آرمان خوانساریان، کارگردان جوانی که این روزها فیلم «جنگل پرتقال» را به عنوان اولین فیلم بلند سینمایی‌اش روی پرده سینماها دارد، عاشق معلمی است و در یک هنرستان پسرانه هم درس می‌دهد؛ او آنقدر دلبسته این حرفه است که می‌توان گفت به اندازه سینما برایش عزیز است.

چارسو پرس: این فیلمساز که پیش‌تر با فیلم‌های کوتاه «سبز کله غازی» و «سایه فیل» در جشنواره‌های فیلم کوتاه جایزه‌های متعددی گرفته بود، پس از چند سال سراغ ساخت یک فیلم سینمایی بلند رفت؛ فیلمی که بخش‌های زیادی از آن برگرفته از زندگی خود «آرمان» یا اطرافیانش است و سال گذشته در جشنواره فیلم فجر رونمایی شد.

خوانساریان در گفت‌وگویی از تجربه ساخت «جنگل پرتقال» گفت و علاقه‌ای که به تدریس دارد؛ از  شب عجیب ۲۲ مهرماه گفت که فیلمش را برای جمعی از فیلمسازان صاحب‌نام کشور اکران کرد ولی سرخوشی‌اش با خبر تلخ قتل داریوش مهرجویی دو، سه ساعت بیشتر دوام نیاورد.

بخش‌های زیادی از «جنگل پرتقال» هم از واقعیت سرچشمه می‌گیرد. شخصیت معلم داستان هم بخشی از من است که در خودم سانسور می‌کنم

گپ و گفت ما با این فیلمساز جوان با حرفه معلمی او آغاز شد و اینکه آیا «سهراب بهاریان» (نقش اول فیلم جنگل پرتقال با بازی میرسعید مولویان) همان آرمان خوانساریان است؟

او در جواب به این پرسش می‌گوید:‌ «شاید بله، چون به هر حال هر کسی تکه‌هایی از خودش را در فیلمش جا می‌گذارد. بخش‌های زیادی از «جنگل پرتقال» هم از واقعیت سرچشمه می‌گیرد. شخصیت معلم داستان هم بخشی از من است که در خودم سانسور می‌کنم یعنی سهراب بهاریان شخصیت بیرونی من نیست. درواقع هنگام نوشتن فیلمنامه براساس بانک عاطفی خود و تکنیک‌های فیلمنامه‌نویسی محصولی خلق می‌شود  و در این مورد حدود ۸۰ درصد ماجراهای فیلم بر اساس اتفاقاتی شکل گرفته که برای خودم یا نزدیکانم رخ داده است.»

داستان اصلی فیلم «جنگل پرتقال» در شهر تنکابن و دانشگاهش می‌گذرد؛ دانشگاهی که آرمان خوانساریان سال ۱۳۹۳ به آنجا انتقالی گرفت. «جریان دانشگاهم کمی مفصل است. من در دانشکده هنر و معماری تهران - مرکز درس می‌خواندم ولی تمام دوستانی که با آن‌ها در هنرستان هم‌دوره بودم در تنکابن درس می‌خواندند. بعد از مدتی در دانشگاه خودم دچار رخوت شدم و فکر می‌کردم از این تکرار خسته شده‌ام. ذات هنر درون خود زیبایی‌هایی دارد که در شهری مثل تهران نمی‌شود آن را تحصیل کرد.  فکر کردم استادها که تقریبا یکی هستند،  رشته تحصیلی من هم بیشتر به مطالعه فردی متکی است، پس تصمیم گرفتم به تنکابن بروم و جزو معدود کسانی بودم که معکوس انتقالی گرفتم. این اتفاق خیلی برایم بهتر بود چون تنکابن شهری خلوت، پر از زیبایی و آرامش بود که در آنجا هم می‌توانستم درس بخوانم و هم بنویسم و فصل جدیدی در زندگی‌ام آغاز شد و مستقل زندگی کردم.»

او درباره اینکه آیا تجربه‌های همان مقطع را در فیلم روایت کرده و ایده فیلم از زمان دانشگاه سراغش آمده، می‌گوید: «نه، ایده فیلمنامه اولین روزی که سر کلاس مدرسه برای تدریس رفتم به ذهنم رسید. البته امیدوارم موفق شده باشم موضوعی را که می‌خواستم، روایت کنم چون داستان درباره نوعی از دست دادن و بازگشت است، در صورتی که من در دانشگاه در مقطعی بودم که زندگی را پر از روشنی و رو به آینده می‌دیدم؛ جایی که خود را مهم می‌دیدم ولی حسی که در فیلم وجود دارد حاصل تمام شدن آن دوران است؛ دورانی که دیگر نه دانشگاهی هست که در آن شاگرد اول باشی و نه جمعی که در آن سوگلی بمانی. این موضوعی بود که در فیلم روایت می‌شود ولی ایده کلی فیلم سال ۹۸ و در اولین روزی که معلم مدرسه شدم شکل گرفت.»

آرمان خوانساریان در ادامه به فضای مدرسه و نوع برخوردش با دانش‌آموزان پسر هنرستان اشاره می‌کند که تلاش می‌کرده با روشی ملایم‌تر از آنچه خودش تجربه کرده معلمی کند. او می‌گوید «همه چیز از همان روزی شروع شد که مدیر هنرستان مرا فرستادند تا مدرکم را برایشان بیاورم.»

روزهای سه‌شنبه در هنرستان، دو زنگ آخر با احمد طالبی‌نژاد کلاس داشتیم و آنقدر آن کلاس برایم جذاب بود که با خودم می‌گفتم من هم باید به همین شکل معلمی کنم. بعد از اینکه درسم تمام شد به همان مدرسه رفتم و با حقوقی بسیار پایین پذیرفتند که آنجا کار کنم؛ یعنی شروع کارم خیلی دلی اتفاق افتاد ولی بعد از آن، مدرسه‌های دیگری سراغم آمدند و کار را حرفه‌ای‌تر دنبال کردم

آرمان فارغ‌التحصیل رشته تئاتر است و می‌خواهد شغل معلمی را حتما ادامه دهد؛ حتی می‌گوید معلمی به اندازه سینما برایش اهمیت دارد. اما چه شد که به عنوان یک فیلمساز از تدریس در مدرسه سردرآورد؟

«رشته‌های تحصیلی زیادی در ایران وجود دارند که وقتی آن‌ها را می‌خوانی طبیعتاً باید معلم همان رشته شوی مثل تاریخ. اما من در دانشگاه مدرک تئاتر گرفتم و از این جهت شرایطم متفاوت بود؛ با این حال همین رسیدن به تئاتر ماجراهایی داشت. من خیلی دوست داشتم سینما بخوانم و وقتی می‌خواستم به هنرستان بروم خانواده‌ام خیلی موافق نبودند چون اولا خیلی‌ها فکر می‌کردند و هنوز هم فکر می‌کنند که اگر فرزندشان استعدادی دارد باید حتما در رشته‌های تجربی و ریاضی درس بخواند. دیگر آنکه تصور خوبی نسبت به محیط هنرستان‌ وجود نداشت. بعضی از این تصورها درست هم بود و متاسفانه هنرستان تبدیل به جایی شده بود برای دانش آموزان ضعیفی که در رشته‌های تجربی و ریاضی نمره نیاورده بودند؛ در صورتی که هنرستان باید محلی برای نخبگان هنری باشد. با این حال سال ۱۳۸۶ که وارد هنرستان شدم دنبال این بودم که حتماً سینما بخوانم که این رشته هم در همه هنرستان‌ها تدریس نمی‌شد. بعدها دوست داشتم در همان هنرستانی که درس خوانده بودم معلم شوم چون روزهای سه‌شنبه دو زنگ آخر با احمد طالبی‌نژاد کلاس داشتیم و آنقدر آن کلاس برایم جذاب بود که با خودم می‌گفتم من هم باید به همین شکل معلمی کنم. بعد از اینکه درسم تمام شد به همان مدرسه رفتم و با حقوقی بسیار پایین پذیرفتند که آنجا کار کنم؛ یعنی شروع کارم خیلی دلی اتفاق افتاد ولی بعد از آن، مدرسه‌های دیگری سراغم آمدند و کار را حرفه‌ای‌تر دنبال کردم. در اولین دوره‌ای که درس دادم دانش‌آموزان خوبی داشتم مثل آراد نویزی که دوست دارم اسمش را بیاورم و از نخبگان هنری است. الان هم هر وقت به مدرسه می‌روم، حتی زمانی که با خستگی برمی‌گردم حالم آنقدر خوب است که اطمینان دارم سینما این خوشحالی همیشگی را به من نمی‌دهد»

او در کنار علاقه زیاد به این حرفه، دلسوزی و توجه ویژه‌ای هم به نسل جدید دارد؛ نسلی که با وجود دسترسی بیشتر به اطلاعات، بعضی دغدغه‌هایش با نسل‌های قبلی یکی است.

خوانساریان پیش از آنکه تدریس حرفه‌ای را شروع کند، در دهه ۹۰ خیلی جدی وارد عرصه ساخت فیلم کوتاه شده بود و خیلی‌ها او را با دو فیلم «سبز کله غازی» و «سایه فیل» می‌شناسند. به نظر می‌رسد او هم به سیاق بسیاری دیگر از کارگردان‌ها، فیلمسازی در سینمای کوتاه را سکویی برای ورود به سینمای بلند می‌دانست. او درباره اینکه آیا برنامه‌ریزی خاصی برای این کار داشته است، می‌گوید: «معمولاً به فیلم کوتاه از دو منظر می‌توان نگاه کرد؛ اول اینکه مجوز فیلمسازی از طریق ساخت فیلم‌های کوتاه گرفته می‌شود و دیگر آنکه گروهی اساساً عاشق فیلم کوتاه هستند. من از دسته‌ای بودم که فیلم کوتاه را به خاطر مجوز فیلم بلند نمی‌ساختم. سه فیلم کوتاه داشتم که هر سه در «تصویر سال» جایزه گرفته بودند و می‌توانستم به راحتی مجوز فیلم بلند را بگیرم اما بیش از هر چیز فضای تجربی سینمای کوتاه را دوست داشتم. فکر می‌کردم هنوز باید در همان حیطه بمانم چون متاسفانه سینمای بلند ما چندان موقعیتی برای تجربه ندارد. حس می‌کردم در سینمای بلند یک شابلون وجود دارد و تو هم باید مثل بقیه باشی. این‌ها باعث می‌شد بیشتر در دنیای فیلم کوتاه بمانم»

او ادامه می‌دهد: «بجز این‌ها یک اتفاق خوب و خوش شانسی برای من این بود که فعالیتم در نیمه اول دهه ۹۰ یعنی سال‌های شکوفایی فیلم کوتاه بود، به طوری که فیلم کوتاه منبع درآمدم شد. در همین دوران است که نسلی تازه از فیلمساز مثل آرین وزیر دفتری یا امید شمس که از فیلمسازی آن‌ها به خوبی صحبت می‌شود، دیده شدند. آن‌ها در همان دوران بالندگی فیلم کوتاه فعالیت می‌کردند، در صورتی که الان با دوران عجیب و غریبی مواجیهم.»

جریان سینما به نحوی شده که انگار همه دنباله‌رو یک الگو هستند. وقتی به دفاتر فیلم‌سازی مراجعه می‌کنی، می‌گویند فیلمت خوب است اما... ا. یعنی همیشه یک اما وجود دارد چون ترجیح می‌دهند نمونه‌ای از همان فیلم‌های الگو شده و موفق را بسازی

خوانساریان پس از آنکه فیلم کوتاه «سایه فیل» را می‌سازد به سمت فیلم بلند گرایش پیدا می‌کند و ابتدا چند همکاری در نگارش فیلمنامه از جمله «ابر بارانش گرفته» به کارگردانی مجید برزگر داشت و بعد هم وارد یک پروسه سریال‌سازی می‌شود. او دراین زمینه می‌گوید: «از آنجا که در یک دوران حرفه‌ای از سینمای کوتاه فعالیت می‌کردیم، داوران جشنواره‌ها وقتی می‌دیدند کسی استعداد دارد می‌خواستند او را وارد جریان سینمای بلند کنند. واقعیت این است که من سه دوره پیاپی در جشنواره فیلم کوتاه تهران بودم و جایزه گرفتم. با وجود آنکه سقف این حوزه سینمایی، کوتاه است در آنجا مانده بودم و وقتی خواستم فیلم بلندم را بسازم فکر کردم نکند آن هم شابلونی باشد مثل بقیه؛ شابلونی که یک تم اجتماعی داشته باشد و در آن یک جغرافیای جعلی بسازم با خانواده‌ها و آدم‌هایی که سر هم داد می‌زنند و دعوا می‌کنند.  جریان سینما به نحوی شده که انگار همه دنباله‌رو یک الگو هستند. وقتی به دفاتر فیلم‌سازی مراجعه می‌کنی، می‌گویند فیلمت خوب است اما... یعنی همیشه یک اما وجود دارد چون ترجیح می‌دهند نمونه‌ای از همان فیلم‌های الگو شده و موفق را بسازی. مثلاً سعید روستایی با سختی مدل سینمایی خود را پیدا کرده و سختی‌های زیادی کشیده است تا تهیه‌کننده‌ای به فیلم اول او اعتماد کند و حالا تهیه کننده‌های دیگر فکر می‌کنند که فقط و فقط باید با مدل سعید روستایی فیلم بسازیم؛ در صورتی که قبل از اینکه سعید روستایی مطرح شود مدل سینمایی خود او هم برایشان یک ریسک بود.

شاید بخاطر سن و سالم باشد ولی دوست دارم دوربینم همیشه به سمت روشنی باشد. البته این روشنی تاوان دارد چون فضای سینمای حرفه‌ای ما همان طور که گفتم خیلی عجیب است و باید صرفاً به سمت فیلم‌های موفق باشی

متاسفانه این سینما جایی برای نفس کشیدن ندارد و تو باید امتحان خود را پس بدهی تا بعد همه از کارت تقلید کنند. البته این یک اتفاق تازه نیست؛ سینمای ایران در اواخر دهه ۶۰ و بعد ۷۰ تحت تاثیر سینمای عباس کیارستمی ساخته می‌شد، با نابازیگر و در روستاها. در دهه ۸۰ آقای فرهادی با بازیگران چهره، قصه‌های جانداری را روایت کرد و بعد همه سینما پر از آن مدل شد. بعد هم سعید روستایی آمد با فیلم‌هایی از قصه‌های جنوب شهری. وقتی به اینجا می‌رسی، فکر می‌کنی «جنگل پرتقال» کدام یک از دفاتر سینمایی را می‌توانست امیدوار کند؟ شاید هیچ کدام، به همین دلیل کمی خرده داستان به فیلمنامه من اضافه می‌کردند مثل قصه‌های ناموس‌پرستی یا چیزهایی شبیه آن؛ در صورتی که من می‌خواستم قصه‌ای را روایت کنم که با وجود غم، راه حل هم داشته باشد؛ آن راه حل هم گفت‌وگوست. نمی‌دانم شاید بخاطر سن و سالم باشد ولی دوست دارم دوربینم همیشه به سمت روشنی باشد. البته این روشنی تاوان دارد چون فضای سینمای حرفه‌ای ما همان طور که گفتم خیلی عجیب است و باید صرفاً به سمت فیلم‌های موفق باشی.»

کارگردان جوان «جنگل پرتقال» در حالی بر روشنی و گفت‌وگو تاکید دارد که ایده اولیه فیلمش در سال تلخ و پر از حادثه ۱۳۹۸ کلید خورده است. «ما در این چند سال اتفاق‌های تلخی را پشت سر گذاشته‌ایم ولی این "دوربین روشن یا به سمت روشنایی" نگاه و سلیقه من است. استاد من در سینما عباس کیارستمی بود با آن نگاه به زندگی که از او می‌شناسیم. شاعرانی مورد علاقه‌ام هستند که همیشه - خارج از اینکه چه اتفاقی می‌افتد- درباره یک "مفهوم" صحبت می‌کردند. این تکنیک من نیست بلکه برای تراپی و درمان شدن، موقع فیلمسازی از روشنی می‌گویم. نوشتن (فیلمنامه) هم برای من یک نوع درمان است ولی وقتی قصه‌ای سیاه بنویسم یا دوربینم به سمت تیرگی‌ها باشد حال خودم دوچندان بد می‌شود. من از بازنمایی زشتی لذت نمی‌برم. زیبایی‌شناسیِ زشتی برایم جذاب نیست، حتی اگر به عنوان نقد باشد. فیلم‌های بسیار زیادی هستند که چنین نگاهی (منتقدانه) دارند و من هم آن‌ها را خیلی دوست دارم اما سلیقه خودم در سینما اینطور نیست.

من جزو نسلی هستم که روی پرده سینما «مهمان مامان» دیده‌ام؛ فیلمی از داریوش مهرجویی، بزرگ مرد سینما که در اوج تیرگی‌ها فرهنگ و خصوصیات جغرافیایی ما را به آن شکل نمایش می‌داد. پس اگر ۹۸ درصد زشتی وجود داشته باشد من حتماً دوربینم را به سمت آن دو درصد زیبایی می‌چرخانم اما نه به این عنوان که یک فیلم سرخوش و شاد بسازم. برای همین فیلم اولم نیز سختی کم نکشیدم، پای آن ایستادم تا در نهایت به سرمایه‌گذاری بنیاد سینمایی فارابی و تهیه‌کنندگی آقای صدرعاملی رسیدم.»

او درباره چگونگی همکاری‌ با رسول صدرعاملی هم توضیح می‌دهد: «یکی از خوش‌شانسی‌های من در همان دوران بالندگی فیلم کوتاه، این بود که جشنواره‌ای با نام «حسنات» برگزار می‌شد که مثل جشنواره‌های «وارش» یا موج»   دیگر وجود خارجی ندارد. آن جشنواره باعث شد آقای صدرعاملی مرا بشناسند و بعد که در یک دوره‌ از جشنواره فیلم کوتاه تهران، فیلمنامه‌ام را در پیچینگ جشنواره ارائه کردم پس از پذیرفته شدن، فارابی هم برای مشارکت آمد و آقای صدرعاملی هم که پیش‌تر در جریان کار بودند مجوز ساخت فیلم را مرداد ۱۴۰۱ گرفتند و من در آن ماه یکی از بهترین روزهای زندگی‌ام را تجربه کردم.» 

خوانساریان اضافه می‌کند، «یک ویژگی بزرگ رسول صدر عاملی که فکر می‌کنم در خیلی از تهیه کننده‌های دیگر کمرنگ باشد، اعتماد کاملی بود که به کارگردانش داشت و دست مرا برای هر کاری که می‌خواستم بکنم باز گذاشت.  فکر می‌کنم این اعتماد کامل حتماً از فیلم‌های کوتاه من نشأت می‌گرفت در حالی که بعضی تهیه‌کننده‌ها پیشنهادهایی برای تغییر در فیلمنامه به من می‌دادند که ترجیح می‌دادم اگر قرار است با مدل آن‌ها ساخته شود، خودشان فیلم را بسازند.»

چیزی که امروز جایش در سینمای ما بسیار خالی است، فرهنگ و هنر است. ما به سمت استانداردهای تکنیکال سینمایی پیش رفته‌ایم و این روزها سرگرمی حرف اول را می‌زند در صورتی که من زمانی عاشق سینما شدم و با آن بزرگ شدم که «سگ کشی» آقای بیضایی روی پرده سینما بود یا برای فیلم «بانوی اردیبهشت» خانم بنی اعتماد صف می‌کشیدیم. من «کاغذ بی‌خط» ناصر تقوایی را در سینما دیده‌ام و معلوم است که در قبال میلیاردها تومان پول، ترجیح می‌دهم زمین بازی‌ام همینجا باشد چون در قبال کسانی که سینما را مثل یک دو امدادی با خون دل و با تمام ناملایمات به ما رساندند، احساس مسئولیت می‌کنم

اگرچه آرمان خوانساریان نگاه متفاوتی را در فیلمسازی دنبال می‌کند اما به هر حال گیشه برایش بی‌اهمیت نیست. گیشه‌ای که این روزها در قرق فیلم‌های کمدی است و جای سوال است که آیا مخاطب به راحتی پای تماشای «جنگل پرتقال» می‌نشیند.

کارگردان «جنگل پرتقال» می‌گوید: «در سینما سه مدل روایت قصه وجود دارد؛ در یکی شاه پیرنگی از یک حادثه بزرگ رخ می‌دهد. در یکی دیگر فقط خرده پیرنگ‌ها وجود دارند مثل سینمای عباس کیارستمی و یک سینمای ضد پیرنگ که زمان روایی در آن به چالش کشیده می شود. من فکر می‌کنم سینمای ما در حال حاضر از اتفاق‌های بزرگ اشباع شده است، به همین دلیل نمی‌خواستم در جامعه‌ای که روزانه با کلی حادثه و ماجرا روبرو است، فیلمم به سمت خیانت، مرگ، خون و جنایت یا غیرت و این حرف‌ها برود؛ می‌خواستم نگاهم بر بخش‌هایی از وجود انسان‌ها متمرکز باشد تا تماشاگر به یک تجربه متفاوت‌تر برسد. راه آن هم فقط روایت داستان‌های خرده پیرنگی بود چون وسط چنین فیلمی، ممکن است ناگهان خود را غرق شده در داستان پیدا کنید. من «جنگل پرتقال» را نساختم که ۴۰ میلیارد تومان فروش داشته باشد، گرچه هیچ کس از پول بدش نمی‌آید ولی مسئله این است که در این سن و در این برهه از زمان، دغدغه دیگری داشتم. فکر می‌کنم چیزی که امروز جایش در سینمای ما بسیار خالی است، فرهنگ و هنر است. ما به سمت استانداردهای تکنیکال سینمایی پیش رفته‌ایم و این روزها سرگرمی حرف اول را می‌زند در صورتی که من زمانی عاشق سینما شدم و با آن بزرگ شدم که «سگ کشی» آقای بیضایی روی پرده سینما بود یا برای فیلم «بانوی اردیبهشت» خانم بنی اعتماد صف می‌کشیدیم. من «کاغذ بی‌خط» ناصر تقوایی را در سینما دیده‌ام و معلوم است که در قبال میلیاردها تومان پول، ترجیح می‌دهم زمین بازی‌ام همینجا باشد چون در قبال کسانی که سینما را مثل یک دو امدادی با خون دل و با تمام ناملایمات به ما رساندند، احساس مسئولیت می‌کنم. شاید الان جوان هستم و اینطور می‌گویم ولی این راهی است که انتخاب کرده‌ام و امیدوارم بتوانم تا پایان پای آن بایستم. من الان معلم یک مدرسه هستم و با هر میزان خستگی، لحظه‌ای که متوجه می‌شوم با نوشتن حتی یک بیت شعر روی تخته سیاه چشم دانش آموزی، برق می‌زند احساس می‌کنم کارم درست است و برای همین به زندگی آمده‌ام.

آرمان خوانساریان با وجود نگاه همراه با امیدی که در فیلمسازی دارد اما از خلق لحظه‌های منتقدانه نسبت به جامعه هم دور نیست و نشانه‌هایی از آن را در همین «جنگل پرتقال» بخصوص با کاراکتر «هژیر» به خوبی می‌بینیم. خودش در این رابطه می‌گوید: «خیلی به دنبال نشانه‌گذاری نیستم ولی مگر می‌شود یک فیلمساز نسبت به شرایط اطراف خود انتقادی نداشته باشد؟ حتماً من هم این راه را در فیلمسازی‌ام دنبال می‌کنم و اصلا بخاطر سیلاب بدی‌هاست که به این دوربینِ به سوی روشنی پناه برده‌ام. به هر حال یکسری حس‌ها درون آدم وجود دارد که من آن‌ها را در خودم نگه می‌دارم و بیشتر صبر می‌کنم تا در زمانی مناسب کارم را انجام دهم. یکسری حس‌های دیگر هم وجود دارند که نمی‌توان آن‌ها را با چند کلمه بیان کرد؛ مثلا فیلم «هامون» داریوش مهرجویی را نمی‌توان در چند کلمه توضیح داد. «جنگل پرتقال» هم برای من همین است که انتقادها و امیدها و ناامیدی‌هایم را با هم در آن روایت کرده‌ام.» 

با وجود آنکه «جنگل پرتقال» اولین فیلم بلند سینمایی کارگردانش است اما گروهی از بازیگران صاحب‌نام و مطرح از جمله سارا بهرامی و رضا بهبودی در آن بازی کرده‌اند. میرسعید مولویان هم که نقش اصلی را ایفا کرده با فیلم «تومان» مرتضی فرشباف برای خیلی‌ها به چهره‌ای آشنا بدل شد. خوانساریان درباره این بازیگرها می‌گوید که سارا بهرامی انتخاب اولش بوده ولی برای نقش اول (با بازی مولویان)، ابتدا گزینه‌های دیگری داشت.

«برای این نقش یک بازیگر چهره‌تر در نظر داشتم و خوش شانس بودم؛ چون کار کردن با میرسعید یک موهبت است و هر لحظه لذت می‌بری و از این حجم خلاقیت و عشق شگفت‌زده می‌شوی. این هم بخشی از آن پروسه بود که آقای صدرعاملی در آن خیلی نقش داشت. یک روز تماس گرفتم و با ترس و لرزه برای اینکه بگویم بازیگر استار در این نقش انتخاب نکنیم، گزینه خودم را مطرح کردم که در همان یکی دو جمله اولم با تحسین آقای صدرعاملی مواجه شدم و گفت همین کار درست است. من در دفتر آقای صدر عاملی تصویری از فیلم «من ترانه ۱۵ سال دارم» را روی دیوار دیده بودم که خانم علیدوستی -که در آن زمان اولین فیلم سینمایی خود را بازی می‌کرد - کلاکت به دست دارد. به آقای صدر عاملی گفتم هر وقت این تصویر را می‌بینم با خودم فکر می‌کنم نباید حتماً به چهره‌ها تکیه کنم. برای همین عکس‌ها و چند مصاحبه از آقای مولویان را فرستادم  وگفتم جنسی از غرور سعید مولویان، وقتی که روی صندلی نشسته، همان چیزی است که من برای این نقش می‌خواهم.

سارا بهرامی هم اولین انتخابم بود چون او فارغ التحصیل همان دانشگاه تنکابن است که من هم در آن درس می‌خواندم، در واقع او یکی از مهم‌ترین خروجی‌های آن دانشگاه است. انتخاب سارا برایم خیلی مهم بود. او کسی بود که باعث شد من با اعتماد به نفس بیشتری فیلمم را کارگردانی کنم و در تمام طول فیلمبرداری حسابی هوایم را داشت. انتخابم او بود چون می‌خواستم با توجه به زیستی که در این منطقه داشته، چیزهایی را به این نقش اضافه کند. وقتی بازیگرها می‌خواهند نقشی شبیه خودشان را بازی کنند برایشان بسیار سخت می‌شود و برخی شباهت‌ها میان نقش با خود سارا باعث می‌شد یک چالش جدی برایش به وجود آید. در نهایت هم آنچه دیده شد حاصل تمرین‌های مفصلی بود که ما سه نفر با هم داشتیم و مثل یک گروه تئاتری تمرین می‌کردیم.»

آن شب روی ابرها بودم. تمام کارگردان‌هایی فیلم‌های مورد علاقه‌ام آمده بودند اما فقط دو سه ساعت بعد فهمیدم کسی که سینمای ایران هرچه دارد از اوست و عاشقانه‌ترین لحظه‌هایم با سینمای ایران با او گذشته، چه برسرش آمده است. انگار آن شب غروبی بود که برای من یک پیغام داشت 

فیلم «جنگل پرتقال» که حال و هوای پاییزی جذابی دارد، قطعا یکی از بهترین زمان‌های اکرانش همین پاییز می‌توانست باشد و خوانساریان فکر می‌کند اتفاق قشنگی است که با همین اولین باران‌های پاییزی فیلم «جنگل پر تقال» هم روی پرده سینماها بود. او و رسول صدرعاملی شنبه سه هفته قبل میزبان تعدادی از سینماگران شدند تا در یک دورهمی صمیمانه فیلم خود را برایشان نمایش دهند. در این جمع دوستانه چهره‌های زیادی آمدند ولی پایان شب با خبر قتل داریوش مهرجویی و همسرش به تلخی رقم خورد.

«من پس از چند سال سخت که برای ساخت فیلم سپری کرده بودم، آن شب از خوشحالی روی ابرها بودم. خیلی از کسانی که از کارهایشان آموخته بودم آنجا بودند. وقتی آقای محمد صالح‌علاء را دیدم، به ایشان گفتم من هنوز یاد آن برنامه «دو قدم مانده به صبح» شما در تلویزیون هستم و دفترچه‌ای که در آن از شب‌های سینما و تئاتری برنامه یادداشت برمی‌داشتم. گفتم بخش زیادی از آنچه روی پرده سینما می‌بینید از چیزی است که در برنامه‌هایش برای من به جا گذاشته و چقدر فرق است که در آنتن تلویزیونت بشکن و بالا بیندازی یا اینکه از فرهنگ بگویی.  وقتی در سنین نوجوانی تمام عشق و علاقه‌ام این بود که پای برنامه‌های این چنینی و صحبت‌های فریدون جیرانی و محمد رحمانیان بنشینم معلوم است که سراغ خشونت نمی‌روم.  من در دوران راهنمایی فیلم «خیلی دور خیلی نزدیک» آقای میرکریمی را دیدم که آن شب آنجا بودند. عاشق آن سفر قهرمانی شدم یا فیلمی مثل «نفس عمیق» پرویز شهبازی و من نسبت به همه این‌ها احساس مسئولیت می‌کردم. حالا تصور کنید در چنین شبی که تمام کارگردان‌های این فیلم‌ها حضور داشتند، من چقدر خوشحال بودم اما فقط دو سه ساعت بعد فهمیدم کسی که سینمای ایران هرچه دارد از اوست و عاشقانه‌ترین لحظه‌هایم با سینمای ایران با او، داریوش مهرجویی گذشته، چه برسرش آمده است. انگار آن شب غروبی بود که برای من یک پیغام داشت و این روزها فقط اینطور خودم را  آرام می‌کنم که ای کاش شاگرد آخر آن کلاسی باشم که آقای مهرجویی آن همه برایش زحمت کشید»

آرمان خوانساریان با توجه به دغدغه‌هایی که در فرهنگ و هنر و بویژه در برخورد نزدیک با نسل جوان و دانش‌آموز دارد، احتمالا مسیر مشخصی را برای کار هنری‌اش دارد اما خودش می‌گوید:‌ «من هم مثل خیلی‌های دیگر پر از تردید هستم. نه می‌دانم و نه می‌توانم حدس بزنم که چطور باید پیش بروم. من این فیلم را خیلی سخت ساختم و فعلاً می‌خواهم ببینم که چه کرده‌ام چون نه آدم باانگیزه سال قبل هستم و نه تردیدهایم اجازه می‌دهند که الان تصمیم دقیقی بگیرم.» 

او درباره اینکه آیا مسیرش را به سمت سینمای کوتاه ادامه می‌دهد نیز می‌گوید: «فیلم کوتاه توجیه اقتصادی ندارد. ما همیشه پول‌های خود را جمع می‌کردیم و فیلم می‌ساختیم اما شرایط سینمای حرفه‌ای فرق می‌کند. سن ما هم بالاتر رفته و واقعیت این است که خیلی‌ها می‌گویند به سمت سینمای کوتاه برمی‌گردند اما این بیشتر یک تعارف است چون شرایط چنین اجازه‌ای به آن‌ها نمی‌دهد. من خودم چند فیلمنامه کوتاه دارم و فقط اگر شرایط برای ساخت حرفه‌ای آن‌ها به صورتی که تهیه‌کننده‌ای پای کار باشد حتماً سراغ ساختشان می‌روم و آن وقت فیلم بعدی‌ام حتماً کوتاه خواهد بود.» 

خوانساریان در بخش پایانی این گفت‌وگو به دو نکته اشاره می‌کند؛ یکی درباره مخاطبانی که دعوت می‌کند فیلمش را تماشا کنند و دیگر یک گله بابت واژه «فیلم اولی» که به فیلمسازانی همانند خودش نسبت می‌دهند.  

او که مشخص است بخاطر این کلمه ناراحتی‌هایی را دیده، می‌گوید: «نمی‌دانم این واژگان چیست که انتخاب می‌کنند. ما یک فیلم‌ خوب داریم و یک فیلم بد. فیلم اولی یعنی چه؟ مگر مجوز فیلم اول سینمایی را بدون ساخت فیلم‌های قبلی می‌دهند؟ متاسفانه تصورات عجیبی درباره فیلمساز اول وجود دارد؛ می‌گویند دستش در ساخت فیلم کند است. دست ‌و پایش می‌لرزد. زیادی وسواس دارد! این را به من هم می‌گفتند آن هم به عنوان کسی که چند تجربه ساخت فیلم کوتاه داشتم و اتفاقا در فضای فیلم کوتاه باید بتوانی زود پروژه را جمع کنی. من «جنگل پرتقال» را در ۳۱ جلسه ساختم صرفا بابت تجربه‌ای که در فیلم کوتاه داشتم. اصلا یک بار فیلمم را پیش از فیلمبرداری اصلی ساختم و پلان‌ها را کشیدم تا بیشتر بر کارم تسلط داشته باشم. این‌ها اگر وسواس است بله من وسواس دارم چون سینما و سلیقه جای وسواس است. مهم این است که برای وسواس‌هایت چه برنامه ریزی داشته باشی؛ من چون قول داده بودم فیلم را در ۳۱ جلسه تمام می‌کنم و می‌دانستم که حتما با وسواس هم کار را جمع خواهم کرد، با ساخت ماکت سعی کردم به سرعت کار کمک کنم.»

می‌خواهم آن دسته از مخاطب خاموش را دعوت کنم که فیلم خارجی می‌بیند ولی فیلم‌های ایرانی را حاضر نیست در سینما تماشا کند. من می‌خواهم آن‌ها را برای لذت سینما رفتن به تماشای این فیلم دعوت کنم و فکر می‌کنم اگر آن‌ها «جنگل پرتقال» را ببینند، به بقیه هم پیشنهاد می‌دهند

«اما درباره «جنگل پرتقال»... تمام تلاش ما و کسانی که برای تبلیغات فیلم همراهی می‌کنند، این است که آدرس درست از فیلم به مخاطب بدهیم، حتی اگر جایی به ضرر فروش شود. من اگر بخواهم کسانی را برای تماشای این فیلم به سینما دعوت کنم آن‌هایی را خطاب قرار می‌دهم که مدت‌هاست به سینما نرفته‌اند چون سلیقه‌شان با آنچه بیشتر مواقع روی پرده سینماست فرق دارد.  البته من اصلاً درباره فیلم خوب یا بد صحبت نمی‌کنم و فقط می‌خواهم آن دسته از مخاطب خاموش را دعوت کنم که فیلم خارجی می‌بیند ولی فیلم‌های ایرانی را حاضر نیست در سینما تماشا کند. من می‌خواهم آن‌ها را برای لذت سینما رفتن به تماشای این فیلم دعوت کنم و فکر می‌کنم اگر آن‌ها «جنگل پرتقال» را ببینند، به بقیه هم پیشنهاد می‌دهند.»

گفت‌وگو و تنظیم: شیما غفاری و پرستو فرهادی

///.


منبع: خبرگزاری ایسنا