چارسو پرس: در حالی که بسیاری از فیلمهای لینچ موضوعات مشابهی از جمله دوگانگی شخصیت، بحرانهای هویت و برخورد بین آنچه که ما به جهان پیرامونمان میپردازیم و دروغهای دنیای درون را در بر میگیرند، برخی از آنها به طور کامل و واضح توضیحی برای بیننده ندارند.
۱۰. تلماسه (Dune)
- بازیگران: کایل مکلاکن، ماکس فون سیدو، شان یانگ
- محصول: ۱۹۸۴
- امتیاز متاکریتیک: ۳۹ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۴ از ۱۰
علیرغم شهرت بینظیر این فیلم و ناراحتی خود لینچ از چگونگی پایان یافتن آن، این اقتباس از رمان حماسی علمی-تخیلی فرانک هربرت نقاط قوت زیادی دارد. طراحی صحنه شیک و متناسب با روز، لباس و بازیگران عالی و جلوههای ویژهای که تا حد زیادی خیره کننده هستند. مشکل اصلی فیلم نگارش آن است، که نامنظم، درهم و برهم، و به نحوی هم طولانی و هم کوتاه به نظر میرسد، که اینها عمدتا به دلیل ویرایش رخ میدهد که قوس شخصیتهای زیادی را قربانی میکند. «تلماسه» اگرچه به طور کامل به کتاب وفادار نیست، اما جنبههای خاصی از آن را به درستی به تصویر میکشد، البته قسمتهای کوچکی هم به دست خود لینچ اضافه شده است.
به تصویر کشیدن دنیای هربرت و شخصیتهای بزرگتر آن به دست لینچ، سنگ محک اصلی برای اقتباسهای بعدی شد. «تلماسه» فقط به خاطر اجراهای متنوعش، به خاطر بارون هارکونن با بازی کنت مک میلان که تجسم یک شخصیت زننده است، و پل آتریدس با بازی کایل مکلاکن که تعادل مناسب بین دوست داشتنی بودن و مغرور بودن برقرار کرده است ارزش دیدن دارد. انتخاب بازیگران برای شخصیتهای فرعی هم عالی است، به ویژه براد دوریف در نقش قاتل پیچیده پیتر دوریس.
این حقیقت که لینچ میتواند با وجود بودجه محدودش به فیلم مقیاسی حماسی بدهد و چنین اثر پرمحتوایی تولید کند، گواهی بر مهارتهای او است. در حالی که برخی از عناصر فیلمش به شکل موثر و درست در جایشان قرار گرفتهاند، اما کل آن یک آشفتگی بزرگ است. در مقایسه با فیلم دنی ویلنوو، «تلماسه» لینچ به عنوان یک اثر اقتباسی ضعیفتر به نظر میرسد، اما به خاطر مشخصههای خاص لینچ، فیلم غیر قابل تحملی نیست.
۹. بزرگراه گمشده (Lost Highway)
- بازیگران: بیل پولمن، پاتریشا آرکت، بالتازار گتی
- محصول: ۱۹۹۷
- امتیاز متاکریتیک: ۵۲ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
لینچ قبلا در ژانر نئونوآر تجربه داشته، اما «بزرگراه گمشده» گام تعیین کنندهتری در قلمرو این ژانر محسوب میشود. این فیلم به شدت سبکبندی و به زیبایی تصویربرداری شده است، استفاده از سایهها و نورهای نئونی به اندازه گانگسترها و زن اغواگر فیلم نوآر را تداعی میکند. این فرض که کسی دستگیر میشود و سپس به معنای واقعی کلمه هویت خود را در زندان تغییر میدهد، به طرز شگفتانگیزی ساده، و یک پیشفرض قوی برای یک فیلم ارجینالتر خواهد بود تا جایی که شما میتوانید هسته فرضیه «پنهان» (Cache) میشائل هانکه و بیش از یک اشاره به «سرگیجه» (Vertigo) در دوگانگی دو شخصیت بازی شده توسط پاتریشیا آرکت را در این فیلم ببینید.
روایت فیلم پیچیده و به طرز شگفتانگیزی وابسطه به جو است، اما با وجود تم مشابه، توجه شما را به اندازهی «جاده مالهالند» (Mulholland Drive) جلب نمیکند. صحنههای جداگانه گمراه کننده و وحشتناک هستند، به ویژه قسمتهایی که شامل مردی مرموز (با بازی رابرت بلیک) با چهره بیحس و سرد و شخصیتی بسیار شوم و اثیری است.
با این حال، از بین همه فیلمهای لینچ، این تنها فیلمی است که گاهی اوقات احساس میشود لینچ خودآگاه در تلاش است تا چیزی «لینچی» بسازد، حداقل در مقایسه با فیلمهای «مخمل آبی» (Blue Velvet) و «کلهپاککن» (Eraserhead) که پر از لحظات دلهرهآور هستند. اما در «بزرگراه گمشده»، رابطه جنسی و خشونت آشکار کمی توجیه ناپذیر است. «بزرگراه گمشده» موسیقی متن کاملا دیوانه کنندهای دارد، از جمله آهنگهای The Smashing Pumpkins و Nine Inch Nails دیوید بویی.
۸. از ته دل وحشی (Wild at Heart)
- بازیگران: نیکلاس کیج، لورا درن، ویلم دفو
- محصول: ۱۹۹۰
- امتیاز متاکریتیک: ۵۲ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
ممکن است این فیلم در جایگاه درستی در این لیست قرار نگرفته باشد، اما عاشقانه جنایی لینچ فیلمی است که ذره ذره به آن علاقهمند میشوید. لحظات نابی در فیلم وجود دارد که اغلب مانند تلاش کارگردان برای جلوگیری از عجیب و غریب شدن روایتی نسبتا معمولی به نظر میرسد. همانطور که خواهیم دید، لینچ بیش از آنکه بتواند فیلمهای واضح با داستانهای مشخص بسازد، بیشتر بر روی فیلمهایی کار میکند که تمایل به انتزاعیترین افکار فانتزی او دارند. «از ته دل وحشی» به نظر میرسد اقدامی ضعیف باشد چرا که یک طرح معمولی دارد اما با تعداد زیادی صحنههای غیرمنطقی و داستانهای ناتمام پر شده است که در نهایت کمی ناهماهنگ به نظر میرسد.
در اصل، «از ته دل وحشی» یک داستان واقعا شیرین درباره دو شخصیت بسیار عاشق است، سیلور با استایلی شبیه به الویس پریسلی (با بازی نیوکلاس کیج) و لولا (با بازی دایان لین) که برای فرار از دست مادر گانگستر لولا راهی جاده میشوند. ماریتا فورچون (یک دایان لاد درخشان)، مادر لولاست که مجموعهای از قاتلان، قانونگذاران فاسد و شکارچیان پاداش بگیر را به دنبال آنها فرستاده است.
از لحاظ موضوعی «از ته دل وحشی» یک فیلم فوقالعاده غنی است و برخی از انحرافات داستان در بهترین حالت خود لینچی است اما در خود داستان زمین میخورد. این فیلم به خاطر مجموعهای متفاوت از شخصیتهای رنگارنگ و عجیب و غریب، از جمله اجرای هری دین استنتون، گریس زابریسکی، ایزابلا روسلینی، جک نانس و ویلم دفو در نقش شرور، بابی پرو ارزش دیدن دارد.
۷. داستان استریت (The Straight Story)
- بازیگران: ریچارد فارنزورث، سیسی اسپیسک، هری دین استنتون
- محصول: ۱۹۹۹
- امتیاز متاکریتیک: ۸۶ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
همکاری دیوید لینچ و دیزنی امروز باعث تعجب خواهد شد، حالا واکنشها را اواخر دهه ۹۰ تصور کنید، زمانی که لینچ محتوای صریح «بزرگراه گمشده» را با «داستان استریت»، یک فیلم جادهای پر از طنز ملایم دنبال کرد. این فیلم شیرین به کارگردانی لینچ که به عنوان «تجربیترین فیلم» او نامیده میشود، پیرمردی به نام آلوین استریت (با بازی ریچارد فارنزورث) را نشان میدهد که میفهمد برادرش سکته کرده است و پس از آن سفری طولانی را برای ملاقات با او در پی میگیرد و ۲۴۰ مایل از آیووا تا ویسکانسین را با ماشین چمنزنی میپیماید.
فارنزورث، یک بدلکار کلاسیک هالیوود، در حین فیلمبرداری زیبای لینچ، با یک بازی فوقالعاده در نقش آلوین ظاهر میشود و فیلم را به اثری چشمنواز که در مکانهایی بسیار زیبا فیلمبرداری شده تبدیل میکند. فارنزورث در حین فیلمبرداری دچار سرطان پیشرفته بود که به فیلم حتی در میان کمدی دلچسبش حس پاییزی و تکان دهندهای میبخشد.
«داستان استریت» یک سند موجه برای هر کسی است که ادعا میکند لینچ نمیتواند یک فیلم دلگرم کننده بسازد. کافیست آخرین دیدار مجدد بین آلوین و برادرش (با بازی هری دین استانتون، در یک حضور افتخاری کم دیالوگ) را به کسی نشان دهید. هیچ فوران احساسی و هیچ سخنرانی نمایشی وجود ندارد، اما همچنان اشک را به چشم میآورد.
۶. امپراتوری درون (Inland Empire)
- بازیگران: لورا درن، جرمی آیرونز، جاستین ثرو
- محصول: ۲۰۰۷
- امتیاز متاکریتیک: ۷۳ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
برخی ممکن است «امپراتوری درون» را بسیار طولانی بدانند، اما این یک دوز دقیق از جنون لینچ است. فیلم «امپراتوری درون» که به طور کامل بر روی ویدیوی دیجیتالی فیلمبرداری شده است، بلندپروازانهترین پروژه خود لینچ است، و به طور کلی هرگونه تظاهر به روایتی معمولی را کنار گذاشته و در عوض به عنوان یک بازیگر در حال فیلمبرداری فیلم جدید، یک بازنویسی در اطراف لورا درن، بازسازی یک مورد نفرین شده را تغییر میدهد. فیلمی که دو کارگردانش کشته شدند.
روش لینچ برای دوگانگی و از دست دادن هویت در اینجا دوباره سر برآورد، زیرا درن شروع به توهمی میکند که در حال نفوذ به شخصیت خود اوست و مرز بین واقعیت و داستان شروع به محو شدن میکند. در حالی که صحنههای خاصی با روایت اصلی ارتباط ندارند، با این وجود کل فیلم حس انسجام را القا میکند. با این حال، برگشت به صحنههای قبل بسیار تکان دهنده است، به ویژه آنهایی که خرگوشهای انساننما در اندازه واقعی را نشان میدهند که از زمان «درخشش» (The Shining) دیدن انسانها با لباس حیوانات اینقدر دلهرهآور نبوده است.
درن به عنوان فردی که خود را در تلاش برای حفظ واقعیت میبیند، عملکردی جذاب ارایه میدهد. لحظهای که او با حرکت آهسته به سمت دوربین میدود واقعا میخکوب کننده است. چهره وحشتزده و مخدوش درن یکی از دلهرهآورترین تصویرهای حرفهای لینچ است. «امپراتوری درون» ۱۸۰ دقیقه طول میکشد و بسیار تاثیرگذار است و ممکن است خالصترین فیلم لینچ پس از «کلهپاککن» باشد.
۵. مرد فیلنما (The Elephant Man)
- بازیگران: آنتونی هاپکینز، جان هرت، آن بنکرافت
- محصول: ۱۹۸۰
- امتیاز متاکریتیک: ۷۸ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
لینچ به یک فیلم زندگینامهای فراموش شدنی، زیبایی و شخصیتی مختص خودش میبخشد. لینچ بدون نمایش دقیق داستان واقعی جان مریک، وضعیت بد او را با موسیقی متن سوریال و تصاویر آزاردهندهای که افسانههای شهری در طول زندگی مریک را احاطه کرده بودند، مخلوط میکند.
لینچ توسط فردی فرانسیس فیلم را به صورت سیاه و سفید فیلمبرداری کرد و مریک را در حالت مجهول نگه میدارد و در نیم ساعت اول فیلم چهره او را میپوشاند و اساسا مخاطبان را به جای تماشاگران خیره شده به این شخصیت قرار میدهد. ما نیز به اندازه آنها گناهکار هستیم که میخواهیم ببینیم در زیر گونی که روی صورتش را پوشانده است، چه چیزی وجود دارد. هنگامی که لینچ هویت مریک با بازی جان هورت را فاش میکند و او هوش، آسیبپذیری و انسانیتش را نشان میدهد، فیلم به حالت دلگرم کننده درمیآید. شخصیتهایی که در ابتدا خشن یا بیاحساس به نظر میرسیدند، لحن بسیار متفاوتی پیدا میکنند، از جمله شخصیت اصلی وندی هیلر و پزشک ارشد جان گیلگود.
آنتونی هاپکینز بعدا میگوید که نقش خود را به عنوان دکتر ترویس کمی کسل کننده میداند. البته بازی او که ملایم و ظریف است، فرسنگها با معروفترین نقشهایش فاصله دارد. هورت یک بازی دردناک آسیبپذیر را ارائه میدهد، با گریمی که هنوز هم ماندگار است و میتواند شخصیت او را به وقاری کودکانه که فقط گهگاه به احساسات بدل میشود، آغشته کند. «مرد فیلنما» بدون اینکه خیلی احساس برانگیز باشد، بسیار دلهرهآور است؛ یک فیلم بیوگرافی که در نوع خود عالی است.
۴. تویین پیکس؛ با من بر آتش برو (Twin Peaks: Fire Walk with Me)
- بازیگران: شریل لی، مویرا کلی، دیوید بویی
- محصول: ۱۹۹۲
- امتیاز متاکریتیک: ۴۵ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
حتی پس از ۱۰ فیلم بلند، «تویین پیکس» همچنان تاج دستاوردهای لینچ باقی مانده است. این یک سریال تلویزیونی واقعا منحصر به فرد با محوریت یک راز اصلی: چه کسی لورا پالمر را کشت؟ است. فیلم پیشدرآمد «با من بر آتش برو»، فوقالعاده جلوتر از زمان خود احساس میشود و با اینکه اکران ناموفقی داشت، ارزیابی مجدد نشان میدهد که «تویین پیکس» یکی از فیلمهای تکان دهنده و واقعا دلهرهآور لینچ است.
یکی از عوامل مهم در استقبال منفی از «تویین پیکس»، کمبود زمان نمایش فیلم برای دیل کوپر، ستاره سریال با بازی کایل مکلاکن بود. این فیلم بیشتر مربوط به لورا (با بازی شریل لی) در روزهای منتهی به مرگ اوست. به عنوان پیش درآمد، «با من بر آتش برو» بسیار متفاوت از این سریال است. ما میدانیم که داستان به کجا میرود و همین موضوع تنش و حس پیشبینی ظالمانهای به فیلم میدهد. لی در نقش لورا یک بازی طبیعی و تکان دهنده از خود نشان میدهد.
تنها دلیلی که «تویین پیکس؛ با من بر آتش برو» در بین فیلمهای بالاتر این لیست قرار نگرفته این است که بسیاری از شخصیتهای مهم غایب هستند که مهمترین آنها آدری هورن با بازی شریلین فن و برخی از صحنهها، از جمله اجرای فوقالعاده بینقص دیوید بویی، حذف شدند، به این معنی که نسخه قطعی فیلم نیست. «با من بر آتش برو» ممکن است خشن و ناخوشایند باشد، اما هرگز بیثمر نیست. در عوض، فقط بسیار غمانگیز است. خود قتل در اجرای آن تقریبا اپرایی است. در حالی که هر دو فیلم «تویین پیکس» و «بازگشت» (The Return) عالی و انقلابی هستند، «با من بر آتش برو» اثرگذارترین فیلم لینچ است و کارگردان را در انسانیترین و خامترین فیلم خود نشان میدهد.
۳. جاده مالهالند (Mulholland Drive)
- بازیگران: نائومی واتس، لورا هرینگ، جاستین ثرو
- محصول: ۲۰۰۱
- امتیاز متاکریتیک: ۸۵ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
قصیده لینچ برای هالیوود، «جاده مالهالند» ممکن است ارجینالترین فیلم لینچ باشد. این فیلم ریتا را پس از دچار شدن به فراموشی (با بازی لورا النا هارینگ) و بازیگر تازه وارد بتی (با بازی نائومی واتس) دنبال میکند که سعی میکنند هویت ریتا را به او بازگردانند. شاید با شنیدن داستان با خود فکر کنید که این فیلم برای کارگردانی مثل لینچ بسیار ساده باشد، اما بهتر است بعد از دیدن آن در موردش قضاوت کنید چرا که بعد از گذشتن چند دقیقه از فیلم متوجه میشوید که همه چیز به شکل عجیبی تغییر میکند.
«جاده مالهالند» که در ابتدا قرار بود به عنوان یک مجموعه تلویزیونی ساخته شود، با مشخصههای برند لینچ پر شده است: اجراهای فوقالعاده، فیلمبرداری درخشان و برخی سکانسهای واقعا سوریال که از جمله آنها میتوان به سکانس کابوسوار «مردی در غذاخوری وینکی» اشاره کرد. لینچ به عنوان یک مطالعه جامع در مورد هالیوود، همه چیز را به خوبی پوشش میدهد، از یک دختر مشتاق تا فساد در پشت صحنه و درد طرد شدن.
با کمال تعجب، لینچ از بیان موضوع برای مخاطبان خود امتناع میورزد و آنها را مجبور میکند تا برای درک فیلمهایش بر شهود خود تکیه کنند. در مورد این که «جاده مالهالند» واقعا درباره چیست، نظریههای متعددی وجود دارد. با این حال، در پایان فیلم، همه با فیلم احساس نزدیکی میکنند، یک احساس منطقی. لینچ معتقد است که اگر به داستان توجه کنید، به هم پیوسته است. این کارگردان حتی تا آنجا پیش میرود که سرنخهای مرموز در نسخه DVD را به مخاطب میدهد. این شهر همچنین مملو از نوستالژی محسوس است و بازیگران کلاسیک هالیوود مانند لی گرانت، جیمز کارن و آن میلر نقش مکمل را در آن ایفا میکنند. «جاده مالهالند» یک پازل زیبا از یک فیلم است، و یکی از فیلمهایی است که برخلاف دیگر آثار دلهرهآورتر لینچ میتوان آن را بارها تماشا کرد.
۲. کلهپاککن (Eraserhead)
- بازیگران: جک نانس، شارلوت استوارت، جین بیتس
- محصول: ۱۹۷۷
- امتیاز متاکریتیک: ۸۷ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
به همان ترتیب که دیوید کراننبرگ فیلم «فرزندان» (The Brood) را نسخه اولیهای از «کریمر علیه کریمر» (Kramer vs Kramer) توصیف کرد، «کلهپاککن» میتواند نسخهی اولیه لینچ از «او یک بچه دارد» (She’s Having a Baby) باشد. این بینقصترین اثر کارگردان است و علیرغم شهرتش به عنوان یک فیلم هنری عجیب، داستان در واقع کاملا مشخص و صریح است، حداقل در مقایسه با فیلمهای دیگر لینچ. در حالی که عناصر سوریال لینچ در هسته اصلی آن وجود دارد، این داستانی است درباره یک پدر آیندهنگر که آماده والد شدن نیست. این فیلم اضطراب و شیدایی را که هنگام ورود یک نوزاد تازه متولد شده به صحنه وارد میشود و زندگی شما را به طور کامل مختل میکند، کاملا نشان میدهد. خود کودک یکی از وحشتناکترین بازنماییهای یک نوزاد تازه متولد شده است که سینما تا به حال به خود دیده است؛ یک خلاقیت گروتسک، کابوسوار که شبیه چیزی کاملا بیگانه است. همانطور که خود مادر میگوید: «آنها هنوز مطمئن نیستند که این حتی یک بچه باشد!»
کل فیلم یک طنز سیاه دارد و جک ننس بهترین نقش خود را به عنوان شخصیت اصلی بازی میکند، مردی با موهای عجیب و حالت چهرهای دائما گیج. بسیار شگفتانگیز است که لینچ توانست در اولین فیلمش سبک خود را کاملا تثبیت کند. طراحی صدای ظالمانه و صنعتی به عنوان اصلیترین کار وی محسوب میشود و فیلمبرداری تک رنگ به این فیلم جلوهای کاملا خاص میبخشد. «کلهپاککن» فوقالعاده دلهرهآور، خندهدار و به همان اندازه وحشتناک است و اثرگذاری فوقالعادهای دارد و هنوز هم یکی از بهترین آثار به عنوان اولین فیلم یک کارگردان در تاریخ سینما محسوب میشود.
۱. مخمل آبی (Blue Velvet)
- بازیگران: کایل مکلاکن، ایزابلا روسلینی، لورا درن
- محصول: ۱۹۸۶
- امتیاز متاکریتیک: ۷۶ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
یک موضوع مکرر در کارهای لینچ، فسادی است که زیر یک فضای ایدهآل پنهان شده. این موضوع به این شکل در لحظات آغازین «مخمل آبی» کاملا خلاصه میشود: حصارهای نردهای سفید و موسیقی متن با صدای بابی وینتون در فیلم وقتی صاحبان خانههای اطراف باغهای خود را آبیاری میکنند، تنها اندکی بعد دوربین به آرامی به داخل علفهای هرز میافتد و حشرات را در حال خوردن یکدیگر با جزییات وحشتناک نشان میدهد. این یک تصویر مهیب و سورئال است.
این تضاد کل فیلم را شکل میدهد، همانطور که میبینیم جف (با بازی کایل مک لاکلان، بازیگر اصلی مورد علاقه لینچ) بین سندی سالم (با بازی لورا درن) و دوروتی آسیب دیده (با بازی ایزابلا روسلینی) درهم شکسته است. این یک تقسیمبندی است که در مشهورترین صحنه فیلم به وضوح آشکار میشود، که در آن تحقیقات در حال انجام به صورت ناگهانی وقتی دورورتی او را که در کمدش پنهان شده مییابد، متوقف میشود. از آنجا، فیلم لحن تیرهتری پیدا میکند، زیرا ما با فرانک بوث (با بازی دنیس هاپر) که ماسک اکسیژن بر صورت دارد آشنا میشویم، یکی از نمادینترین شرورهای سینما و کاراکتری غیرقابل پیشبینی، فاسد و سادیستی.
لینچ در این فیلم همچنان طنز سوریال خود را حفظ میکند، مثل صحنهای که دین استاکول ادای اوربیسون را در میآورد. شاید این لحظه لینچیترین قسمت فیلم باشد؛ خندهدار، دلهرهآور و عجیب. «مخمل آبی» با یادآوری «سایه یک شک» (Shadow of a Doubt) هیچکاک در به تصویر کشیدن انحراف بیگناهی شهرهای کوچک، یا سایههای «پنجره عقبی» (Rear Window)، خالصترین فیلم سینمایی لینچ است. این فیلم تاثیرات ملودرام، فیلم نوآر و هالیوود کلاسیک را با هم ترکیب میکند و تا امروز توانایی مسخ و پریشان کردن مخاطبان خود را حفظ میکند.
///.
منبع: دیجیمگ