اول شکل گرفتن فیلم سینمایی هناس بود.

غیر از این ایده دیگری بود که بخواهید به سراغ آن بروید؟

وقتی کار مصلحت تمام شد، باید برای کار بعدی چه کار می‌کردیم؟

از قبل چیزی نداشتید؟

یک‌سری طرح و نوشته داشتیم. یکی دو ماه چند جلسه گذاشتیم، ساعت‌ها حرف زدیم که چه طرحی را انتخاب کنیم. بالاخره به این رسیدیم که باید این را کار انجام دهیم. می‌دانستیم کار اینچنینی برای یک سری آدم‌هایی که حضور دارند مشکلاتی ایجاد می‌کند. علاوه‌بر اینکه یک‌بار پیه این مدل کار به تن‌مان خورده بود. درخصوص مصلحت کار را پیش بردیم و در مرحله‌ای کار تعطیل شد. تصمیم گرفتیم با خانم پیرانی صحبت کنیم و در جلساتی ایشان را خواستیم و زحمت کشیدند حضور داشتند و صحبت کردیم. این جلسات خیلی روشن بود و ایشان روشنفکرتر و خوش‌تعامل‌تر از چیزی بودند که فکر می‌کردیم. ذهن ایشان بسیار باز بود. گفتیم نمی‌خواهیم مستند بسازیم، فیلم سینمایی می‌سازیم و احتمال دخل و تصرف وجود دارد. ایشان اینها را پذیرفتند و هرچه جلوتر رفتیم دیدیم این فکری که برای ساخت کار داشتیم چقدر درست است و در جایی مطمئن شدیم باید این کار را انجام دهیم و بالاخره قطعی کردیم و جلسات مفصلی با ایشان داشتیم و حرف زدیم. به طرح اولیه رسیدیم و شروع به نوشتن فیلمنامه کردیم و کار پخته‌تر جلو رفت.

در مورد انتخاب بازیگر، خانم پیرانی نظری داشت؟

با ایشان فقط در قسمت پژوهش به‌طور مفصل جلساتی داشتیم و بعد از آن دیگر هیچ کاری نداشتند تا نسخه اولیه فیلمنامه را خواندند. آنجا هم نکاتشان را گفتند و ما بازنویسی‌های مکرر کردیم و هیچ‌کدام را نخواندند و نظرات کلی شان را درباره انتخاب بازیگران می گفتند ولی دخالتی در انتخاب نهایی ما نکردند. می‌توانم بگویم که هیچ کاری نداشتند و فقط چندبار به دعوت ما سر صحنه آمدند و نگاه کردند و رفتند تا یک هفته، 10 روز پیش که نسخه نهایی کار را دیدند . البته ایشان انصافا در همه موارد نظراتی داشتند وای خودخواسته نظراتشون رو اعمال نمیکردند و این حد صعه صدر در شخصیت ایشان  عجیب بود.

برای انتخاب نقش شهید رضایی‌نژاد نظری ندادند؟

اصلا، واقعا اتفاق خوبی بود. ولی با انتخاب آقای شعیبی خیلی خوشحال شدند و همچنین خانم زارعی .اگر همکاری ایشان نبود کار به نتیجه نمی‌رسید و یا بارها کار می‌خوابید و یا به قهقهرا می‌رفت. گیر برخی از این کارها این است که خانواده‌ها می‌خواهند شبیه زندگی واقعی آنها باشد، مستند باشد و این جذاب نمی‌شود. سینما مقتضیات و زبان خود را دارد.

یک علت تامه یعنی ترور شهید فخری‌زاده باعث شد تا شما این کار را بسازید، اما با دو مساله در این کار مواجه هستید، یک بحث ترور و اتفاق واقعی‌ای که می‌افتد و بحث دیگر، موضوع درام است که به موضوع سرگرم کردن و تاثیرگذاری برمی‌گردد، شما اهل حس برانگیختن هستید، چقدر به این موضوع در فیلم توجه کردید؟

نکته اول این است که ما دغدغه داریم. خیلی هم دغدغه داریم ولی وقتی در سینما وارد شدیم صدر اولویت‌ها جذابیت است تا با این جذابیت، مخاطب را درگیر کنیم، حس مخاطب را درگیر کنیم و با خود به سینما بکشانیم. ما در سینما فیلم می‌سازیم و الا می‌توانستیم کارهای دیگری را انجام دهیم. وقتی این میزان زحمت کشیدیم و در فیلم کوتاه کلی تمرین کردیم که بگوییم من چطور می‌توانم مضامین خود را در زبان سینما بگویم طوری که برای مخاطب جذاب باشد و بپذیرد و آن را پس نزد. این موضوع در صدر و اولویت است. ما دغدغه را داریم اما از طرف دیگر باید ببینیم که چه چیزی باعث جذابیت می‌شود، وقتی وارد این مدل ساخت بیوگرافی می‌شویم، محدودیت‌ها بیشتر است ما محدود بودیم و نمی‌توانستیم زندگی ایشان را محدود کنیم و باید کلیت زندگی ایشان را همچون امانتی در دست خود نگاه می‌داشتیم. اما خانم پیرانی همه‌جوره به ما لطف داشتند و کمک کردند.

خود ایشان مطالبی در اختیار شما قرار دادند؟

بله، خیلی مفصل حرف زدند، خاطرات گفتند و همکاری زیادی کردند.

مستندهایی را که درباره ایشان ساخته شده بود، دیدید؟

بله، یک تعدادی را دیدیم و خود ایشان مفصل‌تر توضیح دادند، عکس نشان دادند و نکاتی بیان کردند. ما در فیلم سعی کردیم این نکات را طوری انتخاب کنیم که درام هم خوب دربیاید و نمی‌خواستیم وجوهی را نشان دهیم که به کلیت زندگی ایشان خدشه وارد شود. ایشان شناخته‌شده و معروف هستند، خیلی برای ما ترسناک بود که مردم چه می‌گویند و خیلی از سیاسیون که ایشان را به‌عنوان فرد بزرگی می‌شناسند چه می‌گویند و این چالش بزرگی برای ما بود.

وقتی دراماتیک به شهید رضایی‌نژاد نگاه می‌کنید غیر از صحنه ترور، چه چیزی در این داستان دیدید؟

یک زنی که به شدت زندگی خود را دوست دارد، کم‌کم می‌فهمد شوهرش وارد فضاهای امنیتی شده که روی آن حساس هستند، همکاران او را زده‌اند و می‌خواهد زندگی خود را نگه دارد، چون زندگی‌اش را دوست دارد. آنقدر برای این زندگی می‌جنگد با تمام ترس‌هایی که دارد و به نقطه‌های عجیبی از این ترس می‌رسد و بعد می‌فهمد شوهر خود را همانطور که هست باید بپذیرد. این نقطه‌ای است که قهرمان ما به آن می‌رسد. این دراماتیک است.

مقام تسلیم و رضایت است.

بله، فشارها به او بیشتر می‌شود و از طرف دوستان و اقوام این فشارها وجود دارد که از این فضا بیرون بیاید و راحت شوید. تهدید و شک در همه چیز برایش وجود داشت. در آخر می‌پذیرد که شوهرش را آن طور که هست بپذیرد. در مقابله با فرهاد به اینجا می‌رسد که شوهر را آن طور که هست دوست بدارد و چون این برای من جذاب است و پای این می‌ایستد هر چند پایان تلخی دارد ولی قول مردانه به شوهر خود داده و تا آخر می‌ایستد و دست فرزندش را می‌گیرد و می‌رود که این آینده را بسازد. این به‌نظر ما دراماتیک است.الان مساله حل شده است ولی اذیت شدیم تا این دراماتیک دربیاید.

نسبت داستان و واقعیت چطور بود؟ چقدر داستان به واقعیت نزدیک است؟

ببینید ما روح کلی زندگی ایشان را در فیلم داشتیم. شهید فضای فکری و ذهنی اینچنینی داشت درصورتی که با فضای ذهنی من مخالف بود و من با فضای فکری و سیاسی شهید اختلاف‌نظر دارم، ولی بالاخره امانت بود. موسیقی شجریان را خیلی‌ها می‌گفتند نگذارید شهید این موسیقی را گوش می‌کرد و عکس با شجریان داشته و به‌نظرم این خیلی جذاب و خوب است که بگوییم هر گرایش سیاسی‌ای که وجود دارد همه پای مملکت ایستاده‌اند. در این فضای آشفته و تبلیغاتی که در مملکت است و همه می‌گویند فرار کنید، هیچ چیز این مملکت به‌درد نمی‌خورد یک کسی با اینکه عقاید سیاسی او مورد قبول من نوعی نبوده است، ولی پای مملکت خود ایستاده است.

به خانم پیرانی گفتم اجر این آدم شهادت بوده است، در شرایطی که می‌توانست رها کند. خیلی‌ها می‌توانستند این کار را انجام دهند، ولی خود را به آن راه زدند و داریوش پای کاری که کرد ایستاد، چون فکر می‌کرد درست است. نقد داشت ولی این کار را کرد. خوشحالم این فیلم را ساختیم. مهم‌ترین چیزی که الان در جمهوری اسلامی نیاز داریم و به‌نظرم سال‌ها است از آن فاصله گرفتیم و فکر می‌کنیم هر کسی انقلابی‌تر باشد خوب است و هر کسی از این دایره بیرون رفت از ما خارج است. این دایره باید بزرگ باشد همانطور که پیامبر این‌طور بود. این کشتی نوح است و هر کسی با هر عقیده‌ای باید سوار شود. باید به‌حدی سعه صدر داشته باشیم که این را بپذیریم. من نمی‌گویم از عقاید خود کوتاه بیاییم.  عقاید خود را داریم ولی باید مردم را جذب کنیم. انقلابی‌ها و حزب‌اللهی‌ها باید به این برسند که گفتمان را باید گسترش داد و باز کرد.

ایراد دیگری که از خیلی‌ها در این چند وقت می‌شنوم این است که شما در این قصه و روایت وحید رهبانی را دارید که به شکل ضدقهرمان است، از طرف دیگر اگر این مشکل شرکت نبود یعنی دست شهید بازتر بود و در جای دیگری کار می‌کرد، پس در نتیجه بیرون می‌آمد و قصه ماموریت و وطن‌دوستی کمرنگ‌تر می‌شد. این برای من سوال بود ولی این ایراد را از بقیه می‌شنیدم که گیر کار الان این بود که شرکتی نبود که به او کار بدهند؟

ببینید این تصور شهره قصه ما بود. شهره فکر می‌کرد اگر کاری برای شوهر او باشد و بیرون بیاید راحت‌تر این کار را می‌کند. درصورتی که داریوش کاری به شغل نداشت بلکه مسئولیتی روی دوش خود احساس می‌کرد که دوست نداشت این مسئولیت را روی زمین بگذارد. دوست داشت مسئولیتش را تا انتها پیش ببرد و کسی نبود که از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند. دوستان او را زدند ولی تا ته ایستاد، چون مسئولیت‌پذیر است. آقای پناهیان در جایی می‌گوید یکی از ویژگی‌هایی که باید داشته باشیم مسئولیت‌پذیری است که مساله مهمی در همه جا و همه چیز است. یک مادر را می‌بینید که هیچ عقیده‌ای ندارد ولی مسئولیت‌پذیر است. می‌داند در قبال فرزند خود مسئولیت دارد. خیلی فرق می‌کند. این چیزی است که در ما کمرنگ شده است. فکر می‌کنیم به من چه ربطی دارد، من چه مسئولیتی نسبت به خانواده و همسر خود دارم، حال جامعه بماند. درصورتی که همه ما نسبت به همدیگر مسئول هستیم. این تصور شهره است که فکر می‌کند اگر بیرون بیاید بهتر است درصورتی که متوجه می‌شود این تصور او است که فکر می‌کند اگر بقالی بزند بهتر است تا پیش او کار کند. ما خطی روی این می‌کشیم که تصور شهره بود و داریوش هیچ‌وقت این واقعیت را نمی‌پذیرفت، اینکه اگر بیرون می‌آمد ترور نمی‌شد. برای داریوش دغدغه است نه اینکه کار برای او نیست. من یک خاطره‌ای بگویم که بچه‌های فردو می‌گفتند بعضی از بچه‌های ما که بعد از زدن احمدی‌روشن بیرون آمدند، بسیاری بی‌خیال شدند و برخی دیگر رئیس و مدیر شرکت‌های مهم هستند. اینها نخبه‌اند و به‌راحتی بیکار نمی‌مانند. در فیلم واقعیت این نیست و این تصور شهره بود که بگوییم جایی برای کار برای داریوش نیست و شهره درنهایت می‌فهمد اشتباه فکر می‌کرد و می‌فهمد شوهر او این کاره نبود که این مسئولیت را زمین بگذارد.البته باید تاکید کنم که همه اینها درباره شهره ای است که ما در فیلم پرداخته ایم . تردید هایش را پررنگ کرده ایم و کمش های او در این مسیر متناسب با نیاز داستان به طور غلو آمیز مطرح کرده ایم.

برای انتخاب بازیگران محدودیت داشتید؟

چه محدودیتی؟

اینکه در نظر شما چیز دیگری باشد ولی اتفاق نیفتد.

وقتی کارگردانی می‌خواهد فیلمی بسازد یکی از مهم‌ترین قسمت‌ها انتخاب بازیگر است. خیلی کار سختی است، کار سخت و طاقت‌فرسا؛ بالاخره شما لیستی برای این فیلم دارید. برخی درخواست پولی که دارند به شما نمی‌خورد، یکی زمان ندارد.

اینکه مجبور شده باشید بازیگری را انتخاب کنید.

خیر، قطعا مجبور نشدیم. تفکرم همیشه این است که اگر بازیگری که نتواند نقش را در بیاورد پای کار نیاد آن فیلم را نمی‌سازم. هیچ‌وقت وارد این ریسک نمی‌شوم، چون میلیاردها تومان هزینه می‌شود و حیثیت خود را گذاشتیم. مگر می‌شود مجبور شوم با بازیگری فیلم را بسازم که کار درنیاید؟ این کار را نمی‌کنم، همانطور که ماه‌ها سر انتخاب بازیگر در پیش تولید صبر کردیم. یکی از مهم‌ترین چالش‌های ما انتخاب بازیگر بود. این لیست را داریم و برخی فیلمنامه را دوست ندارند، برخی با مضمون مشکل دارند.

این را می‌خواستم بپرسم.

نمی‌خواهم وارد این حوزه شوم. البته ترسی ندارم.

اسم نمی‌خواهیم ولی در این خصوص توضیح دهید.

اسم نمی‌برم ولی شکی در این نیست که یک‌سری آدم‌ها نه فقط در سینما، شاید خیلی جاها نسبت به برخی موضوعات گارد دارند و حاضر نیستند برای آن هزینه بدهند. شما چادر سر می‌کنید و جایی می‌روید که شاید این را نپذیرند و پای این می‌ایستید و شاید کتک این را هم بخورید ولی برخی وارد این چالش نمی‌شوند. این تعداد کم نیستند و شاید هرکسی نخواهد هزینه این کار را بدهد.

شاید اعتقاد ندارد.

بله. برخی هم اعتقاد ندارند. این وجود دارد.

چه درباره این صحبت کنیم یا نکنیم، این مساله جدی و الان مبتلا‌به است. امیر جدیدی در فیلم اصغر فرهادی بازی می‌کند و به کن می‌رود و می‌بینید چه اتفاقی می‌افتد و از او چه سوالاتی کردند و رها نمی‌کنند. پس این مساله‌ای نیست که اشاره نکنیم و باید درباره این حرف زد. اگر موضع ما حق است و حق داریم طلب داشته باشیم، چرا پای کار نمی‌آیید، این به‌خاطر مخالفت با مضمون فیلم است؟

بالاخره آدم‌ها اختیار دارند و می توانند نیایند.

درست است، کسی را نمی‌شود زور کرد، ولی می‌توان نقد کرد.

بعضی ها  با این مضامین مشکل دارند واگر هم نداشته باشند از تبعاتش میترسند و بنابراین حضور در چنین پروژه هایی را انتخاب نمی کنند ولی خانم زارعی و آقای شعیبی فیلم را با تمام وجود آمدند البته خانم زارعی از گزینه های اول من بودند.  ولی به خاطر اینکه سر کاری بودند سراغ گزینه های دیگر رفتیم و از جایی که بنده آدم آرمانخواهی هستم به خیلی از بازیگران زن دیگر که بازیگران خوبی هم بودند رضایت ندادم و صبر کردیم و نتیجه صبرمان ناگهان فراهم شدن شرایط حضور ایشان در پروژه شد. آقای شعیبی هم جزو گزینه‌هایی بودند که وقتی قطعی شد خیلی از شکل گیری زوج مریلا زارعی و بهروز شعیبی خوشحال شدیم. این دو نفر فیلمنامه را دیدند و خوش‌شان آمد و انتخاب کردند.

آن زمانی بود که حاتمی‌کیا با اصغر فرهادی رفیق بود.

این هم باشد ولی این فضا وجود دارد. شما کار خود را بلد باشید در همه‌جا کار می‌کنید. باید کار را درست انجام دهیم و فیلم خوب بسازیم. وقتی فیلم را خوب بسازید، دیده می‌شود، منتقد هم دوست دارد، حتما کار سخت‌تر است.با استادی درباره این کار صحبت می‌کردم، می‌گفت وقتی شما بچه‌مسلمان هستید و یک مضمون انقلابی هم کار می کنید، باعث می‌شود پایین بروید، چون عده‌ای می‌خواهند حال شما را بگیرند، نقد کنند وحالا من به عنوان فیلمساز باید تلاش کنم اول خود را به صفر برسانی و بعد از صفر به بالا بیایی. یک موضوع تلخ انتخاب کنم همان ابتدا ده پله بالا رفتم. این خیلی برای ما چالش است ولی برای من جذاب است و دوست دارم وارد این چالش شوم و کاری کنم و بگویم فیلمی درباره شهدای هسته‌ای ساختم ولی کاری می‌کنم که بدون چشم قرمز از سالن بیرون نروید. کار سختی است. ادعای من نمی‌شود ولی تمام تلاشم را می‌کنم که بگویند این کار را کردند و این مقدار تلخ اقدام کردند. زمانی که جنگ در این مملکت خیلی رسمیت نداشت (حداقل بین برخی هنرمندان اینچنین بود)، آقای حاتمی‌کیا، فیلم «از کرخه تا راین» را می‌سازد، فیلم «آژانس شیشه‌ای» را می‌سازد. اگر فیلم را قوی و هنرمندانه بسازید، گاردها را باز می‌کنید و انسان‌ها را با خود همراه می‌کنید، این ویژگی سینماست، این ویژگی هنر است که شما را همراه می‌کند. استاد فرشچیان که تابلوی نقاشی از حماسه عاشورا می‌کشد هرکسی در دنیا نگاه کند برایش سوال پیش می‌آید که جریان این نقاشی چیست؟ این ویژگی هنر است که مرزها را در می‌نوردد.

پس شما این مبارزه را پذیرفته‌اید.

حتما همین‌طور است. ما در این چالش هستیم. دو وجه دارد؛ یک وجه این است که یک‌سری بچه‌مسلمان‌ بودند که در این سینما بد عمل کردند و بدنامی‌اش برای ماست و ما باید خود را ثابت کنیم که ادعایی نداریم و نیامدیم شعار بدهیم و حتما مضامین و دغدغه‌هایی داریم.

اصلا به سینما آمدم که فیلم بسازم و حتما دغدغه‌هایی دارم که در فیلم می‌آید، چه بخواهم و چه نخواهم. من را بکشند نمی‌توانم فیلمی بسازم که در انتها لجن باشد. من کیف می‌کنم در فیلمم، یک قهرمان نشان دهم و اسلوموشن هم می‌سازم و این من هستم و کاری نمی‌توانم بکنم. نمی‌خواهم و نمی‌توانم قهرمانی نشان دهم که در انتها گریان باشد. شخصیت من این نیست. بالاخره وقتی وارد این عرصه می‌شویم این چالش‌ها را داریم و باید با اینها بجنگیم.

یک تلقی و دسته‌بندی درمورد فیلمسازان وجود دارد که برخی از آنها، فیلمسازان ایدئولوژیک هستند و برخی دیگر در سینمای مستقل فیلم می‌سازند. شما این را قبول دارید؟

مگر می‌شود کسی ایدئولوژی نداشته باشد؟ مگر امکان دارد؟ مگر می‌شود کسی در سینمای دنیا فردی جدی باشد و ایدئولوژی نداشته باشد؟ این امکان ندارد. پشت صحنه فیلم «فهرست شیندلر» را می‌دیدم و در آن اسپیلبرگ گریه می‌کرد و می‌گفت اینجا آدم‌هایی بودند که کشته شدند. چون لوکیشن آن فیلم در لهستان بود. حالا مگر می‌شود گفت که کارگردان این فیلم ایدئولوژی نداشته است؟ ایدئولوژی داشته که این فیلم را ساخته. من فکر می‌کردم فرد تکنیکی باشد ولی وقتی پشت صحنه را دیدم، فهمیدم چقدر ایدئولوژیک است. هنر جوشش است و فیلم هم جزئی از هنر. مگر می‌شود یک آدمی ایدئولوژی نداشته باشد. صد فیلم دفاع مقدسی داشتیم و ممکن است برخی از آنها همچون کرفس باشند و هیچ حسی نسبت به آن ندارید اما یک فیلمی از رسول ملاقلی‌پور می‌بینید که چهار ستون بدن شما می‌لرزد از اینکه چه شده است. آنهایی که می‌گویند هیچ ایدئولوژی‌ای ندارم و نمی‌خواهم فیلم ایدئولوژیک بسازم، این‌که خودش برآمده از یک ایدئولوژی است. پودوفکین، سینمای روسیه تا سینمای موج نوی فرانسه، فیلمسازان مکتب نیویورک و... همگی ایدئولوژی داشتند. همه یک ایدئولوژی داشتند که با تمام وجود فیلم‌هایی ساختند که ماندگار شده است. حتما در فیلم‌های کوبریک ضدآمریکایی بودن، معلوم است که جدی به سیاست کلی آمریکا نقد دارد و تلاش می‌کند این را بیرون بزند.

البته عبارتی که برای این جنس فیلمساز به‌کار می‌برند این است که فیلمساز وابسته است. شما هم فیلمساز وابسته هستید؟

این را می‌گویند و این طبیعی است. من ابایی از این حرف ندارم و تکلیف من با خود و فیلم‌هایم مشخص است. من ژورنالیست نیستم که بگویم فلان هستم، من با شما خودمانی صحبت می‌کنم و فیلمساز هستم. برای اینکه بفهمید چه تفکری دارم، فیلم‌های من را ببینید؛ می‌فهمید، حرفم در فیلم‌ها بیان می‌شود. به قول آقای حاتمی کیا ما فیلمسازها در فیلم‌ها عریان می‌شویم. تکلیف ما مشخص است ولی به‌عنوان یک فیلمساز نمی‌خواهم به غیر از فیلمم حرف بزنم. از این هم ترسی ندارم؛ ولی زبان اصلی من سینما و فیلم است و این‌طور می‌خواهم حرف بزنم.

حالا که این وابسته بودن را قبول دارید، به نقدهایی که در فیلم‌هایتان می‌کنید، می‌رسیم. به‌طور مشخص فیلم «مصلحت» که هنوز فرصت اکران به دست نیاورده است، چطور می‌شود در فیلم آخوند فاسد نشان می‌دهید، امنیتی ناجور نشان می‌دهید پس آن‌چیزی که نشان نمی‌دهید و به آن نقد نمی‌کنید؛ کدام است؟

ببینید همه فیلمسازان وابسته هستند مهم این است که به چه چبزز وابسته هستن. به پول به شهرت به دیده شدن به جشنواره به مردم کشورشان و به آرمانشان  و ... من فکر میکنم به نگاهم و آرمانم وابسته و بلکه دلبسته ام.

من نمی‌توانم بگویم چه چیزی را نشان نمی‌دهم، من به خیلی از چیزها نقد دارم، به خیلی از این مدیریت‌های اجتماعی، با انتخاب‌های اشتباه و... نقد دارم.

 می‌خواهم بدانم مرز خود را با آن برانداز و کسی که اعتقادی به چیزی ندارد، چگونه مشخص می‌کنید.

در فیلم من مشخص شده است. فیلم مصلحت را کنار بگذاریم، در فیلم‌های من تکلیف معلوم است. من خط‌قرمزهایی در فیلم خود دارم. خطی نیست که بکشم و بگویم این را نشان می‌دهم و آن را نشان نمی‌دهم. تکلیف من مشخص است. من پیشینه و نظری نسبت به جمهوری اسلامی و انقلاب دارم.

اما این ادعا وجود دارد که براندازها هم نقد می‌کنند.

اینها فرق می‌کند. آقای علیزاده در خارج کشور است، تکلیف او مشخص است و نقد می‌کند. نقد معلوم است ولی نقد مغرضانه با نقد مصلحانه فرق زیادی دارد. من نمی‌توانم تعیین کنم این نقدها کجاست ولی مشخص است کسی که جمهوری اسلامی را از اساس قبول ندارد، با کسی که قبول دارد و می‌جنگد تا کمک کند، در کجا فرق دارند. این آدم‌ها گاهی در مصداق هم اشتباه می‌کنند. یک زمانی آدم‌ها نیت مصلحانه دارند ولی وقتی فرم و تحلیل درستی ندارند، ضربه می‌زنند. اینها را هم قبول دارم ولی فرق اینها مشخص است. من می‌گویم یکی از چیزهای مهمی که الان وجود دارد این است که تا جایی خط قرمز است که مردم را ناامید کنیم. برای من ناامید کردن مردم، خط قرمز است. در پایان مصلحت و برخی از فیلم‌ها اینچنین شده که گفته‌ اند زیادی است و اضافه است . مخصوصا مصلحت این‌طور بود. مثلا در فلان سکانس فیلم تمام است و من می‌خواهم بگویم این ادامه دارد و آینده است و این آینده با همه تاریکی‌هایی که وجود دارد روشن است. من فرد متوهمی نیستم و تلخی‌ها و تاریکی‌ها را می‌بینم. من به آن منتقد هستم و در اقوام و دوستان بحث می‌کنم و می‌گویم اگر شما درباره این مساله حرف می‌زنید من بابت این هزینه دادم، سه فیلم ساختم که اجازه ندادند بسازم، فیلم من را توقیف کردند. من این را بیان می‌کنم، منتقد هستم و بابتش هزینه می‌دهم و وسط گود رفتم. فقط حرف و غر نمی‌زنم، بلکه وسط گود رفتم. غلط و اشتباه هم دارم و یک جاهایی خطا می‌کنم، ولی خوشحالم که عمل می‌کنم، نه اینکه فقط حرف بزنم و غر بزنم. خط قرمز من این است که مردم را ناامید کنم و از این می‌ترسم.

چقدر به این امید نیاز است؟

به‌شدت الان به این امید نیاز داریم. حتی اگر نقد می‌کنیم باید مردم را امیدوار کرد. من در این شرایط با خیلی چیزها مشکل دارم، ولی عجیب به آینده امیدوارم و می‌دانم روزهای طلایی داریم. نه اینکه در توهم باشم، بلکه شواهد را می‌بینم و می‌دانم اتفاقاتی در این کشور می‌افتد. ما از یک جاهایی می‌گذریم و به تمدنی می‌رسیم که اتفاقات بزرگی می‌افتد. من می‌گویم به تمدن اربعینی می‌رسیم که در تمام زندگی این کشور جاری می‌شود. ما به این می‌رسیم. نشانه‌هایی وجود دارد. بسیاری از آدم‌ها امتحان می‌شوند، ولی آینده به‌شدت روشن است. جهان را بسیار زیبا می‌بینم.

به‌نظر می‌رسد این اوج سخت بودن است، همچون زایمانی که صورت می‌گیرد و اوج سختی است.

درست است. این خط قرمز من است که هیچ‌گاه نمی‌توانم مردم را ناامید کنم. این واقعا یکی از خط قرمزهاست. این تلخ است. فیلم مصلحت هم به همین خاطر تلخ است، ولی فکر می‌کنم در انتها مخاطب می‌گوید قهرمان این فیلم با تمام مشکلاتی که داشت پای این مملکت ایستاد. شهره پیرانی، داریوش رضایی‌نژاد پای این مملکت ایستادند. سکانس ترسناکی بود، ساعت‌ها درباره سکانس پایانی فیلم حرف زدیم و شهره وقتی بیرون می‌آید داغون است و حال او بد است. نمی‌دانستم می‌توان در این چند دقیقه شهره را از اوج ناامیدی به یک امید و ادامه راه برسانم. لطف خدا بود که به‌نظرم این شده است. این یکی از خط قرمزهای من است که نباید مردم را حتی در بدترین شرایط ناامید کرد. این سنت انبیا است. ما می‌گوییم در بدترین شرایط، در زمان پیامبرصلوات الله علیه و آله یا حضرت نوح که می‌گویند حضرت نوح را در گونی می‌کردند و می‌زدند و صبح دوباره تبلیغ می‌کرد. مگر پیامبر اسلام و ائمه علیهم السلام ما کم از این دردسرها کشیدند؟ فرق اولیای خدا اینجاست که تحت تاثیر شرایط قرار نمی‌گیرند. همه به آینده نگاه می‌کنند و به‌سمت آینده روشن می‌روند. یک‌روز به می‌گویند چه کردید؟ با چه امیدی ادامه می‌دهید؟ گفت صبر کنید ما چیزی می‌بینیم که شما نمی‌بینید. چه زمانی است؟ الان 1400 سال است که به آن مدینه فاضله نرسیده ایم البته در خیلی از دوران خا نزدیک شده ایم  ، ولی یک روز می رسیم. چقدر آینده را درست ترسیم می کنند در بدترین شرایط باید صبر کنیم و مردم را امیدوار کنیم. البته این امید باید واقع‌بینانه باشد، نه اینکه مردم را متوهم کنیم. اینکه دست‌به‌دست هم دهیم خیلی کارها می‌توان کرد، همانند زمان سیل! اگر باهم باشیم اتفاقات عجیبی می‌توانیم رقم بزنیم و نباید خسته شد. این امید را نباید از دست داد و باید این را به مردم تزریق کرد.

وقتی به مفهوم وطن اشاره می‌کنیم، با یک مفهوم کلی حفظ وحدت و تمامیت ارضی طرف هستیم که خیلی از آدم‌ها با طیف‌ها و تفکرات متنوع را کنار هم قرار می‌دهد؛ آدم‌هایی از جنس شهید داریوش رضایی‌نژاد که ممکن است در زمان حیات‌شان، دیدگاه سیاسی متفاوتی با مثلا شمای فیلمساز داشته باشند.

این را قبول دارم. ما همه در ایران زندگی می‌کنیم. این نکته مهمی است. ما سال‌ها این را بلد نبودیم. حداقل پدران ما این‌طور نبودند. آقای ضرغامی حرف خوبی زد وقتی فیلم مصلحت را دید، گفت خیلی خوب بود. آقای ضرغامی گفت کاری که ما سال‌ها نتوانستیم انجام دهیم شما می‌کنید؛ یعنی این دایره را باز کردید. ما قطب‌بندی کردیم، اصلاح‌طلب و اصولگرا کردیم و شما اینها را به‌هم نزدیک می‌کنید. باید به این برسیم. وجه سیاسی یک وجه است، ازنظر فرهنگی و قومیتی و... باید اینچنین باشد. تمام تبلیغ این است که این مملکت جای زندگی نیست. این نظر که راه افتاده از ایران برویم و هیچ اتفاقی در این مملکت نمی‌افتد فاجعه است. باید بگوییم همه ما فرزندان این کشور هستیم و همه باید بایستیم. اگر سراغ ساخت زندگی کسی مثل دکتر حسابی برویم، یکی از انقلابی‌ترین کارهای ممکن را کرده‌ایم. دکتر حسابی وسط غرب گفت می‌خواهم پای این مملکت بایستم. دکتر حسابی در بیابان‌ها رفته و نقشه ایران را درآورده است. اینچنین پای مملکت خود ایستاده است. به ظاهر پرداختن به شخصیت‌هایی چون دکتر چمران‌ها که من ارادت ویژه به ایشان دارم، کار انقلابی کردن است، اما من می‌گویم در شرایط امروز ما رفتن سراغ شخصیت‌هایی که خدمات ملی انجام داده اند هم کم از کار انقلابی ساختن ندارد.   ما باید درباره دکتری که اولین پیوند قلب ایران را انجام داد، فیلم بسازیم. پروفسور سمیعی هنوز به ایران می‌آید و می‌رود و دغدغه دارد، مرکز مغز در ایران راه می‌اندازد. اینها را باید روایت کنیم. اگر قبول کنیم وطن جای درستی است و همه به اینجا تعلق داریم، همه باید برای اینجا بجنگیم. هتل نیست که هروقت خدمات خوب نبود برویم. باید پای این شخصیت‌ها ایستاد، خیلی از آدم‌ها این‌طور پای این کشور ایستادند و برای آن جنگیدند. من آدم‌هایی را می‌شناسم که به حسب ظاهر آن چنان انقلابی محسوب نمی‌شوند، اما ارادت زیادی به همین مفهوم وطن دارند و همین آنها را نزد من شخصیت‌هایی ارزشمند و به تعبیری تبدیل به شخصیتی انقلابی می‌کند . یکی از اقوام ما کارگاهی تاسیس کرده و ازسوی بیمه و مالیات و هزار جای دیگر اذیت می‌شوند، ولی ایستاده‌اند و کار می‌کنند. چقدر این ارزشمند است. دشمن می‌خواهد اینها نمایش داده نشود و بگوییم همه ناامید هستند و درحال مردن. مشکلات کم نیستند اما شعب ابیطالب که نیست. ما که ادعا می‌کنیم کم‌کاری کردیم که آنها توانستند این میزان پیشروی کنند.

آنطور که انتظار دارید امید در فیلم شما پرورانده شده است؟

من فکر می‌کنم درآمده است. در حد توان و قابلیت فیلمنامه که این میزان بود فکر می‌کنم درآمده است. شهره از یک نقطه به نقطه دیگر می‌رسد. فقط هم این نقطه پایان نیست. به‌نظر من شهره به نقطه‌ای می‌رسد که باید پای شوهر خود بایستد و شوهرش برای او تبدیل به یک قهرمان و اسطوره می‌شود. من فکر می‌کنم این‌طور است.

بیان کردید مخاطب باید با چشم قرمز بیرون بیاید و درگیر فیلم شود. این هم اتفاق افتاد؟

در خیلی از سالن‌های نمایش عمومی که مردم را می‌بینیم این مورد را زیاد می‌بینم. سعی می‌کنم با مردم حرف بزنم و این بازخوردها را بگیرم. من فکر می‌کنم این اتفاق می‌افتد. آن چیزی که در توان من است و برداشت دارم این را می‌فهمم.

نقش و جایگاه زادگاه شهید رضایی‌نژاد، تاثیر مهمی در روایت داستان این فیلم دارد. چرا نخواستید بیشتر آبدانان را نشان دهید؟ آیا صرف پوشیدن لباس تن بچه یا چند کلمه یا اصطلاح کفایت می‌کرد؟ درصورتی‌که این قابلیت را داشت که صحنه‌های اول فیلم از دشت‌های آنجا شروع می‌شد.

من محدودیت زمان داشتم. می‌خواستیم از اینجا شروع کنیم زمان کم می‌آوردیم. می‌خواستیم زا بچی اینها شروع کنیم که چطور زندگی می‌کنند، ولی اینها به‌شدت به‌روز بودند. درست است آبدانانی بودند ولی به‌روز بودند. خانم پیرانی لهجه ندارد. این لباس که تن کردیم همان لباس آرمیتا است که ایده‌های زیادی داشتیم که تن او کنیم و می‌خواستیم بیان کنیم والدین او تحصیل کرده‌اند و می‌خواهند در خارج درس بخوانند. آنها را جایی گذاشتیم که از زمان جنگ می‌گوید و خاطرات خود را بیان می‌کند که در چادر بودیم و دیدیم اگر این را در بطن قصه بگوییم جذاب‌تر است. اینکه اینها اصالت‌هایی دارند، هرچند به‌روز و تحصیلکرده هستند، ولی به اصالت‌های خود پایبند هستند. می‌گویند این فرد بی‌ریشه‌ای است، ولی داریوش می‌گوید من بچه آبدانانم! بچه‌های شهرستان اگر سال‌ها در تهران زندگی کنند ولی اصیل باشند افتخار می‌کنند اصالت شهرستانی دارند و می‌گویند ما اینچنین هستیم. آدم‌های تازه به دوران رسیده این‌طور نیستند، سریع می‌خواهند لهجه خود را تغییر دهند و اصل خود را منکر شوند. آدم‌های اصیل این اصالت را حفظ می‌کنند و خانم پیرانی می‌گوید هنوز عاشورا و تاسوعا به آبدانان می‌رویم. کلی وسایل در صحنه برای خانم پیرانی است که جاجیم و گلیم و... دارد. اینها اصل و نسب‌دار و ریشه‌دار هستند. کلمه هناس را آوردیم که این اصالت کار می‌کند و فرقش با فرهاد این است، فرهاد بی‌ریشه و سطحی است. اینها با ریشه و اصالت‌دار هستند.

همان‌قدر که از خانم پیرانی کمک گرفتید از آرمیتا هم کمک گرفتید؟

با آرمیتا هم صحبت‌هایی کردیم، نکاتی بیان کرد. آرمیتا در آن زمان بچه بود. ولی خیلی جزئیات را دقیق به یاد دارد مخصوصا لحظه تلخ و وحشتناک ترور.


منبع: روزنامه فرهیختگان
نویسنده: میلاد جلیل‌زاده و عاطفه جعفری