«برای من راحت‌تر است که آموزشگاه موسیقی را جمع کنم، دفتر مشاور املاک بزنم. بیشتر درآمد دارد، اما اگر همه این‌گونه فکر کنند و همه آموزشگاه‌ها جمع شود و بنگاه شود، همه کتابفروشی‌ها کبابی شود چیزی از فرهنگ نمی‌ماند. متأسفانه ما را به سلبریتی‌ها می‌چسبانند. مثلا مهران مدیری را با ما مقایسه می‌کنند. او را با ما یکی کرده‌اند. مالیات‌هایی که از آموزشگاه‌ها می‌گیرند رقم عجیب و غریب و بالایی است؛ آن هم برای یک جای خدماتی و آموزشی، این دیگر فشار مضاعفی بر آموزشگاه‌هاست. »

چارسو پرس: غروب شده. هوا هنوز تاریک نشده. گرگ و میش است. باران گاهی نم نم می‌خورد به صورتم. به ساختمانی قدیمی که با تجهیزات امروزی سعی کردند مدرن‌اش کنند، می‌رسم. بالای ساختمان تابلویی ست که روی آن نوشته «آموزشگاه موسیقی...». برای ثبت نام ترم جدید کلاس ویولن دخترم وارد آموزشگاه می‌شوم. هزینه را که می‌پرسم شاخ درمی‌آورم. تعجب می‌کنم نکند می‌خواهند صدای موسیقی را هم محدود کنند و در آخر به شکلی حذف شود. شهریه کلاس بیش از ۴۰ درصد افزایش داشته است. علت افزایش قیمت را مالیات عنوان می‌کنند. می‌پرسم مگر شما هم باید مالیات بدهید؟ فقط سری از روی تاسف تکان می‌دهد. خسته‌تر از آن است که بخواهد جوابی بدهد. مردد می‌شوم که آیا در توانم هست او را برای ترم جدید ثبت نام کنم یا ویولن‌اش را باید مثل سایر خرت و پرت‌ها در انباری جا سازی کنم. اگر چنین تصمیم گرفته باشند می‌دانم خیلی از خانواده‌های هنردوست در دو راهی می‌مانند.

همین امر سوژه‌ای دستم می‌دهد تا این مطلب را از سوی آموزشگاه‌های مختلف پرس و جو کنم. به همین خاطر راه می‌افتم.

دو طبقه است. پله‌هایش را سرامیک کرده‌اند. در ورودی ساختمان نیمه باز است. از لای در نگاه می‌کنم، چند نفری نشسته‌اند. وارد می‌شوم. صدای هورای چند کودک مرا به وجد می‌آورد. همان‌طور که خودم را به خانم منشی معرفی می‌کنم صدای چند ساز را هم همزمان می‌شنوم. خانم منشی لبخند می‌زند و با دست اشاره می‌کند انتهای راهرو. طبقه‌ی پایین. از داخل حیاط بروید.

می‌پرسم این کلاس ارف بچه‌هاست؟ می‌گوید: بله. می‌پرسم: می‌توانم نگاه‌شان کنم؟ آهسته لای در کلاس را برایم باز می‌کند. دارند می‌خوانند: «مستم مستم مستم/تیغش بریده دستم» چند نفری فلوت می‌زنند و چند نفر هم با بلز همراهی می‌کنند. چشمانم برق می‌زند از شوق. اما خیلی زود به یاس مبدل می‌شود. این فکر در ذهنم جولان می‌دهد که نکند دست‌هایی در کار باشد که ما صدای ساز و آواز کودکان را خیلی کمتر بشنویم.

تشکر می‌کنم و به طرف راهرو می‌روم. کمی جلوتر، از اتاقی صدای ویولن می‌آید. استاد می‌گوید ... در اتاق بعدی تنبک می‌زنند. از اتاق بعدی صدای آواز می‌آید. کمی پشت در مکث می‌کنم. می‌شنوم استاد به هنرجویش می‌گوید: «بلند بخوان. تو می‌خواهی خواننده شوی. باید بتوانی جلوی جمع بلند بخوانی...» و اتاق دیگر... به انتهای راهرو رسیده‌ام، در دو طرف ایوان مشمایی کشیده شده و گلخانه کوچکی درست کرده‌اند. از انواع گل‌ها. در دلم این ذوق را تحسین می‌کنم. چه ترکیب زیبایی! از پله‌ها پایین می‌روم به حیاط می‌رسم. چند پله پایین‌تر دو سه اتاق با در و پنجره‌های شیشه‌ای دیده‌ می‌شود. در هر اتاق استادی و شاگردی هستند. تا چشم مدیر آموزشگاه به من می‌خورد. سری تکان می‌دهد و ساعت‌اش را نشان می‌دهد.

هنوز چند دقیقه‌ای منتظر نشده‌ام که با عجله از پله‌ها بالا می‌آید. عذرخواهی می‌کند که دیر کرده است. تعارف می‌کند به یکی از اتاق‌های ساختمان. اما هوا آن‌چنان دلچسب است که ترجیح می‌دهم با او در همان فضا گفتگو کنم. درباره‌ی افزایش شهریه کلاس‌های موسیقی از او می‌پرسم. می‌گوید: «کمر آموزشگاه‌ها دارد می‌شکند. اجاره ساختمان آموزشگاه سه برابر شده است. پارسال ۱۰ میلیون کرایه می‌دادم؛ امسال ۳۲ میلیون. جای‌مان بزرگتر نشده است. اما اجاره سه برابر شده است.

هزینه‌ی کرایه‌ی آموزشگاه، هزینه‌ی آب، برق، تلفن، حتی تابلوی جلوی آموزشگاه به صورت سرسام آوری بالا رفته است. توجه کنید ما تا حالا از مالیات معاف بودیم. ولی برای دوستان من آمده ۱۷۰ میلیون مالیات بریده‌اند. در نظر نمی‌گیرند که ۶۰ تا ۶۵ درصد استفاده از دستگاه کارتخوان برای اساتید است. می‌گویند کارتخوان شما کار کرده است بنابراین باید مالیات پرداخت کنید. ما نمی‌توانیم نرخ مالیات را از اساتید کم کنیم. مگر یک استاد چقدر درمی‌آورد که از او مالیات هم بگیریم!»

از او می‌پرسم: پرداخت مالیات از سوی آموزشگاه‌های موسیقی بر اساس چه مبنایی صورت گرفته است؟ آهی می‌کشد و می‌گوید: «طبق تبصره‌ای که وجود دارد در بحث معافیت از مالیات، ما جز کسانی هستیم که نباید مالیات بپردازیم. اما متأسفانه ما را به سلبریتی‌ها می‌چسبانند. مثلا مدیری را با ما مقایسه می‌کنند. به این موضوع توجه نمی‌کنند که کار ما خدماتی است. او یک برنامه می‌سازد کلی درآمد دارد و باید ۳۵ درصد پرداخت کند. او را با ما یکی کرده‌اند. مالیات‌هایی که از آموزشگاه‌ها می‌گیرند بالای ۱۰۰ میلیون تومان است. رقم عجیب و غریب و بالایی است؛ آن هم برای یک جای خدماتی و آموزشی. این دیگر فشار مضاعفی بر آموزشگاه‌هاست. ما طبق قوانین اداره مالیات، معاف از مالیات هستیم. اما نمی‌دانم چرا دارند این کار را می‌کنند. هر استانی هم روند خودش را دارند. آموزشگاه‌های موسیقی پیش معاف بودند؛ اما امسال دارند مالیات می گیرند.

باران دارد می‌بارد. پیشنهاد می‌کند برای ادامه‌ی گفت‌وگو به یکی از اتاق‌های آموزشگاه برویم. اتاق نسبتا بزرگی است. پر است از کتاب‌های هنری. کتاب هریمالی. کتاب نوای بهار و... و. در یک گوشه‌ی اتاق پیانویی بزرگ قرار دارد. آن طرف‌اش چند پایه نت. میزی وسط اتاق است که روی آن شیشه است. زیر شیشه نوارهای کاست قدیمی شجریان، گل‌های رنگارنگ و ... به چشم می‌خورد.

فضا کاملا هنری است. آدم دل‌اش نمی‌آید در آن فضا از مشکلات موسیقی صحبت کند. دل‌اش می خواهد از شجریان حرف بزند. از یاحقی بگوید. از شهناز. تا ابرها بروند. اما انگار فقط می‌شود در این وضعیت با ابرها گریست.

خودش را روی صندلی جابه جا می‌کند و ادامه می‌دهد: «ما طبق مصوبه وزارت ارشاد که حدود ۳۰ درصد بوده است، شهریه می‌گیریم. بچه‌هایی که فوق لیسانس دارند ۷۶۰ تا ۷۸۰ هزار تومان ماهیانه برای استان البرز می‌گیرند. در حالی که تفاوت قیمت با تهران خیلی زیاد است.

آموزشگاه را جمع کنم به صرفه تر است/ پول آموزشگاه را در بانک بگذارم و سود بگیرم درآمدم بیشتر است

نگاهی به اتاق و اسباب و اثاثیه‌ی دور و برش می‌کند و دوباره می‌گوید: اینجا ۳۲ میلیون کرایه می‌دهم. ۶ ماه دنبال آموزشگاه می‌گشتم تا جابه جا شوم؛ چون آموزشگاه قبلی را می‌خواستند بسازند. با هزینه‌ی بالا جایی را پیدا نمی‌کردم. حتی تصمیم گرفتم آموزشگاه را جمع کنم. اینگونه برایم به صرفه تر است؛ اگر همه‌ی امکانات، سازها از جمله همین پیانو را بفروشیم و با پول پیش همه را یکجا در بانک بگذارم و سود بگیریم بیشتر درآمد دارم و دردسر کمتری دارم.»

می‌پرسم: خب افزایش شهریه برای شما هم که جوابگو نیست؛ از طرفی خانواده‌ها هم مسائل معیشتی خود را دارند و با توجه به افزایش تورم اولین چیزی که حذف می‌کنند موسیقی است؛ این باعث نمی‌شود که هنرجوها ریزش پیدا کنند و شما متضرر شوید؟

کمی به فکر می‌رود با وجودی که خود را از قبل برای این سؤال آماده کرده است. پاسخ می‌دهد: «معلم به من می‌گوید من به ۵ نفر درس می‌دهم. دو ساعت و نیم تا سه ساعت و مبلغ بالاتر را می‌گیرم. آن زمان به ۱۵ نفر درس می‌دادم حالا به ۷ نفر آموزش می‌دهم. عیبی ندارد. ساعات کمتری تدریس می‌کنم. وقت کمتری می‌گذارم. من در تمام این سال‌ها تا جایی که توانستم سعی کردم با مردم به گونه‌ای تا کنم تا موسیقی از سبد فرهنگی‌شان حذف نشود. اما فشار زیاد شده است. هر روز هم این فشارها افزایش پیدا می‌کند. اما من هنوز مانند آموزشگاه‌های دیگر افزایش ندادم که این باعث می‌شود معلم می‌گوید برای من نمی‌صرفد و به آموزشگاه دیگری می‌رود.

در این شرایط آموزشگاه‌هایی که درآمدشان کم شد بستند که تعدادشان کم هم نبود. بسیاری از آموزشگاه‌ها اسم دارند، اما کار نمی‌کنند.»

خواستند یک میلیون تومان وام بدهند، گفتنش هم زشت است

منتظرم از حمایت نهادهای فرهنگی بگوید. اما وقتی هیچ نمی‌گوید با تعجب می‌پرسم: وزارت ارشاد و نهادهای زیربط فرهنگی کمک مالی نکردند، وام بدهند یا به گونه‌ای حمایت کنند؟ می‌گوید: «حتی در دوران کرونا هیچ کمکی به ما نشد. به ما وامی تعلق نگرفت. صندوقی درست کردند یک میلیون پول می‌داد. با این یک میلیون چه کار کنیم. گفتنش هم زشت است. داستان غم انگیزی است. شرایط خسته کننده شده است. من باید فکرم را به آموزش معطوف کنم، شرایط را مهیا کنم، مکان و امکانات بیشتر و بهتری برای اساتید، هنرجوها و خانواده‌های آنها فراهم کنم. اما سخت می‌گذرد. تنها امید ما به همین معافیت از مالیات بود که آن هم دارد برداشته می‌شود. ما طبق همین اصل معافیت از مالیات، آموزشگاه را بنا کردیم؛ طبق قوانین هم عمل نمی‌کنند. اما وقتی مالیات بگیرند... .

اعتراضی نکردید؟ «چندین بار جلسه گذاشتیم. به اداره‌ی مالیات گفتیم. مالیات حداقل کاری بود که ما را معاف کرده بودند؛ اما نامه‌ها دارد می‌آید. ارشاد می‌گوید دست ما نیست. دولت گذاشته است. وزارت ارشاد هم به اداره مالیات نامه داده است اما جواب آنها را هم نمی‌دهند. ارشاد را به حساب نمی‌آورند.»

به فکر رفته‌ام. راست می‌گوید قصه‌ی غم انگیزی است کار هنری کردن آن هم در این شرایط. باید با چند آموزشگاه دیگر هم گفتگو کنم؛ هر چند می‌دانم آنها هم صحبت‌های مشابهی دارند. با لبخند تلخی از او خداحافظی می‌کنم. ابراز امیدواری می‌کنم تا شرایط به مراتب برای هنر و هنرمندان مطلوب شود.

از حقوق اساتید که نمی‌شود مالیات گرفت

فردای آن روز: به تحریریه‌ی خبرگزاری رسیده‌ام. بعد از ساماندهی چند کار، به ساعت نگاهی می‌اندازم. تقریبا نیمه‌ی روز است. برای پیگیری این موضوع باید با چند آموزشگاه دیگر هم تماس بگیرم.

بعد از چند بوق ممتد مدیر آموزشگاه ... به سؤالم این‌گونه پاسخ می‌دهد: «امسال افزایش شهریه ۳۰ درصدی داشتیم. این افزایش قیمت از سوی ارشاد بوده است. حتی تا ۵۰ درصد هم اجازه داده است. تورم مشکلات بسیاری را برای آموزشگاه‌های موسیقی ایجاد کرده است به خصوص آنهایی که ملک اجاره‌ای دارند، مجبورند جمع کنند. ریزش هنرجو بسیار است. متأسفانه این افزایش شهریه هم پاسخگوی نیازهای ما نبوده است. گاهی تصمیم می‌گیریم که جمع کنیم؛ اما بیشتر به خاطر اساتید به فعالیت‌مان ادامه می‌دهیم.»

فرصت را غنیمت می‌داند، می‌گوید: «شما چه کاره‌اید در این میان؟ آیا کاری از دست‌تان برمی‌آید؟ شنیدیم که می‌خواهند از آموزشگاه‌ها مالیات بگیرند؛ از حقوق اساتید که نمی‌شود مالیات گرفت. خیلی اعتراض کردیم که ما معاف از مالیات هستیم تا پرداخت نکنیم.»

به او می‌گویم وظیفه‌ی ما اطلاع رسانی است. امیدوارم که بتوانم در این خصوص صدای شما را به گوش مسئولان برسانم. با نا امیدی خداحافظی می‌کند.

اگر کار دیگری بلد بودم سراغ آن می‌رفتم

و آموزشگاه دیگر: «افزایش شهریه ما کمتر از ۳۰ درصد بوده است. با توجه به اینکه امسال تورم ۱۲۰ درصدی داشتیم اما شهریه موسیقی را چندان افزایش ندادیم. چون باعث می‌شود ریزش هنرجو داشته باشیم. شرایط سخت شده است. کسی که در این کار است، کار دیگری بلد نیست که سراغ آن برود؛ بنابراین مجبور است با شرایط سخت زندگی کند. من اگر کار دیگری بلد بودم حتما سراغ آن می‌رفتم. مجبوریم با شرایط بسازیم و سفره‌مان را کوچک‌تر کنیم.

ما جزء آموزشگاه‌هایی هستیم که هنرجوی زیادی نداریم؛ اما اینجوری که پیش می‌رود انگار باید مالیات بدهیم. یعنی بر اساس آنچه که گفته‌اند اگر سالانه زیر ۲۰۰ میلیون گردش مالی داشته باشند معاف از مالیات هستند. ما هنوز مالیات ندادیم؛ اما آموزشگاه‌های دیگر دادند. پارسال گرفتند؛ با اینکه این کار خدماتی است. قرار نیست که ما را با بازاری‌ها مقایسه کنند و بر اساس سودی که از فروش می‌گیرند مالیات بدهند. با ما هم همین رفتار را می‌کنند.»

از او درباره‌ی نوسان شهریه‌ها از سوی آموزشگاه‌های مختلف می‌پرسم. می‌گوید: «ما هم دوست داریم مثل سایر آموزشگاه‌ها ۵۰ درصد افزایش بدهیم، اما چون موسیقی در سبد کالای مردم نیست، نیاز اولیه آنها نیست؛ بنابراین ریزش پیدا می‌کنند. می‌توانستیم شهریه را بیشتر کنیم تا با تورم با جامعه و حتی با آموزشگاه‌های دیگر حتی پیش برویم؛ اما نمی‌خواهیم وضع از اینی که هست بدتر شود. شهریه‌ها سالانه افزایش قیمت دارد. اما الان شما برای سنگ قبر هم باید روزبه روز قیمت بگیرید. اما شهریه موسیقی فرق دارد. از هنر و موسیقی حمایت نمی‌شود. همین است که عصبانی‌ترین، پرخاش‌گرترین و افسرده‌ترین مردم دنیا هستیم.

برای من راحت‌تر است که آموزشگاه را جمع کنم، املاک بزنم. بیشتر درآمد دارد. اما شما فکر کنید همه مثل من فکر کنند همه‌ی آموزشگاه‌ها جمع شود بنگاه شود، همه‌ی کتابفروشی‌ها کبابی شود چیزی از فرهنگ نمی‌ماند. اثر مخربی دارد. من در طول روز بیش ۵۰ تا برخورد نامناسب از طرف مردم دارم. در گذشته که اینطور نبود. هر آموزشگاهی که جمع شود یک بخش فرهنگی از بین می‌رود و انتظار روزهای بدتری باید داشته باشیم.

صدای ما کوتاه است، جایگاه شما کجاست؟ شما چه کاره‌اید؟»

از ضعیف‌ترها مالیات می‌گیرند

ما هم به نوبه‌ی خودمان وظیفه‌ی رسانه‌ای خود را انجام می‌دهیم. ادامه می‌دهد: «خیلی‌ها خوب پول درمی‌آورند؛ اما مالیات نمی‌دهند. از کسی که ضعیف‌تر است مالیات می‌گیرند. در حالی که کار خدماتی - فرهنگی معاف از مالیات است. از ما باید حمایت شود. حمایت که نمی‌شود، سنگ هم جلوی پای ما می‌اندازند. این حرف‌ها آنقدر سال‌ها زده شده و کسی به آن اهمیت نداد که بگذریم دیگر... .

با چند آموزشگاه دیگر هم صحبت می‌کنم. همه صحبت‌های مشابهی دارند. برخی از آنها به خاطر وضع معیشت مردم افزایش قیمت نداشتند تا حالا. اما آنچه که در میان تمام این صحبت‌ها بیان می‌کنند این است که از دولت توقع تسهیلات ندارند، توقع تشکر ندارند؛ اما حداقل به مصوبات خود پای بند باشند و سنگ جلوی فعالیت‌های فرهنگی و موسیقی نیندازند آن هم برای قشری آسیب پذیر که زیر فشارها دارند از بین می‌روند تا حداقل جلوی بسته شدن بیشتر آموزشگاه‌ها گرفته شود.


منبع: خبرآنلاین