برنامه‌های یلدایی امسال تلویزیون همین بلاتکلیفی و عدم وجود یک ایده منسجم در پس‌زمینه ذهنی مدیران را نشان می‌داد. انگار اگر یک‌شبه به همه ترندهای مجازی لبیک بگویند، مخاطب آن ترندها هم برمی‌گردد سراغ تلویزیون و مجازی را رها خواهد کرد.

چارسو پرس: شاد و خوشدل بودن مخاطبی که پای رسانه‌ای نشسته است، فقط به این بستگی ندارد که چه لطیفه‌ای در همان لحظه به‌خصوص از آن رسانه منتشر می‌شود و آن لطیفه چقدر خنده‌دار است. خندیدن، لزوما معنای شاد بودن را نمی‌دهد و خنداندن مخاطب آنقدرها هم کار سختی نیست، بلکه آنچه سختی دارد و ظرافت و ایده می‌خواهد شاد و خوشدل کردن اوست. بدون‌شک هیچ رسانه‌ای ازجمله تلویزیون قادر نیست تمام مشکلات مخاطبانش را چنان حل کند که غم‌هایشان محو بشود اما می‌تواند به آنها نیرو بدهد، با غم و دغدغه‌شان همدلی کند و در کل فضایی برای ذهن آن مخاطبان بسازد که تحمل هر شرایطی را راحت‌تر می‌کند و قوت ادامه مسیر را به آنها می‌دهد. اینکه تلویزیون بتواند در مقطع به‌خصوصی از تقویم زمان مثل شب یلدا برای مخاطبش خوشدلی و شادی واقعی ایجاد کند، به این بستگی دارد که از قبل چقدر توانسته بود با او همدلی ایجاد کند وگرنه توسل به هر ابزاری برای قهقهه گرفتن از مخاطبان چیزی نیست جز یک رقابت عبث و بی‌سرانجام با فضای مجازی یا به‌تعبیری تلویزیون را به فیلی شبیه خواهد کرد که موقع راه رفتن از یک کرم تقلید می‌کند و می‌خزد. رابطه تلویزیون و مخاطبانش از چندسال پیش به این سو دچار چالش شده و اینکه در یک شب به‌خصوص مثل یلدا تلویزیون بیاید و روش‌هایی که مدیوم‌های رسانه‌ای دیگر مثلا فضای مجازی برای خنداندن مخاطب استفاده می‌کنند را به کار بگیرد تا خودش را در دل‌ها جا کند، تنها نشان‌دهنده این است که مدیران این مجموعه درک دقیقی از میدان فعالیت خودشان ندارند. یک روز با سلبریتیسم مشکل پیدا می‌کنند و روز دیگر می‌فهمیم که منظورشان سلبریتی‌های ناخودی است.

یک بار می‌آیند و به‌جای سلبریتی‌های آن طرفی سعی می‌کنند به سلبریتی‌های این طرفی میدان بدهند و بار دیگر سعی می‌کنند در فرمی که همان سلبریتی‌های آن طرفی کار می‌کردند، نسخه‌ای از سلبریتی‌های خودی را تولید کنند. اصل مساله اما وجود کاراکتری تحت‌عنوان سلبریتی نیست. اصولا قبل از اینکه فضای مجازی وارد ایران شود و مفهومی تحت‌عنوان سلبریتی شکل بگیرد هم سرگرمی موضوع مهمی برای تلویزیون بود و سوال همیشگی این است که سرگرمی با چه هدفی و به چه قیمتی؟ مشکلی که برای مدیران رسانه ملی ایجاد شده، از آنجا برمی‌خیزد که پاسخ همین پرسش‌ها را نمی‌دانند.

اینکه به سرگرمی صرفا به‌عنوان یک فرم نگاه کنیم، باعث می‌شود تصور کنیم که هر محتوایی را می‌توان داخل آن فرم و قالب ریخت اما به‌واقع پدید آمدن هر فرمی، از یک فرآیند ایده‌محور گذر کرده است، یعنی ایده‌ها خودشان را فرموله می‌کنند یا به‌تعبیری برای خودشان دنبال شکل ظاهری در قالب‌های بیانی و هنری مختلف می‌گردند. مثلا ایده سرمایه‌داری وقتی در قالب سرگرمی‌های تلویزیونی خودش را فرموله کند، به تلنت‌شوها می‌رسد و ایده‌های اشتراکی در مسابقاتی تجلی پیدا می‌کند که افراد را بدون اینکه با گروهی دیگر رقابت کنند، درپی یک هدف واحد مشترک‌المنافع می‌کند. ایده مدیران سازمان صداوسیما چیست که باعث می‌شود یک بار لحنی کاملا عبوس به خود بگیرند و دفعه بعد از خواندن ترانه‌ای که صادق بوقی سر زبان‌ها انداخت تا دعوت از صاحب ترند مجازی کیک و واگعی در برنامه‌ای تلویزیونی، به هر ابزاری برای دیده شدن برنامه‌های یلدایی متوسل شوند. یک بار از در دروازه تو نیایند و بار دیگر از سوراخ سوزن رد شوند. تلویزیون باید از قبل بین خودش و مخاطبان همدلی ایجاد می‌کرد. باید محل اعتماد آنها قرار می‌گرفت و با مردم ارتباط عاطفی پیدا می‌کرد. باید می‌توانست دل آنها را خوش کند و تکیه‌گاه روحی‌شان باشد که اگر این کارها را کرده بود، در شب یلدا ناچار نمی‌شد به هر حرکت عجیب‌وغریبی دست بزند تا آمار تماشاگرانش را که اخیرا به‌شدت افت کرده، دوباره بالا بکشد. بعد از کلی ادعای بزرگ و پرطمطراق علیه این و آن که می‌خواست نتیجه بگیرد تلویزیون به هیچ چهره‌ای نیاز ندارد و این چهره‌ها هستند که به تلویزیون محتاجند، نهایتا سرشان خورد به سنگ واقعیت و دست به دامان میم‌ها و ترندهای فضای مجازی شدند. این کار مردم را شاد و خوشدل نمی‌کند و در ضمن با قالب تلویزیون همساز نیست که از فرم حباب‌های لحظه‌ای فضای مجازی برای دیده شدن استفاده کند. اگر ایده‌ای در پس ذهن مدیران صداوسیما وجود داشت، آن ایده بالاخره به‌نحوی خودش را فرموله می‌کرد و دارای شکل برنامه تلویزیونی، سریال، خبر، مستند و انواع محصولات دیگر می‌شد. اما حالا فرآیندی که طی‌شده این است که جایی بیرون از صداوسیما کسانی بوده‌اند که ایده‌هایی داشته‌اند. آن ایده‌ها فرموله شده و ‌شکل سرگرمی پیدا کرده است. حالا صداوسیما می‌خواهد همان فرم را بگیرد و استفاده کند، درحالی‌که محتوای پدیدآورنده این پوسته و این فرم را قبول ندارد. فرض کنیم کسی بخواهد پوست مار را بر تن ملخ بکند. محتوا که همان مار یا ملخ بوده، پوسته یا فرم را شکل داده و حالا آن پوسته به چیزی جز پدیدآورنده‌اش دلالت نمی‌کند. اگر ایده‌ای در پس‌زمینه کارها نباشد صداوسیما به فیلی شبیه می‌شود که یک روز می‌خواهد پوست مار بپوشد، یک روز می‌خواهد مثل کرم راه برود، یک روز می‌خواهد غذای شیر و ببر را بخورد و روز دیگر به خودش می‌گوید من چه چیزی کم دارم از این و آن که نتوانم پرواز کنم؟!

برنامه‌های یلدایی امسال تلویزیون همین بلاتکلیفی و عدم وجود یک ایده منسجم در پس‌زمینه ذهنی مدیران را نشان می‌داد. انگار اگر یک‌شبه به همه ترندهای مجازی لبیک بگویند، مخاطب آن ترندها هم برمی‌گردد سراغ تلویزیون و مجازی را رها خواهد کرد. چه خوب بود که وقتی سری به سنگ خورد، بداند که باید برگردد و از کدام مسیر راهش را ادامه بدهد؛ نه اینکه به تلاش‌های جدید برای رد شدن مجدد از همان مسیر ادامه بدهد و باز هم همان نتیجه را تکرار کند. کسانی که مدیران دوره گذشته را تا این حد نقد می‌کردند، چرا وقتی خودشان در همان جایگاه‌ها قرار گرفتند، بعد از دوسال تلاش برای پدید آوردن یک مسیر جایگزین، یعنی چیزی که احتمالا پدید آوردنش به‌واقع لازم هم بود، آنقدر در برساخت آلترناتیو باید ناتوان عمل کنند که نتیجه کار از خروجی عملکرد کارگزاران سابق همین مجموعه هم بدتر از آب درآید؟ بدترین وضعیت برای یک منتقد جایی است که به کاریکاتوری از آنچه نقدش می‌کرد تبدیل شود.


منبع: روزنامه فرهیختگان
نویسنده: میلاد جلیل‌زاده