پایگاه خبری تئاتر: در پی در گذشت مرتضی پاشایی و مجید بهرامی دو هنرمند موسیقی و تئاتر کشور بر اثر ابتلا به بیماری سرطان علیرضا نادری نمایشنامه نویس، کارگردان و مدرس تئاتر که سال گذشته فرزندش نیما را به دلیل بیماری سرطان از دست داد، متن پیامی خطاب به خانوادههای پاشایی و بهرامی منتشر کرد.
در متن این پیام تسلیت آمده است:
«خانوادهٔ محترم بهرامی و مرتضا پاشایی
در دریای دردی که شنا میکنید بودهام و اکنون در آنسوی کرانههای این اقیانوس ایستاده وظیفهٔ خود را به جا میآورم و منطبق براصل مسئولیت یک هموطن شما را به حق و صبر دعوت کرده و میخواهم هیچکس را درغم خود شریک ندانید و بگذارید هریک از ما هموطنان ایرانی شما سهم خود را ازین «آیات دیدی؟» «آیاتو شنیدی؟» نه برزبان؛ بل دردل خود به جای آوریم و کمی تدبیر، کمی تفکر کنیم!
گروهی حیف شد خواهند گفت و گروهی از راه زبان هر چه از قدیم درمنزل و کوچه و مدرسهٔ مندرس یادشان دادهاند به صورت حرف پرتاب کرده و میروند و گروهی که روح را میفهمند بغض کرده ونمیدانم چه بگویم خواهند گفت!
برخی ازشهرهای دیگر میآیند و پاکترهاشان میدانند اگر گریه نکنند ممکن است خوشحالی تلقی شود پس زیر آوازی میزنند و تنها برخی سخنانی درگوش شما خواهند گفت که متحیر خواهید شد! برخی بیظاهر روحانیان ازمعنا و برخی بیشباهت به روشنفکران از تفکر در معنا و تدبیر، دست شما را به گرمی میفشارند و گویا چیزی را در کف دست شما گذاشته و میروند!
این «هیچ»ها را بپذیرید و دو دست خود را درهم بفشارید. دست راست پدر و دست چپ مادر شما... این دو را به هم نزدیک کرده و بفشارید! و به یاد بیاورید چرا ما فرزند ازدست دادیم!؟
اینجا کجاست که قرنهاست پدران و مادران سوگوار فرزندان میشوند؟!
دختران در مراسم مرگ، فرشتهگان سیاهپوشیاند که گریه نمیکنند! مبهوتانه درهال و پذیرایی و مسجد و سالن بهشت زهرا راه میروند و تو گویی پرندهگانی پرسوخته شرارههایی ازخشمی مبهم درچشمانشان هیچ چیزرا جز دل آدمی نمیسوزاند! بیآرایش و بیآلایشی مادر فقدان زده را میبوسند و به پدر فرزند داده خیره میشوند!
اینجا کجاست که دختران ازآینده به هال پس رانده شدهاند؟ و چرا دختران در فقدان جوانان اینهمه مبهوت میشوند!
شما هم به همراه من که درمرگ سینا و برادرم اینگونه بودم مرگ فرزند را انکار کنید مگر مجید که اکنون در کناره ایستاده دست به سینه نگاهتان میکند میپذیرد مرده است؟ او که سرطان را در کشورمان تحقیر کرد! و مرگ را شش سال ونیم بازی داد و هولناک هم بازی کرد!
من مرتضا پاشایی را باکمال تاسف نمیشناخته و نشناختم و ذکر او را شایسته نیستم امام اما اینچه دربارهٔ مجید میدانم کم نیست و چند بار با خودش درین باره حرف زدهام!
قهرمان کسیست که به خانه بازمیگردد، منزل و بیمارستان و هر جایی دیگر سکونتگاه دائمی ما نیست. درد امشب و امروز شما و آن روزهای من، مرگ بینوبت فرزند بود و کماکان هست اما دانستم و بدانید همچون هر بازی دیگر اینبار نیز فرزندان شما به هزار دلیل در بازی مرگ بر ما و شما سبقت گرفتهاند و این خواست هیچ پدرومادری نبوده و نیست! زمانه دیگر به گونهٔ گذشته نیست!
اما ما نه فقط در آینده ایشان را خواهیم دید بلکه هم اکنون اگر به اعجاز روح یقین بیاوریم همزمان با وقت فراغت از رنج بیمارداری و سپردن پیکرهاشان به خاک و دربازگشت از مزاری که همواره بر آن به غلط به زاری میرویم و رفتهگانمان را میآزاریم هر بار در خود و با خیش و شخم زدن خاطرات، «اشرفی اشرفی» درخشش گنج حضور روحشان را دربافتها و یاختهها و سلولهای تن و وطن و شهر و خانه و تخت و رخت شان- که ترک تن کرده با ذکرکرده و میجوریم و اینطور پولک پولک خاطرات تابناک آنان را خواهیم یافت. دریغا اگر ماهی وار بر تاوهٔ سخت سوختن فرزند درخانهٔ –اکنون بیفرزند- بسوزیم و بیازاریمشان! بدا اگر، انسانوار فراموششان کنیم و از سردی خاک دروغ ببافیم!
خاک زمین گرم است و گرمتر نیز میشود! اما فهم کلام خداوند سادهٔ ساده است؛ که رفتهگان به چالهٔ قبر نرفته بل به گور -خانهٔ آرامش- بازگشتهاند! صبوری در فقدان فرزند هدیهٔ خداوند است، زیرا به این رنج سترگ مبتلا میشویم و با صبوری بازگشت آرامش میسرخواهد شد!
گور آدمی قبر او نیست! اگر قرین نیست از کتاب خداوند شنیده و در سکوت بشنویم، این طنین صدای روح آنان است که میشنویم! «ایر» جاییست و ارجعی فرمان بازگشت همهٔ ما به آنجاست! «انا لله وانا الیه راجعون» کلام خداوندست که به درجهٔ نازلی ازفهم ما فراموشیان -انسانها- سقوط کرده و در حرفِ حرافانِ صرافان بازار مکارهٔ مرگ وعزا همواره هول انگیز به گوش ساده لوحان فرو رفته است! این بشارت خداوند است که به سوی او بازمیگردیم و تهدید نیست!
برسرتابوت -جعبهٔ حامل گوشت و پوست و استخوانهای قهرمانانی که دیگر این نکبت سرا را جای روح بلند خود نمیخواستهاند ناله و زاری میکنیم و چرا میکنیم؟ و نکنیم و کمی با آسمان که تماشایش میکنیم نه با چشم که با دیدهای از پس پردهٔ اشک و با پیش پیشانی آمادهٔ سجده آسمان را لمس کنیم!
آنانکه رفتهاند در نشاطِ مرحلهای دیگرند و ما کماکان دوره میکنیم ناتوانی خویش را در فهم بازی بزرگ خداوند هستی! به درخشش خاطرات فرزند و جذب نشانههای حضور کوتاه آنان در زمین غبارآلوده و زشت –کمی از بدو تولد و در طول سفر از نطفه تا عقل به ذکر و یادآوری باشیم و آنان را درین درباقیماندهٔ زندگی خود صبورانه صدا کنیم! ما به آینده میرویم! فرزندان خود را نابوده نه انگاریم! زمین پشت سرما جا میماند و ما -میم- عبور میکنیم!
برای شما خانوادهٔ درگیر حل مسئلهٔ فقدان صبر و برای مجید کم نظیر آرامش و برای سایر مبتلایان به بیماری شکنندهٔ سرطان مقاومت تا سرحد تحقیر سرطان و مرگ آرزو میکنم. سرطان ازمقاومت جوانی به ستوه آمد که دست کم برای پسرمن -سینا- الگوی یک مبارز بیبدیل بود! همهشان درجوار لطافت بیحد خداوند خواهند بود آنها از رفتن ناراضی نبودند!
تئاتر ایران و گروهی از مردمان این وطن و هوشیاران بینالملل نیز درین مبارزه نه به همراه مجید بلکه با طپشهای قلب خود شاهد صعود سخت او به ارتفاع قلههای درد درتنهایی بودند و تحقیر سرطان را توسط مجید بارها و بارها شاهد بودیم. خدایش ازو راضی باشد! هم او انتقام همهٔ رنجوران این بیماری را از همدستان خارجی و داخلی سرطان خواهد ستاند! دستیاران مرگ و بیماری روزی در پیشگاه خداوند و قضاوت تاریخی که سرمیرسد سرافکنده خواهند بود!
پیکر دردمند مجید بهرامی پس از پیکار الهامبخش چندیدن سالهاش به خاک سپرده میشود! استخوانهایش تا روز موعود به یادگار در خاک سرزمین مادری میماند و روح و روان او رهسپار راهیست که نتیجهاش تغییر این تقدیراست! مرگ بینوبت فاجعهای نیست که خداوند حکیم مسبب و تایید کنندهٔ آن باشد و با تحول همهٔ ما این سرنوشت تلخ را تغییرخواهند داد. این وعدهٔ اوست و تنها وعدهٔ خداوند محقق میشود!
اکنون رنج طولانی فرزند پایان یافته و زخمها و دردهای مجید پهلوان صبور و طنازتان و مرتضا پاشایی - هنرمند موسیقی سرزمینمان- التیام یافته است. پدرومادر -خانواده و دوستان- درد فقدان فرزند را با آن بیشریک هستی در میان بگذارید و صبور باشید! خداوند تمام فقدانها را با لطف بیپایان خود جبران میکنند!
بار سهمگینی که داشت کمرشما را میشکست برزمین سرد پائیزی گذاشته میشود اما ماجرای بیماری و رنج بیماران سرزمین ما و سایر رنج دیدگان زمین پایان نمییابد کمااینکه «ماچرا؟» و «چرا انسانها چنین شدهاند؟» نیز تمامی نخواهد داشت.
به سوی خداوند رغبت نشان دهیم زیرا تنها اوست که میتواند برای حل ریشهای یک مسئله آن مسئله را از ریشه منحل کند!
به برادر و خواهران مجید و دوستان بیدریغ او تسلیت گفته و دلداری میدهم و برای بیماران درگیراین نبرد نابرابر با رنج جانکاه جز یک قطره اشک مزد همهٔ رنجهایشان هیچ ندارم!
باد سرد پائیزی که از کوچهها و برزنها و باغها و خیابانهای این سرزمین میگذرد، هیچ نمیبرد و بهار را میآورد! خداوند همهٔ امید ماست، نامت بلند خداوند که بیدرنگ ما را تماشا میکنی! از ما راضی باشید خداوند و لطیفانه ما را هدایت کنید. به قلهٔ عجز و ناتوانی رسیدهایم و شمائید که قادرید به ید و یاد خود همه چیز و همه کس را به ملکوت برسانید!
وآخرت- نه پایان- خیرونیک است و پناهگاه!»