هیچ کس نمی‌تواند جای من زندگی کند، هیچ کس نمی‌تواند از جای من دنیا را ببیند. هر کسی به تنهایی خودش زیبایی‌شناسی خودش را دارد، تجربه خودش را دارد و زیست خودش را کرده تا اینجا. نمی‌توانی برای کس دیگری ببخشید، منظورم شما نیستی. نمی‌توانی برای کسی تعیین تکلیف کنی این زندگی را باید بکنی.

چارسو پرس: کاظم سیاحی بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون اگرچه نزدیک به سه دهه است در وادی هنر فعالیت می‌کند اما با سریال «لیسانسه‌ها» مخاطبان عام او را بیشتر شناختند و در ادامه فیلم «جهان با من برقص» مهر تاییدی بود بر میزان توانایی و تسلط او بر بازیگری. دو شخصیت عروسکی شیرین و دوست‌داشتنی «جیگر» و «پشه» هم که در بین مخاطبان خاص و عام شهرت زیادی دارند مدیون خلاقیت صدا و هنر او هستند. اشاره به همین چند نمونه خود گویای توانمندی این بازیگر است ولی از ما به شما گفتن که این بازیگر مسیر طولانی در پیش دارد و به حتم در سال‌های آینده بیشتر از او خواهیم شنید و بیشتر خواهیم نوشت و بیشتر تحسینش خواهیم کرد. او این روزها فیلم «شهرک» به کارگردانی علی حضرتی را بر پرده سینماها دارد که به گواه اکثر منتقدان و کارشناسان در این فیلم بی‌نظیر ظاهر شده و همین‌طور سریال «مگه تمام عمر چند تا بهاره؟» ساخته سروش صحت که در ابتدای راه طرفداران زیادی پیدا کرده است. فریدون جیرانی در این برنامه روبه‌روی این بازیگر نشسته و با او درباره فرآیند بازیگری، تئاتر، صداپیشگی دو عروسک «جیگر» و «پشه» و همچنین فیلم «شهرک» گفت‌وگو کرده است. آنها در این مصاحبه با هم به 30 سال پیش رفتند و تمام گذشته بازیگری سیاحی را مرور کردند.

 

آقای کاظم سیاحی خیلی خوش

سلام عرض می‌کنم، آقای جیرانی خیلی باعث افتخارم است که جلوی شما نشستم.

شما بازیگر بسیار خوبی هستید. این روزها که با شخصیت پشه در بین مردم شناخته می‌شوید و قبلا هم شخصیت جیگر را از شما داشتیم.

اما قبل از اینکه وارد این مسائل بشویم، از این نکته صحبت کنیم که ما هفته‌ تلخی را گذراندیم. مرگ احمدرضا احمدی را داشتیم که به نظرم خیلی تلخ بود، در مراسم تدفینش نطق مسعود کیمیایی را داشتیم که به نظر من حکایت روشنفکری روزگار ماست. آن نطق را باید بررسی کرد، مرگ رجبعلی اعتمادی را داشتیم، سردبیر موفق جوانان، مرگ خسرو امیرصادقی را داشتیم در 65 سالگی که خیلی تلخ بود و مرگ خود خواسته آقای مازیار شیخ محبوبی که فکر می‌کنم این چهارمین مرگ خودخواسته است، بعد از مرگ آن دختر تئاتری که در شهرستان خودکشی کرد، بعد از حسام محمودی بعد از کیومرث پوراحمد و حالا در واقع مازیار شیخ محبوبی. من توصیه می‌کنم به آن دوستان روزنامه‌نگاری که راجع به دیوانگی هنرمندان مقاله می‌نویسند، این مرگ‌های خودخواسته را بررسی کنند، این مهم‌تر از مطالبی است که می‌نویسند و خیلی مطلب مهمی است این مرگ‌های خودخواسته. من به همه خانواده‌های آنها تسلیت می‌گویم.

من هم تسلیت می‌گویم، این روزها روزهای خوبی نیست. در همین راستا بگویم این روزها روزهای خوبی نیست. از این لحاظ که برای خودم شخصا خیلی انگیزه برای ادامه زندگی نیست، در خود من این نکته کمرنگ شده، نمی‌گویم به خودکشی و مرگ فکر می‌کنم نه، به هر حال همه ما وظیفه داریم به زندگی فکر کنیم، تا آنجا که می‌توانیم نسبت به کارمان، نسبت به چیزی که به خاطرش تا الان تلاش کردیم احساس مسوولیت کنیم، ولی برای خودم شخصا از زبان خودم، انگیزه برای زندگی کمتر شده، از این لحاظ که همه‌چیزهای قشنگی که برای آن حداقل تلاش کردم و برایش جلو آمدم و همه امیدهایی که داشتم برای چیزهایی که در زندگیم و جامعه اتفاق‌های بهتری بیفتد، اما الان کمتر است، به دلایل مختلف و به شکل‌های مختلف.

یک چیز اساسی‌اش این طور است که احساس می‌کنم حداقل حرف‌شنوی از طرف کسانی که قرار است برای من زندگی بهتری بسازند وجود ندارد. یک کم تعامل، یک کم تعادل، یک کم بها دادن کم شده است، حتی برای اقلیت کمی که یک خواسته‌ای داشته باشند. فکر می‌کنم وظیفه و عدالت این است که به حرف همه گوش داده بشود رضایت همه جلب بشود اگر قرار است کنار هم زندگی بکنیم و کنار هم یک کشوری را بسازیم لازمه‌اش این است که من راضی باشم، شما هم راضی باشید، همه در یک تعادل و احترامی کنار هم زندگی کنیم.

تئاتری‌ها الان چه کار می‌کنند؟

تئاتری‌ها تا آنجا که من خبر دارم و تا آنجا که می‌دانم و می‌شناسم، عدم انگیزه در همه بچه‌ها مخصوصا بچه‌های تئاتری هست. بعد از اتفاق کرونا اولین جایی که تعطیل شد تئاتر و سینما بود. بچه‌هایی که معیشت‌شان از این کار و این حرفه می‌گذرد دچار یک خلأ بزرگ شدند بعد از آن با این اتفاق‌ها آدم در یک‌سری از کارها می‌ماند چه کار کند! تن بدهد به چیزهایی؟ بالاخره یک‌سری آدم‌ها برای یک‌سری از اتفاق‌ها برای عقیده‌شان جلو رفتند، حرف زدند، دستگیر شدند حتی کشته شدند. الان نمی‌دانی که چه کار کنی. من می‌دانم در فضای بچه‌های تئاتری که خیلی‌های‌شان هم کار نمی‌کنند مانده‌اند که چه کار کنند. آیا در این فضا بر اساس عشق و علاقه‌شان کار کنند؟ تن بدهند به یک‌سری از چیزهایی که قبل از این وجود داشت و شاید اهمیتی نداشت. آن موقع تئاتر مهم بود که زنده باشد و کار کنیم چون عشق و علاقه همه بچه‌های تئاتری همین بوده، اما الان مانده‌اند که بر اساس عشق و علاقه‌شان باشند روی صحنه یا بمانند پای یک‌سری عقیده‌ها و یک‌سری از خواسته‌های‌شان که به نظر من کاملا بحق و درست است که کار نکنند تا یک فضای بهتری برای کار ایجاد شود.

فکر می‌کنم این دوره، از نظر دوره هنری تلخ‌ترین دوره‌ای باشد که شما در تئاتر کار می‌کنید. شما چند دوره کار کردید، فکر می‌کنم از دوره اصلاحات تئاتر کار کردید.

من خودم اولین‌باری که روی صحنه رفتم شاید نزدیک بیش از 30 سال پیش باشد. اوایل دبیرستان بودم که اولین کارم به صورت حرفه‌ای انجام شد، حرفه‌ای از این لحاظ که به خاطر اجرایی که داشتم پول گرفتم. ولی من یادم هست دوره آقای خاتمی من برای اولین‌بار رای دادم و امیدوار به یک‌سری اتفاقات ما جلو آمدیم.

بله، خیلی دوره غریبی بود. انتخابات 76 در تاریخ ایران مهم‌ترین انتخابات است.

بعدش وارد دانشگاه شدم، من روزهای خوب تئاتر را کارکردم، در آن دوره‌ای که آقای پاکدل رییس تئاتر شهر بودند آن موقعی که در هر سالنی می‌رفتید یک اتفاق جدید می‌دیدی که یک‌سری آدم، یک‌سری تجربه جدید روی صحنه ارایه می‌کردند. این جوری محدود نبود که یک‌سری کارهای خاص می‌توانی اجرا کنی یا یک‌سری فضای خاص می‌توانی تجربه کنی. آن موقع اینگونه نبود. یادم هست سالن خورشید، در هر کدام از سالن‌ها که می‌رفتیم آقای حامد محمدطاهری سیاه‌ها را که آن موقع اجرا می‌شد حداقل در آن جوانی در هر سالنی یک فضایی تجربه کردیم که احساس شعف می‌کردم از اینکه چقدر خوب است.

در دوران خاتمی چه نمایشی بازی کردی که لذت بردی؟

تا قبل از سال 79 من شهرستان کار می‌کردم.

در کدام شهرستان؟

محلات

بچه شهرستانی؟

من خودم قسمت بزرگی از زندگی‌ام و بزرگ شدنم را در دوره راهنمایی و دبیرستان در محلات بودم. آنجا هم با تئاتر آشنا شدم. راهنمایی با یک گروهی بودیم که در اداره ارشاد شهرستان محلات زیر نظر آقای فرامرز یگانه و حمید زارع آن موقع جزو گروه سرود بودم. کار فوق‌برنامه‌ای که انجام می‌دادیم علاوه بر اینکه عضو کانون پرورش فکری بودم، از آن موقع کلاس‌های قصه‌گویی داشتیم که آنجا من صدا می‌گفتم. صداپیشه عروسک بودم و خودم عروسک می‌گرداندم، البته زیاد اصولی بلد نبودم ولی این کار را می‌کردم، آن زمان جزو گروه سرود بودیم که آن گروه تبدیل شد نمایش کار کردند. اولین تمرین نمایشی که کردم «توکا در قفس » بود که نقش توکا را بازی می‌کردم. یادش بخیر در قفس صدا می‌گفتم. ولی بعد که جلو آمدیم در آن دوران بی‌خانمان را کار کردم کار آقای ناظرزاده را که حمید زارع محلاتی کار می‌کرد که در اراک جایزه بازیگری به خاطر آن گرفتم. قبل از سال 79 که وارد دانشگاه هنر شدم در شهرستان کار می‌کردم.

بعد آمدید تهران؟

آمدم تهران. به عنوان یک دانشجویی که از شهرستان آمده آن فضای کار حرفه‌ای در تئاتر برایم مهیا نبود، چون داشتم درس می‌خواندم. اواخر ترم اول دانشگاه بودم. دیدم فضای اینجوری فایده‌ای ندارد. من باید کار کنم به هر حال دانشگاه آزاد بودم پول هم درمی‌آوردم. گریم کار کردم با خانم مریم شکرایی. من دستیار خانم مریم شکرایی شدم گریم کار می‌کردم خیلی سال، تا یکی دو سال هم دستیار شبنم طلوعی شدم.

چه خوب یادش بخیر

سر قهوه تلخ، اگر دیده باشید که احمد مهران‌فر، مهدی پاکدل، کوروش تهامی، خانم ستاره اسکندری، خانم نسرین نصرتی بودند من آنجا دستیار بودم. دستیار خانم طلوعی که خیلی دوره خوبی بود. از نظر بازیگری در آن دوران برای من خیلی خوب بود.. می‌توانم بگویم بعد از اینکه با خانم طلوعی به عنوان دستیار بودم اصلا نگاهم به بازیگری عوض شد. چه کار کنم که بتوانم بازیگری را زندگی کنم، نقش را زندگی کنم. چون خانم طلوعی به‌شدت نویسنده خوبی بودند و به‌شدت کارگردان خوبی بودند.

نشد از ایشان استفاده کنیم. خیلی زود مجبور شد مهاجرت کند. در سینما آمده بود فیلم بازی می‌کرد. و همه هم صحبت می‌کردند از بازی خوبش. می‌شود از آن استفاده کرد ولی یکدفعه مهاجرت کردند.

کنار ایشان نگاهم به بازیگری و تئاتر عوض شد که بعد از آن اولین کار حرفه‌ای صحنه را با سیدعلی هاشمی کار کردم. سید علی هم من را به خاطر یک نمایشنامه‌خوانی که با شبنم طلوعی داشتم با نام «بهمن بغدادی» که هیچ‌وقت اجرا نشد، انتخاب کرد. اتفاقا مواجه شد به آن ماجرایی که شبنم داشت، ما برای فجر تمرین می‌کردیم که آن موقع دستیار بودم. احمد بازی می‌کرد و ستاره اسکندری. من دستیار بودم که بعد احمد رفت. ما برای اجرای عموم تمرین می‌کردیم که من نقش احمد را بازی می‌کردم. می‌توانست اولین کار حرفه‌ای من روی صحنه باشد و خیلی هم نقش جذابی بود که نشد. بعد از آن شبنم این نمایش را در خارج از ایران با یک گروه بازیگر آلمانی کار کرد. شبنم که از ایران رفت و من ماندم با سیدعلی هاشمی کار کردم، می‌توانم بگویم آن موقع و در فضای بهتر تئاتر در تئاتر شهر مشغول دستیاری بودم.

بازیگری می‌افتد به دوره احمدی‌نژاد، بیشتر

جلوتر آمدیم با آروند دشت آرای تن‌تن را کار کردیم که من نقش پروفسور تورنسل را داشتم. البته این نمایش بعد از ماجرای جیگر بود چون بعد از جیگر یواش یواش بچه‌ها با من آشنا شدند.

من دوره احمدی‌نژاد «خواب‌های خاموشی» را یادم هست. آن را دیدم اجرای بدی نبود اجرای خوبی هم بود. با ساناز بیان

بله با ساناز بیان

فکر کنم این اجرا برای سال 87 بود.

بله با گروهی که داشتیم «خواب‌های خاموشی» را کار کردیم ما یک گروه داشتیم اسمش گروه قصه بود که ساناز بیان، امیر آستانی، امیر کیانپور و بچه‌های دیگر بودند.

کارگردان تو بودی و ساناز بیان

بله

بنا بود کارگردانی کنی؟

نه اتفاقی بود. من در آن دوران خیلی کارها کردم. در آن دوران دستیار بودم، طراح صحنه کار کردم، با یک کار ساناز که خانه عروسک بود. من خیلی کارها کردم. اصولا به این معتقد بودم برای اینکه فضای حرفه‌ای را بشناسم باید پشت صحنه باشم. مهم بودنم بود. در آن روزها می‌خواستم از کار جدا نشوم اگر جدا می‌شدم معلوم نبود سر از چی درمی‌آوردم و خدا را شکر در آن دورانی که آمدم جلو آدم‌های جذاب و خوبی سر راهم قرار گرفتند. واقعا یکی از شانس‌های زندگی‌ام این بوده که خانم شکرایی، شبنم طلوعی و در قدیم با فرامرز یگانه و حمیدرضا محلاتی آشنا شدم و اینها آدم‌های جذابی بودند که سر راهم قرار گرفتند و من را هل دادند.

کارگردانی را بعد از «خواب‌های خاموشی» ادامه دادی یا نه؟

نه ادامه ندادم، چون کارگردانی خیلی کار پر مسوولیتی است. شاید خصوصیت بد من محسوب می‌شود. من بعد از اینکه سر کاری بروم به عنوان کارگردان همیشه دوست داشتم همه‌چیز برایم مشخص باشد و این همه‌چیز مشخص بودن معمولا برای من اتفاق نیفتاده است. یعنی باید ایده را دوست داشته باشم، تک‌تک تصویرها در ذهنم مشخص باشد تا بتوانم کار بکنم. البته آدم تنبلی هم بودم، شما کارگردان بودید، می‌دانید چه مسوولیت بزرگی است؛ البته شما حرفه‌ای‌تر سینما هستید که خیلی مسوولیت بزرگ‌تری است حالا تئاتر همین طور. در تئاتر باید دنبال تک تک چیزهایی که می‌خواهی کار بکنی خودت بروی؛ الان فضایش فرق می‌کند که دستیاری وجود دارد، تهیه‌کننده وجود دارد بچه‌ها سعی می‌کنند حرفه‌ای‌تر این کار را انجام بدهند ولی آن موقع تا صبح نمی‌خوابیدم تا صحنه را درست می‌کردیم. با نیما هیچ‌وقت یادم نمی‌رود خیلی فضای پر مسوولیتی است. در آن مدت پول هم از جیب بگذاری در تئاتر خیلی این شکلی است. خیلی کم پیدا می‌کنی سرمایه‌گذار پیدا کنی که بتواند همه هزینه‌ها را بدهد. همه این چیزها برایم مهم بود که پولش را هم داشته باشم ایده هم داشته باشم که خوب باشد همه‌چیز برایم مشخص باشد ولی خودم حداقل در این یکسال اخیر خیلی تلاش می‌کنم که یک بار دیگر این کار را انجام بدهم. ولی نمی‌دانم با فضای اخیری که اتفاق افتاده اصولا درست است انجام بدهم یا نه. ولی به هر حال این کارم و حرفه‌ام هست باید انجام بدم.

در دوره بعدی در دوره روحانی هم در نمایشنامه «باغ آلبالو» بازی کردی. آخرین نمایش است که مرحوم هما روستا بازی کرده است. از این نمایش خاطره‌ای داری؟

از خانم روستا خاطره دارم ولی آن کار از این لحاظ که با حسن معجونی کار کردم خیلی کار جذابی بود، او به عنوان کارگردان جزو آدم‌های جذابی است که شما می‌توانید دربست خودت را در اختیارش قرار بدهی، یک دفعه، یک نکات کوچکی می‌گوید و نقشه و راهی برایت مشخص می‌کند که این برای من خیلی جذاب است، من در آن کار نقش «فیرس» را با یک کمر خمیده بازی می‌کردم. درطول اجرا حتما باید خمیده می‌بودم و این مرا اذیت کرد. خاطره‌ای که از خانم روستا دارم برای من از این ماساژورها آورد که من شب‌ها می‌روم خانه به کمرم ببندم.

نقش خانم رانوس کایا را بازی می‌کرد.

نه فیرس

خانم روستا نقش رانوس کایا نقش اصلی را بازی می‌کرد.

بله به من این ماساژور را می‌دادند که هر شب به کمرم بماند تا بتوانم ماساژ بدهم که کمرم خوب بشود هنوز این ماساژور را دارم ولی خانم روستا نیستند.

بعد از آن بازی نکرد خانم روستا فکر نمی‌کنم

نه

خاطره‌ات فقط کمربند است؟

بله. یک اتفاق دیگری هم بود. من زیاد اسم و رسمی نداشتم من را هم نمی‌شناختند ولی اتفاقی که بود یواش یواش این اعتمادی که خانم روستا خدا بیامرز در طول کار به من کردند و رفیق شدیم و اصولا با هم آمدیم جلو برای من کلی جذاب است.

یکی از نمایشنامه‌های خوب است باغ آلبالو

بله آن کار خیلی خوبی بود. جزو خاطرات زندگی من است

نمایشنامه خوبی است. می‌دانید که افتتاحیه تئاترشهر سال 51 با این نمایش بوده؟

نه نمی‌دانستم.

بله افتتاحیه تئاتر شهر سال 51 با این نمایش بوده که آربی کارگردانی کرده. یادش بخیر آقای آربی آونسیان. فکر می‌کنم آنجا فهیمه راستکار نقش خانم رانوس کایا را بازی کرده. یادم نمی‌آید ولی فکر می‌کنم. صددرصد در نمایش بوده چون احتمالا سوسن جوان بوده ونقش دیگری بازی می‌کرده ولی افتتاحیه بوده. شما باغ آلبالو را در کجا اجرا کردید؟

ناظرزاده. ایرانشهر

«خواب‌های خاموشی» در مولوی بود.

بله در مولوی بود.

مولوی خاطره ماست. یکی از سالن‌های معروف تئاتر ایران است در دوره دانشجویی

مولوی خیلی سالن جذابیه

ملاقات بانوی سالخورده با اجرای آذر فخر، جمیله شیخی پیوند می‌خورد. چه اجرای درخشانی داشت، اجرای مرحوم سمندریان؟

سالن فوق‌العاده‌ای هم هست البته من خیلی سال است که نرفتم در 5-4 سال اخیر نرفتم.

در دوران آقای روحانی تئاتر دیگری هم بازی کردی که تاثیرگذار باشد و نقش خوبی داشته باشید؟

من تروما را کار کردم. تروما با افسانه ماهیان را کار کردم کنار خانم طباطبایی و شقایق دهقان آن‌هم خیلی کار خوبی بود که دوستش داشتم.

خانم ماهیان هم از شاگردان آقای سمندریان بود.

دستیار آقای سمندریان بودند. شاگرد آقای سمندریان بودند. تروما را در آن دوره کار کردم. کار جذاب و خاطره‌انگیزی برای من است.

سابقه تئاتری شما خیلی زیاد است. همه از آن خیلی خوب صحبت می‌کنند اما تو الان چهره صداپیشه‌ای هستی که همه دوست دارند راجع به صداپیشگی بیشتر صحبت کنیم. برگردیم به تلویزیون دوران درخشان. دورانی که کلاه قرمزی بود، دورانی که سریال‌های عطاران بود ،سریال‌های تلخ و زیبای عطاران بود که طبقه پایین در آن خیلی خوب درآمده بود. دوران طنزهای مهران مدیری، دورانی که مدیران فکر می‌کردند و می‌فهمیدند که طبقه متوسط مهم است و باید سریال‌ها بتواند مطالبات طبقه متوسط را جواب بدهد نه مثل امروز، بنابراین برگردیم به آن دوران و کلاه قرمزی و جیگر. چطور وارد صداپیشگی شدی؟

تکراری می‌شود ولی برای خودم هم جذاب است. ما یک گروهی بودیم شامل محمد بحرانی، بهادر مالکی، امیر سلطان احمدی که همه این بچه‌ها قبل از اینکه به کلاه قرمزی بپیوندند سابقه کلی صداپیشگی عروسک کرده بودیم و اولین صداپیشگی عروسک را با خانم مریم سعادت انجام دادم، برای شبکه جام جم. یک کاری بود زیرنظر آقای مفید. من آن موقع گریم کار می‌کردم. خانم مریم سعادت از این آدم‌هایی هستند که خیلی ریسک‌پذیر هستند به شما یک دفعه می‌گویند، می‌خواهید صدا بگی بیا الان بگو. گفتند بیا بگو من اولین کاری که کار کردم با خانم سعادت بود. نقش یک حلزون را می‌گفتم بیشتر هم در حشرات می‌پلکم. از اول این جوری شد.

تا قبل از این صدا پیشگی نکرده بودی؟

صدا پیشگی در حد کانون پرورش فکری در دوران اول دبیرستان که نمی‌دانستم چیه! فقط یک چیزی دیده بودم، چیزی هم که دیدم شهر موش‌ها و کلاه قرمزی بوده که دیدم در همان حد کسی بالای سر ما نبود که بگوید این درست است و این کار را باید بکنیم یا این کار را نباید بکنیم. ولی در این کار با خانم سعادت شروع کردم. با بچه‌ها جمع شدیم بهادر و محمد بحرانی و امیر سلطان احمدی جزو بچه‌های هنرهای زیبا بودند. امیر سلطان احمدی، محلاتی است. همدیگر را از آنجا می‌شناسیم. بچه‌های آنجا کار عروسکی خیلی بیشتر از بچه‌های دانشگاه دیگر انجام می‌دادند، حداقل در آن دوره. محمد بحرانی و بهادر و امیر سلطان جذب گروه آقای طهماسب شدند. سال اولی بود که ببعی وارد شد، فامیل دور وارد شد و اینکه سال بعدش هر سال آقای طهماسب یک کاراکتر جدیدی اضافه می‌کند و از بچه‌ها می‌پرسد کسی را اگر دارید که فکر می‌کنید به کار اضافه کنید که یک دوره سه چهار ماهه تمرین داریم که من به گروه آقای طهماسب اضافه شدم.

چه کسی به گروه تو را اضافه کرد؟ خودت رفتی یا کسی معرفیت کرد.

بچه‌ها معرفی کردند. محمد بحرانی و بهادر و امیرسلطان چون رفیقام بودند که سال قبل وارد شده بودند من را معرفی کردند. من اضافه شدم که در این سه چهار ماهه نمی‌دانستم قرار صدای چه عروسکی را بگویم.

کار آقای طهماسب این جوری است که در این سه چهار ماه که تمرین می‌کنید، نمی‌دانید قراره آخر صدای چی را بگویی.

تمرین‌ها چطور است یعنی بر اساس یک متن آماده شده است؟

نه اینجوری نیست. ما در پروسه تمرین آقای طهماسب گونه‌های مختلف برخورد شما که چه چیزی طنز را در موقعیت‌های مختلف درست می‌کند، تمرین می‌کردیم. ما حتی در آن دوران می‌رفتیم بازی می‌کردیم مثل کلاس‌های بازیگری بود که الان برویم آنجا ترس را بازی کنیم، این حس را بازی کنیم، حس‌های مختلف این صفات را سعی کنیم در صدا و بازی‌مان انجام بدهیم و مثلا ما چه ابزاری داریم، بتوانیم از آن استفاده کنیم در موقعیتی که کار می‌کنیم از ضرب‌المثل چه شکلی استفاده کنیم، از چه فعل‌هایی استفاده کنیم که در موقعیت‌های مختلف استفاده دوگانه داشته باشد.

یعنی ایده‌ای وجود ندارد؟

در دوره تمرین نه این اتفاق نمی‌افتد. این برای سال‌های بعد است من نمی‌دانستم در سال اول در مورد خودم چه اتفاقی قرار است بیفتد، در آن دوره من یادم هست هر چه که می‌دانستم در 4 و 5 سال گذشته که در کار عروسکی کار کرده بودم و در آن جمعی که قرار گرفتم متشکل از آقای جبلی، خانم دنیا فنی‌زاده خدا بیامرز، آدم در آن جمع احساس می‌کند هیچی نمی‌داند. خب کلاه قرمزی را از بچگی دیدم و دوست داشتم در آن فضا باشم، یادم می‌آید در اولین دوره‌ای سر تمرین بودم بعد از زمانی می‌گفتم من هیچی از این کار بلد نیستم. احساس می‌کردم هیچی نمی‌دانم از بس همه‌چیز را می‌گیرند و شروع می‌کنند به ساختن دیگر، یک ساختمان جدیدی بر اساس تفکر و چیزی که خودشان دارند می‌سازند و راهی را که خودشان می‌خواهند بروند. بعد از یک زمانی جلسه‌ای برگزار شد که چه کار کنیم که کاظم خودش را رها کند. من خودم شخصا این طور هستم عادت بدی است من تا رها نشوم آن اتفاقی که در ذهنم است، نمی‌افتد. من احساس می‌کردم در استرس و اضطراب بودم. بلد نیستم. بچه‌های دیگر خوب هستند. آدم دوست دارد خوب باشد و در کار بماند. گذشت آن زمان. بعد از زمانی یکسری عروسک اضافه شد که جیگر هم جزوش بود.

چطور جیگر شکل گرفت، یعنی از کجا شکل گرفت؟

در آن دوره این‌طور بود که روی عروسک‌ها تست می‌دادند مثلا محمد تست داد، آقای طهماسب در آن لحظات اولیه نمی‌گوید من چه چیزی از عروسک می‌خواهم، یکسری آدم تست می‌دهند بعد صدا را انتخاب می‌کنند. من تست دادم. سعی می‌کردم لحن در بیاورم سعی می‌کردم بفهمم از کجا باید این صدا را بگویم، کلفت بگویم، نازک بگویم و اصولا آقای طهماسب نمی‌گوید صدا‌سازی بکنید، می‌گوید با صدای خودتان بگویید اول.

تو با صدای خودت گفتی؟

بله با صدای خودم گفتم، بچه‌های دیگه تست دادند و بعد گفتند از 2 روز بعد ما می‌رویم در لوکیشن کارهای اولیه انجام بدهیم که ضبط شروع بشود که تا آن موقع نمی‌دانستم چه صدایی قرار است بگویم، اصلا احساس اعتماد به نفس نمی‌کردم که من بلدم در این کار باشم یک استرس و اضطراب عجیبی داشتم. سالن پایین بودیم آقای طهماسب بالا بودند یک خانه‌ای دربست بود من رفتم بالا، آقای طهماسب چای می‌خوردند هیچ‌ وقت قیافه‌شان یادم نمی‌رود، گفتم اگر اجازه بدهید من نیایم، چون احساس می‌کنم که به دردتان نمی‌خورم. آقای طهماسب در آن لحظه گفت ما آنقدر حرفه‌ای هستیم که اگر کسی به درد ما نخورد خودمان می‌گوییم نیاید، شما بیا. گفتم باشه، رفتیم سر کار، معمولا این‌طوری است که عروسک‌های جدید دیرتر اضافه می‌شوند. من می‌رفتم سر کار بچه‌ها می‌گرفتند کار می‌کردند من هنوز نمی‌دانستم آیا قرار است صدای جیگر را من بگویم جیگر که اصلا اسم نداشت. جیگری وجود نداشت.

ولی عروسکش آمده بود.

عروسکش آمده بود قرار شد بعد از یک هفته که گفتند کاظم بیا بنشین عروسک هم بیاریم صدا را گفتم قبول کردند. قرار بود جیگر یکسری جملات منفی بگوید نمی‌خواهم، نمی‌خورم، یکی از خصوصیات جذابی سر کار آقای طهماسب وجود دارد همه‌ چیز آنقدر زنده و در لحظه اتفاق می‌افتد برای همین است که تماشاچی باور می‌کند عروسک‌های آقای طهماسب وجود دارند .شما در موقعیت در لحظه قرار می‌گیرید، متنی به آن شکل وجود ندارد، ایده وجود دارد، ایده از این نظر که الان این کار را بکنیم ولی اینکه من چه بگویم به عنوان دیالوگ ریز این اصلا وجود ندارد.

که جیگر وارد شد. من می‌گفتم الان باید چه بگویم؟ به من گفتند تو سعی کن کمتر حرف بزنی، آخرین لحظه گفتم اسمم چی باشد؟ هر کسی چیزی گفت در نهایت آقای طهماسب گفتند اسمش جیگر باشد.

چه کسی گفت؟

آقای طهماسب، من گفتم جگر، گفت نه جیگر اسمش جیگره.

و تو اجرا کردی همون صدایی که شد صدای قطعی.

بله همان شد.

این تیپ کم‌کم ساخته شد یعنی عصبانیتش، چقدر از خودت این کار را پیش بردی؟

اگر بخواهم منصف باشم نمی‌توانم بگویم چقدر از خودم است، چقدر از آقای طهماسب. گفتند واقعیت این است که پروسه‌ای یواش یواش شکل می‌گیرد یک نکات‌ریزی است در لحظه گفته می‌شود بعد روی آن فکر می‌کنی من نمی‌دانم، فقط این را می‌توانم بگویم راجع به آقای طهماسب که من اعتماد صد درصدی داشتم به آقای طهماسب هر چه می‌گفتند چانه نمی‌زدم، همان را انجام می‌دادم. می‌دانستم که اتفاق خوبی است. آقای طهماسب جلوتر را دیده بود. برای همین صد درصد خودم را می‌سپردم به آقای طهماسب، یواش یواش شخصیت جیگر شکل گرفت که به نظر من سال اول فقط یک حضور داشت از سال‌های بعدش بود که اتفاق بهتری افتاد و کاراکتر شکل گرفت همان که دوست نداشتند به او گفته بشود بعد می‌گفت جیگرم و اینکه می‌گفت جیگرم همین که دوست نداشت به عنوان خر معرفی بشود و اینکه دوست داشت اسب باشد .

این نکات از جمع آمد؟

بله.

توقیف جیگر راست بود، جیگر توقیف شد؟

من نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد در آن دوره ایران نبودم ما اجرا داشتیم خواب‌های خاموشی فکر کنم اسپانیا اجرا داشتیم در آنجا بودیم یک دفعه چیزی دیدم که انگار در جام‌جم در بازپخش کلاه قرمزی مثل اینکه جیگر را حذف کرده بودند که من هم نفهمیدم چرا این اتفاق افتاد و چه جوری شد.

توضیحی هم داده نشد؟

نه اصلا مثل همه ‌چیز بعد از مدتی تکذیب شد. بعد از یک مدتی می‌گویند اصلا چنین چیزی نبوده.

این مدیر پخش‌ها که در تلویزیون پدیده هستند باید ببینید فیلم‌های سینمایی‌ را که سانسور می‌کنند. پس شایعه بود، رد شد.

بله، جیگر بود و هستش.

دیگه اجرا نکرد و کلاه قرمزی دیگه ادامه پیدا نکرد.

متاسفانه سال 96 بود.

علتش چی بود؟

واقعیتش این است که من زیاد کنجکاوی نکردم. من می‌دانم با تلویزیون یکسری ماجرا داشتند نفهمیدم، همیشه این‌جوری هست بعد از یکسری کارها که مطرح می‌شود مردم دوستش دارند یکی یک دفعه پیدا می‌شود تصمیم می‌گیرد جلویش را بگیرد، چون رویت زیاد شده، به این‌گونه که اگر این نباشه هم اتفاق خاص و ویژه‌ای نمی‌افتد. اصلا مهم نیست یکسری آدم این را دوست دارند، اصلا مهم نیست، مهم این است که حرف یک نفر به کرسی بنشیند، بدون این هم می‌شود زندگی کرد، مهم نیست برای آنکه مردم دوست داشته باشند 20 سال زحمت کشیده شده باشد.

خیلی زحمت کشیده شده بود، خیلی جا افتاده بود.

من واقعا نفهمیدم چه اتفاقی افتاد در آن دوره.

هیچ توضیح و تحلیلی هم نیامد حداقل من نخواندم شاید...

یکسری اختلاف‌ها وجود داشت. من واقعا نفهمیدم مدیر گروه شبکه 2 و مثلا تهیه‌کننده این کار چه اتفاقی افتاد که این‌طور شد. نپرسیدیم که... من سعی می‌کنم آدم فرمانبرداری باشم سر کارهای طهماسب خیلی کلنجار و کنکاش نمی‌کنم چه اتفاقی افتاد ولی اتفاق افتاد مثل خیلی کارهای دیگر، مثل برنامه 90.

یادش بخیر جیگر عروسک خیلی خوبی بود، عاشق عصبانیتش بودم. همه آن عروسک‌ها خوبند.

من دلم تنگ می‌شود برای تک‌تک بچه‌ها آن جمعی که داشتیم.

همه آن عروسک‌ها درخشانند به آنهایی که برنامه‌ها را از دست می‌دهند من نمی‌دانم چی در کله‌شان است بعضی چیزها را در واقع نمی‌فهمم یعنی فهم یک چیزها مشکل شده. ولی یادش بخیر. از آنجا تا پشه الان همه دل‌شان می‌خواهد بدانند پشه چه جور درآمده است.

یک پروسه دارد، بچه‌ها سر تمرین بودند. آقای طهماسب قرار بود کار کند. من اصلا نمی‌دانستم که آقای طهماسب قرار است کار کند. دو هفته قبل از ضبط‌شان بچه‌های پروسه تمرین و بچه‌های جدید رفته بودند. دو هفته قبل از ضبط فهمیدم آقای طهماسب یک کار جدید می‌کنند، پیش خودم گفتم کاش من بودم به خاطر آن همه نوستالژی که قبلا بوده، بعد از دو هفته مجید توکلی زنگ زد آقای طهماسب می‌گویند اگر وقتش را داری بیا که یک عروسکی داریم که روش صدا بگویی و تست بگویی. سر کار سروش هم بودم، گفتم تا ساعت هفت و هشت من سر کار آفیشم. 9 رفتم در یک اتاقی گفتند تنها عروسکی که روش صدا گفته نشده، این است که پشه را دیدم.

عروسک آماده بود، صدا آماده نبود؟

در آن لحظه صدایی که من گفتم همین بود که الان روش هست، چون دیدمش به خاطر دماغش و تنها چیزی که به عنوان یک ایده اولیه برای این شخصیت بود، «بده بزنیم» بود .

این ایده بود، نوشته بود.

اولین روز گفتند میگه «بده بزنیم» پیشنهادی گفتند که بگوید بده بزنیم. شروع شد، رفت جلو من خودم فکر می‌کردم فقط یک پشه است که معتاد به خون است. معتاد هم که می‌رسه می‌گوید بده دیگه . حالا از آن برداشت‌های مختلفی شد واقعا در ذهن من برداشت‌هایی که می‌کنند، نبود .

هنوز هم هست.

سری دوم ضبطش اردیبهشت تمام شده است.

سری سوم معلوم نیست؟

نه.

همه عروسک‌ها آنجا گرفت، بچه گرفت، پشه گرفت، این دو تا بیشتر گرفتند ولی بقیه‌شان هم خوب بودند.

همه خوبند. قیمه، کته، دی‌جی، مگس.

ولی تو پشه رو جذاب کردی ما همیشه از پشه در می‌رفتیم، می‌زدیم و می‌کشتیم. باید با آن زندگی کنیم .

خدا را شکر این اتفاق افتاد و خودم پشه می‌بینم خودم هم دلم نمی‌آید.

همه لذت می‌برند، برنامه خوبی است که از شبکه نمایش خانگی ‌می‌شود و من هم راجع به آن نوشتم. برنامه خیلی خوبی است امیدوارم ادامه پیدا کند که ادامه هم پیدا کرده کرده تا حالا و خوشبختانه شبکه نمایش خانگی این برنامه را نگه داشته است. به ویژه که عروسک‌های خیلی خوبی دارد ‌ای کاش اینها ادامه پیدا بکند.

دست آقای طهماسب درد نکند.

الان سریال سروش است، تحلیلت از کار سروش صحت چیست؟ چون لیسانسه‌ها را هم با او کار کردی و در واقع به نظر من یکی از بازیگران سروش محسوب می‌شوی. «جهان با من برقص» که به نظر من فیلم خوبی است با او کار کردی، تحلیلت از سروش و کارهایش و طنزهایش چیست؟

خدا رو شکر من در رزومه‌ام در این چند سال اخیر با آدم‌هایی کار کردم که به نظر من فضای ذهنی خودشان را دارند و از کارهای‌شان مشخص است در هر شکل و شمایلی ببینی کار مثلا سروش صحت است، این کار آقای طهماسب یا هر کس دیگری که با آن کار کردم. سروش از این لحاظ که فضای ذهنی خودش را دارد و دنیایش دنیای خودش است که آن را دوست دارد و این برای من ارزشمند است.

تحلیلت از این دنیا چیست؟

دنیایی که بین واقعیت به عنوان رئالیست از لحاظ بازیگری و فانتزی در رفت و آمد است. هیچ لحظاتی شما به‌طور قطع نمی‌توانی بگویی این بازیگر در این کار الان کار می‌کند ممکن است دو دقیقه بعد اکت منطقی در جهان رئالیستی انجام بدهد. خدا را شکر توانستم با فضای سروش کار کنم، در کارهای سروش به نظر من داستان در آن اهمیتی ندارد، بیشتر کاراکترها با شخصیت‌هایی که دارند، اهمیت دارد.

شخصیت‌محور است؟

سریال شخصیت‌محور است، بعد از یک زمانی با شخصیت‌ها آشنا شدید خصوصیات‌شان را آشنا شدید، باورشان کردید، آن موقع داستان برای شما شروع می‌شود. به نظر من اتفاق این‌طور نیست دنبال یک داستان بروید، منتظر باشید سرانجام این شخصیت چه می‌شود، نه شخصیت در هر موقعیت مشخص می‌کند در این فضا چه اتفاقی قرار است بیفتد، چه در لیسانسه‌ها این‌جوری بود در این مگر تمام عمر چند تا بهاره خیلی نزدیکه به کار لیسانسه‌ها و شمعدانی قبلا کار کرده و این فضایی هم وام گرفته از جهان با من برقص، یک خلاصه‌ای است از کارهایی که تا حالا سروش کار کرده. خوبی طنز سروش این است که طنزش، طنز موقعیت است. قرار نیست به هر طریقی شما بخندید در آن موقعیت، قرار است بیشتر شما را به زندگی نزدیک بکند، برون‌ریزی حسی خیلی مهم است یعنی احساس در آن موقعیت در هر لحظه برای کاراکتر خیلی مهم است .

الان این نقشی که در سریال جدیدش داری، حس و حالت با این نقش چطوره من متاسفانه سریال را ندیدم.

من نقشم را خیلی دوست دارم که سعی کردم یک تجربه جدیدی داشته باشم. آدم بعضی‌ موقع‌ها با خودش فکر می‌کند که کاری که دارد می‌کند و چیزی که در آن می‌گذرد لزوما تماشاچی می‌بیند ولی این بیشتر در ذهنش می‌گذره بیشتر تماشاچی آن چیزی که بیرون می‌بیند آن چیزی نیست که تو خودت لزوما فکر می‌کنی. من واقعا سعی کردم در کار جدید سروش برون‌ریزی بیشتری در بازیگری داشته باشم، برون‌ریزی احساسی، سعی کردم دنیای کاراکتر فانتزی‌تر باشد . نمی‌دانم چقدر این اتفاق افتاد، برای خودم یک تجربه جدید بود نسبت به لیسانسه‌ها و کاراکتری که سعی کردم آن را خیلی رئالیستی بازی کنم، ولی این یکی را سعی نکردم به رئالیستی ماجرا و حد و حدود کاراکتر فکر کنم، من بیشتر سعی کردم در موقعیت طوری جا بگیرم که برون‌ریزی بیشتری حتی غلو بیشتری داشته باشم. بر اساس فضایی که وجود دارد حالا اگر کار را هم ببینید به نظر من در تک تک موقعیت‌ها غلو بیشتر در فضای رئالیستی وجود دارد، در فضای داستانی همین شکل است . سعی کردم برای خودم فضای متفاوتی را بازی و تجربه کنم.

چند قسمت است؟

پنج قسمت پخش شده، فکر کنم 28 و 29 قسمت باشد.

در فیلم جدید سروش هم هستی؟

خیر .

هنوز معلوم نیست؟

من خبر ندارم فقط شنیدم.

به هر حال دو تا کار لیسانسه‌ها و این کار را من ندیدم و «جهان با من برقص» هم کار خوبی است و یک فیلم خیلی خوبی بود. می‌رسیم به فیلمی که الان در اکران هست؛ «شهرک»، فیلم کارگردان جوان آقای حضرتی. حس و حالت با این فیلم چطور است من خیلی فیلم را دوست داشتم.

من خیلی فیلم را دوست دارم. من از اول که با علی صحبت کردم فیلمنامه را خواندم به نظر من خیلی ایده جذابی دارد و خیلی کار متفاوتی است. فضایی است که حداقل در این چند سال اخیر در سینما تجربه نشده، ما داریم از این فضا و این‌جور کارها دور و دورتر می‌شویم نسبت به اقتصاد سینما که یک‌جور دیگر قرار است بچرخد و یکسری کارهای دیگر فکر می‌کنم برای جذب مخاطب موفق‌تر است، من خوشحالم جزو این کار هستم چون به نظرم ایده خیلی جذابی دارد.

نقش را هم دوست داشتی؟

نقش را خیلی دوست داشتم. از این لحاظ که حضور کمرنگی دارد ولی به قول علی که از اول صحبت کردیم این کاراکتر باید درمی‌آمد تا بعدها بتواند فیلم دربیاد حالا نمی‌دانم. این را شما باید بگویید که این اتفاق افتاده یا نه؟

بله درآمده.

من حتی در این حضور کمرنگ که داشتم در آن روزهایی که سر کار با علی بودیم، سعی می‌کردم کمرنگ‌ترش هم بکنم، یعنی دوست داشتم فقط یک حضور در بزنگاه‌های خاص داشته باشم که تماشاچی یادش نرود که این آدم‌ها تحت کنترل یک آدم دیگر یا گروه دیگری هستند، این جنگ را با هم داشتیم که می‌گفتم اینجا هم نباشم می‌گفت نه نه . علی ماشاالله از آن‌جور آدم‌هاست که خیلی قبل از کار خوب است و کار را برای خودش بسته است.

از نظر فکری و ایده‌؟

با علی داشتیم صحبت می‌کردیم، من داشتم حرف می‌زدم، گفتم این کار را اینجا بکنیم این کار را اینجا نکنیم دو تا ایده دادم به او. مثل بده بستون می‌گفت این را قبول می‌کنم، این را قبول نمی‌کنم یعنی بده بستون می‌کرد پس تو این کار را بکن من هم این را قبول می‌کنم، این یعنی اتفاقا علی همه‌ چیز در ذهنش بسته شده است و می‌دانست چه می‌خواهد بگیرد، می‌دانست چه کار می‌کند و این خیلی جذاب است. من کارگردان‌های این‌جوری را خیلی دوست دارم.

کار خوبی است بازی تو هم خوبه. فیلم خوبی هم هست حالا ان‌شاءالله فیلم‌های دیگر هم بازی کنی. تو جدی خیلی کم بازی کردی یکی از فیلم‌ها می‌تواند باشد. طبقه حساس هم در کارنامه‌ات دیدم ولی آن کمدی بود در واقع بیشتر کارهای تلویزیونی کار کردی. تو با عطاران هم کار کردی؟

آن خیلی قدیم بود آن موقع من گریم کار می‌کردم.

باغ اقاقیا.

کوچه اقاقیا من گریم کار می‌کردم. سر آن کار هم بازی هم کردم کنار آقای منوچهر نوذری خدا بیامرز.

کمی می‌خواهم خاطره‌بازی کنم در مرز پنجاه سالگی هستی.

یه چهار سال دیگه مانده است.

اولین فیلمی که دیدی و تاثیر گذاشت در دوران نوجوانی چه بود؟

در آن دوران یادم هست که فقط شبکه یک بود، بعد شبکه 2 رو خیلی به زور می‌گرفتیم. امکان اینکه چیزی ببینیم، نداشتیم. واقعا یکی از سریال‌هایی که در دوران قدیم روی من تاثیر گذاشت، پاییز صحرا بود.

همان که جنجال شد، امام خمینی هم دفاع کرد. هنوز هم آن روسری در آن سریال بحث برانگیز است.یک‌بار ‌آی‌فیلم پخش کرد، بعد از آن پخش نشد.

من نمی‌دانم جمعه بعدازظهرها پخش می‌شد خیلی همیشه آن کار جلوی چشمم است.

اولین سریالی که در تو تاثیر گذاشت، پاییز صحرا بود؟

بله، اولین سریالی که روی من تاثیر گذاشت.

در سینما چه دیدی؟

در سینما باور می‌کنی اولین کاری که دیدم، تام و جری بود.

یعنی کامل ندیدی تیکه تیکه دیدی اول فیلم بوده.

من با پسردایی‌ام که الان ایران هم نیستند، یادم است آمده بودیم تهران و رفتیم سینما.

محلات سینما داشت؟

محلات آن موقع سینما نداشت. من آن موقع محلات نبودم، یادم است آن موقع خرم‌آباد بودیم. ولی سینما نمی‌رفتیم من اصلا قرار نبود واقعیتش در این حرفه بیام از لحاظ خودم.

هدفت چی بود؟

من فکر می‌کردم قرار است مهندس بشوم. من ریاضی می‌خواندم و فقط به این فکر می‌کردم که باید این کار را انجام بدهم. اگر کار بازیگری را دوست دارم فوق برنامه اگر وقت شد این کار را انجام بدهم به عنوان یک حرفه نمی‌دیدمش، یواش یواش اتفاقی به خودم گفتم چرا حرفه‌ام نباشد، می‌توانم به شما بگویم به ضرس قاطع تا در دانشگاه که داشتم تئاتر می‌خواندم، فکر می‌کردم بازیگری نباید حرفه‌ام باشد. ولی یواش یواش شکل گرفت گفتم باید این را بکنم.

جلوتر که آمدی روی صحنه تئاتر دیدی؟

من اولین کاری که دیدم، کاری بود مال آقای آتیلا پسیانی که هملت بود. آقای رضا فیاضی بازی می‌کردند ما را از شهرستان آوردند...در سالن چهارسو هم اجرا شد.

اولین تئاتر مدرن آقای آتیلا پسیانی اولین نمایش بود؟

بله.

نمایش کلاسیک هم دیدی روی صحنه که مثلا اجرایی که تاثیر بگذارد.

من سیمرغ آقای قطب‌الدین صادقی را دیدم در سالن تئاتر شهر سالن اصلی آن هم خیلی...

اجرای بانوی سالخورده دوم آقای سمندریان را دیدی که خانم گوهر خیراندیش بازی می‌کرد.

آن دیگر یک پروسه‌ای بود که افتاده بودم در جریان تئاتر سعی می‌کردم کارهای خوب را ببینم، یک کار خوبی که محلات بودیم، انجام می‌دادند هر چند وقت یک اتوبوس می‌گرفتند بچه‌هایی که تئاتر دوست داشتند می‌آوردند تهران تئاتر می‌دیدیم و برمی‌گشتیم خوب بود با حال بود.

اولین فیلم ایرانی که لذت بردی و تاثیر گذاشت، چه بود؟

هامون.

عجیب است همه این نسل متولدین شما همه هامون را دیدند. حمید هامون خوشتون می‌آمد چه کاراکتر درخشانی. یاد خسرو شکیبایی بخیر. خسرو شکیبایی رادیده بودی؟ با او بازی کردی؟

یکی از حسرت‌های زندگی من این است که ایشان را هیچ ‌وقت از نزدیک هم نتوانستم ببینم. واقعا دوست داشتم از نزدیک ببینمش.

من از شهاب حسینی پرسیدم، شهاب هم همسن وسال تو است، فیلم خاطره‌انگیزش هامون است. خیلی متولدین مثل شما خاطره‌انگیزترین فیلم‌شان هامون است یعنی فیلم یک نسل است هم مهشید و هم حمید هامون.

جلوتر من هم قرمز هم ارادت دارم.

ولی حمید هامون لیلا را هم دیده بودی، آن هم فیلم خوبی بود. بعدها چه فیلمی تاثیر گذاشت، از اصغر فرهادی خوشت می‌آید؟

من صاحب‌نظر نیستم ولی درباره الی را از همه بیشتر دوست دارم.

از این نسل جدید سعید روستایی از کدام فیلم‌ها خوشت می‌آید؟

من ابد و یک روز سعید روستایی را خیلی دوست دارم.

این نسل آخر است در واقع پنجم.

من ابد و یک روز را خیلی از بقیه کارهای سعید روستایی بیشتر دوست دارم.

فیلم خارجی می‌بینی؟

فیلم خارجی می‌بینم ولی بیشتر این روزها سریال می‌بینم.

آخرین سریال خارجی؟

من الان در فضای ماورایی را می‌بینم، الان سایلور را دارم می‌بینم مال اپل هست. فکر می‌کنم مثل یک دنیایی است که یکسری آدم‌ها یک جایی ساخته شده که در آن می‌گویند دنیای بیرون از بین رفته اینها آخرین بازمانده‌ها هستند که مثل سیلومانند زندگی می‌کنند که الان قسمت ششم یا هفتم آمده.

یعنی سریال ماورایی، رمان هم می‌خوانی؟

رمان خیلی وقته نخواندم.

اصلا کتاب می‌خوانی؟

آخرین کتابی که می‌خوانم سر کلاس درس با آقای کیارستمی دوهفته پیش یکی از دوستان لطف کرد این را برایم هدیه گرفت و به من داد.

اصلا روزنامه و مقاله می‌خوانی؟

قدیم‌ها خیلی روزنامه می‌خواندم.

قدیم‌ها منظورت دوره اصلاحات است؟

بله، واقعا خیلی سال است که آن عطش برای گرفتن روزنامه و خواندن.

دوره اصلاحات می‌رفتی همه روزنامه‌ها را...

واقعا این کار را می‌کردم.

یادش بخیر گذشت آن زمان ما 8 صبح می‌رفتیم همه روزنامه‌ها مثل صبح امروز جامعه را می‌گرفتیم.

بله دیگه تمام شد در این روزها بیشتر از فضایش دور بمانم اغلب روزنامه ورزشی می‌خوانم.

چرا همه آدم‌ها از سیاست فرار می‌کنند؟

واقعا خسته‌کننده نیست؟ چیزی که دستت نیست، قبلا فکر می‌کردی که می‌توانی یک چیزهایی را تغییر بدهی.

وقتی انتخابات 76 شرکت کردی، احساس می‌کردی قرار است تغییر رخ بدهد.

بله، واقعا این احساس را می‌کردم.

88 هم شرکت کردی؟

من 88 ایران نبودم باورتان می‌شود، اجرا داشتیم بلغارستان یک گروهی بودیم که اتفاقا همین فکر کنم خانه عروسک را می‌بردیم. گروه قصه‌ای که داشتیم ما یک ساعت مانده به انتخابات از ایران رفتیم یعنی پروازمان بود رسیدیم آنجا یعنی صوفیا، بعد شهرهایی که می‌خواستیم رسیدیم مثلا بعدازظهر و عصر یک دفعه دیدم چی شد در ایران به هم ریخت. شبش یک دفعه نگران همه‌ چیز شدیم.

روز تلخی بود، حال همه بد بود، روز خیلی تلخی بود. آنجا رای ندادی؟

آنجا رای نمی‌شد، داد ما در پرواز بودیم.

وقتی آمدی دیگر انتخابات تمام شده بود.

92 رای دادی؟

بله، رای دادم من بعدی‌ها همه را رای دادم.

رای دادی با امید برجام؟

واقعیتش این است که 92 رای دادم برای اینکه آن چیزی که قبلی بوده نباشه. خیلی حرف بزرگی است چیزی که قبلی بوده نباشه یک اتفاق جدیدی بیفتد.

یعنی باز هم فکر می‌کردی اتفاق جدیدی می‌افتد؟

آدم به امید زنده است. در ایران این‌جوریه که همش فکر می‌کنی تغییر می‌کند. قرار است تغییر کند، مدام قرار است اوضاع خوب شود.

تو الان به عنوان یک هنرمند جوان، هنرمند فعال و یک هنرمند خوب آرزویت برای جامعه هنری چیست؟ فضای هنری وصل است به فضای سیاسی ولی می‌خواهم آرزویت را درباره فضای هنری بدانم. مدیریت هنری بدانم، تئاتر بدانم، سینما بدانم و همه این چیزها.

واقعا امیدوارم برای کسانی که به عنوان کارگردان در این حرفه دارند کار می‌کنند من هم کنارشان به عنوان بازیگر حتما منتفع می‌شوم از این ماجرا این است که کارگردان‌ها یا فضایی درست بشود که اصولا آدم‌ها هر کاری که دوست دارند، بتوانند تجربه کنند و کار کنند بدون اینکه فکر کنند الان این را کار کنیم می‌گذارند اجرا بشود یا نمی‌گذارند، چون یک بخشی از آدم کار هنری کار می‌کند که مردم ببینند آن وقت تجربه‌ای که کرده به واسطه‌اش خودش را اصلاح کند یا در آن جلو برود.ببیند که چه کار کرده است. من امسال «شهرک» را اکران دارم که مال دو سال پیش است. یک کاری دارم مال چندین سال پیش. می‌دانی من همیشه در این سن نیستم. من قرار است در این سن بر اساس تجربیاتی که تا الان داشتم یکسری کار انجام بدهم. اگر من این کارها را الان انجام ندهم و دیده نشود و بازخوردش را نگیرم، نمی‌توانم فردا بر اساس یک اتفاق دیگر تکمیل بشوم، من باید کامل بشوم و بروم جلو. قرار است من یکسری تجربه کنم که به واسطه‌اش قضاوت بشم یا به هر شکلی تماشاچی ببیند که به واسطه‌اش خودم را تکمیل کنم که مثلا در پنجاه سالگی من اوج پختگی‌ام در این کار باشد در پنجاه سالگی نباید یک چیزهایی را تجربه کنم که دوست داشتم در سی سالگی تجربه کنم.

تجربه‌های جدید یعنی فضا به تو امکان بدهد که تجربه‌های جدیدی بکنی یعنی آزادی باشد که به تو اجازه بدهد.

بعد اعتماد به من باشد. ماجرا اعتماد است، ماجرا این است که این فکر نباشد که یکسری آدم فکر کنند بهتر از من می‌فهمند من باید زندگی‌ام را خودم زندگی بکنم کسی نمی‌تواند به من بگوید.

فردیت آدم مهم است.

من در نهایت قرار است یک زمانی در دنیا زندگی کنم و آخرش که قرار نباشد لذت ببرم از چیزی که خودم طی کردم ،کسی به من نگفته این راه را طی کن ارزشی ندارد کسی به من بگوید از این اتاق برو آن اتاق یا این کار را بکن یا نکن من وقتی خودم رفتم ارزش این طی کردن را می‌فهمم. نه اینکه کسی دیگر به من بگوید این ارزشی ندارد. مثلا بهتر از من می‌فهمند؟ نه هیچ کس نمی‌تواند جای من زندگی کند، هیچ کس نمی‌تواند از جای من دنیا را ببیند. هر کسی به تنهایی خودش زیبایی‌شناسی خودش را دارد، تجربه خودش را دارد و زیست خودش را کرده تا اینجا. نمی‌توانی برای کس دیگری ببخشید، منظورم شما نیستی. نمی‌توانی برای کسی تعیین تکلیف کنی این زندگی را باید بکنی.

بسیار حرف درستی است برایت آرزوی موفقیت دارم کاظم سیاحی و بازی خوبت در شهرک، ان‌شاء‌الله که بتوانم سریال سروش را هم ببینم و دفعات بعد درباره سریال سروش هم مفصل‌تر صحبت کنیم و با کارهای خوبی مثل جیگر و پشه من فکر می‌کنم این مصاحبه را با پشه تمام کنیم یعنی با یک تیکه پشه تمام کنیم که همه دوست دارند پشه را ببینند، آنجایی که می‌گوید بده بزنیم. یک تکه‌اش را بگو؟

اجازه بدهید جلو دوربین نگم برای شما می‌گم.

 


منبع: روزنامه اعتماد