چارسو پرس: هاشم (زکریا هاشمی) کودک رها شده در تاکسیاش را پیدا میکند و این آغاز جستوجوی او در شهر است. در «خشت و آینه» (ابراهیم گلستان، 1344)، جستوجوی مادرِ فرزندِ رها شده درنهایت به پرورشگاه ختم میشود، اما همه این روایت، با تمامی حواشی و خردهحکایتهایش بهانهای است برای ابراهیم گلستان تا در تهران اوایل دهه 1340 بچرخد و درنهایت فرصتی است برای او تا جلوههای مختلفی از ناکارآمدی نظام دیوانسالار گرفته تا بحرانهای اجتماعی زمان خود را تصویر کند. با اینحال انگار کوشش گلستان در تصویر کردن جهان اطرافش به بهای از دست رفتن خط اصلی روایت تمام میشود. به نظر میرسد که دلبستگی فیلمساز برای نمایش جلوههای مختلف زندگی شهری در نیمه اول دهه 1340 تا حد زیادی جای روایت مرکزی را میگیرد.
قیاس عین به عین «مجبوریم» (رضا درمیشیان، ساخته 1397، نمایش 1401) با ساخته نمادین ابراهیم گلستان دشوار است اما همانقدر که موضوعات متعدد فیلم گلستان، خط روایی اصلی را نهان یا نیمهتمام باقی میگذارد، در ساخته رضا درمیشیان نیز فضاسازی و تاکید بر جزییاتی که میتوان ذیل کوشش برای نمایش ناکارآمدی دیوانسالاری یا معضلات اجتماعی وصف کرد، علنا امکان پرداخت خط روایی پرقصه فیلم را میگیرد تا «مجبوریم» به جای تعریف کردن قصه پرتنشش، بیشتر نمایشی از صحنههای آزاردهنده باشد. پس احتمالا فیلم بیش از هر چیزی به آنچه منتقدان تندخوی فیلمهای ایرانی حاضر در جشنوارههای بینالمللی با عنوان «سیاهنمایی» یا «فیلم جشنوارهای» خوانده میشود، نزدیک است؛ جاییکه به باور آن منتقدان تندخو، برخی فیلمهای حاضر در جشنوارههای جهانی با تاکید بر برخی مولفهها، نظیر فقر، اعتیاد و نابسامانی به شکلی عیان، تصویری آزاردهنده نمایش میدهند که به بیان گاه حتی بیش از حد تند آن منتقدان با عناوینی نظیر «وطنفروشی» نفی میشود.
با این حال فارغ از نظر منتقدان تندخوی فیلمهای ایرانی حاضر در جشنوارههای بینالمللی و عناوین گنگی نظیر «فیلم جشنوارهای» یا «سیاهنمایی»، تاکید رضا درمیشیان بر فضاسازی و نمایش عناصر بصری گونهگونی که بر بحرانهای اجتماعی تاکید دارد، پیش از هر چیز بر کند شدن خط روایی فیلم تاثیر میگذارد و باعث میشود تا ضرباهنگ و قدرت قصه فیلم تضعیف شود.
در آنونس تبلیغاتی فیلم بر رابطه میان سه زن تاکید میشود؛ دکتر مهشید پندار، جراح زنان (فاطمه معتمدآریا)، سارا ندایی، وکیل پایه یک دادگستری (نگار جواهریان) و گلبهار رضوانی، دختر کارتنخواب (پردیس احمدیه). در همین آنونس از پیوند میان سه زن به عنوان بهانهای نام برده میشود که قرار است مضمون مرکزی فیلم را پرداخت کند؛ تقابل میان اخلاق یا قانون. پس اگر نکات ذکر شده در این آنونس را بپذیریم هم ساختار روایت بر ما عیان میشود و هم مضمون؛ یعنی ما تقابل و رابطه میان سه زن را میبینیم که قرار است رابطه یا نسبت میان اخلاق و قانون را به ما نمایش داده و احیانا نگاه ما به این موضوع بغرنج را با پرسش یا تردید همراه کنند. از این نظر است که سه شخصیت نامبرده فارغ از هر چیزی قرار است به تمثیلهایی تبدیل شوند تا از طریقشان مضمون پرداخت شود؛ زنی کارتنخواب که از حقوق اولیه و انسانیاش محروم و نسبت به آنها کاملا ناآگاه است و دو زن که یکی از حقوق انسانی سخن میگوید (وکیل) و دیگری که آزرده از بیعدالتی، شخصا دست به عمل میزند (پزشک). درنهایت تقابل میان نماینده قانون و اخلاق در غیاب دختر کارتنخواب (که به صورت قربانی تصویر میشود) مضمون مرکزی فیلم را نمایش میدهد. به یک معنی و با توجه به نام فیلم درنهایت و با وجود تقابلی که فیلم در آنونس به آن اشاره میکند، دختر جوان در وضعیتی جبری گرفتار شده که نه از منظر فلسفی که بیشتر از منظری اجتماعی تصویر میشود و در واقع در قالب نوعی نابسامانی یا ناکارآمدی توصیف شده و به نمایش درمیآید.
مشکل از جایی آغاز میشود که فیلم علاوه بر صرف وقت فراوان برای پرداخت فضا (مثل حضور دایمی کارتنخوابها در تمامی طول فیلم یا خردهداستانهایی که بر بیعدالتی یا نابسامانی اشاره دارند) علنا فرصت تقابل میان شخصیتها را به هدر میدهد. از این منظر البته که تماشاگر از تماشای صحنههای متعدد از نابسامانی اجتماعی متاثر میشود، اما در عوض فرصتی برای پرداخت رابطه میان شخصتها باقی نمیماند. در واقع دو زن (پزشک و وکیل) به جز یک صحنه، در یکسوم پایانی با یکدیگر صحبت نمیکنند و همین موضوع مضمون را تضعیف و موقعیت دراماتیک را ناکارآمد میکند و علنا گره دراماتیک را تا آنجا به تعویق میاندازد که ناکارآمد میشود. از طرف دیگر درمیشیان میکوشد که منطق رفتار شخصیتهای مرکزی را نیز برمبنای نمایش کموبیش بیپایان فقر، کارتنخوابها یا معتادان از منظر دو شخصیت استوار کند. در نتیجه لااقل دو شخصیت اصلی را مدام در حال تماشای وضعیت کارتنخوابها میبینیم، بهخصوص به نظر میرسد که کارگردان ترجیح میدهد وضعیت و خواستههای پزشک را کموبیش به تمامی براساس همین موضوع پرداخت کند؛ او مدام و با نگاهی حاکی از دلسوزی به کارتنخوابها نگاه میکند. پس آیا از تماشای وضعیت آنها ناراحت است؟ از آنجا که شخصیت، هرگز در این مورد سخن نمیگوید مجبوریم به حدس و گمان پناه ببریم.
مساله سوم اما این است که گویا کارگردان نیز در مقابل مضمون طرحشده نگاه یا برداشت خاصی ندارد. میتوان حدس زد که احتمالا بیشتر با وکیل همراه است تا پزشک؛ این را میتوان از نوع بازیها دریافت؛ درماندگی پزشک و جسارت یا صلابت وکیل. همچنین مرگ رمانتیک وکیل و البته دادگاه آخر که تا حد زیادی پزشک را در جایگاه محکوم قرار میدهد اما در مورد آنچه تقابل میان اخلاق و قانون خوانده شده، تنها یک صحنه کوتاه میبینیم؛ آنهم در شرایطی که چیز زیادی در مورد دو شخصیت نمیدانیم. با توجه به این وضعیت و آنچه به تقابل میان اخلاق و قانون مربوط است، به نظر میرسد که کارگردان ترجیح میدهد پشت قانون بایستد و اخلاق را محکوم کند. احتمالا اگر شخصیتها در مقابل همراه قرار میگرفتند و بخت بیشتری بر صحبت پیدا میکردند شاید وضعیت کمی پیچیدهتر یا لااقل جذابتر میشد. لااقل میشد آدمهای فیلم را صرفا به عنوان تمثیل ندید بلکه به عنوان شخصیتهایی فرض کرد که تقابل میان اخلاق و قانون را از وضعیت خیر و شری خارج کرده و به آن وجهی انسانی اضافه کنند. پس اگر قرار باشد فیلم را بیانگر یک تقابل بدانیم، چیز قابلتوجهی دستمان را نمیگیرد.
«مجبوریم» را میتوان بابت فضاسازیاش دوست داشت. آنچنان که در عمده نقدها و اظهارنظرها هم گفته شده، شاید بتوان جسارت فیلم در نمایش نابسامانیهای اجتماعی را ستود؛ با اینحال «مجبوریم» درنهایت چیزی فراتر از نمایش سیاهی و تلخی نابسامانیهای اجتماعی تصویر نمیکند؛ بیآنکه حرف زیادی در مورد تقابل مرکزی و مهمش داشته باشد.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: حافظ روحانی