عباس یاری منتقد سینما خاطره جالبی از ناصر چشم آذر روایت می‌کند.

چارسو پرس: عباس یاری منتقد شناخته شده نوشت:
زنده‌یاد ناصر چشم آذر چنان دلبستهٔ سازش بود که من گاهی به شوخی می‌گفتم ناصر شک ندارم شب‌ها با پیانو به رختخواب می‌روی! گاه حدودای هشت صبح با تلفنش از خواب بیدار می‌شدم و اگر سر کیف بود حدود دو تا سه ساعت بعد گوشی را می‌گذاشت! در این فاصله، از هر دری می‌گفت و با سازش چندین آهنگ برایم می‌نواخت. می‌گفت کلاس چهارم بوده که معلم سرودشان آکاردئونی بهش داده و او یک ملودی را از حفظ زده. او نت‌ها را از روی کتاب حفظ می‌کرده و وقتی ساز را دستش می‌گرفته، شروع به نواختن می‌کرده.

ناصر همیشه با خانواده‌اش زندگی می‌کرد و تا زمانی که خواهر کوچک و مادرش را از دست نداده بود، درکنارشان بود. یک بار از او پرسیدم وقتی همراه خانواده برای اجرای برنامه به مراسمی می‌رفتید، دستمزدتان را چه‌شکلی تقسیم می‌کردید؟ گفت:
خیلی دموکراتیک! پولی که می‌گرفتیم تقسیم بر چهار می‌شد. اما چون من با اختلاف زیاد از بقیه کوچکتر بودم، نصف سهم مرا به خودم می‌دادند و نصفش را پدرم برمی‌داشت.

یک بار پدرم گفت یک عروسی برای فردا شب گرفته‌ایم اما من نمی‌توانم بروم چون باید در یک عروسی دیگر ساز بزنم. فقط یک آکاردئون و یک دایره زنگی کار را راه می‌اندازد. من و کسی که قرار بود دایره بزند، راهی مراسم شدیم؛ اون آقا دستش کند بود و آهنگ را از ریتم می‌انداخت. مانده بودم چه‌کار کنم، به‌خاطر دلم دوست نداشتم بروم اما از آنجایی که پدرم کار را گرفته بود و قرار بود پول خوبی هم بین خودمان تقسیم شود، همراهش رفتم. در میانهٔ مراسم، قرار شد عروس را به سمت خانۀ داماد بدرقه کنیم، از بدشانسی، همین که موسیقیِ “ای یار مبارک بادا…” را شروع کردیم، هوا توفانی شد، رعد و برق شد و باران شروع به باریدن کرد. خواهش کردم برای ما چتر بیاورند اما هر چه اصرار کردم فقط برای نوازندۀ دایره چتر آوردند چون فکر می‌کردند باران پوست دایره را شل می‌کند و صدایش خراب می‌شود. در همین گیر و دار بود که یک دفعه آکاردئون که ترکیبی از چوب و کاغذ است، در دست‌های من نصف شد! یک دفعه طایفهٔ عروس و داماد با عصبانیت ریختند سر من و تا می‌توانستند کتکم زدند که مرتیکه عروسی ما را خراب کردی!