نگاه براندازی نظام طبقاتی در «فریز مکبث، فریز» اگرچه متکی به فضای سرمایه‌داری نیست، ولیکن دیدگاه سیاسی نوین در آن مشهود است که حاضر است جام زهر را به هرکس بخوراند. چه این جام زهر به کاراکتر لیدی مک داف به‌عنوان سمبل اندیشه‌ورزی خورانده شود، چه به کاراکتر بَنکو به‌عنوان نماد و دلالتی بر رفاقت و صمیمیت جاودانه، همه‌وهمه فرازهایی از حذف انسانیت در وادی آدمیان جنون‌زده و دیوانه‌شده می‌باشند.

چارسو پرس: نمایش «فریز مکبث، فریز»، به نویسندگی «شهرام احمدزاده» و کارگردانی «آرش دادگر»، اقتباسی آزاد از نمایشنامه «مکبث»، اثر شکسپیر است که درعین‌حال رویکردی وفادارانه به مأخذ خود داشته و در این بازآفرینی علاوه بر آنکه تلاش داشته که اثر ثانویه درجه‌دو قلمداد و تلقی نشود، روح اثر را نیز در خود حفظ کند. «فریز مکبث، فریز»، متن آمیختگی‌اش را معاصرسازی کرده تا تم قدرت و انتقام در آن به‌روز شده و ازاین‌رو دست به دلالت‌سازی در دنیای اجرایی‌اش زده است. البته که دخیل داشتن و در نظر گرفتن اقتضائات، شرایط زمانی و مکانی و حتی ‌هاله‌های فرهنگی، در دراماتورژی اثر -توسط مؤلف- در خلق اثر نوین بی‌تاثیر نبوده است.

نمایش «فریز مکبث، فریز»، ترسیم ساز انسانی معمولی در نقش سرباز است که باتوجه به هوش و پیچیدگی‌های رفتاری که از او نمود پیدا می‌کند، رفته‌رفته خلق تصاویر ذهنی‌اش را -یعنی سودای شاه‌شدن را- به موقعیت عینی -یعنی شاه‌بودن- مستحیل می‌نماید. کاراکتر مکبث (با بازی حسام منظور) در یک بازی ناخودآگاه ذهنی، خود را بازیچه‌ای بین دنیای حقیقی و واقعی می‌بیند و هرچقدر تلاش می‌کند تا دست به تحریف حقیقت تاریخ دست بزند، موفق نمی‌شود. در این نمایش کاراکتر مکبث نمی‌داند امتداد دروغ را تا کجا می‌تواند به پیش براند؛ تا مردمان باعزت اسکاتلند یا تا آینده سرزمین اسکاتلند؟! ازطرفی، هرچقدر کاراکتر مکبث در این اثر -چه در مواجهه با لیدی مکبث، چه در تولید نسل و تقبل سرپرستی فرزندی- دچار اختگی مردسالارانه است، کاراکتر فرعی مک داف در شمایل قطب متضاد و مخالف او، در این امر بر می‌آید و با اینکه هر دو شخصیت اندیشه‌های قدرت‌طلبانه را در سر می‌پرورانند، یکی را باید منتج از خاستگاه زنی دانست و دیگری را منفک‌شده از دنیای زنانه. نمایش نشان می‌دهد که ابعاد شخصیتی لیدی مکبث (با بازی صدف اسپهبدی) تاچه‌اندازه چندبُعدی و پیچیده است که تاثیرگذاری بر همسرش -یعنی مکبث- باعث ‌شده است رویای جاه‌طلبانه او تبدیل به کابوسی همه‌گیر شود و درنهایت از او یک هیولا بسازد. هیولایی که متاثر از زنی مکار و سوداگر، دست به جنایتی اندوه‌بار می‌زند و واژه شرافت و وفاداری را با کاراکتر هم‌سان و هم‌طبقه با خودش یعنی بَنکو زیر سوال ببرد. کاراکتر بَنکو (با بازی فرید قبادی)، سویه دیگری از دنیای مردانه و والد است که در قبال پسرش یعنی فلیانس و شاه‌شدن او واقع‌بینانه عمل می‌کند و این کاراکتر نقش پاره‌ای از زمان‌های یخ‌زده و فریزشده مکبث را برای او به‌صورت آیینه‌وار به ارمغان می‌آورد. شاید تکرار ریتم‌ساز صحنه میهمانی توسط بنکو و تبریک میهمانان بابت امیری کودور به مکبث، مؤید همین جلوه کارکردی باشد.

ازطرفی نمایش «فریز مکبث، فریز»، روایتگر انسان‌هایی است که برای رسیدن به تاج‌وتخت و نمایان‌کردن جلوه‌های غیرانسانی‌شان تا‌چه‌اندازه می‌توانند از کاراکتر نوکر (با بازی ندا حبیبی) در مقام شیطان، شیطانی‌تر عمل کنند و خیانت به اخلاقیات برای آنها به‌مرور به‌صورت امری واقع و بدیهی تبدیل خواهد شد. خواه می‌خواهد خیانت امیر کودور به دانکن باشد، خواه می‌خواهد خیانت پسران پادشاه دانکن (با بازی یعقوب صباحی)، یعنی دانلبین و ملکم به جایگاه پدرشان و سکوت مصلحتی آنها در زمان قتل او باشد، خواه می‌خواهد خیانت مک داف به کانون مقدس خانواده باشد و خواه می‌خواهد خیانت مکبث به عنایت پادشاه نسبت به خودش باشد. ازاین‌رو نمایش به سوگ تمام انسان‌های خائنی می‌نشیند که خیانت را در اسکاتلند به امری روتین و متداول مبدل کرده‌اند. در بازنویسی صورت‌گرفته‌شده در متن و اجرا، اکثر شخصیت‌های حاضر به‌صورت رقیب ظاهر می‌شوند که قصد دارند طی کشمکش‌های مختلف، یکدیگر را در میدان قدرت‌طلبانه با تشکیل ائتلاف‌های‌شان محو، نیست و نابود کنند.

ازاین‌رو نگاه براندازی نظام طبقاتی در «فریز مکبث، فریز» اگرچه متکی به فضای سرمایه‌داری نیست، ولیکن دیدگاه سیاسی نوین در آن مشهود است که حاضر است جام زهر را به هرکس بخوراند. چه این جام زهر به کاراکتر لیدی مک داف به‌عنوان سمبل اندیشه‌ورزی خورانده شود، چه به کاراکتر بَنکو به‌عنوان نماد و دلالتی بر رفاقت و صمیمیت جاودانه، همه‌وهمه فرازهایی از حذف انسانیت در وادی آدمیان جنون‌زده و دیوانه‌شده می‌باشند. «آرش دادگر» در نمایش نشان داد که در انتخاب چیدمان صحنه‌ای‌اش، نگاه تئاتر بی‌چیز را در دستور کار قرار داده تا بیشتر بر توان بازیگران و کنش‌های انسانی صورت‌گرفته‌شده بین آن‌ها تمرکز داشته باشد. گویی در دنیای خیال‌واره آدم‎‌های نمایش، تماشاگران هم همسو با آنها باید دچار خیال‌پردازی در شکل‌دادن تالار میهمانی، صحنه انتظار برای میدان جنگ، دسیسه‌چینی پشت درِ اتاق دانکن و... باشند تا بنیان نمایش قید ظاهرسازی‌های بیرونی را بزند و به‌تبع‌آن با نورپردازی در نظر گرفته شده بر کلیت نمایش، حسی از وهم و شبح‌پنداری با تماشاگر به اشتراک گذاشته شود. صرفاً در صحنه شام آخر بَنکو با مکبث است که استفاده از میز هم نشانه‌ای از فاصله را بین این دو کاراکتر ابراز می‌دارد و در صحنه‌ای به مسیر محدود و محصور تشویش‌ذهنی مکبثی که خود زمانی خواب را بر افراد می‌کشت و هم‌اینک خود او خواب‌زده شده است، ختم می‌شود و در صحنه پایانی نیز تداعی‌گر میز عدالتی می‌شود که می‌خواهد تسویه‌حساب‌های شخصی و حذف فیزیکی مکبث را به اوج برساند.

اما حضور اسب سرکش و چموش که در میزانسن محاط‌شده مکبث، جلوه‌ای تمثیلی از نانجیب‌بودن را به‌همراه دارد، به‌نوعی قصد دارد تا زمین‌خوردن مکبث را از پیش‌ترها پیشگویی کند. مکبث که در رام‌کردن اسب سرکش درون‌اش ناتوان است و هیچ قرصی آن عقل‌باختگی و زیاده‌خواهی را تسکین نمی‌دهد و تنها به کفش‌های تنگ‌اش اعتماد دارد، در واقعیت ناچار می‌شود در همان لباس و مقام سربازی و نه پادشاهی، جان دهد و از میان میدان رقابت بالادستی‌ها کنار زده شود.

///.


منبع: روزنامه هم میهن
نویسنده: آریو راقب‌کیانی