دهه ۷۰ میلادی فصل تازهای برای سینما بود، دورانی که سینمای هنری اروپا با تشکر از نوابغی همچون تارکوفسکی، هرتزوگ، وندرس، فاسبیندر، بونوئل و تروفو به نقطهی اوج رسید و در آمریکا، جنبش هالیوود نو آغاز شد. فیلمهای استودیویی دیگر حرف اول و آخر را نمیزدند و فیلمسازان با آزادی بیشتری میتوانستند ایدههای خود را به هنر فاخر تبدیل کنند.
چارسو پرس: از وودی آلن، رابرت آلتمن، فرانسیس فورد کاپولا و جرج لوکاس تا سیدنی لومت، سیدنی پولاک، مارتین اسکورسیزی، ترنس مالیک و استیون اسپیلبرگ، فیلمهای دهه ۷۰ میلادی را تنها میتوان درخشان توصیف کرد، در میان شاهکارهای آن دوران اما چند اثر سینمایی مهجورتر هم داریم که شاید ندیده باشید.
ما با «پدرخوانده» (۱۹۷۲) به دنیای پیچیدهی جنایتهای سازمانیافته و با «اینک آخرالزمان» (۱۹۷۹) به قلب تاریکی قدم گذاشتیم. با «راننده تاکسی» (۱۹۷۶) در خیابانهای محزون نیویورک راه رفتیم و با «آروارهها» (۱۹۷۵) شاهد اولین بلاکباستر تاریخ سینما بودیم. با «برخورد نزدیک از نوع سوم»، سفری به مهد ناشناختهها داشتیم و با «جنگ ستارگان» (۱۹۷۷) به کهکشانهای دور سفر کردیم. فیلمهای دهه ۷۰ میلادی کمنظیر هستند و تعدادی از شاهکارهای تاریخ سینما از همین دهه آمدهاند. ۳۰ اثر برگزیدهی این مقاله، شاید همگی شاهکار نباشند اما بیتردید ارزش تماشا دارند و به شناخت شما از سینمای این دهه کمک ویژهای میکنند.
ال توپو در این مسیر، یک زن برده را هم نجات میدهد که به وی میگوید اگر چهار تفنگدار بزرگ منطقه را شکست دهد، به برترین هفتتیرکش سرزمین تبدیل خواهد شد. مشابه دیگر فیلمهای نمادگرا و سورئال خودوروفسکی، «ال توپو» را هم میتوان از زوایای مختلف بررسی کرد. هر کدام از این تفنگداران، نمایندهی یک ایدئولوژی خاص هستند و ال توپو با حیلهگری -و تکیه بر شانس- تلاش میکند تا شکستشان دهد اما در عین حال، از آنها چیزهای تازهای میآموزد که به رشد شخصی وی کمک میکند. با این حال، سفر تفنگدار مشهور شاید باعث شود که به جای رستگاری، سقوط مطلق را تجربه کند.
هرجومرجهایی که کوتاه قامتهای قصه به راه انداختهاند، رفتهرفته شکل ابزورد و خشنتری به خود میگیرد و چیزهایی را خواهید داد که در نگاه اول معنایی ندارند، از میمونی که بر صلیب آویخته میشود تا مرغهایی که کانیبال شدهاند و گوشت مرغهای دیگر را میخورند. «حتی کوتولهها در آغاز کوچک بودند» اما برخلاف ظاهر نامتعارفش، بازتابی تفکربرانگیز از جهان واقعی ما است. ورنر هرتزوگ اینجا قصد انتقاد از طریقهی رفتار انسانهای عادی با افرادی که از نظر فیزیکی متفاوت هستند یا از مشکلات روانی رنج میبرند را دارد. فیلم البته حساسیتهای زمانهاش را هم به سخره میگیرد. توصیه ما این است که چندان به دنبال کشف معنی این فیلم نباشید زیرا احتمال دارد که به جواب مناسبی نرسید.
جرج لوکاس اینجا هنوز جوان و خام بود اما با همهی محدودیتها، توانسته ایدههایش را به شکلی درست پیادهسازی کند. فیلم از نظر طراحی صحنه، مینیمال است اما همین سادگی باعث شده است تا فضاسازی ویژهای داشته باشد و مدرن جلوه کند. از آنجایی که نظام حاکمِ قصه برای مدیریت مردم حاضر است هر کاری انجام دهد، سوژهی شستشوی مغزی، پروپاگاندا و کنترل ذهن هم حضور پررنگی در پیرنگ قصه دارد. در ضمن رابرت دووال و دونالد پلیسنس را هم در نقشهای اصلی داریم که هر دو عالی ظاهر شدهاند. فارغ از اینکه «جنگ ستارگان» را دوست دارید یا خیر، «تیاچاکس ۱۱۳۸» از فیلمهای خوب دهه ۷۰ میلادی است که شما را غافلگیر خواهد کرد.
سربازان نازی نمیتوانند اجازه دهند که او جان سالم به در ببرد و به دنبال او هستند اما تصادفا مرد دیگری را دستگیر میکند. در سوی دیگر، مایکل دقیقا به خانهی همین مرد قدم میگذارد و به همسر او کمک میکند. برای مایکل آسان نیست که این اتفاقات را تصادفی بداند. او تصمیم میگیرد به این زن و فرزندش کمک کند تا شاید از این طریق به رستگاری رسید. «قسمت سوم شب» از جنبهی بصری حیرتانگیز است و با ارائهی تصاویر آخرالزمانی، ویرانیهای ناشی از جنگ جهانی دوم را به شکلی تاثیرگذار ارائه میدهد. ناگفته نماند که آندژی ژووافسکی فیلم را بر اساس خاطرات پدرش از دوران جنگ ساخته و سعی کرده است تا اثرش را تا حد ممکن واقعگرایانه بسازد.
همانطور که از نام فیلم هم مشخص است، ماجراها پیرامون شاه لیر اتفاق میافتد که میخواهد پادشاهی بزرگ خود را به سه دخترش واگذار کند، به این شرط که آنها بیوقفه وی را تحسین کنند. او یکی از دخترانش را به این دلیل که به او ابراز محبت نمیکند، از ارث محروم میکند و پادشاهی را به دو دختر فریبکار و بیعاطفهی دیگر میسپارد و همین انتخاب، سقوط او را رقم میزند. منتقدان آن دوران واکنشهای مثبتی به فیلم نشان ندادند و میگفتند مرز میان شخصیتهای خوب و بد مشخص نیست، همه به یک اندازه بیرحم هستند که این مسئله شاید با ذات نمایشنامهی شکسپیر در تضاد باشد. با وجود این، طرفداران مکتب پوچگرایی، «شاه لیر» را یکی از برترین اقتباسها و یکی از فیلمهای درخشان دهه ۷۰ میلادی میدانند.
روبر برسون اینجا همهی تلاش خود را کرده است تا مفاهیم موردنظر داستایوفسکی را با کمترین تغییر و به شکلی تاثیرگذار عرضه کند و ما با شخصیتهایی همراه میشویم که وجودشان با غم پیوند خورده است و رهایشان هم نمیکند. «چهار شب یک رویابین» شاید نامتعارف باشد اما یکی از ملایمترین فیلمهای برسون به حساب میآید و اگر تاکنون هیچکدام از آثار این فیلمساز را تماشا نکردهاید، گزینهی مناسبی برای شروع است.
انتسو یاناچی در طول فیلم، سعی میکند تا مانند یک نابازیگر رفتار کند. او حالات صورت خود را در طول فیلم تغییر نمیدهد که شاید در یک اثر دیگر باعث تکبُعدی شدن شخصیت اصلی میشد اما اینجا جواب داده است. آمدئو از اتفاقاتی که برایش رخ میدهد، شگفتزده است اما ظاهرا خودش هم میداند که شخصیتی سینمایی است و درون یک فیلم زندگی میکند. و البته برای شما آسان نیست که با این شخصیت همذاتپنداری کنید بلکه از او میترسید، چرا؟ زیرا آمدئو نه یک شخصیت خیالی بلکه خودِ ما است. در حین تماشای رویدادها، خیلی زود مطمئن میشویم که آمدئو شکست خواهد خورد، و میدانیم که اگر ما هم در شرایط مشابهی قرار میگرفتیم، بیگمان شکست را تجربه میکردیم تا نوبت به یک شهروند نگونبخت دیگر برسد که شانس خودش را امتحان کند و این چرخهی بیپایان و بیمعنی را ادامه دهد. اینجاست که اهمیت ارادهی جمعی پررنگتر میشود.
با اینکه داستان اصلی آلن پو هم پیرامون یک مرد دائمالخمر اتفاق میافتاد اما این دو اثر تفاوتهای بنیادین دارند. در آن قصه، مرد قصه گربهاش را شکنجه میدهد، یکی از چشمانش را با چاقو از کاسه درمیآورد و در نهایت او را حلقآمیز میکند. وی سپس همسرش را به قتل میرساند و جسد هر دو را مخفی میکند اما در نهایت تاوان جنایتهای خود را میدهد. سرجو مارتینو از فیلمسازان صاحبسبک ایتالیایی است اما اینجا از امضاهایش فاصله گرفته تا اثر متفاوتی بسازد. فیلم خشونت افراطی و لحظات نامتعارفی را به نمایش میگذارد که بدونشک مخاطبان را غافلگیر خواهد کرد. البته به «گناه در وجودت حبس شده و فقط من کلیدش را دارم» انتقاداتی هم وارد است، منطق روایی قصه در بعضی بخشها کنار میرود و کیفیت فنی اثر میتوانست بهتر باشد اما اگر از طرفداران آثار ترسناک کلاسیک هستید، گزینهی مناسبی برای تماشا است.
برادر او، سِر چارلز (ویلیام مروین) نمیتواند بپذیرد که برادر دیوانهاش جانشین پدر شود، بنابراین زنی به نام گریس (کارولین سیمور) را اجیر میکند تا جک را فریب دهد، با او ازدواج کند و باردار شود تا انسانی سالم و با ثبات روانی در آینده جانشین جک شود. در همین حین، همسر چارلز که از شوهرش نفرت شدیدی دارد، با یک روانشناس همکاری میکند تا راهی برای درمان جک پیداد کند. «طبقهی حاکم» اقتباسی از نمایشنامهای به همین نام نوشتهی پیتر بارنز است که در نسخهی تئاتریاش هم پیتر اوتول نقش اصلی را بازی میکرد. اوتول که علاقهی شدیدی به این نمایشنامه پیدا کرده بود، حق امتیاز آن را خریداری کرد و در نهایت با همکاری پیتر مداک آن را جلوی دوربین برد.
«دوباره بنواز، سام» اقتباسی از نمایشنامهای به همین نام نوشتهی وودی آلن است که سال ۱۹۶۹ آن را روی صحنه برده بود، او آنجا هم نقش اصلی را بازی میکرد و دایان کیتن هم نقش لیندا را برعهده داشت. سه سال بعد، هربرت راس اقتباس سینمایی نمایشنامه را با همان تیم بازیگران اصلی جلوی دوربین برد. «دوباره بنواز، سام» نقدهای مثبتی دریافت کرد و البته نقطهی آغازین رابطهی عاشقانهی آلن و کیتون بود که به شاهکارهایی همچون «آنی هال» و «منهتن» ختم شد.
ما چند دورهمی مختلف از این شخصیتها را میبینیم و در حالی که هر بار، یک اتفاق نامتعارف رخ میدهد، آنها کنترل خود را حفظ میکنند و این مهمانی را رها نمیکنند. جهان فیلم از هر نظر غیرمنطقی است اما شخصیتها طوری رفتار میکنند که گویی هیچ اتفاق عجیبی رخ نداده است. «جذابیت پنهان بورژوازی» بازتابی است از دیدگاه بونوئل به طبقهی بورژوازی و او به تمسخر آداب و عرفهای اجتماعی این قشر میپردازد و آنها را از هر نظر زیر تیغ انتقاد میبرد. فیلم علیرغم ماهیت تجربیاش، جایزه اسکار بهترین فیلم خارجیزبان را به خانه برد.
داستان پیرامون کیت (مارتین شین) اتفاق میافتد، یک زبالهجمعکن که هنوز ۳۰ ساله نشده اما از تروما رنج میبرد و به خاطر حضور در جنگ، فشارهای روانی شدیدی را پشت سر گذاشته است. پس از ملاقات با دخترک ۱۵ سالهای به نام هالی (سیسی اسپیسک)، یک رابطهی مسئلهدار میان این دو آغاز میشود. آنها در نهایت پدر هالی را به قتل میرسانند و به یک آیندهی بهتر امیدوارند اما تلاش آنها برای ساخت یک زندگی قابلقبول در زمینهای لمیزرعِ مونتانا به جایی نمیرسد زیرا گذشته در تعقیب آنها است و رهایشان نمیکند. ترنس مالیک فیلمهای مشهوری همچون «درخت زندگی» و «خط باریک سرخ» را در کارنامه دارد اما «زمینهای لمیزرع» از یک جنس دیگر است و البته بهشدت درخشان.
او به محض رسیدن به آسایشگاهی که پدرش بستری است، میبیند که آنجا شرایط تاسفباری دارد؛ مشخص نیست رئیس کیست و هیچکس به بیماران اهمیتی نمیدهد. و زمان هم در این محل، به شکل دیگری سپری میشود. او در ادامه با پسرکی جوانی به نام رودلف (فیلیپ زیلبر) آشنا میشود که یک آلبوم تمبر با خود به همراه دارد و این آلبوم، او را راهی یک سفر ماجراجویانه به گذشته میکند. وویچیخ یژی هاس با این فیلم وهمآلود، ما را به عمق خاطرات یک مرد میبرد؛ از اتفاقاتی که در دوران کودکی برایش رخ داد تا ملاقات با یکی از بازمندگان یهودی لهستانی؛ یک رانندهی قطار که خود تمثیلی برای مرگ است و به ما یادآوری میکند مرگ در هر لحظه ممکن است رخ دهد.
«سیارهی شگفتانگیز» از نظر بصری و فضاسازی بهشدت منحصربهفرد است و از آثاری بود که به همگان ثابت کرد انیمیشنها تنها برای کودکان نیستند. دلایل واضحی وجود دارد که برخی از منتقدان آن را از بهترین انیمیشنهای تاریخ توصیف کردهاند و معمولا یکی از گزینههای ثابت فهرست انیمیشنهای تجربی است. «سیارهی شگفتانگیز» نه تنها از نظر بصری بیمانند است بلکه داستان وحشتناک اما انتقادی آن را هم باید تفکربرانگیز و ویژه بدانیم. این فیلم یک موفقیت بزرگ برای رنه لالوکس -و سینمای فرانسه- بود و سزاوارانه جایزهی بزرگ جشنوارهی کن را به خانه برد.
مارلوی آلتمن دغدغههای اگزیستانسیالیستی دارد و میخواهد به خودش -و بینندگان- ثابت کند که وجود دارد و حضورش تاثیرگذار است؛ او نمیخواهد بپذیرد که جهان بدون او و شغلش بازهم جلو میرود. مانند دیگر آثار رابرت آلتمن افسانهای، دوربین او همهچیز را بیپرده به تصویر میکشد و با موسیقی متن جان ویلیامز هارمونی کاملی دارد. «خداحافظی طولانی» حالا یکی از بهترین فیلمهای دههی ۷۰ میلادی در نظر گرفته میشود و بدبینیهایش نسبت به جامعهای که تحتتاثیر سلبریتیها قرار دارد، شوخیهای نامتعارف، فروماندگی شخصیتها و میانپردههای طنزش که به کمدی سیاه آغشته شدهاند، در روزگار مدرن بیشتر قابل درک است.
داستان در مورد چند دوست نوجوان است که پیش از رفتن به دانشگاه، تصمیم میگیرند یک شب دیگر را در کنار یکدیگر سپری کنند. فورد نقش یک رانندهی حرفهای به نام باب فالفا را بازی میکند که جان (پال له مت) را به چالش میکشد و او را به مسابقه دعوت میکند. شوخیهای توهینآمیز فالفا، جان را آزار میدهد و او به این نتیجه میرسد که تنها راه ساکت کردن فالفا این است که او را در مسابقه شکست دهد. «دیوارنویسی آمریکایی» نه تنها نامزد جایزه اسکار بهترین فیلم شد، بلکه با بودجهی ۷۷۷ هزار دلاری، ۱۴۰ میلیون دلار فروخت تا به یکی از سودآورترین فیلمهای دهه ۷۰ میلادی -و تاریخ سینما- تبدیل شود.
از طرف دیگر، مضمون اصلی قصه جادو و معجزه است، ما میبینیم که سلین (ژولیت برتو) و ژولی (دومینیک لابوریه) چگونه شغلشان را کنار میگذارند و به تجربهی اتفاقات فراطبیعی گرایش پیدا میکنند. این آدمها در نهایت به خواستهی قلبی خود میرسند و به قهرمان داستان خود تبدیل میشوند. نام فیلم به فرانسوی نیز ایهام دارد و در واقع یک اصطلاح است به معنای «غرق شدن در داستانی که یک نفر برای شما تعریف کرده است.» ادای دین فیلم به تئاتر را هم نادیده گرفت. ژاک ریوت از عاشقان تئاتر بود و عناصر آن را همیشه در آثارش استفاده میکرد؛ گاهی با چینش قصه و تبدیل آن به یک نمایش تا آزمونخطا با فرمهای تجربی. او در «سلین و ژولی قایقسواری میکنند» اوج هنر خود را به نمایش میگذارد.
«هتلبان شب» قبل از هر چیزی، دربارهی روابط مسموم است و ایدههایش را هم به شکلی ناراحتکننده اما تاثیرگذار عرضه میکند. فیلم همچنین به سندرم استکهلم هم اشاره دارد و به ما میگوید که فرد قربانی، تا چه اندازه از نظر روانی دچار آسیب میشود و به راحتی نمیتواند بهبود پیدا کند. گرایش به روابط نامتعارف و آسیبزا، در ناخودآگاه قربانی ریشه میکند و او حاضر است همهی شکنجههای روحی یا فیزیکی را تحمل کند و اهمیت چندانی به خود نمیدهد. لوسیا برای مکس، یک عروسک خیمه شببازی است و مکس هم از او نهایت سوءاستفاده را میکند زیرا میداند هیچ زن دیگری حاضر نیست تا این اندازه، رویاهای او را به حقیقت نزدیک کند.
ایدهی آشنای فیلم -که حالا شاید اندکی کلیشهای هم به نظر برسد- با تشکر از مهارتهای فیلمسازی فاسبیندر و درک درست او از وقایع، به یک اثر تفکربرانگیز و دردناک پیرامون ظاهرسازیها، دوروییها و ظلم انسان تبدیل شده است. چیزی که فاسبیندر را به یکی از برجستهترین فیلمسازان تاریخ تبدیل میکند، این است که تراژدیهای شخصی، دغدغهها و سرخوردگیهایش را به بهترین شکل ممکن، به شخصیتهایش تزریق میکند.
لویی مال، «ماه سیاه» را ادای احترامی به «آلیس در سرزمین عجایب» میدانست و عناصر واضحی از رمان مشهور لوئیس کارول را میتوانید در فیلم پیدا کنید. در دنیایی آخرالزمانی که یک جنگ داخلی بزرگ میان مردان و زنان در جریان است و آنها یکدیگر را به قتل میرسانند، زنی جوان (کاترین هریسون) میخواهد به دور از هیاهو، به حومهی شهر فرار کند. او در این مسیر، با رویدادهای خیالی گوناگونی روبهرو میشود که نمیتوان آنها را به آسانی توضیح داد، از جمله یک اسب تک شاخ.
یکی از این ماموران پلیس، لوگان ۵ (مایکل یورک)، در میان متعلقات یکی از رانرهای کشتهشده، یک سمبل پیدا میکند و در ادامه با دختری آشنا میشود که او نیز این سمبل را بر گردن دارد. لوگان که کنجکاو شده است، سمبل را نزد کامپیوتر میبرد و به او گفته میشود نماد یک گروه مخفی است که به رانرها کمک میکند تا به یک منطقهی مرموزی به نام پناهگاه برسند. ظاهرا پناهگاه جایی است که رانرها امنیت کامل دارند و میتوانند زندگی کوچک و آرامی داشته باشند. لوگان از سوی ابررایانه مامور میشود تا تظاهر کند که یک رانر است، سپس برود این منطقه را پیدا و آن را نابود کند.
این آدمهای نگونبخت و رویاپرداز با مهاجرت نه تنها به هیچ موفقیت یا ثروتی نمیرسند، بلکه شرایط پیچیدهتری را تجربه میکنند. رویدادهایی که برای برونو و دوستانش در آلمان رخ داده بود، به شکل دیگری در آمریکا تکرار میشود. بانکدارها هم به دنبال معدود مال و اموال آنها هستند، البته نه با خشونت بلکه با لبخند. ورنر هرتزوگ برای شخصیتهای فرعی از نابازیگران استفاده کرده و این تصمیم باعث شده است تا بعضی لحظات، کمدیتر و برخی دیگر، تاثیرگذارتر شوند. نقطهی عطف فیلم را باید پایان آن بدانیم که به اعتقاد بسیاری، یکی از غمانگیزترین پایانبندیهای تاریخ سینما است. «اشتروشک» علیه هیچ کشوری نیست، با این حال نشان میدهد که رویای آمریکایی گاهی چیزی بیشتر از یک رویا نیست. شاید بعضی از آدمها با تلاش به آن برسند اما دیگران، سقوط را تجربه خواهند کرد.
«جادوگر» بر اساس رمان «مزد ترس» نوشتهی ژرژ آرنو ساخته شده است که در دههی ۵۰ میلادی، فیلم «مزد ترس» هم بر اساس آن تولید شده بود (به همین دلیل، بعضی از منتقدان، ساختهی ویلیام فریدکین را یک بازسازی میدانند). این فیلم اکشن درجهیک، داستان ملاقات چهار مرد را روایت میکند که در روستایی در آمریکای جنوبی ملاقات میکنند و یک ماموریت مشترک دارند: اینکه محمولهای از دینامیتهای قدیمی را به مقصد برسانند، انتقال این مواد منفجره دشوار است زیرا هر لحظه ممکن است منفجر شوند. «جادوگر» فیلم محبوب فریدکین بود و اگرچه در گیشه موفق عمل نکرد اما حالا یکی از بهترین فیلمهای دهه ۷۰ میلادی در نظر گرفته میشود.
هیچکدام آنها اما خبر ندارند که شکست نزدیک است و فاصلهی زیادی با مرگ ندارند. در این ساختهی سام پکینپا، از افتخار، دلاوری و اعمال قهرمانانهی رایج فیلمهای جنگی خبری نیست؛ او حتی از رنگهای خنثی استفاده کرده تا خاکستری بودن رویدادها و شخصیتها را ملموستر عرضه کند. «صلیب آهنین» فیلمی تراژیک است که نوع نگاه سربازان آلمانی را در مرکز توجه قرار میدهد اما پیامهای آن را باید جهانشمول بدانیم، پکینپا میخواهد به ما بگوید که جنگها تا چه اندازه میتوانند غیرانسانی و ظالمانه باشند. این فیلم هم دقیقا به سرنوشت «جادوگر» دچار شد و تحتتاثیر «جنگ ستارگان» قرار گرفت، با این حال برایش یک دنباله هم ساختند که افتضاح از آب درآمد.
رئیسجمهور استیونز در یک دوراهی سخت قرار میگیرد و قدم بعدی او عواقب بزرگی برای کشورش در پی خواهد داشت. اگر کاری انجام ندهد، یک جنگ هستهای رخ میدهد و اگر آن اطلاعات را فاش کند، شورش و جنگ داخلی به راه خواهد افتاد. «آخرین پرتوی غروب» در دوران اکران به موفقیت خاصی نرسید اما مثل بسیاری از آثار این مقاله، در گذر زمان به یک فیلم کالت تبدیل شد و داستان آن نیز در عصر فعلی اهمیت بیشتری پیدا کرده است و شما را به تفکر وادار میکند. برت لنکستر جوان هم شما را مجذوب خودش خواهد کرد.
قصه در مورد یک دختر دانش آموز و شش همکلاسیاش است که در فصل تابستان، به عمارت یکی از عمههایش در حومهی شهر میروند تا تفریح کنند. عمهی قصه اما یک آدم معمولی نیست، او یک جادوگر است که برای بازگشت همسر کشتهشدهاش از جنگ، انتظار میکشد. از طرف دیگر، این عمارت هم یک عمارت معمولی نیست، گرسنه است و میخواهد این دختربچهها را ببلعد! از اینجا به بعد، شاهد تعدادی از عجیبترین رویدادهای ممکن خواهید بود که شاید باعث شوند کابوس ببینید، از پیانویی که آدم میخورد تا هندوانههای خشمگین و یک سَر معلق در هوا؛ اینها تنها گوشهی کوچکی از عجایب فیلم هستند. «خانه» در سالهای بعدی تاثیر زیادی روی عناوین ترسناک غربی گذاشت.
اینگمار برگمان روابط مادر و دختر را موشکافی میکند و نگاهی تلخ به روابط خانوادگی، وابستگی و خشمهای سرکوبشده دارد. در هنگام تماشای این فیلم، ناخواسته به یاد اتفاقات واقعی زندگی شخصی اینگرید برگمن میافتید و گاهی این حس را دارید که او نقش شارلوت را فراتر از یک نقش، به چشم دریچهای رو به گذشته میبیند. «سونات پاییزی» اولین و آخرین همکاری اینگمار برگمان و اینگرید برگمن بود که برای این بازیگر، هفتمین نامزدی جایزه اسکار و هفتمین نامزدی جایزه گلدن گلوب را به همراه داشت.
شخصیت اسکار، تجسمِ بیتفاوتی اجتماعی در مواجهه با شر است (در فیلم، شر همان نازیها هستند). او مانند کبک، سرش را زیر برف میکند و به جای روبهرو شدن با مشکلات، از مسئولیتپذیری شانه خالی میکند. این مضمون مهم به شکلی در فیلم بیان شده که مخاطب را به تفکر وادار میکند. طبل حلبی جایزهی نخل طلای سال ۱۹۷۹ و جایزهی اسکار بهترین فیلم خارجیزبان را در مراسم اسکار سال ۱۹۸۰ بهدست آورد و اگرچه بعضی از ابعاد آن کمی نامتعارف به نظر میرسد اما وجود آنها ضروری بوده است تا فولکر اشلوندورف بتواند انتقادهایش را واضح بیان کند.
ساختهی هال اشبی دربارهی عواقب جاهطلبی، طمعورزی و غرور است، چیزهایی که آدمی را به حاشیه میبرند، انسانیت او را کمرنگ میکنند و روابط اجتماعیاش را تحتتاثیر قرار میدهند. فیلم اما بهواسطهی شخصیت چنس هم شما را به چالش هم میکشد زیرا یک معمای بزرگ است و میتوان از او برداشتهای متفاوتی داشت. در «حضور» شاهد بهترین نقشآفرینی پیتر سلرز نیز هستیم.
وقتی جنگ به پایان رسید، به ماریا اطلاع داده میشود که هرمان کشته شده و او بیوه شده است. دخترک مدتی بعد، رابطهی تازهای را با یک سرباز آمریکایی سیاهپوست به نام بیل (جورج برد) آغاز میکند و از او باردار میشود. در همین حین، هرمان ناگهان بازمیگردد و اعلام میکند که تمام این مدت را اسیر ارتش روسیه بوده است تا ماریا در یک دوراهی سخت قرار بگیرد. «ازدواج ماریا براون» محشر است و نمیتوان آن را تماشا کرد و عاشق سینمای راینر ورنر فاسبیندر نشد، فیلمسازی که در ۳۷ سالگی از جهان رفت اما نزدیک به ۳۰ اثر سینمایی و تلویزیونی برجسته تولید کرد.
منبع: دیجیمگ
ما با «پدرخوانده» (۱۹۷۲) به دنیای پیچیدهی جنایتهای سازمانیافته و با «اینک آخرالزمان» (۱۹۷۹) به قلب تاریکی قدم گذاشتیم. با «راننده تاکسی» (۱۹۷۶) در خیابانهای محزون نیویورک راه رفتیم و با «آروارهها» (۱۹۷۵) شاهد اولین بلاکباستر تاریخ سینما بودیم. با «برخورد نزدیک از نوع سوم»، سفری به مهد ناشناختهها داشتیم و با «جنگ ستارگان» (۱۹۷۷) به کهکشانهای دور سفر کردیم. فیلمهای دهه ۷۰ میلادی کمنظیر هستند و تعدادی از شاهکارهای تاریخ سینما از همین دهه آمدهاند. ۳۰ اثر برگزیدهی این مقاله، شاید همگی شاهکار نباشند اما بیتردید ارزش تماشا دارند و به شناخت شما از سینمای این دهه کمک ویژهای میکنند.
۱- ال توپو (El Topo)
- سال اکران: ۱۹۷۰
- کارگردان: آلخاندرو خودوروفسکی
- بازیگران: آلخاندرو خودوروفسکی، آلفونسو آراو، برونتیس خودوروفسکی، داوید سیلوا
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۰ از ۱۰۰
ال توپو در این مسیر، یک زن برده را هم نجات میدهد که به وی میگوید اگر چهار تفنگدار بزرگ منطقه را شکست دهد، به برترین هفتتیرکش سرزمین تبدیل خواهد شد. مشابه دیگر فیلمهای نمادگرا و سورئال خودوروفسکی، «ال توپو» را هم میتوان از زوایای مختلف بررسی کرد. هر کدام از این تفنگداران، نمایندهی یک ایدئولوژی خاص هستند و ال توپو با حیلهگری -و تکیه بر شانس- تلاش میکند تا شکستشان دهد اما در عین حال، از آنها چیزهای تازهای میآموزد که به رشد شخصی وی کمک میکند. با این حال، سفر تفنگدار مشهور شاید باعث شود که به جای رستگاری، سقوط مطلق را تجربه کند.
۲- حتی کوتولهها در آغاز کوچک بودند (Even Dwarves Started Small)
- سال اکران: ۱۹۷۰
- کارگردان: ورنر هرتزوگ
- بازیگران: هلموت دورینگ، پل گلاور
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۱۰۰ از ۱۰۰
هرجومرجهایی که کوتاه قامتهای قصه به راه انداختهاند، رفتهرفته شکل ابزورد و خشنتری به خود میگیرد و چیزهایی را خواهید داد که در نگاه اول معنایی ندارند، از میمونی که بر صلیب آویخته میشود تا مرغهایی که کانیبال شدهاند و گوشت مرغهای دیگر را میخورند. «حتی کوتولهها در آغاز کوچک بودند» اما برخلاف ظاهر نامتعارفش، بازتابی تفکربرانگیز از جهان واقعی ما است. ورنر هرتزوگ اینجا قصد انتقاد از طریقهی رفتار انسانهای عادی با افرادی که از نظر فیزیکی متفاوت هستند یا از مشکلات روانی رنج میبرند را دارد. فیلم البته حساسیتهای زمانهاش را هم به سخره میگیرد. توصیه ما این است که چندان به دنبال کشف معنی این فیلم نباشید زیرا احتمال دارد که به جواب مناسبی نرسید.
۳- تیاچاکس ۱۱۳۸ (THX 1138)
- سال اکران: ۱۹۷۱
- کارگردان: جرج لوکاس
- بازیگران: رابرت دووال، دونالد پلیسنس، ایان ولف
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۶ از ۱۰۰
جرج لوکاس اینجا هنوز جوان و خام بود اما با همهی محدودیتها، توانسته ایدههایش را به شکلی درست پیادهسازی کند. فیلم از نظر طراحی صحنه، مینیمال است اما همین سادگی باعث شده است تا فضاسازی ویژهای داشته باشد و مدرن جلوه کند. از آنجایی که نظام حاکمِ قصه برای مدیریت مردم حاضر است هر کاری انجام دهد، سوژهی شستشوی مغزی، پروپاگاندا و کنترل ذهن هم حضور پررنگی در پیرنگ قصه دارد. در ضمن رابرت دووال و دونالد پلیسنس را هم در نقشهای اصلی داریم که هر دو عالی ظاهر شدهاند. فارغ از اینکه «جنگ ستارگان» را دوست دارید یا خیر، «تیاچاکس ۱۱۳۸» از فیلمهای خوب دهه ۷۰ میلادی است که شما را غافلگیر خواهد کرد.
۴- قسمت سوم شب (The Third Part of The Night)
- سال اکران: ۱۹۷۱
- کارگردان: آندژی ژووافسکی
- بازیگران: ماوگوژاتا براونک، لشک تلهشینسکی، یان نووینسکی، مارک والچفسکی
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: –
سربازان نازی نمیتوانند اجازه دهند که او جان سالم به در ببرد و به دنبال او هستند اما تصادفا مرد دیگری را دستگیر میکند. در سوی دیگر، مایکل دقیقا به خانهی همین مرد قدم میگذارد و به همسر او کمک میکند. برای مایکل آسان نیست که این اتفاقات را تصادفی بداند. او تصمیم میگیرد به این زن و فرزندش کمک کند تا شاید از این طریق به رستگاری رسید. «قسمت سوم شب» از جنبهی بصری حیرتانگیز است و با ارائهی تصاویر آخرالزمانی، ویرانیهای ناشی از جنگ جهانی دوم را به شکلی تاثیرگذار ارائه میدهد. ناگفته نماند که آندژی ژووافسکی فیلم را بر اساس خاطرات پدرش از دوران جنگ ساخته و سعی کرده است تا اثرش را تا حد ممکن واقعگرایانه بسازد.
۵- شاه لیر (King Lear)
- سال اکران: ۱۹۷۱
- کارگردان: پیتر بروک
- بازیگران: پل اسکوفیلد، آلن وب، سیریل کیوسک
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۷ از ۱۰۰
همانطور که از نام فیلم هم مشخص است، ماجراها پیرامون شاه لیر اتفاق میافتد که میخواهد پادشاهی بزرگ خود را به سه دخترش واگذار کند، به این شرط که آنها بیوقفه وی را تحسین کنند. او یکی از دخترانش را به این دلیل که به او ابراز محبت نمیکند، از ارث محروم میکند و پادشاهی را به دو دختر فریبکار و بیعاطفهی دیگر میسپارد و همین انتخاب، سقوط او را رقم میزند. منتقدان آن دوران واکنشهای مثبتی به فیلم نشان ندادند و میگفتند مرز میان شخصیتهای خوب و بد مشخص نیست، همه به یک اندازه بیرحم هستند که این مسئله شاید با ذات نمایشنامهی شکسپیر در تضاد باشد. با وجود این، طرفداران مکتب پوچگرایی، «شاه لیر» را یکی از برترین اقتباسها و یکی از فیلمهای درخشان دهه ۷۰ میلادی میدانند.
۶- چهار شب یک رویابین (Quatre Nuits d’un Rêveur)
- سال اکران: ۱۹۷۱
- کارگردان: روبر برسون
- بازیگران: ایزابل واینگارتن، پاتریک ژوئان، لیدیا بیوندی
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۹ از ۱۰۰
روبر برسون اینجا همهی تلاش خود را کرده است تا مفاهیم موردنظر داستایوفسکی را با کمترین تغییر و به شکلی تاثیرگذار عرضه کند و ما با شخصیتهایی همراه میشویم که وجودشان با غم پیوند خورده است و رهایشان هم نمیکند. «چهار شب یک رویابین» شاید نامتعارف باشد اما یکی از ملایمترین فیلمهای برسون به حساب میآید و اگر تاکنون هیچکدام از آثار این فیلمساز را تماشا نکردهاید، گزینهی مناسبی برای شروع است.
۷- گزارش (L’udienza)
- سال اکران: ۱۹۷۲
- کارگردان: مارکو فرری
- بازیگران: انتسو یاناچی، کلودیا کاردیناله، اوگو تونیاتسی، میشل پیکولی
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: –
انتسو یاناچی در طول فیلم، سعی میکند تا مانند یک نابازیگر رفتار کند. او حالات صورت خود را در طول فیلم تغییر نمیدهد که شاید در یک اثر دیگر باعث تکبُعدی شدن شخصیت اصلی میشد اما اینجا جواب داده است. آمدئو از اتفاقاتی که برایش رخ میدهد، شگفتزده است اما ظاهرا خودش هم میداند که شخصیتی سینمایی است و درون یک فیلم زندگی میکند. و البته برای شما آسان نیست که با این شخصیت همذاتپنداری کنید بلکه از او میترسید، چرا؟ زیرا آمدئو نه یک شخصیت خیالی بلکه خودِ ما است. در حین تماشای رویدادها، خیلی زود مطمئن میشویم که آمدئو شکست خواهد خورد، و میدانیم که اگر ما هم در شرایط مشابهی قرار میگرفتیم، بیگمان شکست را تجربه میکردیم تا نوبت به یک شهروند نگونبخت دیگر برسد که شانس خودش را امتحان کند و این چرخهی بیپایان و بیمعنی را ادامه دهد. اینجاست که اهمیت ارادهی جمعی پررنگتر میشود.
۸- گناه در وجودت حبس شده و فقط من کلیدش را دارم (Your Vice is a Locked Room and Only I Have the Key)
- سال اکران: ۱۹۷۲
- کارگردان: سرجو مارتینو
- بازیگران: ادویژ فنش، آنیتا استریندبرگ، لوئیجی پیستیلی، ایوان راسیموف
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۱۰۰ از ۱۰۰
با اینکه داستان اصلی آلن پو هم پیرامون یک مرد دائمالخمر اتفاق میافتاد اما این دو اثر تفاوتهای بنیادین دارند. در آن قصه، مرد قصه گربهاش را شکنجه میدهد، یکی از چشمانش را با چاقو از کاسه درمیآورد و در نهایت او را حلقآمیز میکند. وی سپس همسرش را به قتل میرساند و جسد هر دو را مخفی میکند اما در نهایت تاوان جنایتهای خود را میدهد. سرجو مارتینو از فیلمسازان صاحبسبک ایتالیایی است اما اینجا از امضاهایش فاصله گرفته تا اثر متفاوتی بسازد. فیلم خشونت افراطی و لحظات نامتعارفی را به نمایش میگذارد که بدونشک مخاطبان را غافلگیر خواهد کرد. البته به «گناه در وجودت حبس شده و فقط من کلیدش را دارم» انتقاداتی هم وارد است، منطق روایی قصه در بعضی بخشها کنار میرود و کیفیت فنی اثر میتوانست بهتر باشد اما اگر از طرفداران آثار ترسناک کلاسیک هستید، گزینهی مناسبی برای تماشا است.
۹- طبقه حاکم (The Ruling Class)
- سال اکران: ۱۹۷۲
- کارگردان: پیتر مداک
- بازیگران: پیتر اوتول، الستر سیم، آرتور لووی، هری اندروز
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۳ از ۱۰۰
برادر او، سِر چارلز (ویلیام مروین) نمیتواند بپذیرد که برادر دیوانهاش جانشین پدر شود، بنابراین زنی به نام گریس (کارولین سیمور) را اجیر میکند تا جک را فریب دهد، با او ازدواج کند و باردار شود تا انسانی سالم و با ثبات روانی در آینده جانشین جک شود. در همین حین، همسر چارلز که از شوهرش نفرت شدیدی دارد، با یک روانشناس همکاری میکند تا راهی برای درمان جک پیداد کند. «طبقهی حاکم» اقتباسی از نمایشنامهای به همین نام نوشتهی پیتر بارنز است که در نسخهی تئاتریاش هم پیتر اوتول نقش اصلی را بازی میکرد. اوتول که علاقهی شدیدی به این نمایشنامه پیدا کرده بود، حق امتیاز آن را خریداری کرد و در نهایت با همکاری پیتر مداک آن را جلوی دوربین برد.
۱۰- دوباره بنواز، سام (Play It Again Sam)
- سال اکران: ۱۹۷۲
- کارگردان: هربرت راس
- بازیگران: وودی آلن، دایان کیتن، تونی رابرتس، جری لیسی، جوی بنگ
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۷ از ۱۰۰
«دوباره بنواز، سام» اقتباسی از نمایشنامهای به همین نام نوشتهی وودی آلن است که سال ۱۹۶۹ آن را روی صحنه برده بود، او آنجا هم نقش اصلی را بازی میکرد و دایان کیتن هم نقش لیندا را برعهده داشت. سه سال بعد، هربرت راس اقتباس سینمایی نمایشنامه را با همان تیم بازیگران اصلی جلوی دوربین برد. «دوباره بنواز، سام» نقدهای مثبتی دریافت کرد و البته نقطهی آغازین رابطهی عاشقانهی آلن و کیتون بود که به شاهکارهایی همچون «آنی هال» و «منهتن» ختم شد.
۱۱- جذابیت پنهان بورژوازی (The Discreet Charm of the Bourgeoisie)
- سال اکران: ۱۹۷۲
- کارگردان: لوییس بونوئل
- بازیگران: فرناندو ری، پل فرانکر، دلفین سریج، استفان اودران
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۸ از ۱۰۰
ما چند دورهمی مختلف از این شخصیتها را میبینیم و در حالی که هر بار، یک اتفاق نامتعارف رخ میدهد، آنها کنترل خود را حفظ میکنند و این مهمانی را رها نمیکنند. جهان فیلم از هر نظر غیرمنطقی است اما شخصیتها طوری رفتار میکنند که گویی هیچ اتفاق عجیبی رخ نداده است. «جذابیت پنهان بورژوازی» بازتابی است از دیدگاه بونوئل به طبقهی بورژوازی و او به تمسخر آداب و عرفهای اجتماعی این قشر میپردازد و آنها را از هر نظر زیر تیغ انتقاد میبرد. فیلم علیرغم ماهیت تجربیاش، جایزه اسکار بهترین فیلم خارجیزبان را به خانه برد.
۱۲- زمینهای لمیزرع (Badlands)
- سال اکران: ۱۹۷۳
- کارگردان: ترنس مالیک
- بازیگران: مارتین شین، سیسی اسپیسک، رامون بیری، وارن اوتس، جان کارتر، آلن وینت، بن براوو
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۷ از ۱۰۰
داستان پیرامون کیت (مارتین شین) اتفاق میافتد، یک زبالهجمعکن که هنوز ۳۰ ساله نشده اما از تروما رنج میبرد و به خاطر حضور در جنگ، فشارهای روانی شدیدی را پشت سر گذاشته است. پس از ملاقات با دخترک ۱۵ سالهای به نام هالی (سیسی اسپیسک)، یک رابطهی مسئلهدار میان این دو آغاز میشود. آنها در نهایت پدر هالی را به قتل میرسانند و به یک آیندهی بهتر امیدوارند اما تلاش آنها برای ساخت یک زندگی قابلقبول در زمینهای لمیزرعِ مونتانا به جایی نمیرسد زیرا گذشته در تعقیب آنها است و رهایشان نمیکند. ترنس مالیک فیلمهای مشهوری همچون «درخت زندگی» و «خط باریک سرخ» را در کارنامه دارد اما «زمینهای لمیزرع» از یک جنس دیگر است و البته بهشدت درخشان.
۱۳- آسایشگاه ساعتشنی (The Hourglass Sanatorium)
- سال اکران: ۱۹۷۳
- کارگردان: وویچیخ یژی هاس
- بازیگران: یان نووینسکی، گوستاف هولوبک
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: –
او به محض رسیدن به آسایشگاهی که پدرش بستری است، میبیند که آنجا شرایط تاسفباری دارد؛ مشخص نیست رئیس کیست و هیچکس به بیماران اهمیتی نمیدهد. و زمان هم در این محل، به شکل دیگری سپری میشود. او در ادامه با پسرکی جوانی به نام رودلف (فیلیپ زیلبر) آشنا میشود که یک آلبوم تمبر با خود به همراه دارد و این آلبوم، او را راهی یک سفر ماجراجویانه به گذشته میکند. وویچیخ یژی هاس با این فیلم وهمآلود، ما را به عمق خاطرات یک مرد میبرد؛ از اتفاقاتی که در دوران کودکی برایش رخ داد تا ملاقات با یکی از بازمندگان یهودی لهستانی؛ یک رانندهی قطار که خود تمثیلی برای مرگ است و به ما یادآوری میکند مرگ در هر لحظه ممکن است رخ دهد.
۱۴- سیارهی شگفتانگیز (Fantastic Planet)
- سال اکران: ۱۹۷۳
- کارگردان: رنه لالوکس
- صداپیشگان: الن گوراگوئر، دیک الیوت، کلود جوزف، اریک باوگین
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۱ از ۱۰۰
«سیارهی شگفتانگیز» از نظر بصری و فضاسازی بهشدت منحصربهفرد است و از آثاری بود که به همگان ثابت کرد انیمیشنها تنها برای کودکان نیستند. دلایل واضحی وجود دارد که برخی از منتقدان آن را از بهترین انیمیشنهای تاریخ توصیف کردهاند و معمولا یکی از گزینههای ثابت فهرست انیمیشنهای تجربی است. «سیارهی شگفتانگیز» نه تنها از نظر بصری بیمانند است بلکه داستان وحشتناک اما انتقادی آن را هم باید تفکربرانگیز و ویژه بدانیم. این فیلم یک موفقیت بزرگ برای رنه لالوکس -و سینمای فرانسه- بود و سزاوارانه جایزهی بزرگ جشنوارهی کن را به خانه برد.
۱۵- خداحافظی طولانی (The Long Goodbye)
- سال اکران: ۱۹۷۳
- کارگردان: رابرت آلتمن
- بازیگران: الیوت گولد، نینا فن پالاندت، استرلینگ هایدن، مارک رایدل، هنری گیبسون
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۴ از ۱۰۰
مارلوی آلتمن دغدغههای اگزیستانسیالیستی دارد و میخواهد به خودش -و بینندگان- ثابت کند که وجود دارد و حضورش تاثیرگذار است؛ او نمیخواهد بپذیرد که جهان بدون او و شغلش بازهم جلو میرود. مانند دیگر آثار رابرت آلتمن افسانهای، دوربین او همهچیز را بیپرده به تصویر میکشد و با موسیقی متن جان ویلیامز هارمونی کاملی دارد. «خداحافظی طولانی» حالا یکی از بهترین فیلمهای دههی ۷۰ میلادی در نظر گرفته میشود و بدبینیهایش نسبت به جامعهای که تحتتاثیر سلبریتیها قرار دارد، شوخیهای نامتعارف، فروماندگی شخصیتها و میانپردههای طنزش که به کمدی سیاه آغشته شدهاند، در روزگار مدرن بیشتر قابل درک است.
۱۶- دیوارنویسی آمریکایی (American Graffiti)
- سال اکران: ۱۹۷۳
- کارگردان: جرج لوکاس
- بازیگران: هریسون فورد، کندی کلارک، ران هاوارد، ریچارد درایفس، سیندی ویلیامز، مکنزی فیلیپس، چارلز مارتین اسمیت
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۶ از ۱۰۰
داستان در مورد چند دوست نوجوان است که پیش از رفتن به دانشگاه، تصمیم میگیرند یک شب دیگر را در کنار یکدیگر سپری کنند. فورد نقش یک رانندهی حرفهای به نام باب فالفا را بازی میکند که جان (پال له مت) را به چالش میکشد و او را به مسابقه دعوت میکند. شوخیهای توهینآمیز فالفا، جان را آزار میدهد و او به این نتیجه میرسد که تنها راه ساکت کردن فالفا این است که او را در مسابقه شکست دهد. «دیوارنویسی آمریکایی» نه تنها نامزد جایزه اسکار بهترین فیلم شد، بلکه با بودجهی ۷۷۷ هزار دلاری، ۱۴۰ میلیون دلار فروخت تا به یکی از سودآورترین فیلمهای دهه ۷۰ میلادی -و تاریخ سینما- تبدیل شود.
۱۷- سلین و ژولی قایقسواری میکنند (Celine and Julie Go Boating)
- سال اکران: ۱۹۷۴
- کارگردان: ژاک ریوت
- بازیگران: دومینیک لابوریه، ژولیت برتو، مری-فرانس پیزیه، بول اوژیه
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۷ از ۱۰۰
از طرف دیگر، مضمون اصلی قصه جادو و معجزه است، ما میبینیم که سلین (ژولیت برتو) و ژولی (دومینیک لابوریه) چگونه شغلشان را کنار میگذارند و به تجربهی اتفاقات فراطبیعی گرایش پیدا میکنند. این آدمها در نهایت به خواستهی قلبی خود میرسند و به قهرمان داستان خود تبدیل میشوند. نام فیلم به فرانسوی نیز ایهام دارد و در واقع یک اصطلاح است به معنای «غرق شدن در داستانی که یک نفر برای شما تعریف کرده است.» ادای دین فیلم به تئاتر را هم نادیده گرفت. ژاک ریوت از عاشقان تئاتر بود و عناصر آن را همیشه در آثارش استفاده میکرد؛ گاهی با چینش قصه و تبدیل آن به یک نمایش تا آزمونخطا با فرمهای تجربی. او در «سلین و ژولی قایقسواری میکنند» اوج هنر خود را به نمایش میگذارد.
۱۸- هتلبان شب (The Night Porter)
- سال اکران: ۱۹۷۴
- کارگردان: لیلیانا کاوانی
- بازیگران: درک بوگارد، شارلوت رمپلینگ، فیلیپ لروی، گابریله فرزتی
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۶ از ۱۰۰
«هتلبان شب» قبل از هر چیزی، دربارهی روابط مسموم است و ایدههایش را هم به شکلی ناراحتکننده اما تاثیرگذار عرضه میکند. فیلم همچنین به سندرم استکهلم هم اشاره دارد و به ما میگوید که فرد قربانی، تا چه اندازه از نظر روانی دچار آسیب میشود و به راحتی نمیتواند بهبود پیدا کند. گرایش به روابط نامتعارف و آسیبزا، در ناخودآگاه قربانی ریشه میکند و او حاضر است همهی شکنجههای روحی یا فیزیکی را تحمل کند و اهمیت چندانی به خود نمیدهد. لوسیا برای مکس، یک عروسک خیمه شببازی است و مکس هم از او نهایت سوءاستفاده را میکند زیرا میداند هیچ زن دیگری حاضر نیست تا این اندازه، رویاهای او را به حقیقت نزدیک کند.
۱۹- ترس روح را میخورد (Fear Eats the Soul)
- سال اکران: ۱۹۷۴
- کارگردان: راینر ورنر فاسبیندر
- بازیگران: بریگیته میرا، باربارا ولنتین، ایرم هرمان، راینر ورنر فاسبیندر
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۱۰۰ از ۱۰۰
ایدهی آشنای فیلم -که حالا شاید اندکی کلیشهای هم به نظر برسد- با تشکر از مهارتهای فیلمسازی فاسبیندر و درک درست او از وقایع، به یک اثر تفکربرانگیز و دردناک پیرامون ظاهرسازیها، دوروییها و ظلم انسان تبدیل شده است. چیزی که فاسبیندر را به یکی از برجستهترین فیلمسازان تاریخ تبدیل میکند، این است که تراژدیهای شخصی، دغدغهها و سرخوردگیهایش را به بهترین شکل ممکن، به شخصیتهایش تزریق میکند.
۲۰- ماه سیاه (Black Moon)
- سال اکران: ۱۹۷۵
- کارگردان: لویی مال
- بازیگران: کاترین هریسون، جو دالساندرو، الکساندرا استوارت، ترزه گیزه
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۲ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۵۰ از ۱۰۰
لویی مال، «ماه سیاه» را ادای احترامی به «آلیس در سرزمین عجایب» میدانست و عناصر واضحی از رمان مشهور لوئیس کارول را میتوانید در فیلم پیدا کنید. در دنیایی آخرالزمانی که یک جنگ داخلی بزرگ میان مردان و زنان در جریان است و آنها یکدیگر را به قتل میرسانند، زنی جوان (کاترین هریسون) میخواهد به دور از هیاهو، به حومهی شهر فرار کند. او در این مسیر، با رویدادهای خیالی گوناگونی روبهرو میشود که نمیتوان آنها را به آسانی توضیح داد، از جمله یک اسب تک شاخ.
۲۱- فرار لوگان (Logan’s Run)
- سال اکران: ۱۹۷۶
- کارگردان: مایکل اندرسون
- بازیگران: مایکل یورک، جنی اگاتر، ریچارد جردن، راسکو لی براون
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۳ از ۱۰۰
یکی از این ماموران پلیس، لوگان ۵ (مایکل یورک)، در میان متعلقات یکی از رانرهای کشتهشده، یک سمبل پیدا میکند و در ادامه با دختری آشنا میشود که او نیز این سمبل را بر گردن دارد. لوگان که کنجکاو شده است، سمبل را نزد کامپیوتر میبرد و به او گفته میشود نماد یک گروه مخفی است که به رانرها کمک میکند تا به یک منطقهی مرموزی به نام پناهگاه برسند. ظاهرا پناهگاه جایی است که رانرها امنیت کامل دارند و میتوانند زندگی کوچک و آرامی داشته باشند. لوگان از سوی ابررایانه مامور میشود تا تظاهر کند که یک رانر است، سپس برود این منطقه را پیدا و آن را نابود کند.
۲۲- اشتروشک (Stroszek)
- سال اکران: ۱۹۷۷
- کارگردان: ورنر هرتزوگ
- بازیگران: برونو اشلاینشتاین، اوا ماتز، نوربرت گروپ، کلمنز شیتز
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۵ از ۱۰۰
این آدمهای نگونبخت و رویاپرداز با مهاجرت نه تنها به هیچ موفقیت یا ثروتی نمیرسند، بلکه شرایط پیچیدهتری را تجربه میکنند. رویدادهایی که برای برونو و دوستانش در آلمان رخ داده بود، به شکل دیگری در آمریکا تکرار میشود. بانکدارها هم به دنبال معدود مال و اموال آنها هستند، البته نه با خشونت بلکه با لبخند. ورنر هرتزوگ برای شخصیتهای فرعی از نابازیگران استفاده کرده و این تصمیم باعث شده است تا بعضی لحظات، کمدیتر و برخی دیگر، تاثیرگذارتر شوند. نقطهی عطف فیلم را باید پایان آن بدانیم که به اعتقاد بسیاری، یکی از غمانگیزترین پایانبندیهای تاریخ سینما است. «اشتروشک» علیه هیچ کشوری نیست، با این حال نشان میدهد که رویای آمریکایی گاهی چیزی بیشتر از یک رویا نیست. شاید بعضی از آدمها با تلاش به آن برسند اما دیگران، سقوط را تجربه خواهند کرد.
۲۳- جادوگر (Sorcerer)
- سال اکران: ۱۹۷۷
- کارگردان: ویلیام فریدکین
- بازیگران: روی شایدر، برونو کرمر، فرانسیسکو رابال، کارل جان، فردریش فن لدبور
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۹ از ۱۰۰
«جادوگر» بر اساس رمان «مزد ترس» نوشتهی ژرژ آرنو ساخته شده است که در دههی ۵۰ میلادی، فیلم «مزد ترس» هم بر اساس آن تولید شده بود (به همین دلیل، بعضی از منتقدان، ساختهی ویلیام فریدکین را یک بازسازی میدانند). این فیلم اکشن درجهیک، داستان ملاقات چهار مرد را روایت میکند که در روستایی در آمریکای جنوبی ملاقات میکنند و یک ماموریت مشترک دارند: اینکه محمولهای از دینامیتهای قدیمی را به مقصد برسانند، انتقال این مواد منفجره دشوار است زیرا هر لحظه ممکن است منفجر شوند. «جادوگر» فیلم محبوب فریدکین بود و اگرچه در گیشه موفق عمل نکرد اما حالا یکی از بهترین فیلمهای دهه ۷۰ میلادی در نظر گرفته میشود.
۲۴- صلیب آهنین (Cross of Iron)
- سال اکران: ۱۹۷۷
- کارگردان: سام پکینپا
- بازیگران: جیمز کابرن، ماکسیمیلیان شل، جیمز میسون، دیوید وارنر، زنتا برگر
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۱ از ۱۰۰
هیچکدام آنها اما خبر ندارند که شکست نزدیک است و فاصلهی زیادی با مرگ ندارند. در این ساختهی سام پکینپا، از افتخار، دلاوری و اعمال قهرمانانهی رایج فیلمهای جنگی خبری نیست؛ او حتی از رنگهای خنثی استفاده کرده تا خاکستری بودن رویدادها و شخصیتها را ملموستر عرضه کند. «صلیب آهنین» فیلمی تراژیک است که نوع نگاه سربازان آلمانی را در مرکز توجه قرار میدهد اما پیامهای آن را باید جهانشمول بدانیم، پکینپا میخواهد به ما بگوید که جنگها تا چه اندازه میتوانند غیرانسانی و ظالمانه باشند. این فیلم هم دقیقا به سرنوشت «جادوگر» دچار شد و تحتتاثیر «جنگ ستارگان» قرار گرفت، با این حال برایش یک دنباله هم ساختند که افتضاح از آب درآمد.
۲۵- آخرین پرتوی غروب (Twilight’s Last Gleaming)
- سال اکران: ۱۹۷۷
- کارگردان: رابرت آلدریچ
- بازیگران: برت لنکستر، ریچارد ویدمارک، چارلز دارنینگ، ملوین داگلاس، جوزف کاتن، پل وینفیلد، ویلیام مارشال
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۰ از ۱۰۰
رئیسجمهور استیونز در یک دوراهی سخت قرار میگیرد و قدم بعدی او عواقب بزرگی برای کشورش در پی خواهد داشت. اگر کاری انجام ندهد، یک جنگ هستهای رخ میدهد و اگر آن اطلاعات را فاش کند، شورش و جنگ داخلی به راه خواهد افتاد. «آخرین پرتوی غروب» در دوران اکران به موفقیت خاصی نرسید اما مثل بسیاری از آثار این مقاله، در گذر زمان به یک فیلم کالت تبدیل شد و داستان آن نیز در عصر فعلی اهمیت بیشتری پیدا کرده است و شما را به تفکر وادار میکند. برت لنکستر جوان هم شما را مجذوب خودش خواهد کرد.
۲۶- خانه (Hausu)
- سال اکران: ۱۹۷۷
- کارگردان: نابوهیکو اوبایاشی
- بازیگران: کیمیکو ایکگامی، یوکو مینامیدا
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۱ از ۱۰۰
قصه در مورد یک دختر دانش آموز و شش همکلاسیاش است که در فصل تابستان، به عمارت یکی از عمههایش در حومهی شهر میروند تا تفریح کنند. عمهی قصه اما یک آدم معمولی نیست، او یک جادوگر است که برای بازگشت همسر کشتهشدهاش از جنگ، انتظار میکشد. از طرف دیگر، این عمارت هم یک عمارت معمولی نیست، گرسنه است و میخواهد این دختربچهها را ببلعد! از اینجا به بعد، شاهد تعدادی از عجیبترین رویدادهای ممکن خواهید بود که شاید باعث شوند کابوس ببینید، از پیانویی که آدم میخورد تا هندوانههای خشمگین و یک سَر معلق در هوا؛ اینها تنها گوشهی کوچکی از عجایب فیلم هستند. «خانه» در سالهای بعدی تاثیر زیادی روی عناوین ترسناک غربی گذاشت.
۲۷- سونات پاییزی (Autumn Sonata)
- سال اکران: ۱۹۷۸
- کارگردان: اینگمار برگمان
- بازیگران: اینگرید برگمن، لیو اولمان، ارلاند یوزفسون، گونار بیورنستراند، لنا نیمان
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۶ از ۱۰۰
اینگمار برگمان روابط مادر و دختر را موشکافی میکند و نگاهی تلخ به روابط خانوادگی، وابستگی و خشمهای سرکوبشده دارد. در هنگام تماشای این فیلم، ناخواسته به یاد اتفاقات واقعی زندگی شخصی اینگرید برگمن میافتید و گاهی این حس را دارید که او نقش شارلوت را فراتر از یک نقش، به چشم دریچهای رو به گذشته میبیند. «سونات پاییزی» اولین و آخرین همکاری اینگمار برگمان و اینگرید برگمن بود که برای این بازیگر، هفتمین نامزدی جایزه اسکار و هفتمین نامزدی جایزه گلدن گلوب را به همراه داشت.
۲۸- طبل حلبی (The Tin Drum)
- سال اکران: ۱۹۷۹
- کارگردان: فولکر اشلوندورف
- بازیگران: دیوید بننت، ماریو آدورفف آنگلا وینکلر، دانیل اولبریخسکی
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۳ از ۱۰۰
شخصیت اسکار، تجسمِ بیتفاوتی اجتماعی در مواجهه با شر است (در فیلم، شر همان نازیها هستند). او مانند کبک، سرش را زیر برف میکند و به جای روبهرو شدن با مشکلات، از مسئولیتپذیری شانه خالی میکند. این مضمون مهم به شکلی در فیلم بیان شده که مخاطب را به تفکر وادار میکند. طبل حلبی جایزهی نخل طلای سال ۱۹۷۹ و جایزهی اسکار بهترین فیلم خارجیزبان را در مراسم اسکار سال ۱۹۸۰ بهدست آورد و اگرچه بعضی از ابعاد آن کمی نامتعارف به نظر میرسد اما وجود آنها ضروری بوده است تا فولکر اشلوندورف بتواند انتقادهایش را واضح بیان کند.
۲۹- حضور (Being There)
- سال اکران: ۱۹۷۹
- کارگردان: هال اشبی
- بازیگران: پیتر سلرز، شرلی مکلین، جک واردن، ملوین داگلاس
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۵ از ۱۰۰
ساختهی هال اشبی دربارهی عواقب جاهطلبی، طمعورزی و غرور است، چیزهایی که آدمی را به حاشیه میبرند، انسانیت او را کمرنگ میکنند و روابط اجتماعیاش را تحتتاثیر قرار میدهند. فیلم اما بهواسطهی شخصیت چنس هم شما را به چالش هم میکشد زیرا یک معمای بزرگ است و میتوان از او برداشتهای متفاوتی داشت. در «حضور» شاهد بهترین نقشآفرینی پیتر سلرز نیز هستیم.
۳۰- ازدواج ماریا براون (The Marriage of Maria Braun)
- سال اکران: ۱۹۷۹
- کارگردان: راینر ورنر فاسبیندر
- بازیگران: هانا شیگولا، کلاوس لوویتچ، ایوان دسنی، گیزلا اولن
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۲ از ۱۰۰
وقتی جنگ به پایان رسید، به ماریا اطلاع داده میشود که هرمان کشته شده و او بیوه شده است. دخترک مدتی بعد، رابطهی تازهای را با یک سرباز آمریکایی سیاهپوست به نام بیل (جورج برد) آغاز میکند و از او باردار میشود. در همین حین، هرمان ناگهان بازمیگردد و اعلام میکند که تمام این مدت را اسیر ارتش روسیه بوده است تا ماریا در یک دوراهی سخت قرار بگیرد. «ازدواج ماریا براون» محشر است و نمیتوان آن را تماشا کرد و عاشق سینمای راینر ورنر فاسبیندر نشد، فیلمسازی که در ۳۷ سالگی از جهان رفت اما نزدیک به ۳۰ اثر سینمایی و تلویزیونی برجسته تولید کرد.
منبع: دیجیمگ
https://teater.ir/news/58102