بک تو بلک، امر سیاسی را به امری رمانتیک تقلیل داده است. زندانی سیاسی فقط یک قالب است که مبتنی بر آن، احساسات و دلتنگی ­های یک محبوسِ جداافتاده از جامعه روایت می­ شود؛ به جای آن می ­توان یک بدهکار مالی یا یک بی­گناهِ به اشتباه به زندان افتاده را قرار داد و آب از آب تکان نخورَد. تلقی رمانتیک افشاریان از کنش و کنش­گر سیاسی بیشتر متناسب با فضای دهه­ های چهل و پنجاه است نه ایران امروز که آگاهی سیاسی از ویژگی­ های آشکار آن است. این فعال سیاسی دهه چهلیِ متاثر از رمانتیسیسم سیاسی است که از شور پر است و در شعور سیاسی پر از خالی.

 پایگاه خبری تئاتر: یک اثر هنری، بی شباهت به غذا نیست. اگر طعم غذا هم­زمان، محصولِ دستورِ پخت و کیفیت مواد اولیه  است، ارزشِ یک اثر هنری نیز تابعی از ترکیب فرم و محتواست. تحلیلِ مجزای  فرم و محتوا به شکلی انتزاعی ممکن و متعارف است اما این صرفا تجزیه ­ای انتزاعی است و در نهایت این ذائقۀ مخاطب است که معیاری برای داوری در مورد کلیت اثر پیش می گذارد.  البته ذائقۀ مخاطب نیز زمینه­ مند و نسبی است؛ همانگونه که ارزیابی طعم و مزه در عین اینکه ماهیتاً تجربه ­ای حسی است، امری تابعِ الگوهای فرهنگی نیز هست. یک آشپز حرفه­ ای، با آگاهی از ذائقۀ متاثر از الگوهای فرهنگی مشتری، زبردستانه مواد اولیه را در قالب دستور پختی که به تجربه آزموده است در می آمیزد و  غذایی را به شکلی زیبا و تحریک کننده ارائه می­ کند و مشتری بی توجه به تمامی جزئیاتی که در تهیۀ آنچه می­ چشد به کار گرفته شده، از آن صرفاً لذت می‌­برد.

اما این قاعده استثنائاتی هم دارد؛ مثلا برای برخی از مشتریان مهم است فراتر از طعم و عطر و زیباییِ تحریک­ کننده، در واقع «چه چیزی» می­ خورند؛ این قبیل مشتری ­ها به محتوا یا ارزش غذایی هم اهمیت می ­دهند. آیا یک اثر هنری تنها محرک احساسات است یا اینکه می­ بایست دغدغه­ مند معنا نیز باشد؟ اینکه مخاطب صرفاً متوجه چگونه گفتن است یا بهتر بگویم مسحورِ سحر هنرمند است یا اینکه به آنچه گفته می­ شود نیز توجه دارد؟ از این منظر «بک تو بلک» غذای خوشمزه­‌ای است که در مورد ارزش غذایی آن باید تردید کرد. نمایشی جذاب و از منظر معیارهای آرتیستیک، ستودنی که در فرم، بسیار عالی است اما در معناسازی و خلق حقیقت، اثری متزلزل و مغشوش؛ اگرچه باید اعتراف کرد، فرم به قدری خوب است که بر ضعف ­های محتوا غلبه داشته و آنرا می­ پوشاند؛ و این فقط ذهن­ های بیماری شبیه به من هستند که به جای تسلیمِ لذتِ تماشای شعبده­بازی، درگیر کشف معمای دستان شعبده­ باز می­ شوند.

 بک تو بلک از نظر فرم، اثری شایسته ی توجه است. سجاد افشاریان، به خوبی و عمیقاً تئاتر را به عنوان یک «هنر» می­‌فهمد. فهم هنری عمیق در کنار تسلط تکنیکی، این امکان را برایش فراهم آورده که اثر جسورانه ­ای مثل «بک تو بلک» را روی صحنه ببرد و اقبال تماشاگر نیز تاییدی است بر کامیابی وی در این دستاورد. می‌­گویم جسورانه، چون اجرای نمایشی با تک بازیگر و بدون آکسسوار _  به جز یک چارپایه_ کار جسورانه‌­ای است و او از لحظۀ آغاز تا آخرین ثانیه تماشاگر را در تعاملی پویا با خود، به صندلی می­‌چسباند.

تصویرسازی‌­های زبردستانه با صدا، ویژگی برجستۀ اثر است. در حین ورود تماشاگر به سالن و جابجا شدن روی صندلی‌­ها، صدای گفتگوهای ضبط شدۀ «علی» -سجاد افشاریان- در سالن پخش می‌­شود و پیش از آغاز، تماشاگر از طریق صدا درگیر نمایش می­‌شود. شروع کوبندۀ نمایش، با زدن و انداختن چارپایه از زیر پای یک اعدامیِ خیالی توسط علی، با صدای سوتی گوشخراش همراه می‌­شود که عمیقاً در تصویرسازی اعدام با صدا، موفق است. سجاد افشاریان در سرتاسر نمایش بسیار هنرمندانه از صدا به عنوان جایگزینی برای آکسسوار استفاده می­‌کند. سه شخصیت دیگر داستان یعنی «سرمه»، «حیدر» و «بوسه» نیز فقط صدا هستند و در صحنه حضوری بصری ندارند؛ چرا که اساساً داستان در قالب گفتگوی یک زندانی سیاسی با خود دربارۀ وضعیت کنونی و خاطراتش و البته از نظر زمانبندی، متداخل روایت می­‌شود. سالن نمایش، یک «بلک باکس» بزرگ است و این فضا اقتضائات خاصی را برای استفاده از نور ایجاب می‌کند که افشاریان از این فرصت نیز به خوبی استفاده کرده است. می‌­توان به روشنی دریافت که افکت­‌های صدا و نور بازیگران مکمل افشاریان در این نمایش هستند که نقش خود را به خوبی ایفا کرده‌­اند.

از جذابیت‌­های دیگر نمایش در فرم، محیط مستطیل شکلی است که با خطوط سفیدرنگ مشخص شده که تداعی­کنندۀ زندانی انفرادی است که علی در آن محبوس است. در طول نمایش علی از این مستطیل خارج نمی‌­شود به جز پردۀ شکنجه و بازجوئی، که در انتهای بلک باکس، پشت به تماشاگر، بازی تحسین برانگیزی را از بازجوئی و اعتراف­گیری به نمایش می­‌گذارد. او از تنها اکسسوار صحنه، یعنی چارپایه استفادۀ منعطف و زیرکانه‌­ای دارد و در موقعیت­‌های مختلف، ماهیت ابزاری آن را به ضرورت تغییر می‌­دهد.

دیالوگ­‌ها تاثیرگذار و اغلب شاعرانه هستند و انتقال حسی خوبی را به تماشاگر دارند. استفادۀ رندانۀ افشاریان از موسیقی و ترانه­‌های مردمی و گه‌گاه لطیفه­‌هایی شیرین، مخاطب غیرحرفه­‌ای و عام را نیز با نمایش همدل و همراه می­‌کند. استفاده موردی و مقطعی از گویش بوشهری، با اینکه منطق حضورش چندان توجیه نبوده و درک نمی­‌شود، بر جذابیت­‌های حسیِ کار اضافه کرده است. در نهایت مشهود است که بازی تحسین برانگیز سجاد افشاریان در کنار سایر مولفه­‌های پیش گفته، اثر را در فرم، بسیار موفق نموده است و تاثیرگذاری حسی بر تماشاگر، که با معیار همراهی در خنده­‌ها و نثار اشک‌­ها قابل سنجش است را به دنبال داشته است.

اما محتوا و معنای نمایش در توازن با فرم پیش نمی‌­رود. اولین دیالوگ­‌ها مضمونی فلسفی و عمیق دارند؛ اینکه کشتن فقط گرفتن جان نیست و گرفتن فرصت آزاد زیستن نیز نوعی کشتن روح انسان است و هیچ قدرتی حق گرفتن این فرصت یگانه را از انسان ندارد. این تعبیر لیبرال منشانه از مفهوم حق و آزادی، اما در همان دیالوگ­‌های ابتدایی متوقف و در حد یک شعار باقی مانده و در ادامه پرورانده نمی ­شود؛ انگار گوینده خود از اهمیت معنا و محتوای آنچه در ابتدا بر زبان آورده آگاه نبوده است. ابعاد احساسیِ شخصیت علی در کانون توجه قرار دارد اما ابعاد سیاسی و اجتماعی او به عنوان یک زندانی سیاسی مبهم و مغشوش است. مشخص نیست که او پیرو چه نظام ارزشی است و هنجارها و آرمان­‌هایش کدام است. حتی مهمترین وجه امر سیاسی، یعنی «دیگری» در پرداخت شخصیت علی کاملا مغفول مانده است. تماشاگر نمی ­داند که او به عنوان یک فعال سیاسی با چه کسی و چه منظومۀ ارزشی در تعارض است و برای چه مبارزه می ­کند. دلیل زندانی شدن او، ضبط کردن صداهای ناشنیدۀ مردمانی است که حاشیه­ ای شده ­اند و دیده نمی­ شوند. اما در محتوای آن صداها هیچ اثری از معانی سیاسی یافت نمی­ شود، نه از ارزشی سیاسی سخنی به میان می­ آید و نه از کنشی سیاسی که به حاشیه ­ای شدن منجر شده باشد. آنچه در کانون محتوای این صداها قرار دارد عشق است و دلتنگی و گلایه از دوری معشوق. مخاطب با این سوال جدی روبرو می­ شود که علی -به عنوان یک فعال و زندانی سیاسی- حقیقتاً کیست، به چه مرام سیاسی متعلق است و تضاد سیاسی­اش در کجاست؟! آیا ضبط کردن صدای عشاق به دور مانده از معشوقشان می­ تواند فعالیتی سیاسی محسوب شود که مستوجب مجازات باشد و آیا ماهیت کنش سیاسی در ایران امروز در این حد مبتذل است؟

بک تو بلک، امر سیاسی را به امری رمانتیک تقلیل داده است. زندانی سیاسی فقط یک قالب است که مبتنی بر آن، احساسات و دلتنگی ­های یک محبوسِ جداافتاده از جامعه روایت می­ شود؛ به جای آن می ­توان یک بدهکار مالی یا یک بی­گناهِ به اشتباه به زندان افتاده را قرار داد و آب از آب تکان نخورَد. تلقی رمانتیک افشاریان از کنش و کنش­گر سیاسی بیشتر متناسب با فضای دهه­ های چهل و پنجاه است نه ایران امروز که آگاهی سیاسی از ویژگی­ های آشکار آن است. این فعال سیاسی دهه چهلیِ متاثر از رمانتیسیسم سیاسی است که از شور پر است و در شعور سیاسی پر از خالی. علی بسیار به خسرو گلسرخی شبیه است، هم در مشی سیاسی­ و هم در سبیل­ و موهای ژولیده ­اش؛ معجونی از توهمات فکری که مبانی فلسفی آنها با یکدیگر در یک نظم معنایی سازوار نمی ­آیند. علی که در شب عروسی­اش مست کرده است و در خیابان می­رقصد، در پرده­ای دیگر زیارت عاشورا می­خواند و با خداوند و امام حسین (ع) و امام رضا (ع) و امام عصر (عج) به گفتگو می ­نشیند!

علی سیاست را به ژستی عاشقانه و چه بسا احمقانه تقلیل می ­دهد و ناخواسته ویژگی عام الگوهای سیاسی خود در «فقدان اخلاقِ مسئولیت» را به نمایش می ­گذارد. او در مرخصی استعلاجی از زندان، عاشق «سرمه» می­ شود، از او خواستگاری می­ کند و تا پایان عروسی نیز به او نمی ­گوید که یک زندانی است و پرونده ­ای باز در دادسرا دارد!!! بعد از ازدواج هم «سرمه» را با فرزندی در شکم تنها گذاشته و به زندان روانه می­ شود تا در تقدیر نهایی­ اش، خود را خلاص کند!!! او که حتی درکی از اخلاق مسئولیت در سطح روابط فردی ندارد، دغدغه‌­مند سیاستی که نمی­ داند چیست در سطح اجتماعی شده است؛ شبیه به فعالین سیاسی سلفِ خود که در مقابل آنچه کرده­ اند فاقد هر گونه مسئولیت ­پذیری اخلاقی هستند. علی بیش از آنکه برایش سرنوشت «سرمه» و «بوسه» اهمیت داشته باشد، دغدغه­‌مند تصویر ذهنیِ کودکی است که در درمانگاه او را با دستبند و پابند دیده که مبادا باور کرده باشد او آدم بدی است!!! تا حدی که دوستش «حیدر» را از طریق تلفن وا می­دارد که هر طور شده آن کودک را پیدا کند و برایش توضیح بدهد کسی که در درمانگاه دیده آدم بدی نیست!!! وقتی از این زاویه به مقولۀ عشق، فاقد هر گونه مسئولیت اخلاقی و عقلانیت، بنگرید احتمالاً با من در این تلقی همدل خواهید شد که روایت افشاریان از عشق نیز به نوعی درگیر ابتذال و تحمیق است.

در پایان نمایش دیالوگی درخشان به پیش نهاده می ­شود: آنچه زندان انفرادی را به گونه ­ای از شکنجه بدل کرده است ناتوانی انسان از تنها شدن با خودش است، تنها شدن با شادی­ های که مال او نیست و عذاب وجدان­ هایی که مال اوست. در ادامه در چند جمله به مخاطب توضیح داده می­شود که آنچه تنها شدن با خود را برای انسان تا این حد دردناک و آزاردهنده می ­کند ناتوانی انسان در دروازه ­بانی و کنترل ورودی­ های ذهن است و بعد در ادامه از تماشاگر می­ خواهد چند دقیقه تلاش کند که به هیچ چیز فکر نکند و چراغ­ها برای چند دقیقه خاموش می­ شوند. اگرچه محتوای این دیالوگ­های پایانی، پذیرفتنی و قانع ­کننده است اما آزمونی که برایش در خاموش کردن چراغ­ها ترتیب داده است درست از آب در نمی ­آید و تا حدی زائد به نظر می ­رسد. رسیدن به توانایی دروازه ­بانی ذهن، مستلزم آموزش و مراقبه ­ای درازمدت است و پس از تماشای یک نمایش محرکِ 80 دقیقه ­ای حتی یک استاد ویپاسانا نیز از عهدۀ آن برنخواهد آمد.

اما همانطور که در ابتدا گفته شد، بک تو بلک اثری ارزشمند و تماشایی است که درخشندگیِ فرم در آن، ضعف در محتوا را پوشش داده است؛ غذای خوش­عطر و خوش­‌طعم و خوش‌­ظاهری است که می­توان بی­‌توجه به ارزش غذایی­اش، از آن لذت برد.

///.



نویسنده: غلامرضا حداد