هرچه که هست، «جنگل پرتقال»، یکی دیگر از آن تلاش‌ها، در سینمای ما است که مخاطب‌اش را نه از دل هیاهوهای مرسوم و نگاه به طبقه‌ای خاص، که مخاطب‌اش را به واسطه اتمسفر پرانرژی و رنگ و لعابی که به کمک پیشبرد پیرنگ آمده‌اند، به دست می‌آورد و تماشای‌اش می‌تواند به اندازه شخصیت‌های رهای فیلم، رها‌کننده و شورانگیز باشد.

چارسو پرس: جنگل پرتقال آرمان خوانساریان را با لحظات مختلفی از آن می‌توان به یاد آورد و این اتفاق درون بافتاری رخ می‌دهد که خود از یک یادآوری مفصل آمده است و اصلا سنگ بنای پیرنگ فیلم شده است. فیلم پایه‌های دراماتیک خود را روی یک ایده تماتیک مالوف بنا می‌کند (که مثلا در سال‌اخیر در سینمای #نوری_بیلگه_جیلان به وفور چنین ایده‌هایی را دیده‌ایم). شخصیت اصلی فیلم، بنا به دلایلی مجبور به بازگشت به شهری می‌شود که در آن باید چیزهای زیادی را به یاد بیاورد و البته در نقطه مقابل‌اش، چیزهای زیادی را هم به دست فراموشی‌ای عمدی بسپرد. موضوعی که در فیلم‌های مختلفی استفاده شده و نتایج متفاوتی هم داشته است. اما جنگل پرتقال، به واسطه اینکه یک فیلم شهری قابل اعتناست (نمایش شهر در فیلم و گشت و گذار شخصیت‌ها در #شهسوار، کارکردی کاملا دراماتیک دارد و صرفا نمایشی از یک شهر شمالی خوش آب و رنگ نیست. دقیقا همانند گشت و گذار در (در دنیای تو ساعت چند است صفی یزدانیان) و ما را با لحظات و چیزهایی مواجه می‌کند که بتوانیم با مرور هرکدام از آن‌ها فیلم را به خاطر بیاوریم. مثلا آن شب ملانکولیکی که علی بهاریان (با بازی خوب میرسعید مولویان) با بچه‌های دانشگاه در پارتی می‌گذراند، بخشی از فیلم است که پایه‌های اصلی شخصیت‌پردازی، بازگشت شخصیت به شهر و اصلا اینکه حرف‌های او از کجا می‌آیند را بنا می‌کند، و طبیعتا یادآوری‌اش می‌تواند کل فیلم را درون ذهن ما، مجددا به جریان بیندازد، یا مواجه دوباره شخصیت اصلی، با آدم‌هایی که پیش از این، آن‌ها را به واسطه حضور در شهر می‌شناخته و یا اصرار او برای اینکه پنجره‌ای رو به دریا داشته باشد (و چه‌قدر در هنگام تماشای دریا، نگاهش محدود، همسان با چیزی است که درون ذهنش می‌گذرد و شخصیت‌اش را شکل داده) همگی تکه‌هایی هستند که عموما در هنگام برخورد با چنین کانسپتی می‌توانند جذاب باشند و مخاطب آن‌ها را با خود از فیلم بیرون بیاورد و با مرور هرکدام‌شان، کل فیلم برای‌اش یادآوری شود و این به هیچ‌وجه دستاورد کمی در یک فیلم سینمایی نیست.

هرچه که هست، جنگل پرتقال، یکی دیگر از آن تلاش‌ها، در سینمای ما است که مخاطب‌اش را نه از دل هیاهوهای مرسوم و نگاه به طبقه‌ای خاص، که مخاطب‌اش را به واسطه اتمسفر پرانرژی و رنگ و لعابی که به کمک پیشبرد پیرنگ آمده‌اند، به دست می‌آورد و تماشای‌اش می‌تواند به اندازه شخصیت‌های رهای فیلم، رها‌کننده و شورانگیز باشد.

درباره فیلم «جنگل پرتقال»؛ رها‌کننده و شورانگیز

 

 



نویسنده: عباس نصراللهی