برای این‌که یک فیلم ترسناک از آزمون زمان سربلند بیرون بیاید، به شروری به‌یادماندنی نیاز دارد. بهترین فیلم‌های ژانر ترسناک تقریباً همیشه یک شرور نمادین دارند که شخصیت سادیستیک، کارهای آزاردهنده یا زمینه‌‌ی داستانی جالبش توجه ما را جلب می‌کند، ولی از همه مهم‌تر، ظاهر این شخصیت است که در یاد می‌ماند.

چارسو پرس: اگر روی کله‌ی پینهد (Pinhead) میخ نبود یا اگر فردی کروگر (Freddy Krueger) پنجه‌هایی بزرگ نداشت، آیا این شخصیت‌ها می‌توانستند تاثیر فعلی‌شان را داشته باشند؟ یک تغییر کوچک در ظاهر این شخصیت‌ها می‌توانست باعث به دست فراموشی سپرده شدن‌شان در تاریخ شود. با وجود این‌که دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم می‌تواند بسیار آزاردهنده و ترسناک باشد، این شخصیت‌ها تا چند دهه به‌عنوان نماد وحشت در ذهن‌مان باقی مانده‌اند. در این فهرست می‌خواهیم به شرورهایی در سینمای وحشت بپردازیم که بهترین طراحی ممکن را دارند. خلاقیتی که در طراحی آن‌ها به کار رفته، نهایت پتانسیل آن‌ها برای ترساندن ما را شکوفا خواهد کرد و باعث می‌شود از روی صندلی بپریم و آرامش ذهنی‌مان به هم بریزد.

پیش از این‌که به خواندن این مطلب ادامه دهید، توصیه می‌کنیم که به زندگی راحت خود برگردید. شخصیت‌های این فهرست برای شما چیزی جز وحشت و ناراحتی به ارمغان نمی‌آورند. آن‌ها آخرین چیزی خواهند بود که در زندگی خواهید دید. حالا به پشت‌سرتان نگاه کنید.

۱. مایکل مایرز  مجموعه‌ی هالووین (Michael Myers – The Halloween Franchise)

۱. مایکل مایرز – مجموعه‌ی هالووین (Michael Myers – The Halloween Franchise)

هیچ‌کس به ‌اندازه‌ی مایکل مایرز روی تعیین کردن هویت ظاهری شرورهای زیرگونه‌ی اسلشر (Slasher) تاثیرگذار نبوده است و پشت این تاثیرگذاری دلیلی خوب وجود دارد. هرکسی می‌تواند وارد محله‌ی آرام شود، نقابی به چهره بزند، وارد خانه‌یتان شود، چاقو بردارد و شما یا کسی را که دوستش دارید بکشد.

این اتفاق به‌طور خاص در روز هالووین محتمل است، چون در این روز این‌که یک نفر با نقابی بر چهره و چاقویی در دست در خانه‌یتان را بزند، اتفاقی عادی است. بنابراین نکته‌ی مهم این است که مایکل از لحاظ قد و هیکل نه شبیه به هالک، بلکه شبیه به آدم عادی‌ای باشد که در خیابان می‌بینید. این نقاب است که تمام حرف‌های لازم را می‌زند.

نقاب مایکل به‌طور خاص پیچیده یا پرجزییات نیست، ولی خوب با احساسات‌تان بازی می‌کند. شما  منتظر یک صورت هیجان‌نما (Expressive) هستید تا به قاتل جلوه‌ای انسانی ببخشد و حداقل به درکی جزیی از آنچه که دنبالش است برسید، ولی روی صورت طرف حساب‌تان به‌طور کامل دره‌ی وهمی (Uncanny Valley) نقش بسته است. جایی در اعماق وجودتان می‌دانید که پشت این نقاب انسانی نهفته است، ولی ضمیر ناخودآگاه‌تان حاضر نیست قبول کند که یک نفر می‌تواند تا این حد پلید باشد.

راه ساختن یک نماد همین است: این‌که به مغازه بروید و نقاب ویلیام شتنر (William Shatner) را سفارش دهید؛ بعد تماشا کنید که همه چطور با حالتی معذب روی صندلی‌شان جابجا می‌شوند.

۹. براندل‌فلای  مگس (Brundlefly – The Fly)

۹. براندل‌فلای – مگس (Brundlefly – The Fly)

وحشت بدنی یا بدن‌محور (Body Horror) زیرسبکی است که در آن طراحی بصری نقشی پررنگ دارد، بنابراین جای «مگس» دیوید کراننبرگ (David Cronenburg) به‌عنوان یکی از آثار برجسته‌ی این سبک در این فهرست محفوظ بود. به بدترین چیزی که ممکن است به آن تبدیل شوید فکر کنید و بعد به براندل‌فلای نگاه کنید. جداً به آن نگاه کنید. این چیز چیست و چطور می‌توانیم از فلاکتی که به آن دچار شده نجاتش دهیم؟ این مگس نفرت‌انگیزترین موجودی است که تاکنون دیده‌ایم.

این موجود قبلاً شخصی به نام سث براندل (Seth Brundle) با بازی جف گلدبلوم (Jeff Goldblum) بود، تا این‌که اختراعش باعث شد DNAش با DNA یک مگس پیوند بخورد. در طول فیلم، سث آهسته و پیوسته به‌شکل نهایی‌اش تبدیل می‌شود. از بدن او لجن ترشح می‌کند. پوست او قناس، ولی به‌شکل مبهمی انسان‌گونه است. اگر از نزدیک به آن نگاه کنید، می‌بینید که از سرتاسر بدن او مو بیرون زده است. این موجود منحصربفرد است، ولی در نگاه اول شبیه به یک مگس به نظر می‌رسد، با چشم‌هایی ریز و آرواره‌ای مگس‌وار. احتمالاً اگر می‌شد بویش کنیم، بوی یک خروار زباله می‌داد.

نبوغ دیوانه‌وار فیلم این است که «مگس» در نهایت درباره‌ی رابطه‌ی سث و دوست‌دخترش ورونیکا است. بنابراین دلیل طراحی این موجود به این شکل صرفاً این نیست که دپارتمان هنری می‌خواسته ما وحشت تبدیل شدن به چنین موجودی را تصور کنیم. علاوه بر این، آن‌ها موجود را این‌گونه طراحی کردند تا ما لمس کردن، تبادل کردن مایعات بدن، رابطه‌ی جنسی داشتن و بچه‌دار شدن با آن را هم تصور کنیم. گاهی‌اوقات، فیلمسازها هیولای واقعی هستند.

۸. چاکی  مجموعه‌ی عروسک شیطانی (Chucky – The Child’s Play Franchise)

۸. چاکی – مجموعه‌ی عروسک شیطانی (Chucky – The Child’s Play Franchise)

برتری چاکی نسبت به عروسک‌های قاتل دیگری که پس از او به وجود آمدند این است که او در نگاه اول بی‌آزار به نظر می‌رسد. هیچ‌کسی که عقل درست‌حسابی داشته باشد،‌ آنابل (Annabelle) را نزدیک خانه‌اش نمی‌برد، ولی چاکی؟ چاکی عروسکی است که از مغازه‌ی اسباب‌فروشی می‌خرید، آن را به خانه‌یتان می‌آورید و در اتاق بچه‌یتان می‌گذارید.

وقتی چاکی در حال جیغ کشیدن نباشد، شبیه به کودکی معصوم است. او یک شلوار کارگری بامزه و پیراهنی رنگارنگ پوشیده است. روی صورت او چشم‌هایی آبی، گونه‌های کک‌مک‌دار، موهای حنایی و لبخندی دوستانه دیده می‌شود. هر کودکی از مادر خود درخواست خواهد کرد که عروسکی مثل چاکی برایش بخرد. وقتی آن صورت خندان بامزه به هیولایی خشمگین تبدیل می‌شود، کمی طول می‌کشد تا ذهن انسان این تغییر غیرمنتظره را پردازش کند.

امتیاز دیگری که چاک نسبت به عروسک‌های قاتل دیگر دارد این است که او از جنس گوشت (پلاستیک) و خون است. او در بدنش اندام داخلی‌ای شبیه به اندام داخلی انسان، ولی با اندازه‌ی کوچک‌تر دارد و این مسئله وامدار وحشت بدنی‌ای است که در فیلم‌های دیگر نمونه‌اش مشاهده نشده. در بیشتر فیلم‌های مجموعه‌ی «عروسک شیطانی» چاکی به خلاقانه‌ترین و بی‌رحمانه‌ترین شکل تکه‌پاره می‌شود و این نابودی خشونت‌بار در تضادی شوکه‌کننده با ظاهر معصومانه‌اش قرار دارد.

ایده‌ی ساخته شدن بدن او از گوشت به نقطه‌ی شروعی برای طراحی ظاهر جدید او با زخم و بخیه تبدیل شد، ظاهر جدیدی که به‌اندازه‌ی ظاهر قدیمی نمادین بود. دلیلش هم تصمیمی ساده بود: این‌که او قادر به خونریزی است.

۷. جیسون وورهیز  مجموعه‌ی جمعه‌ی سیزدهم (Jason Voorhees – The Friday The 13th Franchise)

۷. جیسون وورهیز – مجموعه‌ی جمعه‌ی سیزدهم (Jason Voorhees – The Friday The 13th Franchise)

در تالار مشاهیر اسلشرها، کلکسیون نقاب‌های هیچ‌کس به‌اندازه‌ی جیسون وورهیز نمادین نیست. حتی اگر چیزی درباره‌ی مجموعه‌ی «جمعه‌ی سیزدهم» ندانید، مطمئنا می‌دانید که قاتل در آن نقاب هاکی به چهره می‌زند و احتمالاً این حقیقت کوچک را تا روز مرگ به یاد خواهید داشت.

هر لباسی که برای جیسون طراحی شده، این تصور را ایجاد می‌کند که او فردی بسیار پرزور است و می‌تواند به‌راحتی شما را بکشد. او به‌عنوان آلت قتاله نه یک چاقوی ساده، بلکه یک ساطور سنگین را انتخاب کرده است. نقاب هاکی صرفاً راهی دیگر برای تهدیدآمیزتر جلوه دادن اوست؛ این نقاب هم مثل خود جیسون بزرگ، درشت و سفت است. این نقاب به او هیبت می‌بخشد و همچنان که جثه‌ی جیسون در هر فیلم بزرگ‌تر می‌شود، نقاب بیشتر به او می‌آید. هرچه قدمت نقاب بیشتر می‌شود، ظاهر آن شباهت بیشتری به استخوان پیدا می‌کند و در نهایت شبیه به جمجمه می‌شود.

در کنایه‌ای بیمارگونه، این نقاب به یک هیولا خواص انسانی می‌بخشد. جیسون هرچقدر هیولاوار و نامانوس به نظر برسد، آن نقابی که روی صورت دارد، به او یادآوری می‌کند که در اعماق وجود، فقط یک بچه است که دیگران به‌خاطر ظاهرش او را مسخره کردند، بچه‌ای که همیشه آماده‌ی بازی است.

۶. موجود  موجود (The Thing – The Thing)

۶. موجود – موجود (The Thing – The Thing)

هیچ‌چیز به‌اندازه‌ی تصویر یک آدم عادی که از درون باز می‌شود و از داخل او خون و اندام داخلی زنده و هوشمند پدیدار می‌شود، ترسناک نیست. «موجود» توصیف‌ناپذیر است. هرگاه که این موجود فرازمینی نشان می‌دهد که انسانی که خود را به شکل او درآورده بود نیست، شکلی متفاوت به خود می‌گیرد.

ظاهر این موجود طوری است که انگار تمام بخش‌های وجود شخصی که آن را بلعیده، سعی دارند با خشونت راهی به بیرون پیدا کنند و در این راه، با نهایت خشم زندان گوشتی‌ای را که در آن گیر افتاده‌اند پاره می‌کنند. پیدا کردن راهی برای کشتن این موجود به‌اندازه‌ی تلاش برای توصیف کردن آن سخت است. وقتی در پارانویا غرق شده‌اید و نمی‌دانید کدام‌یک از دوستان‌تان در اصل هیولایی با قابلیت تغییر شکل است، موقعیت به‌قدر کافی بد است، ولی وقتی این موجود خود واقعی‌اش را نشان می‌دهد و شما هنوز هیچ چیزی درباره‌ی آن نمی‌دانید چه؟‌ کدام قسمت از بدن عجیب‌غریبش نقطه‌ضعف اوست؟ این بار چگونه و در چه مسیری حرکت خواهد کرد؟ کدام قسمت از بدنش سعی خواهد کرد شما را بگیرد؟ آیا فرآیند تغییر شکل آن کامل شده یا قرار است از این هم بزرگ‌تر شود؟ آیا حمله خواهد کرد یا شما را به حال خود خواهد گذاشت؟

تنها چیزی که می‌توان روی آن حساب کرد این است که این موجود قرار است مو و مقدار زیادی دندان داشته باشد. هیچ ویژگی انسانی‌ای در او وجود ندارد. بقایای پوشش انسانی سابق‌اش، مثل چشم‌ها، دهان یا مو، صرفاً اجزایی جانبی و مورمورکننده هستند. «موجود» حقیقتاً چیست؟

اگر این فهرست درباره‌ی پارانویا و خون بود، «موجود» با فاصله‌ی زیاد مقام اول را به خود اختصاص می‌داد.

۵. زامبی‌های رومرو  زامبی‌های فیلم‌های جورج رومرو (Romero Zombies – George A. Romero Zombie Movies)

۵. زامبی‌های رومرو – زامبی‌های فیلم‌های جورج رومرو (Romero Zombies – George A. Romero Zombie Movies)

تا پیش از انتشار فیلم «شب مردگان زنده» (Night of the Living Dead) در سال ۱۹۶۸، موجودات نامیرای فاقد مغز در آثار سینمایی نمایش داده می‌شدند، ولی اغلب به شکل خباثتی ماوراءطبیعه که به جهانی باستانی تعلق دارند؛ مثل مومیایی‌های «فرانکنشتاین». ولی جورج رومرو یک تغییر ساده در این فرمول اعمال کرد: این بار موجودات نامیرا عزیزان خودتان بودند که جلوی رویتان در حال پوسیدن بودند و شما هم باید با این حقیقت کنار می‌آمدید که آن بخشی از وجودشان که آن‌ها را به عزیز شما تبدیل کرده بود، اکنون از بین رفته است.

زامبی‌های رومرو آنقدر نمادین هستند که یک‌تنه به زیرگونه‌ای متمایز در سبک وحشت تبدیل شده‌اند. هرگاه که زامبی‌ای را روی صفحه‌ی سینما می‌بینید، احتمالاً ظاهر و حس‌وحال‌شان وامدار زامبی‌های رومرو است.

ایده‌ی یک نامیرای بی‌مغز بسیار ساده و طراحی آن بسیار انعطاف‌پذیر است. در طی سال‌ها، هیچ محدودیتی درباره‌ی طراحی ظاهرشان در فرهنگ عامه وجود نداشته است. به‌‌هرحال انسان‌ها ممکن است به شیوه‌های بی‌شمار بمیرند و بدن‌شان نیز مطابق با محیط‌شان بپوسد. اگر هنرمند قصد خلاقیت به خرج دادن داشته باشد، می‌تواند زامبی را تا حد امکان زشت و لزج طراحی کند. در هر حال، بدن هر زامبی، قصه‌ای درباره‌ی او تعریف می‌کند.

۴. زینومورف  مجموعه‌ی بیگانه (Xenomorph – The Alien Franchise)

۴. زینومورف – مجموعه‌ی بیگانه (Xenomorph – The Alien Franchise)

زینومورف شبیه به هیچ موجود بیگانه‌ای قبل و بعد از خود نیست. این موجود حقیقتاً بسیار… بیگانه به نظر می‌رسد. توصیف کردن آن بسیار سخت است؛ انگار که ظاهرش چیزی بین حشره و مار است.

چشم نداشتن این موجود باعث شده بخشیدن خصوصیات انسانی به آن سخت باشد. از آن بدتر، باعث شده تمرکز ما به دندان‌های تیز و فس‌فس‌کنان او جلب شود؛ دندان‌هایی که نشان می‌دهند او کاملاً بر اساس غریزه‌ی خود عمل می‌کند. هر قسمت از بدن او طوری طراحی شده که انگار تنها هدفش، کمک به زینومورف برای جر دادن قربانی با دندان‌ها، پنجه‌ها و دُم تیزش است. اگر موفق شوید به زینومورف آسیب بزنید، خون اسیدی اوست که شما را می‌کشد.

تمام سلاح‌هایی که این موجود در اختیار دارد، برای دریدن و خون ریختن ساخته شده‌اند. همچنین زینومورف بسیار سریع است، بنابراین امکان فرار کردن از دستش وجود ندارد. پوست آن کاملاً سیاه و براق است و از این نظر برای شبیخون زدن به قربانی در تاریکی ایده‌آل است. دم او هم حالتی شلاق‌مانند دارد و از این نظر یادآور بی‌دی‌اس‌ام است. سر او بزرگ و فالوس‌مانند است و داخل دهانش شیئی قرار دارد که آن هم فالوس‌مانند است. بنابراین وقتی به صورت شما نزدیک می‌شود و با دندان‌هایش مایعات روی صورت شما می‌ریزد، تصویر ایجادشده بسیار مشمئزکننده است.

صورت‌گیرها (Facehuggers) موجوداتی خرچنگ مانند هستند که بیضه و دهانی واژن‌شکل دارند و از راه دهان داخل دهان قربانی تولید مثل می‌کنند. وقتی هم که بچه‌اش به دنیا می‌آید، شبیه به آلت مذکر به نظر می‌رسد.

طراحی زینومورف نمادی بی‌نقص و ناخودآگاه از تعرض فیزیکی و تولید مثل است.

۳. شکارچی  مجموعه‌ی شکارچی (The Predator – The Predator Franchise)

۳. شکارچی – مجموعه‌ی شکارچی (The Predator – The Predator Franchise)

هدف اصلی از ساختن اولین فیلم «شکارچی» در دهه‌ی ۸۰ این بود که کسی مثل آرنولد شوارتزنگر، ستاره‌ی فیلم‌های اکشن، حقیر و ناتوان به نظر برسد. بنابراین گونه‌ی بیگانه‌ی یاتیخا (Yautija) – که شکارچی عضوی از آن است –  به‌نوعی آینه‌آی تاریک از مردان قوی‌هیکلی است که ما می‌شناسیم، ولی معادل بزرگ‌تر و بهتر آن‌ها. اگر آن‌ها مزدوری از کشوری دیگر باشند، شکارچی مزدوری از سیاره‌ای دیگر است. اگر مزدورها بهترین اسلحه‌های موجود را داشته باشند، اسلحه‌های شکارچی بهتر هستند.

وقتی به شکارچی نگاه می‌کنید، متوجه می‌شوید که او جنگجویی است که گویی در آن واحد به گذشته و آینده تعلق دارد. کلاهخود او شبیه به یک نقاب قبیله‌ای به نظر می‌رسد، اسلحه‌ی اصلی او یک دشنه است، تنها لباسی که به تن دارد، لباسی است که برای مبارزه لازم دارد و بدن خود را با جمجمه‌ی دشمنانی که کشته تزیین کرده است. فقط با یک نگاه، می‌توان فهمید که او سربازی آبدیده است که تنها هدفش کشتن است.

اسلحه‌هایی که شکارچی دارد، خارج از درک انسان هستند، ولی از لحاظ ساختاری غیرممکن نیستند. این اسلحه‌ها صرفاً معادل فوق‌پیشرفته‌ی تجهیزات نظامی خودمان هستند؛ به‌عبارت دیگر، ابزاری موثر برای کشتار هستند، ولی کد تقلب به حساب نمی‌آیند. زره و پوست این موجود آغشته به گل و لای است، برای همین می‌دانید که برای کشتن همه‌ی قربانی‌هایش زحمت کشیده است، مثل هر سرباز دیگری که سعی دارد به‌تنهایی در جنگل زنده بماند.

طراحی کلاهخود این موجود آنقدر خوب است که صورت زشت پشت آن نیز یک شاهکار محسوب می‌شود. این نقاب چهره‌ای از موجودی را به تصویر می‌کشد که بسیار خونسرد و حسابگر به نظر می‌رسد، ولی چهره‌ی واقعی او در تضاد با این تصویر قرار دارد: پشت این نقاب صورتی خونخوار و وحشی را می‌بینیم که شاخک‌های روی آن تشنه‌ی گرفتن طعمه هستند.

۲. پینهد  مجموعه‌ی جهنم‌افروز (Pinhead – The Hellraiser Franchise)

۲. پینهد – مجموعه‌ی جهنم‌افروز (Pinhead – The Hellraiser Franchise)

همه‌ی سنوبایت‌ها (Cenobite) ظاهری خاص دارند و سزاوار ورود به این فهرست هستند، ولی گل سرسبد فیلم‌های «جهنم‌افروز» شخص شخیص پینهد، کشیش جهنم است. عاملی که باعث شده پینهد در مقایسه با هم‌تایانش متمایز باشد (به‌جز صورت میخ‌دارش)، این است که او حال‌به‌هم‌زن، کثیف، لزج یا ناقص‌الخلقه به نظر نمی‌رسد. در صورت سوراخ‌سوراخ‌شده‌ی او، نوعی حس دقت و نظم موج می‌زند و برای همین باعث می‌شود روی او بیشتر از بقیه تمرکز کنیم.

ما به یاد داریم که چند میخ در سر او فرو رفته، ولی نکته‌ی مهم اینجاست که این میخ‌ها با نظم و ترتیب روی صورت او چیده شده‌اند. صورت او هم به‌عنوان یک اثر هنری هیپنوتیزم‌کننده است، هم این حس را به ما انتقال می‌دهد که او تجسم نظم و انضباط است. هر عذاب غیرانسانی‌ای که قرار است تجربه کنید، پینهد با توجه دقیق به جزییات آن را برای شما فراهم می‌کند تا «لذت» احتمالی به حد نهایت برسد. او درد کشیدن شما را بسیار جدی می‌گیرد.

لباس چرمی و سیاه او – که حال‌وهوای بی‌دی‌اس‌ام دارد – و یک جور یونیفورم مذهبی هم به حساب می‌آید، با ایدئولوژی سنوبایت‌ها – «درد مایه‌ی لذت است» – تناسب زیادی دارد، ولی از همه بیشتر به تن پینهد می‌آید. نکته‌ی نبوغ‌آمیز لباسش این است که چون کل بدنش را با رنگ سیاه می‌پوشاند، کل توجه ما به سر پوشیده‌شده از میخ او جلب می‌شود‌، سری که به‌خاطر صورت مثل گچ سفیدش برجسته‌تر به نظر می‌رسد. ما می‌خواهیم از او روی برگردانیم، ولی ظاهر پینهد ما را به خیره شدن دعوت می‌کند.

۱. فردی کروگر  کابوس در خیابان الم (Freddy Kreuger – The A Nightmare On Elm Street Franchise)

    ۱. فردی کروگر – کابوس در خیابان الم (Freddy Kreuger – The A Nightmare On Elm Street Franchise)

    فردی کروگر هیولایی شیطانی است که می‌تواند رویاها را کنترل کند. یک کابوس می‌تواند به یک میزان احمقانه یا وحشتناک باشد، برای همین فردی کروگر مصداق این دوگانگی است. بدن او که دچار سوختگی شدید شده، ما را یاد موجودات شیطانی دیگر می‌اندازد. دست راست او – که  مجهز به دستکشی با پنجه‌های فلزی است – به ما یادآوری می‌کند که او قاتل و کودک‌آزاری سریالی است که دلش می‌خواهد قربانی‌اش پیش از چشیدن طعم شیرین و رهایی‌بخش مرگ، حسابی درد بکشد.

    در تضاد با این جزییات مخوف، او یک پولیور سبز و قرمز پوشیده و کلاه لبه‌داری روی سر گذاشته که باعث می‌شود مسخره به نظر برسد، انگار که از دنیای یک کتاب داستان یا کارتون بیرون آمده است. دلیل تاثیرگذار بودن طراحی او به‌عنوان یک لولو خورخوره این است که او شبیه به معادل غریب و انحراف‌آمیزی از شخصیتی در رویای یک کودک به نظر می‌رسد. ظاهر او آنقدر ساده است که هر کودکی می‌تواند نقاشی‌اش را بکشد. با این حال، هیچ‌کدام از جزییات ظاهری او تخیلی نیستند. این مسئله یادآور این حقیقت وحشتناک است که شخصیت خبیث او بقایای انسانیتش است و ریشه در عاملی ماوراءطبیعه ندارد.

    آنچه حجت را بر این شخصیت تمام می‌کند این است که رابرت انگلوند (Robert Englund) زیر آن همه گریم کنترل کامل روی حالات صورتش دارد. با وجود این‌که کروگر به سوختگی درجه سه دچار شده، همچنان می‌تواند با صورتش احساسات مختلف را بروز دهد و این توانایی او حالتی غریب و بیمارگونه دارد؛ انگار که اتفاقی غیرممکن و غیرطبیعی است. او شبیه به کارتونی به نظر می‌رسد که از داخل ذهنی بیمار بیرون آمده است. به‌لطف چشم‌ها، لبخند و صدای خنده‌ی انگلوند که حالتی بزرگ‌نمایانه دارند، کروگر واقعاً شبیه به آفریده‌ی ذهنی پریشان است.

    طراحی بصری فردی انشعابی از قابلیت‌ها و شخصیت اوست: دیوانه، ولی رنگارنگ. او هیچ‌گاه به شما اجازه نمی‌دهد فراموش کنید که او قدرت‌هایی احمقانه و خداگونه دارد که می‌توانند شما را به بی‌نهایت شکل ممکن بکشند.

    ///.


    منبع: دیجی‌مگ