کاهانی نشان می‌دهد در زمانه‌ای که اقتصاد گرفتار رکود است و بورژوازی مستغلات همه ‌چیز را بلعیده، مفهوم «سکونت» و بالطبع «خانه» اهمیت ویژه‌ای می‌یابد. حتی نام نمایش استعاره‌ای است از محل سکونت و نه چندان در رابطه با مفهوم جغرافیایی محیط‌زیست که به ذهن متبادر می‌شود. پس تعیین مالکیت خانه و تصاحب آن بیش از همبستگی خانوادگی اهمیت یافته و اولویت اصلی نادر، یوسف، احمد و شیرین می‌شود.

چارسو پرس: رسول کاهانی بعد از پنج سال به صحنه تئاتر بازگشته است و تلاش دارد اجرایی مخاطب‌پسند به مخاطبان ارایه کند. نمایش «محیط‌ زیست» از آن تجربه‌گرایی آثار قبلی کاهانی تا حدودی فاصله گرفته و یادآور نمایش «زبان اصلی» است. گویی آن رویکرد آوانگارد به مساله فرم اجرایی و ساختن یک وضعیت جفنگ انسانی، بیش از پیش دشوار شده و اولویت این روزهای این کارگردان صاحب سبک، به صحنه بردن یک اجرای متعارف باشد؛ اما در این رویکرد بازهم می‌توان در نگاهی کلی، ردپای جفنگ‌بودگی بعضی صحنه‌ها را مشاهده کرد و از شوخ ‌طبعی و شیطنت اجرا لذت برد. بی‌شک فاصله گرفتن از آن فضاهای بی‌سروته و معنازدایی‌ شده که کاهانی قبل از این در اجراهایی چون «اسکورسیزی»، «تحت تاثیر» و «شربت سینه» به نمایش می‌گذاشت این روزها واجد دلالت‌های متعددی است در رابطه با مناسبات تولید تئاتر و تغییر سلیقه مخاطبان طبقه‌ متوسطی تماشاخانه ملک. به دیگر سخن فضای غالب تئاتر چندان گشوده به آوانگاردیسم و تجربه‌گرایی‌ رادیکال نیست و آن شکلی از روایت موردپسند تماشاگران است که قصه‌اش را کمابیش سرراست روایت کند و سودای از کار انداختن تمام و کمال منطق بازنمایی واقعیت را نداشته باشد. البته این تمام ماجرا نیست و با نگاهی به آخرین اثر کاهانی می‌توان این نکته را متذکر شد که نمایش «محیط‌زیست» چندان هم مقهور منطق بازار و سلیقه تماشاگران نشده و همچنان واجد رگه‌هایی شیطنت‌آمیز از ماجراجویی‌های فرمی است برای عیان شدن بحران در یک خانواده طبقه متوسط ساکن تهران.

به لحاظ جامعه‌شناختی خانواده‌ای را که اینجا بازنمایی می‌شود، می‌توان ذیل «طبقه متوسط فقیرشده» صورت‌بندی کرد. شهروندانی که پیش از این کمابیش زندگی بسامانی داشته‌اند و این روزها به دلایلی چند، مثل تحریم‌های بین‌المللی و رکورد تورمی اقتصاد کشور، کار و بارشان کساد شده و مجبور هستند به هر ریسمان غریبه و آشنا چنگ زده و «سیاست بقا» پیشه کرده تا شاید دوام آورند و هستی‌شان نابود نشود. از یاد نبریم که چگونه فقیر شدن مردمان طبقه متوسط شهری که با تمامی مشکلات همچنان واجد ارزش‌های زندگی مدرن شهری هستند، می‌تواند یک ذهنیت ترس‌خورده و محافظه‌کار ‌بسازد که به زمین و زمان مشکوک است و به هیچ‌کس اعتماد ندارد. این الگوی آشنا اما فراگیر بازنمایی طبقه متوسط شهری در آثار سینمایی و نمایشی این سال‌ها بازتاب یافته و نشانه‌ای است از زوال طبقه متوسط شهری و افول و ناممکن شدن ارزش‌های جهانشمولش. رسول کاهانی در نمایش «محیط‌زیست» بر مدار این وضعیت تازه طبقاتی می‌چرخد و روایتی دراماتیک و تماشایی از تنش‌های یک خواهر و سه برادر یک خانواده ارایه می‌کند که بعد از مرگ پدر فرجام کارشان به دست‌انداز افتاده و در پی سهم خود از میراث خانوادگی هستند. یکی از برادرها «نادر» است که داریوش رشادت نقش او را بازی می‌کند و با آن لباس مخالف‌خوان تعزیه که پوشیده، هیبت غریبی دارد و گویا از سپاه اشقیا است. برادر دیگر «یوسف» است با بازی اشکان دلاوری که در ظاهر امر پایش شکسته و توان حرکت چندانی ندارد اما گاهی از سکون و سکوت خارج شده و کلامی می‌پراند و اوضاع را بیش از پیش قمر در عقرب می‌کند و البته عصبانی‌ترین برادر بی‌شک «احمد» است با بازی مجید یوسفی که از سفر چین بازگشته و همچون اسفند روی آتش بی‌وقفه بالا و پایین می‌پرد تا راز مرگ مشکوک پدر را رمزگشایی کند. و درنهایت «شیرین» که تنها دختر خانه است و سُرور پیروانی نقش او را ایفا می‌کند و تلاش دارد از تنش‌ها بکاهد و اوضاع متشنج خانه را با مدیریت و آرامش خویش سامان بخشد. بنابراین با یک روایت کمابیش آشنا از یک خانواده ایرانی روبه‌رو هستیم که برای عبور از بحران اقتصادی، راه‌های گریز را جست‌وجو می‌کند اما راه چندانی به رهایی نمی‌یابد. 

 نمایش «محیط‌ زیست» بار دیگر به مفهوم پدر و جایگاه نمادینش در زیست خانواده مدرن ایرانی می‌پردازد. کاهانی به خوبی نشان می‌دهد که نقش پدر نسبت به گذشته در زیست ایرانیان کم‌رنگ شده و روزگارش به مخاطره افتاده است. با آنکه بهانه دور هم جمع شدن خانواده مرگ نابهنگام پدر و تقسیم میراث برجامانده از او است اما پدر این روزها زیست نباتی را تجربه می‌کند و حضورش در خانه تنها در مصرف تریاک و قضای حاجت نمود دارد. در فقدان پدر این جایگاه نمادین به راحتی پر نمی‌شود و کسی نیست بر جای پدر نشیند تا شیرازه امور خانواده بیش از این از هم نپاشد. با مرگ پدر، تصاحب خانه اهمیت می‌یابد، خانه‌ای که روزگاری سرپناه اعضای خانواده بود این روزها وضعیت نامعلومی دارد و بی‌جهت نیست که فرزندان از پس آگاهی از این واقعیت هولناک، برای تصاحب آن به جان هم افتاده‌اند. کاهانی نشان می‌دهد در زمانه‌ای که اقتصاد گرفتار رکود است و بورژوازی مستغلات همه‌ چیز را بلعیده، مفهوم «سکونت» و بالطبع «خانه» اهمیت ویژه‌ای می‌یابد. حتی نام نمایش استعاره‌ای است از محل سکونت و نه چندان در رابطه با مفهوم جغرافیایی محیط‌زیست که به ذهن متبادر می‌شود. پس تعیین مالکیت خانه و تصاحب آن بیش از همبستگی خانوادگی اهمیت یافته و اولویت اصلی نادر، یوسف، احمد و شیرین می‌شود. 

به لحاظ اجرایی با فضایی رئالیستی روبه‌رو هستیم اما این رئالیسم بیش از آنکه از طریق به‌کارگیری اشیا و وسایل زندگی روزمره انضمامی شود، با کاستن از اشیا به سمت نوعی رئالیسم انتزاعی عزیمت می‌کند. فی‌المثل در طول اجرا مدام به دیوارهای چپ و راست اتاق نشیمن خانه استناد می‌شود. سازه‌هایی که دیده نمی‌شود اما مدام بر سر «دیوار حمال» بودن‌ آنها مشاجره برپا است. اتاق نشیمن با پنجره‌ای رو به خیابان از بالکن جدا شده و گاهی که بحث‌ها بالا می‌گیرد و اختلافات تحمل‌ناپذیر می‌شود، این فضای بیرونی پناهگاهی است برای تمدد اعصاب، دود کردن یک نخ سیگار و ادامه گفت‌وگوهای خصوصی‌تر. سیاست اجرا مبتنی است بر عیان بودن همه اتفاقات مقابل چشم تماشاگران. بنابراین دروغ‌ها و پرده‌پوشی‌ها به میانجی رفتار و گفتار شخصیت‌ها آشکار می‌شود و به تدریج نقاب از چهره افراد کنار می‌رود. هیچ کدام از شخصیت‌ها خیر یا شر مطلق نیستند و به تمامی صادقانه رفتار نمی‌کنند و مانند اغلب انسان‌های شهری امروز، بنابر منفعت و اضطراری که تجربه می‌کنند، قسمتی از واقعیت را بر زبان آورده و چیزهایی را پنهان می‌کنند. کاهانی ترجیح داده بحران اخلاقیات مردمان طبقه متوسط فقیر شده را با نوعی طنز و آیرونی بازتاب دهد. هرقدر که روایت پیش می‌رود و حقایق بیشتر آشکار می‌شود اعتماد به صداقت اعضای این خانواده کاهش می‌یابد. گفتار افراد چنان بی‌اعتبار شده که مدام مجبور هستند هویت خود را به ‌طور موقت کنار گذاشته و نقش یکی دیگر از افراد دخیل در ماجراهای پیش‌آمده را بازی کنند. این تکنیک جذابی است که در مواجهه با مسائل بغرنج، افراد به‌ طور موقت هویت خود را کنار گذاشته و بدل به چیزی دیگر شوند، نوعی جان‌بخشی که حضور یک غایب را ممکن کند. صحنه‌هایی از اجرا این چرخه جابه‌جایی هویت‌ها چنان سرعت می‌گیرد که فی‌المثل احمد می‌تواند شیرین، نادر، یا تریاک‌فروشی چون[...] شود. موقعیت درخشان یک وضعیت جفنگ که کاهانی ماهرانه و بی‌وقفه آن را می‌سازد و نابود می‌کند. اوج این ماجرا لحظه‌ای است که نقش داماد خانواده را یک برگه دستمال کاغذی بی‌ارزش ایفا می‌کند. این تکنیک جابه‌جایی و جان‌بخشی کمابیش از امکانات نمایش ایرانی و به خصوص تعزیه می‌آید. لباس قرمز رنگ اشقیا که نادر بر تن دارد اشاره‌ای است به این تکنیک پر از ظرفیت تعزیه.

درنهایت می‌توان نمایش «محیط‌زیست» را اجرایی به نسبت موفق و مخاطب‌پسند در کارنامه رسول کاهانی دانست اما به نظر می‌آید اجرا می‌توانست موفقیت بیشتری داشته باشد اگر که ریتم اجرا، اندکی کاهش یافته و شخصیت‌ها اجازه می‌یافتند گاهی سکوت کرده و در یک فضای ایستا، وضعیت بحرانی خانواده را بازنمایی کنند. اما اجرای هر روزه سه نمایش در تماشاخانه ملک این امکان را از گروه‌های اجرایی سلب می‌کند که فی‌المثل مدت زمان بیشتری دراختیار داشته باشند تا سکوت، مکث، وقفه و سکون شخصیت‌ها را به تمامی نشان داده و لحن و ریتم مناسب‌تری به اجرا بخشند. به هر حال در زمانه شتاب‌گرایی دوران سرمایه‌داری نئولیبرال و بالا رفتن هزینه‌های تولید، روشن است که چه چیز سبب شده است که کارگردان تنها به ضرورت‌های زیباشناسانه خود فکر و عمل نکند. پس جای تعجب نیست وقتی می‌بینیم نمایشی که می‌بایست در دو ساعت اجرا شود، به اجبار تن به فشرده شدن می‌دهد و فی‌المثل در هشتاد دقیقه حرف خود را می‌زند. امید که رسول کاهانی بار دیگر به ضرورت‌های خودش وفادار باشد و چندان مقهور مناسبات غیرزیباشناسانه تولید نشود.

///.


منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: محمدحسن خدایی