چارسو پرس: امیر کاستاریکا سر پرشوری دارد و دلمشغولیهای فراوان، از آن دسته آدمهایی که سرشان درد میکند تا خودشان را با چیزهای مختلف گرفتار کنند. البته گاهی ممکن است نتیجه کارشان چندان هم خلاقانه و لذتبخش از آب درنیاید، اما همین گرایش به امتحان چیزهای جدید است که چهرهای جذاب از این آدمها میسازد. از طرف دیگر، همین سر سودایی و دل شیدا باعث شده تا وقتی این کارگردان صربستانی پای مصاحبه مینشیند، خوشصحبت باشد و بشود از حرفهایش لذت برد. آنچه در ادامه بخشهایی از حرفهای او در مورد موسیقی، جنگ در بالکان و تأثیر فلینی بر اوست.
اجرای گروه موسیقی «ارکستر بدون دود» [که امیر کوستوریتسا نیز یکی از اعضای این گروه است] شامل تعداد زیادی فیلم کوچک میشود. من معتقدم سینما و موسیقی ساختار یکسانی دارند. گروه موسیقی ما از الگوهای متفاوت و موسیقیهای جذاب برای خلق اتمسفری دیونیزوسی استفاده میکند تا تماشاگران به کاتارسیس برسند که هنوز هم مانند زمانهای قدیم روشی برای برقراری ارتباط با مخاطب است. هر جا که مینوازیم، ارتباطمان با تماشاگران وجدانگیز است. توضیحش سخت است. این نوع موسیقی برای درمان آدمها ساخته شده است، برای اینکه در زندگی روزمره به آنها کمک کند. این موسیقی آنها را قویتر میکند، بیشتر میخندند که زندگی را آسانتر میکند. بعد از فیلمبرداری «زیرزمین» متوجه این موضوع شدم که برایم بسیار جدی و غمگینکننده بود. وقتی کار تمام شد، از خودم پرسیدم، هدف هنر امروز چیست؟ و باور دارم که هنر باید نوعی درمان جمعی باشد و رسیدن به این نوع موسیقی حتی بهتر از سینماست.
در بالکان، تلفیق میراث فرهنگی غرب و شرق اروپا بسیار خاص است. جاهای زیادی در جهان وجود ندارد که تلفیق فرهنگ غرب و شرق اروپا زندگی مردم را به اندازه صربستان یا بوسنی متأثر کرده باشد. ما سنت اصیلی داریم که طی قرنها گسترش پیدا کرده، با این حال غیرممکن است که تعریف واضحی از فرهنگمان ارائه دهیم. این تلفیق به فیلمهای من قدرت بخشیده و جاندارشان کرده است. آغوش ما به اکتشاف همیشه باز است که همین موضوع ما را به امکانهای جدیدی میرساند و هنر ما را پویاتر میکند. مثل این است که برادران مارکس، شکسپیر اجرا کنند.
نقطه شروع هر کاری که میکنم، ایدههایی است که از مصالح موجود در زندگی میآید. باور من این است که هر آفرینشی باید از تصاویر یا عکسی نشئت گرفته باشد و زندگی، اغلب، بهترین عکس برای سینما، ادبیات و هنر است.
جنگ مدام در سرزمین ما تکرار میشود که از ما ملتی بسیار تراژیک ساخته است. به قول یک نویسنده، جنگها هرگز مشکلاتی را که ریشه در ازل دارند حل نمیکنند، با این حال آنها فصلهای جدیدی را باز میکنند و سؤالهای جدیدی میپرسند که ما باید در کشمکشی جدید به این پرسشها پاسخ دهیم. بالکان کانون تضادهای شرق و غرب است. متأسفانه، در کشور ما همهچیز نابود شده است. اگر شما به جنوب فرانسه بروید، میتوانید شهرهایی از قرن سیزدهم پیدا کنید. اما در صربستان شما تعدادی خرابه دارید، نه چیزی بیشتر در حالی که ما در قرونوسطی صاحب تمدن بودهایم.
فلینی تأثیر زیادی بر من داشته، اما هنوز شمایلنگاری تارکوفسکی را دنبال میکنم. همچنین، من بسیار تحت تأثیر سینمای آغازین شوروی هستم، کسانی مثل دواژنکو، آیزنشتین و دیگر کارگردانان مهم این دوره. از آنها آموختم که چطور توضیح دهم و چطور زبان سینما را ساختاربندی کنم که این موضوع بسیار مهم است. تو باید زبان خودت را برای برقراری ارتباط با تماشاگران پیدا کنی. به عنوان یک فیلمساز جوان، شیوه فکر کردن را از فلینی آموختم و از کارگردانان روسی، شیوه استفاده از دوربین را.