چارسو پرس: مصلحت فیلمی ساده است، اما پر مفهوم، میخواهد شخصیت پرقدرت انقلاب را که مظهر عدالت است و لباس اسلام بهتن دارد همچون حضرت امیر (ع) به پای میز محاکمه بکشاند تا در برابر قانون پاسخگو باشد که بگوید مبادا مقامات بالادستی خود را از قانون فراتر بدانند و کسی نتواند از آنان به نزد عدالتخانه شکایت برد، آمده تا با الگوگیری از علی(ع) در برابر قاضی فاسد بایستد و در جایگاه متهم، از حق شاکی دفاع کند، آمده تا نشان دهد چگونه در قوه عدلیه فساد ریشه میکند، آمده نور در پستوهای تاریک بیندازد و بگوید انقلابیترین افراد نیز میتوانند دچار انحراف فکری شده و به روحیه تمامیتخواهی برسند، آمده تا بگوید میشود زیر بیرق انقلاب روی ساواک شاه را سفید کرد، آمده تا فریاد بزند چه چیزی میان مردم با روحانیت و برخی انقلابیون فاصله انداخته و چگونه میانشان نفرت شعلهور شده، آمده دست بگذارد زیر پونزی که هیچ مقامی نمیخواهد آن را ببیند تا بگوید چگونه محبوبترین شخصیتهای انقلاب تخریب میشوند، چگونه انقلابیون پاکدست، پرچم اصلاحات را در دست میگیرند و صف خود را جدا میکنند و با پرداخت هزینهای گزاف جلوی انحراف میایستند. آمده نهیب بزند به کسانی که یک تجمع ساده را با تندروی و تک صدایی تبدیل به یک معضل خونین میکنند، آمده تا گله کند از کسانی که برای پاک کردن صورت مساله و جبران قصور خود حاضرند افراد بیگناه را به جای دیگری مجازات کنند، آمده تا بگوید میشود گواهی فوت غیرواقعی از یک رده رسمی تهیه کرد تا علت مرگ فاش نشود و بگوید حتی کسانی که این انقلاب را قبول ندارند و فرزندشان قربانی شده، در برابر قانون حق و حقوق کامل دارند که باید به آن رسیدگی شود نه اینکه با انگ ضد انقلاب آنان را از حقوق شهروندی محروم سازند.
فیلم را ساده نمیبینم، با آنکه محصول سال نود و نه است، اما نسخهای که نویسنده با خردمندی خود ارایه میدهد تا ابد راهگشاست، عدالت، عنصری که ریشه تبعیض را خشک میکند و فساد را ریشهکن، همان چیزی که سنگ را روی سنگ بند میکند و باعث تحکیم ریشههای انقلاب میشود، همانی که هر دیکتاتوری را میترساند تا در برابر ملت خود دچار آقاپنداری نشود یعنی همان دیالوگ فیلم که میگوید: (کی این آقایی رو بهت داده؟ انقلاب! میخوای آقاییت بمونه انقلاب رو محکم نگه دار...) و در نهایت ثبت میکند که سرمایه انقلاب شخصیتهایش نیستند، بلکه آرمانهای محقق شده آن میتواند باشد یعنی چیزی شبیه عدالت که در دیالوگ برتر خود میگوید: «مصلحت نظام یعنی عدالت یعنی دفاع از مظلوم».
نقشآفرینی بازیگران کامل و دقیق بود، از کودک تا قهرمان و ضد قهرمان و دانای کل همه عمیق و پرمفهوم بودند، انقباض جسمانی و صلبیت در کلام نداشتند، صدا و بدن هماهنگ با متن بود، تاثیر صداقت در کلامشان نمود داشت، آوای درستی داشتند، میمیک صورتشان مکمل اکت بود، به خوبی از اعمال پیچیده مثل سیگار کشیدن برای بروز شخصیت استفاده کرده بودند، اسیر الگوهای مکرر نبودند و توانسته بودند نقش را شخصی کنند.
سراغ تعلیق برویم، آیا چیزی شما را غافلگیر میکند؟ خیر! ضربان فیلم بالاست، سرعت و ریتمی عالی دارد، اتمسفر فیلم با هنرنمایی درخشان قهرمان و ضد قهرمان شما را آنقدر درگیر میکند که متوجه نمیشوید همه چیز قابل حدس است، از همان ابتدا که پدر سعی میکند جلوی رفتن فرزندش به تظاهرات را بگیرد، متوجه میشویم که یک مشکل بزرگ در کمین است، از لابهلای دیالوگهای روضه به خوب بودن مشکاتیان پی میبریم و از حکم نهایی پسر مشکاتیان متوجه پایانبندی آن میشویم.
میزانسن فیلم توانسته با مطالعه بر آداب و رسوم ابتدای انقلاب، محیط خیابان، دادگاه، کمیته، خودرو و منزل یک فرد روحانی را به خوبی ترسیم کند، پوشش افراد از قاضی، بازپرس، روحانی تا بانوان مذهبی، تیمهای عملیاتی، کودکان و سمپاتهای گروهکی نیز به درستی انتخاب شده است، از روانشناسی رنگ بهره برده، آیتالله مشکاتیان را با عبای سبز زیتونی رنگ میبینیم که پیامآور دو ویژگی در او است؛ نخست قدرت شخصیت در تحمل مشکلات، مانند وقتی که زیر تمام فشارها فرزند آیتالله خانزاده را محاکمه میکند یا وقتی که فرزند خودش را پای چوبه دار میبرد و میشکند، اما در برابر فشار خانواده خودش تسلیم نمیشود و بیانگر خصلت دیگری از احساسهای ناکامی و آسیبی که از آنها به شخصیت وارد شده است، مانند آن زمانی که بعد از محاکمه فرزند آیتالله خانزاده آنقدر ناامید میشود که استعفا میدهد یا در سکانس ابتدایی مهدی دست فرزند نوزادش را میگیرد و رنگ دیوار پشتش سبز است که خبر از زندگی و حیات میدهد، اما اصلاح رنگ و نور درستی انجام نشده و شاهد یک بینظمی در نورپردازی بودیم.
دیالوگنویسی فیلمنامه اگرچه روان و کشمکشآفرین بود، فضاساز و رازآلود بود، اما به خرده پیرنگها نمیپرداخت، درز اطلاعات داشت و از برخی جملات گل درشت یا به اصطلاح کلیشهای رنج میبرد.
قهرمان، بازپرس پرونده حسین جلالی است که حاضر است جانش را بدهد، اما چشمش را روی فساد نبندد، صحبت از عدالت را در پستو گوش نمیکند، در برابر ظلم فریاد میزند، در عدالت هیچ خط قرمزی ندارد، برایش تفاوتی ندارد که مظلوم کیست؟ ضد انقلاب یا انقلابی! تابع شور و هیجان نیست، باور دارد که عدالت تنها آیتم درست برای حفظ انقلاب است پس چالشها را میپذیرد و با عبور از موانع بر ضدقهرمان قصه غلبه میکند.
ضدقهرمان مسعود قاسمی است، یک بدمن تمامعیار، سرتیم عملیاتی دادستانی که حالا تمام فشارهای زندان ساواک را به عقده تبدیل کرده و بر اریکه قدرت، جا پای ماموران ساواک میگذارد تا با دو خط نوشته زندگی مخالفانش راجابهجا کند، لذت میبرد که هدف را تحقیر کند و در این راه خودی و غیرخودی نمیشناسد و با ایجاد مانع سعی دارد جلوی فاش شدن حقیقت را بگیرد.
در روانشناسی شخصیت بر مبنای کهن الگوهای یونگ با یک پرسونای محترم و مقبول و یک سایه شرور و بدذات مواجه هستیم، قهرمان ما یک پرسونای آرام و سر به راه دارد که به تحریک ضدقهرمان مجبور میشود از آبرو، خانواده و خودش هزینه کند و جریان هموار را به طغیان کشد تا با آنتاگونیست روبهرو شود.
ضد قهرمان نیز به خوبی دوپارگی شخصیت روانپریشانه خود را نمایان میکند آنگاه که سویههای پرسونا و سایه خود را با هم به کار میگیرد، مثل وقتی که به منزل حسین جلالی میرود و خود را رفیق او معرفی میکند، اما همانجا در پشت تلفن او را به مرگ تهدید میکند یا وقتی که حسین جلالی را بازداشت میکند، اما روز بعد در مقابل همسر او خود را بیخبر و دلسوز نشان میدهد و این تضاد در شکلگیری کاراکتر بسیار مهم بوده که به خوبی درآمده و باعث ظهور حداکثری تعلیق و کشمکش شده است.
پدر یعنی آیتالله مشکاتیان نیز دانای کل است، همان ریش سفیدی که جایگاه پدر یا همان عالم، استاد و بزرگتر را دارد و در سیر تکاملی شخصیت قهرمان موثر بوده و پشتیبان و برطرفکننده نیاز قهرمان میشود که در نقطه مقابل فیلمنامه توانسته در اقدامی کمنظیر به خوبی مطابق با ثنویت روانشناسی یونگ، چهره سایهگون او را در قامت حاج آقای لشکری به عنوان استاد و مراد ضدقهرمان خلق کند که جای تحسین دارد و هم اوست که از شخصیتی ارزشمند به کاراکتری ضدارزش مبدل میشود.
عطف اول فیلم زمانی است که مهدی با حضور در تجمع مخالفان با آنان درگیر شده و لیدرشان را به قتل میرساند، از این لحظه دیگر هیچ چیز مثل سابق نیست و چالش آغاز میشود.
اوج فیلم زمانی است که یحیی با تماس به منزل آیتالله مشکاتیان او را از تمام حقایق باخبر میکند و دیگر رازی سر به مهر باقی نمیماند.
عطف دوم فیلم زمانی است که مادر خانواده آریا پای چوبه دار فرزند مشکاتیان را به پدرش میبخشد و همه چیز به روال عادی بازمیگردد.
عنصر ارتباطی تلفن است، همان تلفنی که مهدی به قاسمی میزند تا از دست کمیته خلاص شود، همان تلفنی که جلالی را سر قرار گیر میاندازد و در نهایت همان تلفنی که مشکاتیان را از همه چیز آگاه میکند.
کاشت، داشت و برداشت برخی کاراکترها دارای ضعف بود. برخی کاراکترهایی که در ابتدا معرفی میشوند در ادامه رها شده و دیگر سراغی از آنان گرفته نمیشود و بهرغم پیرنگی قوی در پرداخت به خردهپیرنگها ناکام مانده بود.
کارگردان در انتخاب زوایای دوربین نقص داشته، گاهی درست و به موقع از بالا به پایین یا بعکس میگیرد، اما گاهی بدون هیچ دلیل مشخص، دوربین روی دست میآید، اما اطلاعاتی به ما نمیدهد، عدم چکشکاری فیلمنامه و ضعف در نورپردازی دارد.
///.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: لقمان مداین