دلارا نوشین می‌گوید دوست داشته با اجرای «مردن با دهان باز»، نمایشی را کار کند که معمولاً یک کارگردان مرد به سراغ آن می‌رود تا خودش را در این زمینه محک بزند.

پایگاه خبری تئاتر: تماشاخانه سنگلج از دهه 40 خورشیدی به عنوان مبنا و خانه نمایش ایرانی، چراغ این گونه تئاتری والا را روشن نگاه داشته است. بعد از نیم قرن و پس از هنرنمایی دو نسل از هنرمندان پیشکسوت و با سابقه در این تالار قدیمی،‌ اینک هنرمندان و فارغ‌التحصیلان جوان تئاتر پا به صحنه گذاشته‌اند تا با نگاه جسورانه و کارشناسانه‌شان، سطح نمایش‌های ایرانی را از نظر کیفی و هنری ارتقاء‌ دهند. دلارا نوشین از جمله کارگردانان جوانی است که این روزها همراه با پیشکسوتان تئاتر که از نسل متفاوتی هستند، نمایش «مردن با دهان باز» را در تماشاخانه سنگلج به صحنه برده است. در این راستا سایت ایران تئاتر گفت و گویی با این کارگردان داشته است که می‌خوانید:

این نمایشنامه چگونه شکل گرفت؟ آیا بر اساس طرح از پیش تعیین شده نوشته شد؟

در ابتدا قرار بود متن دیگری را که توسط نویسنده متفاوتی نوشته شده بود، در این سالن به صحنه ببرم. در آن زمان، هنوز تاریخ اجرا مشخص نبود. با توجه به زمانی که برای اجرای نمایش اعلام کردند، متوجه شدیم که تاریخ اعلام شده در ماه محرم و صفر قرار دارد. بنابراین آن متن با توجه به ساختار و محتوایی که داشت، مناسب اجرا در این ایام نبود. طبیعتاً یا می‌بایست از این فرصت استفاده می‌کردم و متن دیگری را جایگزین می‌کردم یا اینکه انصراف می‌دادم.

با توجه به شرایط سختی که برای گرفتن سالن وجود دارد، نمی‌خواستم این فرصت را از دست بدهم. بنابراین نمایشنامه‌های متفاوتی را خواندم. انتخاب بسیار سخت بود، چرا که بسیاری از آنها را دوست نداشتم؛ یا خوب نبودند و اگر هم از تمام این ویژگی‌ها برخوردار بودند، مناسبت اجرایی برای این ایام نداشتند. این مسئله را با محمد وفایی، نویسنده نمایشنامه مطرح کردم و او طرحی را نوشت که به نظرم بسیار جذاب بود و از ساختار و محتوایی مناسب و قوی برخوردار بود. بنابراین آقای وفایی شروع به نوشتن کرد و من در جریان شکل‌گیری آن بودم. در بعضی موارد صحنه به صحنه می‌نوشت، می‌خواند و با هم در مورد آن حرف می‌زدیم.

در کارهای قبلی‌تان هیچ گاه اجرایی به شیوه واقع‌گرا وجود نداشته است، چرا به سمت استفاده از سبک واقع‌گرا رفتید و تا این اندازه به جزئیات توجه داشتید؟

[:sotitr2:] درست است، سبک کاری من واقع‌گرا نیست، اماعلاقمند بودم، خودم را در این زمینه محک بزنم. بخصوص فضای قهوه‌خانه‌ای و دهه 20 و 30 را بسیار دوست داشتم. دلیل اینکه کار تا این اندازه به سمت کارهای ناتورالیستی می رود، این است که فضا برای تماشاگر کاملاً ملموس باشد و خودش را در آن قهوه خانه احساس کند. به این دلیل من و طراح صحنه تاکید داشتیم که تمام جزئیات رعایت شوند.

فکر نمی‌کنید این پرداخت بسیار به جزئیات، جاهایی نمایش را بیشتر به فیلم نزدیک و کارهای رسانه‌ای را در ذهن مخاطب تداعی می‌کند؟ آیا می‌خواستید کار به این سمت برود؟

نه به هیچ وجه چنین چیزی را نمی‌خواستم. شاید این مسئله ناشی از شباهت سوژه‌ها باشد که در انواع مختلف و به شیوه‌های متفاوت کار شده است و سبب شده این‌گونه به نظر برسد.

برویم سراغ قطع‌هایی که در کار داده می‌شود و صحنه‌هایی ذهنی ساخته می‌شود. چه ضرورتی باعث شد حتماً این صحنه‌ها را به تصویر بکشید؟

یه بخشی از این صحنه‌ها، اتفاقات ذهنی است که در متن وجود نداشته است. مانند صحنه کابوس سلیم یا مسئله جاهل کشی که در صحنه اول آن را می‌بینیم. این‎ها پیش زمینه‌ای برای صحنه‌های بعدی‌اند و به فضاسازی کمک می‌کنند. این صحنه‌ها سبب می‌شوند تا ذهن مخاطب با اتفاقات داستان آشنا شود. فکر می‌کردم باید یک تلنگر اولیه در ذهن تماشاگر به وجود آورم و بعد داستان را قهوه خانه ببریم. تماشاگر در عین اینکه داستان زندگی قهوه‌چی‌ها را دنبال می‌کند، به دنبال جواب سوالاتی که برایش در میان صحنه‌ها به وجود آمده است هم می‌گردد و این داستان اصلی را در ذهنش پررنگ‌تر می‌کند.

به عنوان یک کارگردان زن، چرا به سمت اجرای چنین نمایشی رفتید؟

دوست داشتم موضوعی را کار کنم که معمولاً یک کارگردان مرد به سراغ آن می‌رود و خودم را در این زمینه محک بزنم. هنر آزمون و خطاست و هر هنرمندی که می‌خواهد این کار را انجام بدهد، باید پیامدهای آن را نیز بپذیرد. کم‌تر کارگردان خانمی را دیده‌ام که این جور کارها را انجام دهد.

صحنه نمایش «مردن با دهان باز» به طور واقع‌گرا طراحی و کار شده است

اما نکته جالب اینجاست که اگر کسی نام شما را به عنوان کارگردان اثر نداند، نمی‌‌تواند متوجه این مسئله شود، هیچ تفاوتی وجود ندارد؟

در کارهای قبلی‌ام همیشه شخصیت‌های محوری نمایش زن بودند. بسیاری از کسانی‌که کارهایم را می‌دیدند، می‌گفتند چرا این کار را انجام می‌دهم؟ برایم جالب بود یک‌بار برخلاف این روند کار کنم. تا قبل از این‌که به دیگران بخواهم نشان دهم که می‌توانم تجربیات متفاوتی در اجرا داشته باشم، می‌خواستم این را به خودم نشان بدهم.

فکر نمی‌کنید این نوع نمایش‎های واقع‌گرا با توجه به زمان و موضوعاتی که بیان می‌کنند، تاریخ مصرف داشته و بعد از مدت زمانی دیگر برای مخاطبان جذابیت نداشته باشند؟

موضوعاتی که در این نمایشنامه، مطرح می‌شود، حرف روز است. مردم ما هنوز همین اتفاقات برای‌شان رخ می‌دهد و مکالماتی مانند دیالوگ‌های نمایش میان‌شان رد و بدل می‌شود.  درست است داستان این اثر مربوط به دهه 30 خورشیدی است، اما ما هنوز هم شاهد اتفاقاتی مانند بخل، حسد، کینه، انتقام، بخشش و... در جامعه هستیم. ذات بشر با تغییر زمان تفاوت خاصی پیدا نمی‌کند. اگر نمایشنامه‌ای به این مسائل بپردازد، هیچ‌گاه تاریخ مصرف نخواهد داشت، فکر می‌کنم این نمایش هم از این قاعده مستثنی نیست.

انتخاب بازیگران نمایش از جمله آقای اکبر رحمتی و خانم شمسی فضل الهی چگونه بود؟

می‌خواستم تیمی حرفه‌ای از بازیگران حضور داشته باشند. پنج کاراکتر اصلی، نقش‌های کلیدی نمایش‌اند و اجرای آنها کار پیچیده‌ای است. بنابراین باید سراغ بازیگرانی توانمند که به این نقش‌ها بخورند، می‌رفتم تا آن  هارمونی که مد نظرم بود را ایجاد کنم. نخست آقای رحمتی و خانم فضل الهی را که نقش‌های قهوه‌چی و همسرش را بازی می‌کردند، به کار دعوت کردم و سپس بر اساس آنها دیگر افراد انتخاب شدند.

شما به عنوان کارگردان از نسل متفاوتی از بازیگران اصلی‌تان قرار دارید، این تفاوت طبیعتاً می‌بایست سبب تفاوت دیدگاه شود؟

[:sotitr1:] تفاوت دیدگاه وجود دارد، اما اگر هر دو طرف انعطاف داشته باشند، مشکلی به وجود نمی‌آید. ما صحبت‌های زیادی با یکدیگر داشتیم، گاهی سر یک دیالوگ ساعت‌ها حرف می‌زدیم. همیشه در کارگردانی دوست دارم از نقطه‌ای به نقطه دیگری برسم، در طی این مسیر همه با هم حرکت کنیم. تمام گروه تصمیم می‌گیرند که چگونه به نقطه مورد نظر برسیم. شاید این مسئله برای اکثر کارگردانان سخت به نظر برسد، زیرا کارگردان باید افکارش را با تمام عوامل گروه بازیگری و اجرایی هماهنگ کند و بدون شک این کار مشکل خواهد بود. اما مطمئناً از نتیجه آن همه راضی خواهند بود.

فکر نمی‌کنید بازیگران‌تان به سمت تیپ سازی رفته‌اند؟

اتفاقات میان کاراکترها در جهت کار است. شاید اگر کسی متن را بخواند، تیپ‌هایی کلیشه‌ای به ذهنش خطور کند. اما ما تمام تلاش‌مان را به کار بردیم تا از کلیشه‌ها دور بمانیم. حتی این مسئله را از تماشاگران‌مان نیز شنیده‌ایم. حتی سعی کردیم این موضوع را در پوشش و گریم بازیگران به خصوص جمشید بنفشه رعایت کنیم. او آدم پولداری است که با دربار زد و بند دارد، نخواستیم او تنها ایفاگر نقش یک جاهل بزرگ در کار باشد. اما به هرحال در آن زمان و میان آن آدم‌ها چیزهایی رواج داشته و مُد بوده است که باید آنها را رعایت می‌کردیم.

این نخستین تجربه شما در حوزه نمایش‌های ایرانی است، آن را چگونه ارزیابی می کنید؟

کارهای قبلی‌ام کاملاً فرق می‌کرد و مدرن بودند. این نوع کار جذابیت‌های خاص خودش را دارد. شاید دیگر در این سبک کار نکنم، نمی‌دانم. اما برایم به جهت پرداختن به جزئیات، نوع بازی‌ها و... تازه، آموزنده و بسیار جذاب بود. به نظرم نمایش‌های ایرانی، برعکس آن چیزی که همه تصور می‌کنند، بسیار سخت است. به خصوص این‌که داستان و اتفاقات آن مربوط به تاریخی مربوط شود که من کارگردان اصلاً به دنیا نیامده باشم، حتی مادرم هم آن دوره را ندیده باشد. به همین دلیل تحقیق بیشتری را می‌طلبد. در این راستا شبانه روز کار کردم و برای تحقیقاتم از کتاب‌ها، جستجوهای اینترنتی و تحقیقات میدانی بهره بردم.

تجربه حضور در تالار سنگلج چگونه بود؟

هدفم در تمام این مدت آن بوده تا کاری را در این مکان به صحنه ببرم که در شان سنگلج و تاریخچه آن باشد. هر روز که اینجا قدم می‌گذارم، به خودم می‌گویم بدان که اینجا چه کارگردان‌هایی حضور داشته‌اند، بدان چه کسانی در این صحنه قدم زده‌اند، زمانی‌که تو حتی وجود نداشته‌ای، افرادی در این مکان کار کرده‌اند که تاریخ تئاتر ایران را رقم زده‌اند. بنابر این باید کاری را به صحنه ببری که از سطح بالا و ساختاری متفاوت برخوردار باشد. به همین دلیل تلاش کردم تا با سخت گیری و پرداخت به تمام جزئیات نمایش را اجرا کنم.