سختی‌های ساختن فیلمی درمورد زندگی طبقه کارگر این است که فیلم عامه‌پسند درنمی‌آید. مردم به سینما نمی‌روند تا تلاش‌های خسته‌کننده یک کارگر زحمتکش برای انجام دادن کار و اداره کردن یک زندگی پرهزینه را نگاه کنند. آنها به سینما می‌روند تا کمدی ببینند و بخندند و غم زندگی از یادشان برود یا فیلم رمانس ببینند و یاد خاطرات عشقی خود بیفتند یا فیلم اکشن و جنایی ببینند و کمی هیجان را تجربه کنند. درنتیجه ساختن فیلمی در این حوزه، عشق و تعهد می‌خواهد. تعهدی که از هرکسی برنمی‌آید.

چارسو پرس: ساختن فیلمی درمورد طبقه کارگر تصمیم دشواری است. فیلم احتمال خیلی‌زیاد نمی‌فروشد. فیلم به‌احتمال زیاد خیلی پسند منتقدان نمی‌شود؛ چراکه به‌احتمال خیلی‌زیاد، ستاره‌های سینمایی در این فیلم‌ها شرکت نمی‌کنند. البته قاعده همیشگی نیست. همیشه این شانس هست که یکی از سوپراستارهای فوق‌میلیاردر هوس کند نقشی در یک درام اجتماعی بازی کند تا بتواند با نشان دادن عمق فلاکت و بدبختی و دشواری‌های زندگی، جوایزی برای خودش دست‌وپا کند. همیشه این امکان هم هست اما نه همیشه و نه هر ستاره‌ای. پول باید وسط باشد و پولی هم که باید وسط باشد، نمی‌تواند رقم چشمگیری نباشد. سر کیسه باید شل بشود تا ستاره حاضر به ایفای نقش شود. 
علی رفیعی، کارگردان فیلم «آقا یوسف»، فیلمی درمورد زندگی یک کارگر ساده سن‌بالا، خاطرات تکان‌دهنده‌ای دارد از برخورد یک بازیگر اسم و رسم‌دار که تا پول پیش را نگرفت، حتی حاضر نشد فیلمنامه را بخواند و وقتی خواند چقدر داد و فریاد کرد که من باید بروم شیشه مردم را تمیز کنم؟ آخر هم نه نقش را پذیرفت، نه پول را پس داد و نقش به مهدی هاشمی رسید که بازی جانانه‌ای هم ارائه داد. 
بگذریم. سختی‌های ساختن فیلمی درمورد زندگی طبقه کارگر این است که فیلم عامه‌پسند درنمی‌آید. مردم به سینما نمی‌روند تا تلاش‌های خسته‌کننده یک کارگر زحمتکش برای انجام دادن کار و اداره کردن یک زندگی پرهزینه را نگاه کنند. آنها به سینما می‌روند تا کمدی ببینند و بخندند و غم زندگی از یادشان برود یا فیلم رمانس ببینند و یاد خاطرات عشقی خود بیفتند یا فیلم اکشن و جنایی ببینند و کمی هیجان را تجربه کنند. درنتیجه ساختن فیلمی در این حوزه، عشق و تعهد می‌خواهد. تعهدی که از هرکسی برنمی‌آید. آدم‌هایی که فیلم‌های کارگری می‌سازند، تعهد و عشق دارند. لقب کارگردان‌های چپ به آنها تعلق می‌گیرد و به همین خاطر دست‌راستی‌های پولدار خیلی سمت‌شان  نمی‌روند.  فیلم‌های کارگری، کارگردان‌ها را خیلی معروف یا پولدار نمی‌کند. آنها خیلی فرصتی برای گرفتن پروژه‌های هالیوودی یا گرانقیمت به‌دست نمی‌آورند. بیشتر فیلم‌های کارگری فیلم‌های مستقل هستند که توسط استودیوهای کوچک ساخته می‌شوند. طبیعتا هالیوود هم هر چندوقت یک‌بار یکی، دو فیلم با این مضمون می‌سازد اما این‌گونه فیلم‌ها خیلی رایج، تماشاگرپسند و پرفروش نیستند.  کارهای کن لوچ را نگاه کنید. پرهزینه یا پرستاره نیستند. پرزرق و برق هم، پرفروش هم. در جشنواره‌ها حاضر می‌شوند و احترام هم می‌بینند. شاید جایزه‌ای چیزی هم بگیرند اما فیلم بدنه به حساب  نمی‌آیند. پرفروش نمی‌شوند. لوچ هیچ وقت تحسینی را به‌دست نمی‌آورد که مثلا نولان. چند وقت یک‌بار فیلمی می‌سازد، رسانه‌ها کمی علاقه نشان می‌دهند و بعد از یادشان می‌رود تا فیلم بعدی!
تنها راهی که می‌شود فیلم‌های مبتنی‌بر زندگی طبقه کارگر، کمی بیشتر دیده شود، آمیخته شدنش با چیزی دیگر است، مثلا طنز. دو فیلم اسکارگرفته «انگل» و «کودا»، فیلم‌هایی هستند با همین مضمون؛ خانواده‌های کارگر گرفتار در مشکلات مالی یا مشکلات زندگی با داستان‌های عجیب‌وغریبی که برایشان پیش می‌آید. متفاوت بودن جنبه‌های زندگی در کره جنوبی و آمریکا، اتمسفر دو فیلم را تغییر می‌دهد. در انگل خانواده‌ای غرق در مشکلات مالی می‌کوشند از یک خانواده ثروتمند سوءاستفاده کنند. در کودا، یک خانواده معمولی، زندگی ساده خودشان را پیش می‌برند. پدر و مادر ناشنوا و لال هستند و زندگی‌شان بر مبنای ماهی‌گیری می‌گذرد. تنها عضو شنوای خانواده، دختر آنهاست که نمی‌داند باید با زندگی‌اش چه کند. او ناچار است مثل مترجم وظیفه ارتباط خانواده‌اش با مردم عادی را فراهم کند و اگر بخواهد خانواده‌اش را برای ادامه تحصیل ترک کند، به کسب آنها ضربه سنگینی می‌زند.  ماجرایی که در کودا مطرح می‌شود، صدالبته که طنز جلوه می‌کند اما زیر آن همه خنده، یک واقعیت طبقه‌ای خود را به نمایش می‌گذارد. طبقه کارگر، در انتخاب کردن فرصت‌ها و تعقیب کردن آرزوهایش محدودتر از طبقات دیگر است. 
بیایید نگاهی بیندازیم به چند تصویر جاودانه و ماندگار در سینمای جهان از کارگران و سختی‌های زندگی‌شان. 

«عصر جدید» و دفاع از حق طبقه کارگر
خیلی زودتر از تمام فیلم‌هایی که از آنها نام می‌بریم، چارلی چاپلین بود که در «مدرن تایم» یا «عصر جدید» به زندگی یک کارگر پرداخت؛ کارگری که در یک شرکت مدرن مشغول به‌کار می‌شود و مجبور است خودش را با ماشین‌های مدرن کاری تطبیق دهد. اتفاقی که البته آسان نیست و حتی وقتی ماشین‌های صنعتی درست کار نمی‌کنند، اوست که باید مجازات شود. فیلم کاملا یک اثر متعلق به منافع طبقه کارگر است، از صاحبان کارخانه و پلیس چهره‌ای منفی می‌سازد؛ خاصه از پلیس که هیچ جا هوای مردم عادی را ندارد و همیشه حافظ منافع طبقه مرفه است. 
چاپلین که در فیلم‌های قبلی خود شمایل یک دلقک ولگرد و آواره را به‌نمایش می‌گذاشت، اینجا در عصر جدید، به‌دنبال کاری شرافتمندانه است که بتواند با آن از خود و دختر بی‌خانمانی که در خیابان یافته حمایت کند. تصویری که شاید و فقط شاید الهام‌بخش «من دانیل بلیک» باشد. 

«خوشه‌های خشم» و خانواده بدون پشتوانه
جان فورد دو فیلم کارگری بسیار معروف و تحسین‌شده دارد که هر دو، فرزند زمانه رکودند. فیلم‌هایی درمورد رکود بزرگ و اثرات منفی‌اش روی طبقه کارگر. 
در «خوشه‌های خشم»، فیلم درخشانی که بر مبنای رمان معروف جان اشتاین‌بک ساخته شد و جوایز اسکار را هم درو کرد، هنری فوندا جوان اول خانواده‌ای بود که برای فرار از فقر محض و با آرزوی یافتن کاری که بشود با آن زنده ماند، سفری جاده‌ای را به عزیزانش تحمیل می‌کند. 
فوندا نماد خانواده‌های کارگری آمریکا بود که از شدت فقر و گرسنگی حاضر بودند تنها در ازای جای خواب و وعده‌ای غذا برای اعضای خانواده، خود را به تاراج بگذارند. او نمادی بود از یک کارگر شریف که جایگاه و حقوق ساده انسانی خود را طلب می‌کرد. چهره رنج‌زده و خسته او، نمادی است از وضعیت کارگران در همه‌جای دنیا. 
دیالوگ معروف مادر فیلم با این مضمون که «ثروتمندان می‌آیند و  می‌روند اما ماییم که ماندگاریم، چون ما مردم هستیم» اوج ادبیات تحسین‌برانگیز کارگری و اجتماعی است. 

«چه سرسبز بود دره من» و شکوه خانواده
 دومین فیلم بزرگ جان فورد در حوزه زندگی کارگران، فیلم درخشان «چه سرسبز بود دره من» است که در رقابت اسکار موفق شد بزرگ‌ترین رقبای خود یعنی «همشهری کین» و «شاهین مالت» را کنار بزند و اسکار را درو کند. 
فیلم درمورد زندگی کارگران معدن است که به‌علت طمع صاحبان معدن و کاهش دستمزدها، ناچار به اعتصاب می‌شوند. فیلم در ستایش زندگی مردان شریف و درستکار معدن و زندگی سرشار از احترام آنها به نمادهای مهمی چون خانواده و مذهب ساخته‌شده که به‌علت طمع بیش از حد صاحبان ثروت دچار مشکل می‌شوند. تصویری که از کارگران معدن به نمایش گذاشته می‌شود، تصویری است از اعضای یک خانواده. پدر و پسران همه در معدن کار می‌کنند و زنان خانواده، در منزل انتظارشان را می‌کشند. یک خانواده کلاسیک که نان از عمل خویش می‌برد. فیلم بعد از گذشت هشت‌دهه از ساخت هنوز هم جذاب و دوست‌داشتنی و یکی از اجتماعی‌ترین فیلم‌های ساخته‌شده تاریخ است. 

«در بارانداز» و ایستادن مقابل ظلم
یکی از پرسروصداترین فیلم‌های تاریخ سینمای کارگری، «در بارانداز» از الیا کازان است که هم به‌دلیل سوژه جذاب، هم به‌دلیل حضور مارلون براندو و نمایش خیره‌کننده اسکاری‌اش و هم به‌دلیل حواشی مربوط به کارگردانش، در تاریخ سینما ماندگار شده. 
فیلم داستان یک بوکسور سابق و کارگر خرده‌پای فعلی یک بار انداز را روایت می‌کند که در قتل یک کارگر دیگر مشارکت می‌کند تا مانع از لو دادن فعالیت‌های رئیسش شود. عذاب وجدان اما او را وا می‌دارد مقابل رئیس خود بایستد و بکوشد تا کار درست را انجام دهد.  خیلی‌ها این فیلم را واکنش کازان به ماجرای خیانت معروفش به هنرمندان چپگرا در دوران مک‌کارتیسم می‌دانند؛ خیانتی که تمام عمر روی پیشانی او باقی ماند. 

«دزد دوچرخه» و نمایش اثر فقر روی اخلاق فردی
«دزد دوچرخه» از ویتوریو دسیکا، یکی از بزرگ‌ترین فیلم‌های سینمای نئورئالیسم ایتالیا به‌حساب می‌آید. کشوری جنگ‌زده، تخریب‌شده، همراه با اقتصادی بسیار شکننده و صدالبته درگیر معضل بسیار گسترده بیکاری. قهرمان داستان یک کارگر بیکار است که دوچرخه اش را دزدیده‌اند و درنتیجه دیگر نمی‌تواند سرکار حاضر شود. 
درتمام طول فیلم او می‌کوشد هم دوچرخه‌اش را پیدا کند، هم از خانواده حمایت کند و هم شغل جدیدی به‌دست بیاورد و درنهایت ناچار می‌شود به خلاف دست بزند، درحالی‌که انسان شریفی است. دستاورد بزرگ فیلم این است که نشان می‌دهد در جایی که فقر وارد شده، حفظ اخلاق فردی تا چه اندازه دشوار و گاهی ناممکن است. نگاه شرمسار پدر به‌وقت دزدیدن دوچرخه، از صحنه‌های ماندگار تاریخ سینماست. 

«من، دنیل بلیک» و دغدغه کمک به گرفتاران
اگر فیلم‌های قبلی که اسم بردیم، فیلم‌های کلاسیک و قدیمی هستند، این یکی احتمالا از مهم‌ترین فیلم‌های معاصر در حوزه زندگی کارگران است. فیلمی درخشان از کن لوچ، کارگردان مستقلی که عمده فیلم‌هایش درمورد طبقه کارگر و انسان‌های معمولی جامعه است. دنیل بلیک، فیلم فوق‌العاده‌ای است درمورد یک نجار میانسال که به‌علت بیماری قلبی دیگر نباید کار کند و باید از دولت مستمری بگیرد اما بروکراسی اداری، مستمری او را قطع کرده. فیلم در نیمه اول به نمایش تحقیر آشکار طبقه کارگر توسط دیوانسالاری اداری می‌پردازد و بعد در پرده دوم، آشنایی با زنی خانه‌دار و دارای دو فرزند را به‌نمایش می‌کشد که آنها نیز مشکل مشابهی دارند و او جوانمردانه کمک‌شان می‌کند.  «من، دنیل بلیک» فیلمی است شریف پیرامون مردمی شریف. انسان‌های طبقه کارگر که با وجود مشکلات و سختی‌ها، همدیگر را تنها   نمی‌گذارند. فیلم نماینده مناسبی برای سینمای کارگری است. 


منبع: روزنامه فرهیختگان
نویسنده: هومن جعفری