می‌توان آخرین تجربه نمایشی سجاد افشاریان را در مقام نویسنده، بازیگر و کارگردان، از منظر عقلانیت ابزاری، گیشه و جذب مخاطب، موفق دانست. اجرایی که سلیقه‌سازی می‌کند و تماشاگران نوجوان و جوان این روزهای سالن اصلی تئاتر شهر را با یک چهارپایه و چند نوار سفید، به وجد می‌آورد. برای نسل من که در دهه 70 شمسی و آغاز دولت اصلاحات و رونق فرهنگ و هنر کشور، تماشای تئاتر با نمایش «دایره گچی قفقازی» حمید سمندریان ممکن شد، این روزها و در اجراهایی چون آثار سجاد افشاریان نکته تازه‌ و شگفت‌انگیزی وجود ندارد.

چارسو پرس: حالا دیگر می‌توان با احتیاط یا حتی اطمینان از پدیده‌ای فرهنگی و اجتماعی صحبت کرد به نام «سجاد افشاریان‌بودگی». این پدیده با اندکی اغماض «دُردنشان» وضعیت این روزهای اجتماع فرهنگی ماست. به‌دیگر سخن فیگوری چون افشاریان جایگاهی را تسخیر کرده که برای عده زیادی از اهالی تئاتر، به لحاظ مالی غبطه‌انگیز و برای عده‌ بیشتری از همان اهالی، به لحاظ مسائل زیباشناختی سرزنش‌آمیز است. به هر حال کسی چون سجاد افشاریان به گواه آثاری که بر صحنه آورده و مورد استقبال مخاطبان و دوستدارانش قرار گرفته، این روزها واجد مازادی است قابل اعتنا که مواجهه با او و آثارش را دشوار کرده و پرداختن به سویه‌های مختلف این پدیده فرهنگی را ضرورت بخشیده است. مازادی که با تساهل و تسامح می‌توان آن را شکلی از «سلبریتی‌شدگی» دانست و با توجه به حال و روز این روزهای تئاتر کلانشهر تهران، بی‌شک دارای اهمیت است. از یاد نبریم که «سلبریتی شدن» احتیاح به مخاطبان یا طبقه طرفداران و انبوه دوستداران دارد و در غیاب مخاطبانِ مشتاقِ پرشور، وضعیت «سلبریتی‌شدگی» پا به عرصه نمادین نخواهد گذاشت. به قول گیل استیور، نویسنده کتاب «روان‌شناسیِ سلبریتی» هر کدام از دو طرف ماجرا، در رابطه با آن یکی تعریف می‌شوند و لاجرم لازم و ملزوم یکدیگرند. پس جای تعجب نخواهد بود که سجاد افشاریان و خیل طرفداران پرشمارش، تکمیل‌کننده این وضعیت کم‌وبیش نامتعارف باشند.
افشاریان در میدان فرهنگی تئاتر، چیزی عرضه می‌کند که مردمان طبقه متوسط با مصرف کردنش، برای خویش هویت فرهنگی می‌سازند. نوعی تمایز و احساس هویت مشترک از مصرف کردن کالایی که با تبلیغات فراوان روانه بازار کم‌رونق تئاتر کشور شده است. ماحصل این دادوستد فرهنگی و اقتصادی، در زمانه بحرانی بودن گیشه و حضور مخاطبان، امری مخاطره‌آمیز برای کلیت تئاتری است گرفتار فقر و ابتذال. باید توجه داشت که با نئولیبرالیزه‌شدن مناسبات مادی تولید تئاتر و بالا رفتن هزینه‌ها، گروه‌های اجرایی از سر ناچاری ‌باید بی‌آنکه در انتظار حمایت مالی از نهادهای دولتی باشند، بالاجبار با فردی متوقع و متمول به‌نام «تهیه‌کننده» هزینه‌های تولید نمایش‌ خویش را تامین کنند. وقتی اغلب اجراها زیان‌ده هستند بی‌اختیار نگاه‌ تهیه‌کننده به‌سمت پدیده‌‌ای کامیاب و پرفروش همچون «بک تو بلک» افشاریان جلب خواهد شد. این سرآغاز ماراتن نفس‌گیری است نابرابر میان عده‌ای قلیل که خوب می‌فروشند و قدر می‌بینند و بر صدر می‌نشینند با انبوه دیگرانی که شوربختانه قافیه را باخته و مدام صفحه فروش سایت تیوال را برای یک مشت بلیط، بالا و پایین می‌کنند و در این بین ناکامی خویش را در قیاس با «بک تو بلک» میلیاردی با هراس و اندوه به نظاره‌ می‌نشینند. گویی تئاتر این روزهای ما بی‌شباهت نیست با سرنوشت سهامداران بازار بورس نیویورک. انبوهی ورشکسته که از دور خارج‌شده‌اند با تعداد انگشت‌شماری برنده خوش‌شانس. اینجاست که ‌باید ترمز اضطراری قطار در حال حرکت تئاتر را کشید و در این مسیر هولناک و تبعیض‌آلود، وقفه انداخت. درست مانند شخصیت «کلر زاخاناسیان» فریدریش دورنمات در «ملاقات بانوی سالخورده» که برای توقف در شهر کوچک و فراموش‌شده «گولن»، ترمز اضطراری قطار را می‌کشد و جریان روزمره زندگی ملالت‌بار اهالی گولن را دچار گسست و وقفه می‌کند.

اما به‌راستی نمایش سجاد افشاریان چه دارد و چه عرضه می‌کند که این‌گونه مورد استقبال عده‌ای از مخاطبان جوان و نوجوان تئاتر قرار گرفته است؟ گویا «بک تو بلک» روایتی است از زندگی مردی گرفتار زندان و حبس. در این انزوای زندان، این مرد با غرق شدن در رویاها و خاطرات گذشته، با احضار صدای ذهنی و گاه واقعی همسر و صدالبته گفت‌وگو کردن با یک دوست همیشگی و همراه، تلاش دارد تاب‌آوری خویش را چنان بالا برد که تحمل محیط زندان ممکن شده و به‌قول معروف، کم نیاورد. در این گوشه‌نشینی و عزلت ناخواسته، خاطرات گذشته چنان احضار و بازنمایی می‌شود که احساسات تماشاگران به شکل حداکثری درگیر شود و اشک و آه از آنان بگیرد. افشاریان به‌خوبی آموخته که در طول اجرای یک‌ساعته‌اش، عقل مخاطبان را اِپوخه کند و در پرانتز گذارد تا قلب و احساس‌شان را به تمام تسخیر کند. لحنی که برای بیان شخصیت این اجرا انتخاب کرده، مطابقت دارد با رتوریک شبه‌شاعرانه‌ای که در این سال‌ها از افشاریان شاهد بوده‌ایم. روایتی مملو از شور، نوستالژی، رنج و عاشقی. البته تا به انتها معلوم نمی‌شد جرم این زندانی چیست و چرا این همه طولانی به حبس دچار است. ارجاعاتی به جنبش‌های سیاسی چون کوی دانشگاه و آبان ۹۸ می‌شود اما همچنان اجرا ترجیح می‌دهد بر مرز باریک ابهام و ایهام حرکت کند. حتی بازخوانی آهنگ خاطره‌انگیز «علی کوچولو» قرار است استعاره‌ای باشد از تکرار تلخ تاریخ معاصر، گویا علی کوچولو بزرگ شده و به زندان افکنده‌شده و منتظر اجرای حکم است. پایانی تلخ برای شخصیت دوست‌داشتنی نسل بعد از انقلاب. «بک تو بلک» با تاریکی و مرگ به پایان می‌رسد و راهی به رهایی نمی‌گشاید. حتی به لحاظ فرمال، حضور دیگران، به خاطره و صوت تقلیل یافته و همه‌چیز تحت شعاع حضور همه‌جانبه بیان و بدن سجاد افشاریان است. با آنکه در اجرای تئاتر شهر، شخصیتی که افشاریان بازنمایی می‌کند لنگ می‌زند و به‌راحتی نمی‌تواند حرکت کند اما اجرا نتوانسته بدن بحرانی یک زندانی محبوس در انفرادی را مقابل نگاه خیره تماشاگران به نمایش گذارد. از این باب، سجاد افشاریان رنج و سختی زندانی‌بودن را کم‌وبیش تقلیل داده و بیش از آنکه با زبان بدن، اجرا بسازد با ریتوریک شاعرانه و نوستالژیک همیشگی خویش، مخاطبان را خطاب می‌کند.

درنهایت می‌توان آخرین تجربه نمایشی سجاد افشاریان را در مقام نویسنده، بازیگر و کارگردان، از منظر عقلانیت ابزاری، گیشه و جذب مخاطب، موفق دانست. اجرایی که سلیقه‌سازی می‌کند و تماشاگران نوجوان و جوان این روزهای سالن اصلی تئاتر شهر را با یک چهارپایه و چند نوار سفید، به وجد می‌آورد. برای نسل من که در دهه 70 شمسی و آغاز دولت اصلاحات و رونق فرهنگ و هنر کشور، تماشای تئاتر با نمایش «دایره گچی قفقازی» حمید سمندریان ممکن شد، این روزها و در اجراهایی چون آثار سجاد افشاریان نکته تازه‌ و شگفت‌انگیزی وجود ندارد اما به هر حال برای نسل جدید که نسبت چندانی با بزرگانی چون بیضایی، سمندریان، رادی و... ندارند و نمی‌توانند آثار آنان را تجربه کنند، بی‌شک «بک تو بلک» یک امکان است. برای ورود به دورانی که صحنه در تسخیر تماشاگرانی است که فرصت چندانی نیافته‌اند که ذوق زیباشناسانه‌شان را تربیت کنند. «بک تو بلک» محصول دوران مخاطره‌آمیزی است که در استوری‌های اینستاگرامی بازنمایی و به واقعیت تبدیل می‌شود


منبع: روزنامه هم‌میهن
نویسنده: محمدحسن خدایی