رضا آشفته (منتقد تئاتر) درباره نمایش «قلاده‌ای برای یک سگ مرده» نوشته محمد چرم‌شیر و کار حامد هادوی که این روزها در تماشاخانه صحنه آبی روی صحنه است، نوشت: کارگردان در صحنه به شکل مینیمالیستی و با کمترین ابزارها اجرایش را طراحی کرده و موسیقی و نور هم در کمترین حد ممکن لحظات گیرایی را به اجرا پیوست می‌کنند.

چارسو پرس: قلاده‌ای برای یک سگ مرده از جمله تک‌گویی‌های اواخر دهه ۷۰ محمد چرم‌شیر است که این روزها در صحنه آبی به کارگردانی حامد هادوی اجرا می‌شود و به بیان بهتر، یک کارگردان توانسته بهتر از متن اجرایی را به صحنه بیاورد چون اشکالاتی بر متن وارد است که آن را گنگ و مجهول می‌گرداند اما این کارگردان با افزودن شخصیت نظامی و بستر جنگ بر آن، حال و هوای عینی‌تری از شرایط استحاله‌ی انسان به سگ را پدیدار کرده است. این همان نکته بارزی است که محتوای متن را برای مخاطب قابل باور می‌سازد زیرا که در متن اصلی علت و معلولی برای این استحاله شدن وجود ندارد و ما فقط یکی را می‌بینیم که خاطرات پراکنده‌ای دارد که بسیار هم زیستش شبیه به زیست انسان است اما در چگونگی این تبدیل شدن دال و مدلول یا نشانگان مستدلی وجود ندارد و ما یکباره دچار چنین وضعیتی خواهیم شد اما اگر مسخ کافکا و کرگدن‌های اوژن یونسکو و حتی دل سگ بولگاکف را خوانده باشیم؛ می‌بینیم که در هر سه متن دلایلی برای این استحاله شدن وجود دارد و متن در مسیر همین تبدیل شدن‌ها شکل می‌یابد. با این وجود، افزوده‌ها و تغییرات کارگردان متن را جالب‌تر کرده و ما مواجهه بهتری با یک نظامی فاشیست همانند ژنرال‌های نازی خواهیم داشت. 

محمد فرامرز، بازیگر جوان و ناشناخته نیز انتخاب درست و هدایت شده‌ای است که می‌تواند بسترهای باورمندی را دو چندان کند که یک سگ می‌بینیم یا در واقع استحاله شدن یک مرد در وجود یک سگ را. 

مرد لباس نظامی بر تن دارد و دچار اتفاقاتی شده و می‌گوید که او با خوردن گوشت پرمنگناتی شده، او را تا سر حد مرگ پیش برده است. حالا ما با درک او از زندگی همراه می‌شویم و چه بسا نیاز بود که فراتر از لباس و بمب آویز در صحنه، جملاتی هم دال بر نظامی بودن و خاطرات جنگی و جنایت او بر متن افزوده می‌شد که ما دقیقا چنین شرایطی را دال بر تغییر در این حیوان دو پا می‌دیدیم که تبدیل به چهارپایی چون سگ شده است. 

به هر تقدیر، بازیگر بیان گرم و خشنی دارد و می‌تواند در جاهایی فاصله ایجاد کند که حال و هوای یک سگ نیز به بازی گرفته شود و این فقط بخشی از درخشش بازی اوست و اینکه مدام بدن و فعالیت‌هایش را به میم، حرکات موزون و ژست‌های خلاقه می‌آلاید که اجرا بهتر شود و در نهایت هم سگ را به درستی بازی می‌کند. همین حال و هوای طبیعی یک سگ و در واقع یک ضد انسان را که به ظاهر در کالبد انسان در میان ماست، نمایان می‌کند و اینها همان تهدیدهای بزرگی هستند که کماکان در دنیا حضور دارند و همواره هول و هراس را به دیگران وارد می‌سازند. 

هادوی در صحنه به شکل مینیمالیستی و با کمترین ابزارها اجرایش را طراحی کرده و موسیقی و نور هم در کمترین حد ممکن لحظات گیرایی را به اجرا پیوست می‌کنند و در دل همین داده‌های اندک است که تک گویی منظق خود را برای بازنمایی در دیدگان مخاطب می‌یابد. شاید هنوز کارگردان لازم است خشن‌تر از این موارد افشا شده، جهان به ظاهر آشکار شده را برای مخاطبانش نمایان سازد که محتوای القایی بهتر از اینها بتواند گریبانگیر آنان شود.



نویسنده: رضا آشفته