سینمایی که در آن بزرگ شدم بوی نوستالژی می‌داد. من به سینمایی ادای‌دین کردم که سر سفره مردم و مال مردم بوده و بر زندگی مردم تاثیر گذاشته است. من معتقدم سینمای امروز ما دیگر کارکرد اخلاقی و انسانی برای جامعه امروز ما ندارد. وقتی سروش صحت در پایان فیلم می‌گوید بذار بزنم تو گوشت؛ این ادای‌دین من به فیلم «گوزنها» نیست، این ادای‌دین من به تاثیر «گوزنها» بر جامعه و مردم است.

چارسو پرس: عادل تبریزی گرچه نخستین فیلمش را ساخته اما دستیاری کارگردان‌هایی مثل مهرجویی، کیمیایی، نعمت‌الله و صدرعاملی، پشتوانه محکمی برای عقبه فیلمسازی اوست که سینما را بشناسد. ضمن اینکه سینما خوانده و مهمتر از همه، عاشق سینماست. فیلمش نشان می‌دهد نوعی شور و شیدایی به سینما و فیلم ساختن در او موج می‌زند. خودش گفته از مهرجویی و کیمیایی شور سینما را آموخته. بااین‌حال نخستین فیلمش حکایت از نگاه مستقل او به سینماست، نه تقلید فیلمسازان صاحب‌سبکی که تجربه دستیاری آنها را داشته. خود فیلم هم نشان می‌دهد از ادا و اطوارهای تکنیکالی که برخی از فیلمسازان اول دارند، پرهیز کرده و همین صداقت است که فارغ از ضعف و قوت اثر، به فیلمش اعتبار بخشیده و گویی از دل آمده و بر دل می‌نشیند. بااین‌همه فیلم او در زمانی بر پرده اکران نشسته است که خبر تلخ قتل داریوش مهرجویی، به گیج‌گاه سینما و کل جامعه ضربه زده و کام این اکران شیرین را هم تلخ کرده است. قصه «گیج‌گاه» در دهه 70 می‌گذرد اما برخلاف فیلم‌هایی مثل «نهنگ عنبر» که سویه‌های کمیک پررنگی برساخته از دهه 60 داشت، رویکرد «گیج‌گاه» بیشتر تجدیدخاطره است و همانطور که در شعار فیلم آمده: «گیج‌گاه» فیلم نوستالژیک نیست، درباره حالی‌است که دیگر نیست. گفت‌وگوی «هم‌میهن» با عادل تبریزی درباره این فیلم را بخوانید.

متاسفانه باید مصاحبه را با یک پرسش تلخ آغاز کنم. اینکه شما به‌عنوان کارگردانی که دستیاری داریوش مهرجویی را در کارنامه‌تان داشتید در حالی نخستین فیلم‌تان به نوبت اکران رسید که فاجعه قتل استاد مهرجویی رخ داد. کمی از تجربه همکاری با ایشان بگویید.

متاسفانه این فاجعه آنقدر تلخ و بهت‌آور بود که نمی‌دانم چه باید بگویم. واقعیت این است که کسانی مثل آقای مهرجویی و کیمیایی که من توفیق دستیاری آنها را داشتم و فیلمسازانی مثل استاد بیضایی، تقوایی و کیارستمی آنقدر بزرگ و معتبرند که همین که اسم من به‌عنوان دستیار کارگردان و هر چیز دیگر در کنار آنها بیاید، برای اعتبار من و امثال من کافی‌است. فقط این را بگویم که این اتفاق و درواقع فاجعه بزرگ، صرفاً از بین رفتن یک شخص یا فیلمساز نیست، بلکه نابودی جریان‌های فرهنگی تاثیرگذار بر کشور است. کارگردانی مثل داریوش مهرجویی کسی بود که در سبک زندگی ما ایرانی‌ها تاثیر گذاشت. برای همین معتقدم کم است که به مهرجویی فقط بگوییم نویسنده و کارگردان. ما در آیین‌ها و شکل رفتاری زندگی‌مان وامدار کسانی مثل او هستیم. فیلمسازان این نسل هرکدام مثل کشوری بودند که باید به درون و جهان آنها سفر می‌کردی تا با فرهنگ و تمدن ایرانی آشنا می‌شدی و همچنان هم آثار آنها همین خاصیت را دارد. من خدا را شاکرم که در تاریخ کارنامه کاری‌ام در بدو ورود به سینما اسمم در تیتراژ فیلمی از داریوش مهرجویی ـ یعنی فیلم «نارنجی‌پوش» ـ ثبت شده و این شاید به اندازه 10جایزه مهم سینمایی برای من ارزشمند است.

حتی می‌توان ردپای این تاثیر را در فیلم «گیج‌گاه» هم پیدا کرد. ردپایی از فیلم‌هایی مثل «اجاره‌نشین‌ها» و «مهمان مامان».

من خیلی خوشحالم که این را می‌شنوم. جالب اینکه من چند فیلم کوتاه دارم که در آنجا هم می‌توان رد علاقه من به سینمای مهرجویی را یافت. مثلاً در فیلم کوتاه «من قدیمی هستم» که در سال 90 ساختم، یکی از شخصیت‌های فیلم از پنجره به بیرون نگاه می‌کند که در سینمای روبه‌روی آن فیلم «اجاره‌نشین‌ها» در حال اکران است که البته خواستم از این طریق به استاد مهرجویی ادای‌دین کنم. در فیلم کوتاه «ضدضربه» هم که مورد توجه قرار گرفت از «هامون» یاد می‌کنم یا در سریال «جنابعالی» بارها اسم داریوش مهرجویی و آقای کیمیایی را آورده‌ام. در همین فیلم «گیج‌گاه» در دو، سه سکانس حس و حالی که شکل گرفت، متاثر از سینمای مهرجویی بود. مثلاً آن هدبند ژاپنی که حامد بهداد به سرش بسته است، برای من جنسی از کاراکتر اکبر عبدی در «اجاره‌نشین‌ها» و آن لباس کاراته‌اش بود. شاید اگر بخواهم به‌طور کلی بگویم شور و حالی که در داریوش مهرجویی و سینمای او وجود داشت، در من خیلی تاثیر گذاشت و شاید ناخودآگاه در فیلم‌هایم بروز و ظهور کند. البته این تاثیرپذیری از سینمای کیمیایی هم هست. جالب اینکه شما به ردی از «اجاره‌نشین‌ها» در «گیج‌گاه» اشاره کردید، در جشنواره فیلم مسکو که فیلم اکران شد، یک تهیه‌کننده آسیایی به اسم محمد شریف، بعد از تماشای فیلم به من گفت من تا حالا به ایران سفر نکردم اما سینمای ایران را رصد می‌کنم و فیلم تو مرا یاد برخی از لحظات فیلم «اجاره‌نشین‌ها» انداخت. من آنقدر از این حرف ذوق‌زده شدم که این اتفاق را در صفحه اینستاگرامم هم پست کردم. این را هم بگویم که چون فیلم اولم بود، باید اسم مشاور کارگردان را به سازمان سینمایی معرفی می‌کردم که قرار بود مسعود کیمیایی را معرفی کنم ولی متاسفانه ایشان بیمارستان بستری بودند و من مزاحم ایشان نشدم و فرم مرا علی مصفا امضاء کرد. الان در تیتراژ فیلم، نام علی مصفا به‌عنوان مشاور کارگردان آمده است و ایشان هم با لطف همیشگی گفتند که انگار در این فیلم خواستی به استادانت ادای‌دین کنی. راستش من در این فیلم سعی کردم به خیلی‌ها که از آنها سینما را آموختم ادای‌دین کنم. مثلاً سکانس انشاء، ادای‌دین من به آقای کیارستمی بود یا کاراکتر شاهرخ و آن سینما، ادای‌دین به آقای کیمیایی بود.

درواقع خواستید به سینمایی که در آن بزرگ شدید ادای‌دین کنید.

نه سینمایی که در آن بزرگ شدم بوی نوستالژی می‌داد. من به سینمایی ادای‌دین کردم که سر سفره مردم و مال مردم بوده و بر زندگی مردم تاثیر گذاشته است. من معتقدم سینمای امروز ما دیگر کارکرد اخلاقی و انسانی برای جامعه امروز ما ندارد. وقتی سروش صحت در پایان فیلم می‌گوید بذار بزنم تو گوشت؛ این ادای‌دین من به فیلم «گوزنها» نیست، این ادای‌دین من به تاثیر «گوزنها» بر جامعه و مردم است. حتی به حامد بهداد می‌گوید، مردتر از تو در هیچ فیلمی ندیدم حتی تو «کوچه مردها». درواقع ما با جامعه و آدم‌هایی مواجه هستیم که الگوهای رفتاری در زندگی روزمره خود را از سینما آموخته‌اند و از آن تاثیر پذیرفته‌اند و به همین دلیل بود که سینما بر جامعه تاثیر می‌گذاشت. درواقع سینما فقط تفریح نبود، بلکه مثل آموزشگاه و مدرسه‌ای بود که مردم در آن، آموزه‌های اخلاقی و انسانی را می‌آموختند.

این یعنی الان که سینما تاثیرگذاری خود را از دست داده به این دلیل است که از زندگی مردم عقب افتاده و دیگر نمی‌تواند بر زیست آنها تاثیر بگذارد؟

اگر هم در گذشته فیلمی بوده که قصه‌اش نسبتی با زندگی مردم نداشته ـ مثل فیلم «تاراج» یا فیلم «بهشت پنهان» کامران قدکچیان که در پاریس می‌گذشت و نسبتی با تجربه زیسته مردم نداشت ـ اما همان فیلم‌ها هم آموزه انسانی داشت و تاثیر اخلاقی بر مخاطب می‌گذاشت. حتی فیلمی مثل «شهر موش‌ها» نیز آموزه‌های اخلاقی و شیوه انسانی‌زیستن را به مخاطب می‌آموخت.

«تاراج» را مثال زدید. شاید یکی از دلایل جذابیت و تاثیرگذاری این فیلم‌ها بر مردم، حضور قهرمان در قصه بود و فیلم‌ها قهرمان داشتند.

دقیقاً. حتی «شهر موش‌ها» و «دزد عروسک‌ها» هم قهرمان داشتند. تمام ژانرهای سینمای ایران، قهرمان داشتند حتی ملودرام‌های عاشقانه مثل «آواز تهران» هم قهرمان داشت. قهرمان، عنصر مهم سینمای ایران تا پایان دهه 70 بوده است و از دل خود جامعه بیرون نمی‌آمد، از درون سینما می‌آمد و بر جامعه تاثیر می‌گذاشت. برای همین می‌گویم سینما جلوتر از جامعه حرکت می‌کرد. فیلم‌های الان یا همپای جامعه است یا عقب‌تر از آن قرار دارد. ببینید حتی فیلم‌های اجتماعی که به یک معضل و آسیب‌شناسی دست می‌زدند و بالطبع تباهی را به نمایش می‌گذاشتند اما در آن‌ها چرک و سیاهی متوقف نمی‌شد و انگار یک نگاه و حس شاعرانه‌ای در آنها وجود داشت که روشنایی و حس امید را در مخاطب برمی‌انگیختند.

درواقع انگار فیلم‌های تلخ و سیاه هم واجد نوعی سویه‌های زیبایی‌شناختی بود که حال مخاطب را خوب می‌کرد. گویی در دل تاریکی‌ها، روزنه‌ای از نور و روشنایی هم پیدا بود. مثل سینمای کیارستمی که حتی وقتی از زلزله و فاجعه هم فیلم می‌سازد، از زندگی و دیگر هیچ می‌گوید.

همین نگاه زیبایی‌شناختی که از دل زندگی، احساسات و عواطف انسانی بیرون می‌آید، وارد دریچه روحی و حسی مخاطب شده و به کاتارسیس و تزکیه روانی آنها منجر می‌شد. حتی موسیقی در فیلم‌های دهه‌های 60 و 70 از نقش و تاثیرگذاری بیشتری برخوردار بود. مردم با سوت مثلاً موسیقی فیلم «از کرخه تا راین» را در کوچه و خیابان می‌زدند. الان سال‌هاست که ما کمتر موسیقی متن فیلمی را به یاد می‌آوریم. شاید خیلی‌ها به من بگویند تو نسبت به سینما کهنه فکر می‌کنی یا «گیج‌گاه» حاصل این نگاه کهنه به سینماست، اما من می‌گویم اگر این کهنه فکرکردن است، چه زیباست کهنه فکرکردن. زیبایی هیچ‌وقت کهنه نمی‌شود. شما ببینید چقدر سریال «خانه سبز» بر جامعه ما تاثیر گذاشت، چقدر مردهای ایرانی در بعدهای احساسی و عاطفی بهتر شدند و روابط زوجین شکل زیباتری به خود گرفت. حتی مثلاً نصرالله رادش که رنگ شاد قرمز می‌پوشید، باعث شد که مردهای ایرانی به سمت پوشیدن لباس‌های شادتر بروند. اصلاً یکی از دلایل موفقیت آقای مهرجویی و اینکه توانسته بر طیف وسیع و متنوعی از مردم و مخاطبان تاثیر بگذارد، به دلیل همین نگاه زیبایی‌شناختی به زندگی بوده است.

آنچه در «گیج‌گاه» می‌بینیم را می‌توان نوعی خاطره‌بازی بدون نوستالژی دانست و همین موجب می‌شود که فیلم با نمونه‌هایی مثل «نهنگ عنبر» متمایز شود. آنچه در این بازگشت به گذشته می‌بینیم، نه لذت نوستالژی که یادآوری حال خوبی است که رنگ باخته است. این حال خوب با خاطرات سینمایی گره خورده است. آیا قصد داشتید از یک سینمای ازدست‌رفته حرف بزنید؟

هدف من اصلاً نوستالژی‌بازی نبوده است. حامد بهداد یک‌بار گفت اگر این فیلم کارکرد نوستالژیک داشته باشد، من در آن بازی نمی‌کنم. وقتی حامد فیلمنامه را خواند، می‌گفت تاثیر این فیلم را برای جامعه امروز می‌بینیم. ضمن اینکه من در این بازگشت به گذشته نه‌چندان‌دور، قصد داشتم به سینمای ایران ادای‌دین کنم. اما آنچه فراتر از اینها برای من مهم بود حالی بود که در تاروپود زندگی آن دوره از تاثیرپذیری سینما و نقش و حضور سینما در شیوه زیست ما داشت. مثلاً اگر کسی می‌خواست با دختر مورد علاقه‌اش قرار بگذارد، در ذهنش به این فکر می‌کرد که مثل عرب‌نیا در فیلم «سلطان» حرف بزند یا مثل ابوالفضل پورعرب در «غریبانه» حرف بزند. یعنی آن تاثیرات اجتماعی که سینما بر شیوه زندگی مردم ما داشت، برای من مهمترین چیزی بود که در «گیج‌گاه» به دنبال آن بودم. ضمن اینکه همیشه برای من این جذاب بود که کاراکترهایی در سینما ببینم یا خلق کنم که در جامعه وجود ندارد. حسن خشنود، آدمی است که باید در این جامعه داشته باشیم ولی انگار دیگر مثل او در جامعه نیست و ته کشیده است. آدمی که اصول دارد، اخلاق دارد و رفته یک پژوهش عجیبی انجام داده است؛ تطبیق شاهنامه با کیوکوشین. انسان دغدغه‌مندی است و نگران هنرجویان و می‌خواهد آنها را با فرهنگ ایرانی آشنا کند. می‌خواهد قهرمان باشد و از شاگردانش یک قهرمان در زندگی بسازد. اما در جامعه امروز اگر بخواهی هم، به کسی مثل حسن خشنود و قهرمان بدل نمی‌شوی؛ به بدل قهرمان تبدیل می‌شوی. انگار قهرمان‌بودن اکنون فقط در فیلم‌ها ممکن است و جامعه، امکان و اجازه قهرمان‌بودن را به تو نمی‌دهد. متاسفانه در شرایطی زندگی می‌کنیم که آدم‌ها دیگر نمی‌توانند قهرمان زندگی خودشان باشند.

اسم فیلم هم برآمده از همین نگاه بوده است؟

بله. درواقع خواستم فیلم به‌گونه‌ای باشد که انگار ضربه‌ای به گیج‌گاه مخاطب خورده و می‌خواهد به او نسبت به چیزی که دیگر نیست، تلنگر بزند و او را به فکر وادارد. حتی شما عاشقانه‌ای که در فیلم می‌بینید ـ که مربوط به تجربه‌های عاشقانه آن دهه است ـ دیگر رنگ باخته و آن سویه‌های دراماتیک و رومانتیک گذشته را از دست داده است. تلنگر به جامعه‌ای که چقدر از اخلاق، ساده‌زیستی و انسانیت دور شده است. هشدار به حرمت و احترامی که بین آدم‌ها بود و حالا خیلی کمرنگ شده است. حتی به آدم شرور هم احترام می‌گذاشتند یا دست‌کم هتک‌حرمت نمی‌کردند. یک روز حامد بهداد به من گفت، آدم‌های «گیج‌گاه» خیلی جذاب هستند، جرم ندارند.

فکر می‌کنم فیلم به لحاظ تولید هم کار دشواری بود. اینکه دهه 70 و فضای آن را با طراحی صحنه بازنمایی کنید، در کنار تعدد شخصیت‌ها و داستانک‌هایی که وجود داشت احتمالاً تولید را سخت می‌کرد. درست است؟

خیلی سخت و شاید باورتان نشود که با پول خیلی کمی هم ساخته شد. ما تلاش کردیم تا جایی که ممکن است و می‌توانیم، طوری کار را پیش ببریم که هزینه کمتر شود. مثلاً ما لوکیشن باشگاه کاراته، مطب دکتر هاشم‌پور، پایگاه بسیج، عروسی و زندان را در مدرسه گرفتیم که با همراهی همدلانه بازیگران و گروه تولید توانستیم از پس کار بربیاییم. خوشبختانه انگیزه کار در بازیگران آنقدر بالا بود که همه عاشقانه و با تمام وجود سر صحنه می‌آمدند. حتی بهرنگ علوی که نقش بدمن فیلم را هم بازی می‌کرد، به این نقش عشق می‌ورزید و هر روز در گوشی‌اش عکس بدمن‌های فیلم‌های مختلف را می‌دیدی که آنها را سرچ می‌کرد تا برای نقش استفاده کند. به‌همین‌دلیل به‌رغم سختی‌هایی که تولید این فیلم داشت اما به ما خیلی خوش گذشت. درواقع همدلی و همراهی تمام اعضای گروه، پشتوانه و دلگرمی من بود برای ساخت این فیلم.

صحنه و سکانسی داشتید که دچار ممیزی شده باشد؟

بله. چند مورد اصلاحیه داشتیم که به کلیت کار لطمه نزد، فقط یک سکانس بامزه‌ای داشتیم که به خاطر سانسور برخی لحظاتش، آن بامزگی‌اش کم شد و درواقع از بین رفت. البته آن صحنه در نسخه‌ای در جشنواره فجر، نمایش داده شده بود که اتفاقاً همه به آن می‌خندیدند اما الان خاصیت کمیک خودش را از دست داده است.

ضمن اینکه باید به این نکته هم اشاره داشت که «گیج‌گاه»، فیلم کمدی به معنای متعارف و ژانری آن نیست و بیشتر یک فضای مفرح دارد.

چقدر خوب شد که به این نکته اشاره کردید. ببینید هر کس که به من می‌گوید «گیج‌گاه» کمدی است، به او می‌گویم «قصه‌های مجید» را یادتان هست، شما در قصه‌های مجید هم می‌خندیدید، اما با یک اثر کمدی مواجه نیستید. یا مثلاً «مهمان مامان» زنده‌یاد داریوش مهرجویی هم ما را می‌خنداند اما فیلمی در ژانر کمدی تعریف نمی‌شود. «گیج‌گاه» را هم باید در همین فضا و موقعیت دید. شما در فیلم هم می‌خندید، هم ممکن است غمگین و ناراحت شوید. «گیج‌گاه» بیشتر دارای یک سرخوشی است، نه کمدی. فیلم خیلی شبیه شخصیت خود من است. خیلی‌ها به من می‌گویند تو در ظاهر آدم پرانرژی‌ای هستی ولی درونم غم است و با اینکه الان فیلم در حال اکران است، اما حال خودم چندان خوش نیست. ضمن اینکه من برای ساخت و اکران این فیلم خیلی تاوان دادم.

فیلم در پاییز به نوبت اکران رسید که خیلی‌ها آن را فصل طلایی اکران می‌دانند. آیا از وضعیت اکران آن راضی هستید؟

بله. پاییز همیشه یکی از بهترین فصل‌های اکران بود اما متاسفانه به‌دلیل اتفاقاتی که در جامعه رخ داد که یکی از آنها همین شوک ناشی از قتل آقای مهرجویی در جامعه بود و بالطبع بر روحیه عمومی تاثیر گذاشته؛ میل به سینمارفتن در این وضعیت را کاهش می‌دهد. از طرف دیگر، من معتقدم سینما رفتن خیلی به بودجه و شکل و حجم تبلیغات فیلم ربط دارد؛ اینکه چطور از حیث مالی و تبلیغاتی، فضا و بستری برای نمایش یک فیلم ایجاد شود. الان به میزان پول و امکانی که داری، می‌توانی برای فیلمت یک پروپاگاندا ایجاد کنی و بستر تماشا و فروش آن را بالا ببری که ما خیلی از این امکان برخوردار نبودیم.

درحالی‌که قصه و فضای آن و حضور بازیگرانی مثل حامد بهداد، باران کوثری و... این احتمال را می‌داد که فیلم با اقبال و فروش خوبی در گیشه مواجه شود و به نظرم سینماداران باید از این فیلم استقبال کنند...

من فکر می‌کردم وقتی فیلم اکران می‌شود، «فسیل» و «شهر هرت» اکران‌شان تمام می‌شود. من چنین ذهنیتی داشتم. فکر می‌کردم «گیج‌گاه» و «هتل» جایگزین آن می‌شوند ولی اینطور نشد. به‌هرحال با وجود اینکه «گیج‌گاه» فضای سرخوشانه‌ای دارد اما فکر می‌کنم فیلم مظلوم واقع شده است. ضمن اینکه ما مستقل هستیم و از حمایت مالی ارگان خاصی به‌ویژه برای تبلیغات برخوردار نیستیم و شرایط عمومی جامعه هم مزید بر علت شده تا آن اتفاق بهتری که می‌توانست برای این فیلم در اکران بیفتد، دست‌کم تا اینجا رخ ندهد. به نظرم این فیلم از پتانسیلی برخوردار بود که اتفاقات بهتری برای آن رقم بخورد. درحالی‌که فیلم از لحاظ پخش بین‌المللی موفقیت‌های زیادی به‌دست آورد. حداقل در 15-10 جشنواره مختلف حضور داشت و مورد توجه قرار گرفت. برای من جالب بود که در جشنواره ایتالیا به قدری از فیلم خوش‌شان آمده بود که جایزه بهترین فیلم را گرفت یا در روسیه، جایزه بهترین فیلمنامه را گرفت. حتی در روسیه چند تا خانم در سینما در لحظاتی از فیلم، گریه می‌کردند و یکی از آنها با چشم گریان به من گفت، فیلم شما در روسیه بذر خوبی کاشت.

حالا با توجه به تجربه اولین فیلم بلندتان، در گام بعدی سراغ چه فیلمی خواهید رفت؟

ببینید سینمای ایران شما را هُل می‌دهد تا شبیه خودت نباشی. حتی منتقدان هم طوری کارنامه‌ات را ارزیابی می‌کنند که تو ممکن است از مسیر فیلمسازی مورد علاقه‌ات، دور شوی. ضمن اینکه باید بدون تعارف بگویم که زندگی شخصی فیلمساز و اوضاع معیشتی او به‌شدت در روند کاری او تاثیر می‌گذارد. من می‌خواستم به عنوان فیلم دومم، فیلمی بسازم به اسم «ستاره سینما» که حتی پروانه ساخت آن را هم گرفتیم که نشد. فیلمی بود  که شبیه «گیج‌گاه» فضای سرخوشانه‌ای داشت اما قصه آن در زمان معاصر می‌گذشت. من چند سال پای «گیج‌گاه» ایستادم و نتوانستم از آن پول دربیاورم و حالا اوضاع زندگی به‌گونه‌ای است که نمی‌توانم ریسک کنم؛ درواقع اصلاً نمی‌توانم تصمیم‌گیری قطعی برای فیلم بعدی‌ام داشته باشم. بااین‌حال خیلی خوشحالم که در فیلم اولم توانستم فیلم خودم را بسازم. فیلمی که ادای‌دین به سینما و زندگی خودم بوده و با سینما گره خورده است. البته برای ساخت این فیلم خیلی تاوان سختی دادم. متاسفانه سینمای ایران تو را گیج می‌کند و نمی‌دانی چطور باید در این مسیر حرکت کنی. انگار به گیج‌گاه سینمای ما ضربه خورده است.


منبع: روزنامه هم‌میهن