چارسو پرس: در سالهای اخیر پیشرفتهای تکنولوژی هم ساخت این گونه فیلمها را تسهیل و تسریع کرده و به آن تنوع بیشتری بخشیده. امروزه کارگردانان برای ایجاد صحنههای اکشن دیدنی از تصاویر کامپیوتری یا CGI استفاده میکنند. وقتی «مرد عنکبوتی» در حال چرخش از ساختمانی به ساختمان دیگر است یا وقتی کل شهر دارد فرو میریزد و در آتش میسوزد شاهد صحنههایی هستیم که با CGI ساخته شدهاند. قبل از اختراع CGI، کارگردانان مجبور بودند از انفجارها و آتشسوزیهای واقعی که توسط متخصصان ایجاد شده بود فیلمبرداری کنند. آنها مجبور بودند برای انجام شیرینکاریهای خطرناکی مثل پریدن از قطار در حال حرکت و افتادن از موتورهای با سرعت بالا از بازیگران آموزشدیدهی ویژه استفاده کنند. در حالی که هنوز هم گاهی اوقات از این تکنیکهای قدیمی خطرناک استفاده میشود اما بیشتر جلوههای ویژه و کاریهای محیرالعقولی که امروزه میبینیم با CGI ایجاد میشوند.
فیلمهای اکشن معمولاً دربارهی درگیری بین یک یا چند قهرمانان با یک یا چند شرور است. به عنوان مثال، در فیلمهای بتمن، بتمن قهرمان داستان همیشه با یک جنایتکار شرور درگیر است. ما آنها را میبینیم که سعی میکنند یکدیگر را در صحنههای اکشن هیجانانگیز شکست دهند. فیلمهای اکشن تقریباً همیشه نزدیک به پایان به اوج میرسند. جایی که قهرمان و شرور برای نبرد نهایی با هم روبرو میشوند. این نقطهی اوج معمولا برخی از دیدنیترین صحنهها و جلوههای ویژه را در بر میگیرد. فیلمهای اکشن پرهزینه و پرفروش اغلب دنبالهدار میشوند. در دنباله، قهرمان با دشمنان جدیدی درگیر میشود یا به مصاف دشمنان قدیمی که مدتها با آنها کشمکش داشته میرود. اگر فیلمی دنبالههای زیادی داشته باشد، مجموعهای مانند «مردان ایکس» میسازد. اما گاهی هم برای فیلمهای اکشن دنبالهای ساخته نمیشود. این میتواند دلایل مختلفی داشته باشد از عدم توجیه اقتصادی و دشواری جمع کردن دوبارهی تیم بازیگری و کارگردانی گرفته تا دلایل سیاسی و تغییر ذائقهی مخاطب. در این مطلب ۱۰ فیلم اکشنی که به دلایل مختلفی ادامه پیدا نکردهاند بررسی کردهایم.
۱. لئون: حرفه ای (Leon: The Proffessional)
- سال انتشار: ۱۹۹۴
- کارگردان: لوک بسون
- بازیگران: ژان رنو، ناتالی پورتمن، گری اولدمن
- امتیاز IMDb فیلم: ۸.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در راتنتومیتوز: ۷۴٪
«لئون حرفهای» یک فیلم اکشن و هیجانانگیز فرانسوی به زبان انگلیسی و به نویسندگی و کارگردانی لوک بسون است که در سال ۱۹۹۴ منتشر شد. این فیلم ژان رنو و گری اولدمن را به عنوان بازیگران اصلی دارد و اولین فیلم ناتالی پورتمن محسوب میشود. با این که بسون فیلمنامهای برای دنبالهی این اکشن موفق نوشت اما این دنباله هرگز ساخته نشد. در ابتدا فیلمبرداری تا زمانی که پورتمن بزرگتر شود به تعویق افتاد اما در این بین، بسون شرکت فیلم Gaumont را ترک کرد تا استودیوی فیلمسازی خود، EuropaCorp را راهاندازی کند. شرکت فیلم Gaumont که از رفتن بسون ناراضی بود همکاری نکرد و بنابراین ساخت دنباله محقق نشد.
«لئون حرفهای» داستانی در مورد انتقام است. ماتیلدا (ناتالی پورتمن) رویاهای معمول یک دختر ۱۲ ساله را ندارد. او به جای آرزوی تبدیل شدن به یک دکتر، مدل، معلم، وکیل یا فیزیکدان، میخواهد راه بهترین دوستش لئون (ژان رنو) را دنبال کند. اما این وسط یک مشکل وجود دارد: دوستش لئون یک قاتل حرفهای است! ماتیلدا از یک خانوادهی مشکلدار میآید. پدرش فروشندهی مواد مخدر است، نامادریاش او را تحقیر میکند و خواهر ناتنیاش اغلب به او آسیب میرساند. ماتیلدا با دور زدن در راه پلهی ساختمان، آرامش پیدا میکند. یک روز، یک مامور فاسد (با بازی گری اولدمن) تصمیم میگیرد تمام خانوادهی ماتیلدا را نابود کند. وقتی ماتیلدا به خانه برمیگردد و صحنه را میبیند، از لئون، همسایهاش، کمک میخواهد. لئون که در ابتدا مردد است سرانجام در را باز میکند و اجازه میدهد ماتیلدا راه خود را به زندگی و قلبش باز کند. تمایل ماتیلدا به یادگیری در مورد کشتار، به خاطر گرفتن انتقام مرگ برادر کوچکش است (مسلما او به سایر اعضای خانواده اهمیتی نمیدهد).
بسون در فیلم The Professional ، سبک منحصر به فرد غیرهالیوودی را حفظ میکند. با این حال، قدرت واقعی فیلم در رابطهی میان ماتیلدا و لئون نهفته است. ارتباط آنها در درجهی اول ارتباط یک پدر و دختر یا مربی و شاگرد است اگرچه اشارات نامتعارف و غیرقابل قبولی هم وجود دارد اما بسون به شیوهای به این موضوع میپردازد که آن را از یک داستان معمولی دربارهی دختر جوانی که قلب و توجه یک مرد تنهای سرسخت را نرم میکند متفاوت میسازد. به دلیل رویکرد غیرآمریکایی بسون،این فیلم از فیلمهای معمولی ژانر خود متمایز است. فیلم طنز تاریک و رویکردی تقریباً هنری دارد. با این وجود، آن چیزی که بینندگان از یک فیلم هیجانانگیز انتظار دارند را ارائه میدهد: اکشن فراوان. علاوه بر تعاملات متقاعدکننده شخصیتها، عناصر زیادی برای قدردانی در این فیلم وجود دارد به شرطی که بتوان خشونت آن را تحمل کرد. مارک دمینگ در AllMovie به این فیلم چهار ستاره از پنج ستاره اهدا کرد و آن را شیک و خشونتآمیز توصیف کرد. راجر ایبرت دو ستاره و نیم از چهار ستاره به فیلم اعطا کرد و نوشت: این فیلم از نظر کارگردانی خوب است زیرا بسون سبک بصری پربار و استعداد طبیعی غوطهور شدن در درام را دارا است.
۲. لبه فردا (Edge of Tomorrow)
- سال انتشار: ۲۰۱۴
- کارگردان: داگ لیمان
- بازیگران: تام کروز، امیلی بلانت، بیل پکستون
- امتیاز IMDb فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در راتنتومیتوز: ۹۱٪
«لبه فردا» ترکیبی منحصر به فرد از دو فیلم معروف، «روز گراندهاگ» و دنباله «بیگانهها»ی جیمز کامرون است که دنبالهی آن تا کنون ساخته نشده. در ژوئن ۲۰۲۳، بلانت علاقه خود را برای بازگشت به دنبالهی این اکشن تماشایی ابراز کرد، اما گفت که نمیداند چه زمانی این اتفاق میافتد. در همان ماه، مککواری گفت که ساخت دنباله تا به حال یک وضعیت پیچیده بوده است. در آگوست ۲۰۲۳، بلانت اظهار داشت که برنامهی شلوغ کروز مانع از پیشرفت تولید شده است.
داستان «لبه فردا» در آینده اتفاق میافتد و انسانهایی در حال مبارزه با بیگانگان را نشان میدهد. فیلم برخلاف دیگر فیلمهای مربوط به آینده، در تناقضها درگیر نمیشود و از قوانین خودش پیروی میکند. تام کروز این فرصت را پیدا میکند تا مهارت های اکشن خود را در دنیای علمی-تخیلی به نمایش بگذارد. به خصوص که این فیلم از فیلم علمی-تخیلی قبلی او، Oblivion، هوشمندانهتر است. فیلم با یک مونتاژ خبری شروع میشود تا توضیح دهد که زمین مورد حمله بیگانگانی به نام «میمیک» قرار گرفته است و اروپا قبلاً تسخیر شده است. پس از شکستهای فراوان، سرانجام نیروهای دفاعی متحد در یک نبرد پیروز میشوند و یک حمله بزرگ را به رهبری جنگجوی معروف ریتا وراتاسکی برنامهریزی میکنند. آنها میخواهند این حمله را به جهانیان نشان دهند، بنابراین ویلیام کیج، روزنامهنگار ارتش را مجبور میکنند تا با یک گروه فیلمبردار به خط مقدم بپیوندد. کیج قبول نمیکند بنابراین او را به دروغ متهم میکنند، تنزل رتبه میدهند و به عنوان یک پیاده نظام برای جنگ میفرستند. کیج در حین نبرد با یک میمیک خاص مواجه میشود و مجبور میشود با استفاده از مواد منفجره خودش و او را از بین ببرد. اما پس از آن، او در آغاز آن روز از خواب بیدار میشود و همان اتفاقات را تکرار میکند. او مدام میمیرد و زنده میشود و روزش را تکرار میکند، اما هر بار از تجربیات قبلی خود درس میگیرد و بیشتر زنده میماند. در نهایت، او دوباره با ریتا ملاقات میکند. ریتا که چیزهایی در مورد وضعیت او میداند به او میگوید دفعهی بعد که بیدار شد، درست قبل از اینکه هر دو بمیرند، او را پیدا کند.
تماشای صحنههای تکراری در فیلم میتواند به سرعت خستهکننده شود اما این اتفاق نمیافتد. کارگردان داگ لیمان برای جلوگیری از این احساس، از تکنیکهای مشابه «روز گراندهاگ» استفاده میکند. او به اندازهی کافی یک صحنه را نشان میدهد تا به ما بفهماند که یک تکرار دیگر است سپس همه چیز شروع به تغییر میکند. این باعث میشود داستان جریان داشته باشد و طنز سیاهی به آن اضافه شود. کسانی که طرفدار تام کروز نیستند، ممکن است از اینکه کیج در طول فیلم بارها و بارها می میرد لذت ببرند!
جلوههای بصری چشمگیر هستند، به خصوص صحنههای لندن و مهمتر اینکه، جلوههای ویژه بر داستان غلبه نمیکنند. تمرکز اصلی فیلم روی این موضوع است که کیج از قدرت جاودانگی/بازنشانی زمان برای یافتن کنترل مرکزی بیگانگان و پیروزی در جنگ استفاده میکند. این قسمت فیلم تکراری است و جنبهی جذابتر آن رابطه بین کیج و ریتا است. هر بار که آنها ملاقات میکنند، حافظهی ریتا دوباره تنظیم میشود بنابراین کیج را نمیشناسد. اما برای کیج، این ادامهی پیوند رو به رشد آنهاست. کیج احساسات عمیقی نسبت به ریتا پیدا میکند. این تضاد در احساسات با پیشروی داستان به تعاملات آنها عمق بیشتری میبخشد. ترکیبی از تردید و نزدیکی که ما را درگیر خود نگه میدارد.
در فیلمEdge of Tomorrow، نقش کیج کاملاً با سبک بازیگری کروز مطابقت دارد. او نقش را بدون زحمت بازی میکند. با این حال، امیلی بلانت که به خاطر نقشهای ملایمترش شناخته میشود با فرو رفتن در نقش ریتا، شخصیتی سرسخت و قهرمانانه، ریسک بزرگی میکند. برندن گلیسون، در نقش ژنرال مسئول جنگ و بیل پکستون، به عنوان افسر فرماندهی کیج، بازیهای بسیار خوبی ارائه میدهند.
فیلمهایی که شامل بازی با زمان میشوند اغلب میتوانند از نظر ذهنی چالشبرانگیز باشند، اما Edge of Tomorrow رویکرد سادهای دارد. توضیح تواناییهای کیج به وضوح و بدون سردرگمی و تکرار روزهای او، شبیه به «روز گراندهاگ»، به گونهای انجام میشود که با وجود سکانسهای پر اکشن، هرگز تکراری به نظر نمیرسد. «لبه فردا» تعادلی برقرار میکند که مخاطب میتواند با فیلم ارتباط برقرار کند بدون اینکه تحت تأثیر زیرکی آن قرار بگیرد. به طور کلی با یک فیلم هوشمند و سرگرمکننده طرفیم که بیتردید میتوانید از تماشای آن لذت ببرید.
«لبه فردا» بازخوردهای مثبتی دریافت کرد. منتقدان، کارگردانی لیمان، طراحی بیگانگان، اجرای کروز و بلانت، و توانایی حفظ تازگی فیلم را ستودند. با این حال، برخی از منتقدان با نتیجهگیری آن مشکل داشتند. جاستین چانگ از ورایتی Edge of Tomorrow را یک تریلر علمی-تخیلی که هوشمندانه ساخته و اجرا شده خواند و گفت که این فیلم بهترین فیلم کارگردان داگ لیمن از زمان «هویت بورن» (۲۰۰۲) است. چانگ در مورد رابطهی بین کروز و بلانت گفت: «لیمان با سبکی لذتبخشی از آن رابطه در جهت پیشبرد کل داستان استفاده میکند». او همچنین جلوههای بصری و فیلمبرداری دیان بیبی را ستود. تاد مک کارتی، نویسندهی هالیوود ریپورتر، گفت که این فیلم «یک اکشن علمی-تخیلی از لحاظ روایی جاه طلبانه» است که «نگرش نسبتا مفرحی نسبت به جنگهای آشنا دارد».
۳. بیبی راننده (Baby Driver)
- سال انتشار: ۲۰۱۷
- کارگردان: ادگار رایت
- بازیگران: انسل الگورت، کوین اسپیسی، لیلی جیمز
- امتیاز IMDb فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در راتنتومیتوز: ۹۲٪
«بیبی راننده»، به کارگردانی ادگار رایت، یک فیلم هیجانانگیز در مورد سرقتهای برنامهریزیشده است که در دورانی که بسیاری از فیلمهای اکشن کسلکننده و قابل پیشبینی شدهاند، نگاهی تازه به تعقیب و گریز ماشینی دارد. رایت روی داستانگویی و توسعهی شخصیتها تمرکز میکند و از تکیهی صرف به جلوههای ویژه خودداری میکند. یکی از نقاط قوت فیلم توانایی آن در جلب رضایت مخاطب است. اگرچه ممکن است تمام پیچ و تابهای یک فیلم دزدی کلاسیک را نداشته باشد، اما بینندگان را در طول مسیر با شگفتیهایی که میآفریند درگیر میکند. یک عاشقانهی شیرین هم وجود دارد که به لذت تماشای فیلم میافزاید. صحنههای تعقیب و گریز ماشین تماشایی است. استفادهی رایت از موسیقی، همراه با موسیقی متن شخصی شخصیت اصلی که مکمل هر صحنه است. همانطور که از کارگردان Shaun of the Dead و Hot Fuzz انتظار میرود کمی کمدی تند نیز وجود دارد.
«بیبی راننده» با یک سرقت شروع میشود که در آن بیبی (Ansel Elgort) ، یک رانندهی ماهر فراری، در ماشین منتظر نشسته و به موسیقی گوش میدهد و موتور را روشن میکند تا شرکای سارقش را از مهلکه فراری دهد. آنها پس از فرار از دست پلیس با مغز متفکر تیم سرقت، داک (کوین اسپیسی) ملاقات میکنند و پول را تقسیم میکنند. اینجاست که ما متوجه میشویم بیبی در حال جبران یک بدهی است و آخرین کار او را آزاد میکند. با این حال، دزدی بعدی خوب پیش نمیرود و عملکرد بیبی تحت تاثیر قرار میگیرد. در همین حال، بیبی با پیشخدمتی به نام دبورا ارتباطی عاشقانه برقرار میکند. داک که برای پروژهی بعدی هم راننده میخواهد بیبی را با تهدید مجبور به همکاری میکند بنابراین او خود را در دزدی اداره پست ایالات متحده گرفتار میکند.
تعلیق یک عنصر حیاتی در فیلمهای اکشن/هیجانانگیز است و رایت بدون تکیه بر ویرایش بیش از حد یا CGI موفق میشود به ای عنصر دست پیدا کند. در حالی که ممکن است برخی از تکنیکهای کامپیوتری در صحنههای تعقیب و گریز استفاده شده باشد اما اکثر بدلکاریها شامل اتومبیلهای واقعی است که در خیابانهای آتلانتا مسابقه میدهند. رایت در عین حفظ حس واقعگرایی، با دقت به رقص اکشن ماشین میپردازد. این امر Baby Driver را از فیلمهای Fast and Furious متمایز میکند و احساس میکنیم به جای تماشای یک بازی ویدیویی در داخل ماشین هستیم.
موسیقی متن فیلم متنوع است، با آهنگهاییکه با دقت انتخاب شدهاند تا با اکشن همخوانی داشته باشند. موسیقی انرژی فوقالعادهای را به سرقت و تعقیب و گریز تزریق میکند. آهنگها به طور یکپارچه در تار و پود فیلم بافته شدهاند و مفهوم استفاده از موسیقی پاپ را برای ارتقای تجربه سینمایی به سطح بالاتری رساندهاند. فیلم با تمرکز بر روایت و توسعهی شخصیت، به جای تکیه بر انفجارها و جلوههای ویژه، از فیلمهای اکشن تکراری متمایز میشود. کارگردان، ادگار رایت، میداند که تعلیق و تنش به چیزی بیش از شخصیتهای CGI نیاز دارد. او اطلاعات کافی در مورد شخصیتهای Baby Driver به ما میدهد تا بفهمیم آنها چه کسانی هستند. به عنوان مثال، بیبی، شخصیت اصلی، گذشتهای غم انگیز دارد که ما از طریق فلاش بک از آن مطلع میشویم. داک هم پیچیدهتر از آن چیزی است که در ابتدا به نظر میرسد.
مطبوعات آمریکایی Baby Driver را یکی از قویترین فیلم های سال ۲۰۱۷ نامیدند. این فیلم توسط هیئت ملی بازبینی به عنوان یکی از بهترین انتخابهای آنها برای فهرست ده فیلم برتر سالانه سازمان انتخاب شد. تعدادی از روزنامهنگاران فیلم را به دلیل مهارت آن، که نشانی از تخصص رایت بود، تحسین کردند. امپایر آن را «یکی از بدیعترین فیلمهای سالهای اخیر» نامید که «همانطور که روی پرده تماشایش میکنید، به یک اپرای تعقیب و گریز ماشین نزدیک میشود». پیتر بردشاو از گاردین احساس میکرد که فیلم شیک و جذاب و مملو از جنایات محض و طبیعت خوب است. و پیتر دبروژ از ورایتی معتقد بود که فیلم از طریق مجموعهای هوشمندانه از جوکها، چرخشهای روایی ناگهانی، آهنگهای درست انتخاب شده و تاکید زیاد بر تعقیب و گریز با ماشین به یک فیلم برجسته در این ژانر تبدیل شده. اما با این حال فیلمنامهنویسی و توسعه طرح در صحنههای اوج فیلم منبع انتقاد بود. برخی از منتقدان، فیلمنامهنویسی را بزرگترین نقص Baby Driver دانستند، جایی که تغییرات سریع آهنگ، تجربهی تماشا را تضعیف میکند. برای مثال، آدام نایمن از Cineaste، اشتباهات در فیلمنامه را به بیتجربگی رایت به عنوان یک نویسنده انفرادی نسبت داد و TheWrap این حرکت از دست رفته را «تحریک آمیز و غیرمعمول» دید و گفت: «به ندرت میبینیم که فیلمسازی اینقدر قوی شروع کند و در خاتمه تنزل پیدا کند». آنتونی لین، که برای نیویورکر مینویسد، احساس میکرد که فیلم خود را بیش از حد جدی میگیرد و فاقد خودآگاهی موجود در دیگر اکشن کمدیهای رایت، است.
۴. بلوند اتمی (Atomic Blonde)
- سال انتشار: ۲۰۱۷
- کارگردان: دیوید لیچ
- بازیگران: شارلیز ترون، جیمز مکآووی، جان گودمن
- امتیاز IMDb فیلم: ۶.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در راتنتومیتوز: ۷۹٪
«بلوند اتمی» با داشتن گروهی فوقالعاده از بازیکنان از جمله جان گودمن، جیمز مکآوی، صوفیا بوتله و توبی جونز، مطمئناً از نظر بازیگری کم و کسری ندارد. اما قبل از هر چیز این نمایش متعلق به شارلیز ترون است. اوست که یک تنه این فیلم را به سطح بالایی میرساند و با این حال شگفتآور است که بیش از پنج سال گذشته و هنوز دنبالهاش ساخته نشده.در جولای ۲۰۱۷، لیچ ابراز تمایل کرد که دنبالهای برای «بلوند اتمی» بسازد و گفت که این پروژه به موفقیت فیلم اول بستگی دارد. در ماه مه ۲۰۱۸، ترون تأیید کرد که یک دنباله در حال توسعه است. جولای ۲۰۱۹، لیچ اعلام کرد که این پروژه به عنوان یک قرارداد تولید با یک شرکت پخش در حال بسته شدن است و همسرش کلی مک کورمیک، به عنوان تهیه کننده بازخواهد گشت. در آوریل ۲۰۲۰، اعلام شد که این فیلم برای نتفلیکس ساخته میشود و ترون هم جزو تهیهکنندهها خواهد بود.
«بلوند اتمی» فتنهی یک رمان جاسوسی جنگ سرد را با سبک اکشن شدید «جان ویک» ترکیب میکند. در حالی که گاهی اوقات از نظر بصری آشفته است اما هیجانانگیز است. نقشی که شارلیز ترون ایفا میکند، به ما یک قهرمان اکشن زن میدهد که در فیلمهای غیر ابرقهرمانی بیش از اینها به آن نیاز داریم. سورپرایزهای قابل پیشبینی وجود دارند اما برخی پیچشها هم غیرمنتظره هستند به طوری که حتی ممکن است برای دنبالکنندگان جدی فیلمهای هیجانانگیز جاسوسی نیز تازگی داشته باشند.
داستان فیلم در سال ۱۹۸۹ و زمانی که دیوار برلین در شرف فروریختن است میگذرد. مردم برای اتحاد مجدد و شکستن دیوار هیجانزده هستند. جاسوسان از هر دو طرف ساعتی میخواهند که حاوی اطلاعاتی دربارهی ماموران مخفی است. سازمانMI6 یکی از پویاترین ماموران خود، لورین بروتن (شارلیز ترون) را به برلین میفرستد تا فهرست را بازیابی کند و به عنوان یک هدف ثانویه، مامور دوگانهای را شناسایی و حذف کند که سالها از دستگیری طفره رفته است. او با دیوید پرسیوال (جیمز مکآوی) رئیس دفتر اطلاعات بریتانیا برلین، که دستور کار خود را دارد، همراه است. لورن تقریباً پس از ورود به آلمان در پی اتفاقاتی مجبور میشود به توصیههای حکیمانهای که رئیس MI6 به او داده تکیه کند: به هیچکس اعتماد نکن.
«بلوند اتمی» به خاطر کارگردانی دیوید لیچ که یکی از کارگردانان «جان ویک» هم بوده، سبک اکشن تکراری جان ویکی دارد. در واقع فیلم نوآوری جدیدی ندارد اما سرعت و جذابیت بالایی دارد. سبک بصری یک برلین سرد و یخی را تداعی میکند با پالت رنگی سرد و موسیقی یورو پاپ دهه ۸۰. طرفداران تریلرهای جاسوسی کلیشههای آشنای زیادی پیدا خواهند کرد، اما عناصر غیرمنتظره ای نیز وجود دارد. بیشتر داستان به صورت فلاش بک روایت میشود و در خلال روایت تفسیرهای جانبی و مظنونین بیشتری اضافه میشود و انگیزههای شخصیتها زیر سوال میرود.
شارلیز ترون در نقش لورین بروتن میدرخشد. ترون با لورین بروتن به قلهای صعود میکند که توسط افرادی مانند ریپلی و سارا کانر فتح شده. او نمونهی زنانه و شیکتر کیانو ریوز در فیلمهای جان ویک است. جیمز مک آووی که بلافاصله پس از پایان فیلم Split این فیلم را بازی کرده، به نظر میرسد شخصیت قبلی خود را به طور کامل پشت سر نگذاشته است. دیوید پرسیوال او جذاب، ماکیاولیستی و کاملاً غیرقابل اعتماد است – یک شخصیت فیلم جاسوسی کامل. صوفیا بوتله، به عنوان یک جاسوس تازه کار تا حد زیادی غیر ضروری به نظر میرسد (همانطور که دختران باند تا حد زیادی غیر ضروری هستند).
«بلوند اتمی» جسورانه، پرانرژی و هیجانانگیز است و یک سرگرمی عالی برای حدود دو ساعت فراهم میکند. اگرچه ممکن است کاملا اورجینال نباشد اما اجرای چشمگیر شارلیز ترون و رویکرد کارگردانی مناسب، نقایص آن را جبران میکند. پیتر تراورز که برای رولینگ استون مینویسد، بازیگران و صحنههای مبارزه را تحسین کرد و به آن ۳ ستاره از ۴ ستاره داد و گفت: «صحنههای مبارزه هستند که اهمیت دارند و در این فیلم این صحنهها به طرز شگفتانگیزی خوب هستند.»
۵. درد (Dredd)
- سال انتشار: ۲۰۱۲
- کارگردان: پیت تراویس
- بازیگران: کارل اربن، لینا هیدی، اولیویا ترلبی
- امتیاز IMDb فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در راتنتومیتوز: ۸۰٪
«درد» فیلمی بر اساس یک قهرمان کمیک بریتانیایی است. این فیلم که قرار بود در اواسط آگوست اکران شود، به دلیل واکنشهای مثبت نمایشهای اولیه به اوایل پاییز منتقل شد. این فیلم به اندازه کافی با The Raid: Redemption متفاوت است تا یک کپیکاری نامیده نشود. همچنین در مقایسه با نسخه هالیوودی سال ۱۹۹۵ با بازی سیلوستر استالونه به کتاب کمیک وفادارتر است.
در این نسخه، نقش قاضی درد را کارل اربن بازی میکند، اما شما او را نمیشناسید زیرا صورتش همیشه پوشیده است. ما فقط لبها و چانهاش را می بینیم. او با غرغر آرامی شبیه صدای بتمن صحبت میکند. درد مانند یک نماد است که هیچ احساساتی را نشان نمیدهد. داستان فیلم شبیه به The Raid: Redemption است. در مورد افسران اجرای قانون است که تلاش میکنند به یک ساختمان بلند که توسط گانگسترها تصرف شده نفوذ کنند. آنها باید راه خود را به سمت رهایی باز کنند و اشرار را از سر راه بردارند. صحنههای اکشن شدید و خشن هستند.. قاضی درد یک همکار تازهکار به نام کاساندرا اندرسون دارد. او تواناییهای روانی ویژهای دارد و فرستاده شده تا توسط درد ارزیابی شود. کاساندرا به رویکرد سخت درد عادت ندارد با این حال به سرعت با او سازگار میشود.
صحنههای اکشن به خوبی طراحی شدهاند و از نظر بصری چشمگیر هستند و جلوههای ویژه و شهری آیندهنگر به شیوهای رضایتبخش به تصویر کشیده شدهاند. اما برخی از صحنهها با جلوههای سنگین مصنوعی و بیش از حد به نظر میرسند. با این حال، نورپردازی درست است. اما مشکل اصلی این است که شرور فیلم یعنی Ma-Ma ناامیدکننده است. علیرغم عملکرد پر انرژی لینا هیدی، او خطر قابلتوجهی برای قاضی درد ایجاد نمیکند و مصاف نهایی به نظر ضعیف میرسد.
اما آنچه «درد» را از فیلمهای مشابهش متمایز میسازد این است که آیندهای دیستوپیایی را ترسیم میکند بدون اینکه در تاریکی و بدبختی که معمولاً در محیطهای پسا آخرالزمانی دیده میشود، افراط کند. به عبارت دیگر برخلاف بسیاری از سناریوهای پساآخرالزمانی، سناریویی که در «درد» ارائه میشود، تصویری از آیندهای دیستوپیایی را بدون زیادهروی در بدبختیهای تاریک و زشت این آینده ارائه میدهد. پسزمینه آنقدر قوی است که برخی از عناصر عجیبوغریبتر فیلم را معتبر جلوه میدهد و قاضی درد را به عنوان نمونهای از عدالت معرفی میکند. فیلم حاوی پیام یا حرف جدید یا پیشگامانهای نیست اما با ادغام عناصر آشنا یک ۹۰ دقیقه هوشمندانه و پرتعلیق را ایجاد میکند که نسبت به فیلم ۱۹۹۵ پیشرفت زیادی دارد. با این حال از نظر اکشن با The Raid: Redemption برابری نمیکند.
«درد» از زمان اولین نمایش آن در سال ۲۰۱۲ در سن دیگو کامیک-کان بین المللی، نقدهای مثبتی از منتقدان دریافت کرد. بازیگری اوربان اغلب مورد ستایش قرار گرفت، جف برکشایر از Variety نوشت که این بازیگر «کارش را به خوبی انجام میدهد و ویژگی های اسطورهای درد را به عنوان یک مجری قانون درستکار که هیچ آدم پستی نمیخواهد با آن روبرو شود به خوبی مجسم میکند». منتقدان روزنامههای ایالات متحده کمتر به فیلم توجه کردند. فرانک لاوس از Newsday آن را یک فیلم بیروح توصیف کرد و استفان ویتی آن را «فیلمی خاکستری و زشت» نامید و گفت که چیزی برای جلب بینندگان ندارد و جدا از سکانسهای اسلوموشن، چیز جدیدی ارائه نمیکند. استفان دالتون از هالیوود ریپورتر نوشت که طنز تیره، کنایهآمیز و بسیار بریتانیایی نسخهی اصلی تا حد زیادی در این فیلم غایب بود و لوکیشن محدود و طرح کامپیوتری آن ممکن است برخی از طرفداران کمیک را ناامید کند. دالتون همچنین گفت که اجرای اربن در عین اینکه به کمیک نزدیک بوده، چیزی کم داشته. جان واگنر، خالق قاضی درد، که از اقتباس سال ۱۹۹۵ انتقاد کرده بود، نظر مثبتی نسبت به این اقتباس داشت. او گفت: «فیلم را دوست داشتم. برخلاف فیلم اول، بازنمایی قاضی درد واقعی بود… کارل اربن، درد خوبی بود و من از دیدن او در ادامه کار خوشحال میشوم.»
با وجود این واکنشهای مثبت تا به حال برای «درد» دنبالهای ساخته نشده. در جشنواره فیلم لندن و کامیک کان در جولای ۲۰۱۲، گارلند (فیلمنامهنویس) گفت که درآمد بیش از ۵۰ میلیون دلاری آمریکای شمالی برای Dredd باعث میشود که دنبالههای آن ساخته شود و او برنامههایی برای سهگانه دارد. در آگوست ۲۰۱۲، گارلند گفت که سریال تلویزیونی Judge Dredd گام مثبتی در آینده خواهد بود. اما در مارس ۲۰۱۳، آدی شانکار، تهیهکنندهی اجرایی، گفت که ادامهی آن بعید است. در ماه مه ۲۰۱۳، اربن گفت که ادامهی آن امکانپذیر است و خاطرنشان کرد که فیلم بینندگانی پیدا کرده است و واکنش طرفداران میتواند پروژه را احیا کند. طرفداران Dredd در فیس بوک طوماری را برای ساخت دنباله راه اندازی کردند که تا سپتامبر ۲۰۱۳ بیش از ۸۰۰۰۰ امضا جذب کرد. اما در مارس ۲۰۱۵، گارلند گفت که احتمالا دنبالهای در آیندهی نزدیک نخواهیم داشت، حداقل نه با گروهی که در فیلم اصلی شرکت دارند.
۶. دروغ های حقیقی (True Lies)
- سال انتشار: ۱۹۹۴
- کارگردان: جیمز کامرون
- بازیگران: آرنولد شوارتزنگر، جیمی لی کرتیس، تام آرنولد
- امتیاز IMDb فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در راتنتومیتوز: ۷۰٪
تصمیم اینکه آیا «دروغهای حقیقی» فیلم کمدی بهتری است یا اکشن بهتری سخت است زیرا در هر دوی اینها عالی است. با این حال تا به حال دنبالهای بر آن ساخته نشده. کرتیس گفت که دنبالهی این فیلم هرگز به دلیل حملات ۱۱ سپتامبر ساخته نخواهد شد: تروریستها دیگر خندهدار نیستند. آنها هرگز خندهدار نبودند اما در گذشته به اندازهی کافی از ما دور بودند که میتوانستیم دربارهشان فیلم بسازیم. این خندهدار بود اما دیگر نیست. من فکر میکنم دوران آن نوع طنز تمام شده است. با این حال، آرنولد به ساخت فیلم خوشبین بود. در سال ۲۰۰۵، آرنولد گفت که با کامرون، کرتیس، پکستون و دوشکو ملاقات کرده است تا در مورد «دروغ های حقیقی ۲» بحث کنند. اما کامرون در سال ۲۰۰۹ گفت که هیچ برنامهای برای ساخت این فیلم وجود ندارد، و کرتیس، در سال ۲۰۱۹، نظرات قبلی خود را تکرار کرد: فکر نمیکنم پس از ۱۱ سپتامبر بتوانیم یک «دروغ حقیقی» دیگر بسازیم.
«دروغهای حقیقی» یک فیلم بزرگ و عجیب است که بدون اینکه خودش را خیلی جدی بگیرد، بسیار سرگرمکننده است. هر چند فیلم کمی طولانی است (۱۴۰ دقیقه حتی برای یک فیلم اکشن خوب هم زیاد است) اما در کل قابل تحمل است. در گذشته، جیمز کامرون، تسلط خود را در اکشن و تعلیق در فیلمهایی مانند The Terminator و Aliens نشان داده بود. با «دروغهای واقعی»، کامرون ثابت کرد که میتواند بینندگان را روی لبهی صندلیهایشان نگه دارد و در عین حال آنها را بخنداند. یکی از بهترین چیزها در مورد «دروغهای حقیقی» این است که واقعاً خندهدار است. خط داستان خیلی بکر نیست، اگرچه چند لحظهی منحصر به فرد وجود دارد. آرنولد شوارتزنگر نقش هری تاسکر را بازی میکند، مردی که زندگی دوگانهای دارد. برای همسرش هلن و دخترش دانا، هری تاسکر یک فروشنده نرم افزارهای تجاری است که اغلب در سفرهای کاری دور هستند، اما در واقع، او یک مامور مخفی برای یک آژانس ضدتروریسم فوق سری ایالات متحده است که با یک گروه تروریستی درگیر میشود و نقشهی آنان را برای نابود کردن شهرهای امریکا نقش بر آب میکند.
راجر ایبرت از شیکاگو سان تایمز سه ستاره از چهار ستاره به فیلم داد و نوشت: «ما به خاطر این به سراغ فیلمهای آرنولد شوارتزنگر میرویم: لحظات بامزه در هنگام خشونت. آنقدر کارتونی است که آن را جدی نمیگیریم و با این حال از خلاقیت و جسارت آن شگفت زده میشویم.» این فیلم به خاطر نمایش مردم خاورمیانه و رفتارش با شخصیتهای زن مورد انتقاد قرار گرفت. جان سایمون از نشنال ریویو طرح شخصیت قهرمان (شوارتزنگر) و استفادهاش از منابع آژانس برای تعقیب و ترساندن همسرش را ظالمانه و زنستیزانه دانست. نویسندهی لهستانی Jacek Szafranowicz این فیلم را یک شاهکار سینمایی سرگرمکننده خواند و اشاره کرد که همکاری بین کارگردان و ستاره اصلی آن مستحق مدال طلا است.
۷. تکتیرانداز (Shooter)
- سال انتشار: ۲۰۰۷
- کارگردان: آنتوان فوکوآ
- بازیگران: مارک والبرگ، دنی گلاور، ند بیتی
- امتیاز IMDb فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در راتنتومیتوز: ۴۸٪
«تکتیرانداز» یک فیلم هیجان انگیز است که به شیفتگی ما نسبت به تئوریهای توطئه و بیاعتمادی به دنیای سیاست دامن میزند از بس که نگاه بدبینانهای به قدرت سیاسی دارد. فیلم بر اساس رمان Point of Impact استفان هانتر ساخته شده و شبیه یک نسخهی توسعه یافته از سریال ۲۴ است. حضور بازیگرانی از ۲۴، مانند کیت مارا به این آشنایی افزوده. برخلاف سریال ۲۴ و اپیزودهای متعددش، Shooter یک ماراتن دوساعته است که حتی یک دقیقهاش را هم تلف نمیکند. داستان سرراستی دارد و شخصیتها کهن الگوهای شناخته شدهای مانند مرد خطاکار، علاقهمند رمانتیک، دستیار مفید و توطئهگران خیانتکار هستند. این تیپهای آشنا، زمان کمتری برای توسعه نیاز دارند و باعث میشود فیلم تمرکز بیشتری روی داستان و سکانسهای اکشن داشته باشد.
قهرمان داستان، باب لی سواگر (مارک والبرگ)، یک تیرانداز بازنشسته عملیات ویژه است که در انزوا زندگی میکند. سرهنگ آیزاک جانسون (دنی گلاور) و همدستش جک پین (الیاس کوتیاس) با درخواست کمک به او نزدیک میشوند. آنها بر این باورند که شخصی در حال برنامهریزی برای ترور رئیس جمهور است و از سواگر میخواهند که جلوی ترور را بگیرد. سواگر موافقت میکند و در فیلادلفیا به سر میبرد تا جان رئیسجمهور را نجات دهد. اما بعد همه چی زیر و رو میشود و سواگر میفهمد که عدهای برای وی پاپوش دوختهاند. او حالا مجبور است که از دست هزاران مأمور اجرای قانون فرار کند و در عین حال دست توطئهگران حکومتی را رو کند. او فقط دو متحد دارد: سارا، دوست دختر همکار کشته شدهاش و نیک ممفیس مامور پلیسی که شواهدی از یک توطئه را کشف کرده است.
مارک والبرگ سواگر را به عنوان یک شخصیت دوستداشتنی به تصویر میکشد که میتوانید با او ارتباط برقرار کنید. او شریف و باهوش است و پس از اینکه قربانی توطئه و خیانت میشود برای آنچه درست است میجنگد. عملکرد ضعیف مایکل پنا در نقش پلیس به والبرگ اجازه میدهد تا بدرخشد. نقش کیت مارا محدود است اما کمی جذابیت به فیلم میافزاید. «تکتیرانداز» هیجانی را که از یک اکشن مهیج خوب انتظار دارید در اختیارتان میگذارد. با وجود فضای مدرن آن، چیزی نوستالژیک در نحوه پیشبرد داستان وجود دارد. این فیلم یادآور فیلمهای اکشن دوران اوج استالونه و شوارتزنگر است. اما چیزی که Shooter را از آن فیلمهای دهه هشتادی متمایز میکند این است که والبرگ بازیگر بهتری است و فیلم منعکسکنندهی تغییر وطن پرستی دوران ریگان به دیدگاه بدبینانهتر دورهی بوش است. با این حال، روی سیاست متمرکز نیست یا آن را به عامل مهمی در داستان تبدیل نمیکند بلکه بیشتر بر روی مبارزهی یک مرد علیه یک ساختار متمرکز است، چیزی که همه میتوانند با آن همدل شوند. این مسئله باعث میشود هر لحظه از خود بپرسیم سواگر، در مرحلهی بعد چه خواهد کرد و چگونه از هر موقعیت خطرناک خارج می شود. کلید هر تریلر موفق درگیر کردن مخاطب است و Shooter این کار را انجام میدهد.
راتن تومیتوز در مورد این فیل نوشت: «شوتر با داستانی غیرقابل قبول و حفرههای داستانی متعدد، نمیتواند خود را از دیگر فیلمهای اکشن بیمعنا متمایز کند.» دارگیس از نیویورک تایمز این فیلم را «یک سرگرمی کاملاً مذموم و خشن درباره مردان و اسلحهها» خواند. دارگیس تکنیک کارگردانی فوکوا را بیش از حد ویراست شده توصیف کرد اما گفت که او در هرج و مرج مهارت دارد و نتیجهی کارش بسیار لذتبخش است. هانی کات اما اعتقاد داشت مشکل از فیلمنامه جاناتان لمکین و رمان استفن هانتر است. او پنیا را برای بازیاش تحسین کرد و از جنبههای فنی فیلم، بهویژه بدلکاری و کار دوربین تعریف کرد.
۸. تحت تعقیب (Wanted)
- سال انتشار: ۲۰۰۸
- کارگردان: تیمور بکمابتوف
- بازیگران: جیمز مکآووی، آنجلینا جولی، مورگان فریمن
- امتیاز IMDb فیلم: ۶.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در راتنتومیتوز: ۷۱٪
«تحت تعقیب» یک فیلم اکشن است که هیجانی را که از یک بلاک باستر تابستانی انتظار دارید برآورده میکند. داستان در بیشتر لحظات ضربان قلب را بالا نگه میدارد و سرعت فیلم فقط در مواقعی که برای توضیحات لازم باشد کاهش پیدا میکند. «تحت تعقیب» عناصر داستانها با منشأ ابرقهرمانی و تریلرهای انتقامجویانه را ترکیب میکند و از فیلمهایی مانند The Matrix الهام میگیرد. در حالی که طرح داستان ممکن است چندان خاص نباشد اما برای راضی نگه داشتن بیننده کافی است.
این فیلم در مورد یک انجمن مخفی به نام برادری است. وسلی گیبسون، یک مرد معمولی است که در شرف کشف حقیقت در مورد پدر غایبش است. ظاهرا پدرش یکی از اعضای انجمن برادری بوده و مهارتهای خود را از طریق ژنتیک به وسلی هم منتقل کرده است. پس از کشته شدن پدرش توسط یکی از اعضای مرتد به نام کراس، انجمن برادری از وسلی میخواهد که به انجمن بپیوندد. او توسط اسلون، رهبر گروه برادری، و فاکس، یک قاتل ماهر با بازی آنجلینا جولی استخدام میشود. وسلی تحت آموزشهای شدید قرار میگیرد و در نهایت بخشی از گروه میشود و ماموریتهای خطرناکی را بر عهده میگیرد.
جالب اینجاست که برخی از مهمترین و موثرترین لحظات در این فیلم ، لحظات آرام هستند. شروع فیلم نشان میدهد که وسلی در یک کار اداری گیر افتاده است و با یک رئیس افتضاح و دوستی که به او خیانت میکند سر و کار دارد. این لحظات جنبهی انسانی او را نشان میدهد و باعث میشود با او ارتباط برقرار کنیم. ارتباط با شخصیتی که میتواند از پس کارهای محیرالعقولی مثل کندکردن زمان و نشانهگرفتن بال مگس بربیاید دشوار است، اما درک کسی که احساس میکند در زندگی به جایی نمیرسد، آسان است. اکشن پر زرق و برق و جلوههای ویژه در Wanted فقط به این دلیل مهم است که ما از قبل روی شخصیت وسلی سرمایهگذاری عاطفی کردهایم. تیمور بکمامبتوف، کارگردان، که به خاطر فیلم قبلیاش Night Watch شناخته میشود، استعداد بصری و خلاقیت را برای Wanted به ارمغان میآورد و موفق میشود فضای گرم و جذابی ایجاد کند.
وسلی به عنوان دروازهی ما به دنیایی است که در آن قوانین فیزیک و منطق زیر پا گذاشته میشود. آنجلینا جولی مثل همیشه شخصیتش را حول محور جذابیتهای فیزیکیاش شکل داده. در مورد جیمز مک آووی شاید لهجهاش بیعیبونقص نباشد اما تبدیل شدن او از یک مرد عصبی به یک قاتل ماهر قابل باور است. مورگان فریمن مانند بسیاری از فیلمهایی که در آن حضور دارد، رنگ و بوی کلاسیک به فیلم اضافه میکند.
در مجموع «تحت تعقیب» یک فیلم هیجانانگیز است که ترکیبی از اکشن، ابرقدرتها و انتقام است. شما را با شخصیتهای جذاب و سکانسهای اکشن شدید جذب میکند. در حالی که داستان فیلم پیشگامانه نیست اما تجربهای آدرنالینی فراهم میکند که طرفداران این ژانر از آن لذت خواهند برد. رویکرد «تحت تعقیب» حتی کسانی را که معمولاً طرفدار فیلمهای اکشن تابستانی مردانه نیستد تحت تأثیر قرار میدهد. فیلم هوسهای علاقهمندان به اکشن را برآورده میکند و در عین حال پیچیدگی خود را حفظ میکند. لحظاتی وجود دارد که «تحت تعقیب» وارد قلمرویی پوچ و احمقانه میشود اما این بخشی از جذابیت آن است. «تحت تعقیب» به طرز عجیبی حتی در پایینترین حالتش هم کسلکننده نیست.
اگر چه فیلم موفق نشد خودش را در دل منتقدان جا کند اما اوضاعش آنقدرها هم بد نیست. راجر ایبرت از Ebert & Roeper نوشت که «تحت تعقیب» تختهگاز میرود و هرگز سرعتش را کاهش نمیدهد. ریچارد روپر معتقد بود این فیلم برای آنهایی ساخته شده است که واقعا فقط میخواهند چند تصویر عالی، چند سکانس شگفت انگیز و چند بازی فوقالعاده ببینند. کلودیا پویگ از USA Today اشاره کرد که بدلکاریهای هیجانانگیز و صحنههای اکشن هایپرکینتیک نقاط قوت بی چون و چرای این فیلم شگفتانگیز و سرگرمکننده هستند. اما دیوید ترس از Time Out New York آن را «معادل سینمایی یک نوشیدنی انرژی زا» نامید که به طور مصنوعی غدد آدرنال شما را با احساسات بی فکر و بیارزش پمپاژ و دقایقی بعد شما را گیج و بدحال میکند. در میان منتقدان اروپایی، پیتر بردشاو از گاردین فیلم را بیرحمانه کوبید: «به نظر میرسد که توسط کمیتهای متشکل از پسران ۱۳ ساله نوشته شده است…»
۹. رمپیج (Rampage)
- سال انتشار: ۲۰۱۸
- کارگردان: برد پیتون
- بازیگران: دواین جانسون، مالین اکرمن، نائومی هریس
- امتیاز IMDb فیلم: ۶.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در راتنتومیتوز: ۵۱٪
«رمپیج» فیلمی بر اساس یک بازی ویدیویی است که تغییرات قابل توجهی را پشت سر گذاشته تا برای اکران روی پردهی بزرگ مناسب شود. این بازی هم از فیلمهای هیولایی دهه ۶۰ الهام میگیرد هم از بازی آرکید اصلی دههی ۸۰. «رمپیج» یکی از چندین فیلم دواین جانسون در دهه ۲۰۱۰ است که فروش تقریبا خوبی داشت. یک اقتباس بسیار خوب از بازی ویدیویی که به منبع اصلی احترام میگذارد و در عین حال کمی آن را گسترش میدهد. با توجه به این واقعیت که این فیلم از «آسمانخراش» دواین جانسون عملکرد بهتری داشت، جای تعجب است که مطلقاً هیچ سخنی از Rampage 2 به میان نیامده است.
در آغاز، جورج (نام گوریل) بزرگ نیست. او هفت فوت قد و ۵۰۰ پوند وزن دارد. اما پس از مواجهه با بقایای انفجار ایستگاه فضایی که حاوی مادهی خاصی است، شروع به رشد غیرقابل کنترل میکند و تهاجمی میشود. حیوانات دیگری مانند گرگ وحشی در وایومینگ و تمساح در اورگلیدز نیز تحت تأثیر این ماده قرار دارند. دکتر کیت کالدول، دانشمند سازندهی این ماده، به دیویس اوکویه، مراقب جورج میپیوندد و با هم سعی میکنند راه حلی برای این مشکل بیابند. آنها متوجه میشوند که این ماده توسط یک مدیر عامل شرور که میخواهد آن را در بازار سیاه بفروشد مورد سوء استفاده قرار گرفته. همانطور که داستان پیش میرود یک مامور به نام راسل هم وارد ماجرا میشود و به هرج و مرج اضافه میکند. در نهایت سیر اتفاقات منجر به نبرد بین سه هیولا میشود. به نظر میرسد راک با بازی در این فیلم قصد دارد آرنولد شوارتزنگر زمان ما شود و دیدن آرنولدنمایی او جالب است اما قبول کنید فیلمهای مربوط به گوریلهای غولپیکری مانند کینگ کونگ خستهکننده شدهاند. حتی با وجود اینکه گوریل این فیلم جورج نام دارد نه کونگ اما مفهومش شبیه است.
البته مشکل اصلی «رمپیج» کینگ کونگی بودنش نیست. مشکلش این است که سعی میکند چیزی بیش از یک سرگرمی صرف باشد. پرداختن بیش از حد به شرورهای انسانی غیر ضروری است و لحن فیلم جدیتر و غمانگیزتر از آن چیزی است که از این گونه فیلمها توقع میرود. در حالی که دواین جانسون چند دیالوگ خندهدار ارائه میکند و لحظات طنزی نیز وجود دارد اما در مجموع، فیلم خود را بیش از حد جدی میگیرد. نیمهی اول بیشتر صرف توضیح چیزهای غیرضروری میشود که فقط ایرادات داستان را آشکار میکنند و ممکن است بیننده را خسته کنند. در واقع، فیلم فقط در ۱۵ دقیقهی آخر، درست قبل از تمام شدنش جذاب میشود.
«رمپیج» در مقایسه با فیلم بسیار سرگرمکننده و موفق «جومانجی»، کمی ناامیدکننده است. اگر لحن خندهدار و زبانی مشابهی داشت میتوانست بهتر از اینها باشد، اما به نظر میرسد فقط جفری دین مورگان و مالین آکرمن این مسئله را درک کردهاند. آنها نقشهای خود را مانند شخصیتهای انیمیشن ایفا میکنند، اما دواین جانسون و نائومی هریس طرح را جدیتر میگیرند.
پیتر دبروژ از Variety نقدی نسبتاً مثبت به فیلم داد و گفت: «رمپیج مخاطبان خود را میشناسد – یعنی طرفداران Transformers و بچههایی که پس از ۱۱ سپتامبر به دنیا آمدهاند و صحنههای سقوط آسمانخراش برای آنها ترومای جهانی را تداعی میکند…. هر چه که کارگردان فیلم پیتون در بینش هنری فاقد آن است در CG جبران میکند». برایان تالریکو از RogerEbert.com به فیلم ۲.۵/۴ ستاره داد و نوشت: «وقتی جانسون کار ستارهی اکشن فیلم را انجام میدهد خیلی خوب است بعلاوه اینکه حیوانات غولپیکر در حال حرکت در صحنه هستند و این لذتی غیر قابل انکار دارد.» امپایر آن را به نوعی پروژهی اصلی جانسون توصیف کرد و Empire اشاره کرد که فیلم آنطور که تماشاگران انتظار دارند ساده نیست؛ یک سرگرمی گنگ بزرگ است که میتوانست بهتر باشد.
۱۰. آقا و خانم اسمیت (Mr. & Mrs. Smith)
- سال انتشار: ۲۰۰۵
- کارگردان: داگ لیمان
- بازیگران: برد پیت، آنجلینا جولی
- امتیاز IMDb فیلم: ۶.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در راتنتومیتوز: ۶۰٪
مشکل «آقا و خانم اسمیت» این است که مثل دو فیلم است در یک فیلم. قسمت اول یک کمدی/هیجان انگیز هوشمندانه است و قسمت دوم یک فیلم پر سر و صدا و پر اکشن تابستانی. ترکیب آنها مانند ازدواج آشفتهی شخصیتهای عنوان است. ازدواجی که در آن هر یک از طرفین برای تسلط میجنگند. فیلم، وقتی آقا و خانم اسمیت شوخ و سرزندهاند لذتبخش است اما متأسفانه وقتی بیفکرانه وارد فضاهای دیگر میشود (که اغلب اتفاق میافتد) خستهکننده است. به عبارت دیگر یک فیلم متوسط است که احتمالاً به سرعت آن را فراموش خواهید کرد هرچند پس از تماشای آن احساس پشیمانی نخواهید کرد.
داستان به اندازهی کافی ساده است: جان و جین اسمیت (با بازی برد پیت و آنجلینا جولی) یک زوج خوشبخت هستند که مخفیانه به عنوان قاتل برای شرکتهای رقیب کار میکنند. آنها از مشاغل خطرناک یکدیگر اطلاعی ندارند و از بیرون مانند یک زوج معمولی به نظر میرسند. آنها برای اینکه ازدواج خود را بعد از پنج یا شش سال هیجانانگیز نگه دارند به یک مشاور مراجعه میکنند. تا اینکه یک روز هر دو مامور میشوند تا بدون اینکه بدانند یک هدف را از بین ببرند. هنگامی که نقشههای آنها به هم میخورد، شروع به کشف چیزهایی در مورد هم میکنند.
کارگردان فیلم داگ لیمان وقتی روی شخصیتها و رابطهی نامتعارف آنها تمرکز میکند، کارش را عالی انجام میدهد. برد پیت و آنجلینا جولی رابطهی پرشور و جذابی دارند. اما متأسفانه فیلمنامه بیش از حد به اکشن متکی است و اینجاست که همه چیز به هم میریزد. لیمان تلاش میکند تا فیلم را با زوایای خلاقانهی دوربین تزیین کند اما فقط یک سری انفجارهای قابل پیشبینی، درگیری با اسلحه و تعقیب و گریز ماشین درست میکند.
«آقا و خانم اسمیت» از آن دسته فیلمهایی است که جوانب مثبت و منفی آن تقریباً به طور کامل یکدیگر را متعادل میکند. بیشتر فیلم متعلق به پیت و جولی است. وینس وان و کری واشنگتن حضور دارند اما زمان نمایش آنها محدود است. وان نقش سرگرمکنندهای دارد و لیمان عاقلانه شخصیت او را متعادل نگه میدارد. اما نقش واشنگتن آنقدرها به یاد ماندنی نیست و صحنهی برجستهای ندارد.
منتقد Digital Spy به فیلم چهار ستاره از پنج ستاره داد و گفت: ایدههای آن اغلب وامگرفته شدهاند و به سختی عمیق و معنادار است با این حال فیلم فوقالعاده سرگرمکنندهای است. راجر ایبرت از شیکاگو سان تایمز به فیلم ۳ ستاره از ۴ ستاره داد. او شیمی بین بازیگران اصلی را ستود. در یک نقد منفی، میک لاسال از سانفرانسیسکو کرونیکل فیلم را «وحشتناک» توصیف کرد.
///.
منبع: دیجیمگ