مسیر اصلاح اجتماعی در ایران با سقوط محمدعلی شاه رقم می‌خورد. اصلاح اجتماعی که هیچ ارتباطی با دربار ندارد و بیشتر سیاسیون هستند که در نقش مصلح اجتماعی ظاهر می‌شوند. نقطه عزیمت ما اما جایی است که شخصیت‌های حقیقی تلاش می‌کنند از فضای باز سیاسی شکل‌ گرفته اقدام به برپایی رویکردهای حقوقی کنند. آنها از تلاش‌های فردگرایی چون «روزنامه تئاتر» میرزا رضاخان طباطبایی‌نایینی سراغ رویکردهای جمع‌گرا می‌روند تا در پس نام انجمن‌ها و شرکت‌ها، رویه اصلاح‌گرانه خود را رقم بزنند.

چارسو پرس: در حد فاصل سال‌های سقوط محمدعلی‌شاه تا نشستن رضا میرپنج بر اریکه شاهی، ایران کشوری است فروپاشیده با آزادی‌هایی که پیش‌تر عاری از آن بود. ایران فاصله چندانی با دنیای جمهوری وایمار در آلمان ندارد. فقر بیداد می‌کند و وضعیت قحطی فلات مرکزی ایران را به کام مرگ فرو برده است. همه‌ چیز با جنگ جهانی اول بدتر هم می‌شود. کشوری سه‌پاره با چند دولت نامستقر، تصویری است که می‌توان در کتاب «تاریخ احزاب در ایران» محمدتقی بهار یافت. کشوری که هر چند در آزادی بیان به نقطه خوبی دست پیدا کرده است، اما این آزادی چندان هم جدی نیست. احمدشاه در مقام نفر اول کشور توان مقابله با اتحاد نامقدس روس و انگلیس ندارد و وزرایش هم حرف‌شنوی چندانی از او ندارند. سفارتخانه‌ها قدرتی بی‌بدیل دارند و هر یک در هر سوی ایران برای خود گروهی مسلح آفریده‌اند. در چنین ایرانی، چگونه می‌شد دست به کنشی اجتماعی زد؟ 
مسیر اصلاح اجتماعی در ایران با سقوط محمدعلی شاه رقم می‌خورد. اصلاح اجتماعی که هیچ ارتباطی با دربار ندارد و بیشتر سیاسیون هستند که در نقش مصلح اجتماعی ظاهر می‌شوند. نقطه عزیمت ما اما جایی است که شخصیت‌های حقیقی تلاش می‌کنند از فضای باز سیاسی شکل‌گرفته اقدام به برپایی رویکردهای حقوقی کنند. آنها از تلاش‌های فردگرایی چون «روزنامه تئاتر» میرزا رضاخان طباطبایی‌نایینی سراغ رویکردهای جمع‌گرا می‌روند تا در پس نام انجمن‌ها و شرکت‌ها، رویه اصلاح‌گرانه خود را رقم بزنند؛ اما این انجمن‌ها از چه طریقی قصد اصلاح‌گری داشتند؟ ابزارهای آنان برای این مهم چه بود؟
پیش‌تر روزنامه مهم‌ترین ابزار تعلیمی برای تغییرات اجتماعی در ایران بود. روزنامه‌ها در دو بزنگاه مشروطه، یعنی پیش و پس از استبداد صغیر، جهانی آفریده بودند پرتلاطم که در آن نگاه‌ها و دیدگاه‌های متفاوت تلاش می‌کنند در قبال باور سیاسی خود، عامه را به سمت و سوی مدنظر خود برسانند. این مساله با ماجراجویی‌های حزبی در مجلس شورای ملی نیز گره می‌خورد. رقابت در جامعه سیاسی پویاست و این رقابت بی‌شک ناشی از ضعف قدرت مرکزی و فقدان یک هسته سخت قدرت در دربار احمدشاه بود. سیاسیون خارج از چارچوب دربار تلاش می‌کنند مردم را درگیر این پویایی کنند؛ اما مگر چند درصد جامعه ایران باسواد بود و می‌توانست روزنامه بخواند؟! مهم‌تر از همه آنکه جامعه ایران در مسیر نوعی مدرن‌شدگی بود که محصولش طبقه‌ اجتماعی تازه‌ای بود با نیازها و امیال متفاوت. طبقه متوسط کت‌وشلوار می‌پوشد و بسان فرنگی‌ها کلاه شاپو به سر می‌گذارد. مظاهر اروپایی در برخی مکان‌های تهران، تبریز و رشت متبلور شده‌اند و ایران در مسیری است تا از سنت‌های شکل ‌گرفته دوره ناصری گذر کند. روزنامه در چنین وضعیتی نمی‌تواند اقناع‌گر باشد. جامعه ایرانی نیازمند رسانه‌های فراگیرتر است. با علم به اینکه می‌دانیم در آن زمانه سینما دیگر به ابزار موفقی در امریکا و اروپا بدل شده؛ اما در جامعه ایرانی سینما هنوز فراگیر نشده است. سینما وابسته به دنیای بیرون از ایران است. در ایران هنوز امکان فیلمسازی وجود ندارد و محتوای لازم برای ترویج امر اجتماعی وجود ندارد؛ اما تئاتر چطور؟ آیا تئاتر هم شرایط سینما را دارد؟
تئاتر در قالب اروپایی خود، پیش از اینها در ایران ظاهر شده بود؛ اما تئاتر رسانه‌ای پراکنده بود. در رشت و تبریز اگرچه نمایش‌هایی روی صحنه می‌رود اما هنوز به یک سنت بدل نشده بود. تنها سالن تئاتر تهران، دارالفنون در انقیاد دربار قاجار به افولی دردناک رسیده بود و امکان بهره‌وری از آن دیگر ممکن نبود. تئاتر به ‌واسطه نمایشنامه‌نویسان عمدتا روزنامه‌نگار وارد عرصه عمومی می‌شود و با تغییر فضاهایی در مطبعه فاروس و گراند هتل، مفهوم سالن‌های تئاتر برای عموم پایه‌ریزی می‌شود. با وجود سالن، نویسنده دغدغه‌مند و مهم‌تر از همه میل به اصلاح‌گری اجتماعی، تئاتر به یکی از مهم‌ترین ابزارهای کنشگری اجتماعی در ایران بدل می‌شود؛ کنشگری که صرفا به محتوای اجرا خلاصه نمی‌شود.
شرکت علمیه فرهنگ را شاید بتوان یکی از اولین تلاش‌های چنین مسیری دانست. شرکت در ۱۲۸۶، همزمان با جنبش مشروطه برای اجرای نمایش‌های وطن‌پرستانه توسط محمدعلی فروغی، عبدالله مستوفی، علی‌اکبر داور، فهیم‌الملک، سلیمان میرزا اسکندری و سیدعلی نصر تشکیل شد. در روزنامه ایران نو به تاریخ 28 آذر 1288 اعلانی منتشر کرد مبنی بر تلاش برای اجرای برنامه‌ای در مطبعه فاروس. برای این برنامه که قرار است شامل سرود و آواز، پانتومیم، موزیک، فیلم و ارکستر باشد عنوان «پروگرام» برگزیده می‎شود. اینجا خبری از واژه‌های فارسی نیست و همه‌ چیز بر مبنای مشاهدات ایرانیان از اروپا شکل می‌گیرد. برای مثال شکل دیگری از برنامه‌ها «گاردن‌پارتی» است که بدون معادل فارسی در اعلانات منتشر می‌شد.
شرکت علمیه فرهنگ روز نخست دی‌ماه 1288، یعنی یک‌سال پس از سقوط محمدعلی‌شاه در مطبعه فاروس برنامه خود را عملی می‌کند. دو روز بعد، گزارشی از برنامه در روزنامه ایران ‌نو منتشر می‌شود. ترکیب برنامه جالب‌ توجه است. همه ‌چیز با سرود ملی آغاز می‌شود. در گزارش آمده سرود مذکور «از آثار افکار جناب فروغی، عبدالحسین است و میرپنجه، غلامحسین قزاقخانه طرح خواندن و نواختن را به صوت آورده» است. مشخصات نشان می‌دهد سرود مذکور در واقع ترانه تاجگذاری احمدشاه قاجار است که به عنوان «مارش ملی ایران» شناخته می‌شد. این مارش با نام «سلامتی دولت علیه ایران» توسط غلامرضاخان امیرپنجه، سالار معزز رییس کل موزیک ساخته می‌شود. برای نخستین‌بار در ۲۸ تیر ۱۲۸۸ یعنی چند روز پس از فتح تهران به دست مشروطه‌خواهان و شکست محمدعلی شاه قاجار در «مطبعه فاروس» در تهران منتشر شده بود. حالا با گذشت پنج ماه، یک رویه اجتماعی با چاشنی سیاسی به جامعه تزریق می‌شود. در این برنامه نمایشی با موضوع «مکتب‌ها تحت انقیاد ملایان» اجرا می‌شود. نامی از نمایش برده نمی‌شود؛ اما موضوع آن «رفتارهای ناشایست ملایان و آخوندها با شاگردان است. همانند چاق کردن قلیان سر کلاس درس یا تنبیه بدنی دانش‌آموزان». این نقطه شروع انجمنی است که قصدش تغییرات اجتماعی و فرهنگی است.
تنها دو هفته لازم بود تا شرکت علمیه فرهنگ خود را در مقام مصلح معرفی کند. 15 دی 1288 شرکت در روزنامه ایران‌ نو اعلانی منتشر می‌کند برای برگزاری یک نمایش در مطبعه فاروس به قصد تاسیس کتابخانه عمومی به قصد «تهذیب اخلاق». شرکت برای این مهم روی دو چیز سرمایه‌گذاری می‌کند. نخست بهره‌برداری از ادبیات تعلیمی در حوزه ادبیات نمایشی با کلیدواژه «نمایش‌های اخلاقی». اعضای فرهیخته و فرنگ‌شناس شرکت از میان تنوع عظیم متون نمایشی در اروپا، به این اجماع رسیده‌اند که راهکار برای تلطیف روح ناسازگار ایرانی با مظهری غربی، چیزی است که پیش‌تر هم ادراک و تجربه کرده است. با شکسپیر و بن جانسون نمی‌شد فهم ایرانی را دستکاری کرد؛ اما ادبیات تعلیمی جایی بود که در همان مکاتب ملایان هم دنبال می‌شد. از سعدی و مولوی گرفته تا اخلاق ناصری، این شکل از ادبیات ابزاری بود برای تهذیب‌گری جامعه ایرانی. داستانک‌ها و اشعاری که هدف‌شان تذکر دادن و آگاه‌سازی عموم از رفتارها بود. ادبای نامی قصدشان بازخوانی فواید مکارم اخلاق بود و تلاش می‌کردند در مذمت رفتارهای ناشایست داد سخن برانند. پس نمایشنامه‌های اخلاقی یک حفره در فرهنگ ایرانی بود برای تسری یافتن و دستکاری کردن در آینده. اما نکته دوم ایجاد فضایی برای مشارکت عمومی برای نیل به یک امر عمومی بود. این مساله نیز برای ایرانیان غریب نبود. پیش از این نیز در قالب «وقف» ایرانیان اقدام به کنش‌های اجتماعی عام‌المنفعه کرده بودند؛ اما این کنش‌ها جنبه فردگرایانه داشت و توانایی رفتاری جمع‌گرا نداشت. موقوفات افراد در سراسر ایران در قالب مدرسه و مسجد و درمانگاه وجود داشت؛ اما حالا تحت یک جمعیت با نگرش حقوقی، مشارکت جمعی به نفع عامه در حال رخ دادن است. روزنامه چنین توانایی را نداشت. حتی سینما نیز این فرصت را نمی‌توانست فراهم کند؛ این تئاتر بود که می‌توانست یک وضعیت اجتماعی اصلاح‌گر را رقم بزند. افرادی با دیدگاه مشترک و خواستی همسو در کنار هم می‌نشینند، اثری را تماشا می‌کنند و بابت زحمت آن شب برحسب سلیقه و باور خود کمک مالی می‌کنند. سنتی که شاید بتوان در فرهنگ زورخانه‌ای و مفهوم «گلریزان» نیز جست‌وجویش کرد. به عبارت ساده‌تر، تئاتر برخلاف دیگر هنرهای وارداتی سریع‌تر مصادیق اشتراکی خود را با سنت‌های ایرانی کشف کرد و مسیرهای تاریک ارتباط گذشته و حال را روشن ساخت.
چهار روز از سیزده‌بدر سال 1289 شمسی گذشته بود و شرایط ایران چندان هم نوروزی نبود. با این حال اعضای شرکت علمیه فرهنگ بیانیه‌ای در روزنامه ایران‌ نو منتشر می‌کنند و اعلام می‌شود ذکاالملک فروغی مدیریت این موسسه خصولتی را برعهده گرفته است. علت استفاده از واژه خصولتی در همان بیانیه روشن است که در آن اعلام شده شرکت به‌ واسطه خواست دولت «جهت تهیه و وسایل نشر و تعمیم معارف تاسیس شده» است؛ البته در متن بیانیه گفته شده است هزینه شرکت از طرف فرهنگ‌دوستان تامین می‌شود و دولت بودجه‌ای برای آن در نظر ندارد. کامران سپهران در کتاب «تئاترکراسی در عصر مشروطه» درباره نامگذاری و بیانیه جالب ‌توجه شرکت علمیه فرهنگ می‌نویسد: اعضای شرکت «برای آنکه از شائبه سیاسی‌کاری مصون باشد، نام شرکت علمیه فرهنگ را برای خود برگزیدسپهران بعدتر به درستی اشاره می‌کند که شرکت با وجود تاکید بر دوری از سیاست از قضا نمایشنامه‌هایی را انتخاب می‌کند که «از لحاظ مضمونی صبغه سیاسی داشته‌اند و به ویژه در انتقاد از شرایط عصر استبداد یا نظام قدیم بودند.» نمونه بارزش نمایشنامه «نظام قدیم و نظام جدید» به قلم عبدالله مستوفی که قیاسی سیاسی میان سیاست قدیم و جدید است. سپهران معتقد است شرکت راهی برای برون‌رفت از وضعیت تئاترکراتیک نداشته است.
به بیانیه بازگردیم که هنوز می‌شود رنگ ترقی‌خواهی و تجددطلبی را در آن دید. مثلا جایی که هدف شرکت را فراهم کردن وسایل «کلاس‌های اکابر مجانی و تشکیل قرائتخانه» اعلام می‌کند. این شاید اولین گام برای ایجاد نوعی نهضت سوادآموزی در ایران معاصر باشد. بیانیه همچنین تاکید می‌کند از هیچ رفتار سیاسی تبعیت نمی‌کند، با اینکه اعضای آن همگی از مردان سیاست بودند. آنها برنامه نخست خود را جمع‌آوری مبلغ ده هزار تومان برای تاسیس یک مدرس ابتدایی اعلام می‌کنند که با چاپ بلیت‌های اعانه پنج تا صد تومانی برای یک نمایش تازه آماده کرده‌اند. قول مساعدی هم بابت انتشار گزارش مالی این حرکت خیرانه نیز داده می‌شود. کمتر از یک ماه بعد شرکت علمیه موفق می‌شود سه نمایش در مطبعه فاروس، سه نمایش در پارک اتابک و دو گاردن پارتی برگزار کند. به نظر می‌رسد شرکت در مسیر موفقی قدم برداشته است. حالا اخباری از جلسات داخلی و مذاکرات میان فرهیختگان آن دوران در جراید منتشر می‌شود.
درباره نمایش‌های اجرایی و اسامی آثار پراکندگی زیادی وجود دارد. از خلال روزنامه‌ها می‌توان دریافت آثار روی صحنه بیشتر جنبه تعلیمی و البته وطن‌پرستانه داشته‌اند. برای مثال نمایشی با عنوان «از عشق تا وطن‌پرستی» در 31 خرداد 1290 در عمارت مسعودیه روی صحنه می‌رود. من دسترسی به متن نمایشنامه نداشتم و نمی‌دانم محتوای کار چه بوده است؛ اما طبق مطلبی که در روزنامه ایران نو به تاریخ 2 تیر همان سال منتشر شده است، این نمایش به مسائلی چون نظم عمومی، رشوه‌خواری و حبس ساختگی مقصران سیاسی و اقتصادی می‌پردازد. شاه جوان هنوز به سن قانونی نرسیده است و اتابکان شمالی و بختیاری دولتی فشل و بیمار را دست به دست می‌کنند. عجیب نیست یک دهه بعد اعضای شرکت بعدها به جرگه طرفداران رضا میرپنج، ناظم قرن جدید پیوستند. البته باید رویه شرکت را با روح زمانه خود سنجید. سرکوب‌ها و فشارها و فقدان نظم در بدنه اجتماعی ایران می‌تواند به ما بفهماند پوشش اجتماعی تئاتر برای ترقی سیاسی یک گروه خاص الزام‌آور بوده است؛ با این حال محصول اجتماعی این گروه منافاتی با نفع عمومی ندارد.
اما واقعه مهم در خرداد 1292 رخ می‌دهد؛ زمانی‌ که شرکت تصمیم می‌گیرد نمایشی در منزل ظهیرالدوله، چهره اصلی انجمن اخوت اجرا کند. اهمیت ماجرا پیش از واقع به جایی بازمی‌گردد که اخوت نیز داعیه غیرسیاسی بودن داشت و خود را در مسیر اعتلای فرهنگی ایران می‌پنداشت؛ اما در عصر استبداد ظهیرالدوله خود نمایشی بی‌کلام برپا می‌کند که در آن شاه مستبد، محمدعلی‌میرزا، جنازه وطن را در برابر بیگانگان به حراج گذاشته است. شاه را از آن رفتار و کردار خوش نیامد و نتیجه امر برخورد با درباری سابق و داماد شاه شهید بود. حالا پس از گذشت چند سالی از سقوط استبداد صغیر، شرکت علمیه فرهنگ به منزل ظهیرالدوله می‌رود تا خاطره‌ای را زنده کند. هدف اجرای نمایشی است برای ساخت یک مدرسه با مبلغ تخمینی 16هزار تومان. پنجم خرداد 1292 نمایش برپا می‌شود؛ اما ناگهان چادرهای برپا شده و سن نمایش در حریق می‌سوزد. در گزارشی در روزنامه آفتاب که چند روز بعد منتشر می‌شود، اعلام می‌شود مشخص نیست آتش‌سوزی عمدی بوده یا خیر و همه ‌چیز را به بررسی دقیق‌تر حواله می‌کنند. 14 خرداد روزنامه آفتاب گزارشی کوتاه منتشر می‌کند با این مضمون که ‌آتش‌سوزی ضرر بزرگی به شرکت وارد کرده است؛ اما برحسب وعده نمایش با یک روز فاصله روی صحنه رفته است. این پایان ماجرا نیست. روز 12 خرداد بار دیگر نمایش برپا می‌شود، چراغ‌های الکترویکی ناگهان خاموش می‌شود، عیان می‌شود کسی به عمد سیم‌ها را پاره و تکه‌تکه کرده است. یک ساعت بعد ناگهان دو کبریت مشتعل به روی چادرها فرود می‌آیند و آتش‌سوزی مختصری پدید می‌آورد. این گزارش با زبان بی‌زبانی مدعی می‌شود که آتش‌سوزی پیشین هم تعمدی بوده است. پس «معلوم نیست که این حرکت شنیع و ناشایسته از چه قبیل اشخاص بروز و ظهور می‌کند». این جملات پایانی گزارش روزنامه آفتاب است و تا به امروز مشخص نیست چه کسانی سنت سوزاندن فضای فرهنگی را باب کردند. سپهران معتقد است آتش‌سوزی غیرتئاتری، تقاص رفتار تئاترکراتیک شرکت علمیه فرهنگ بود. اگرچه گویا آتش‌سوزی به عمر شرکت پایان داد؛ اما سنت رویه اجتماعی تئاتری دیگر نهادینه شده بود و آن را باید در سال‌های بعد و انبوه انجمن‌ها و شرکت‌های فرهنگی جست‌وجو کرد.

///.


منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: احسان زیورعالم