اغلب خونآشامهای فرهنگ عامه مرد هستند؛ از شرور نمادین برام استوکر یعنی همان کنت دراکولا بگیر تا نمونههای جدیدتر مثل مایکل موربیوس از کاراکترهای کمیکهای مارول و قهرمان کتابها و فیلمهای «گرگ و میش» یعنی ادوارد کالن. اما اگر بیشتر توجه کنید میبینید که شخصیتهای خونآشام زن همیشه در فیلم و سریالها وجود داشتهاند، فقط در مرکز توجهات نبودهاند.
چارسو پرس: داستانها و اسطورههای مربوط به خونآشامها از قرنها پیش در فرهنگ کشورهای مختلف وجود داشتهاند. اگرچه خونآشامها معمولا به عنوان موجوداتی شناخته میشوند که شبها سروکلهاشان پیدا میشود و از خون انسان تغذیه میکنند، اما جنبههای انسانی نیز به این موجودات فراطبیعی نسبت داده شده که از داستانی به داستان دیگر، فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت هستند. گاه حتی از خونآشامها به عنوان نمادی برای انتقال مضامین دیگر استفاده شده است؛ از بازنمایی دیدگاههای سیاسی و به تصویر کشیدن انحرافات اجتماعی، تا تمرکز بر قدرت افرادی که از سوی جامعه طرد شدهاند میتوان در داستانهای مربوط به این موجودات جادویی پیدا کرد.
البته نکتهای که در تمام این خونآشامها باید مد نظر داشت این است که اغلب خونآشامهای فرهنگ عامه مرد هستند؛ از شرور نمادین برام استوکر یعنی همان کنت دراکولا بگیر تا نمونههای جدیدتر مثل مایکل موربیوس از کاراکترهای کمیکهای مارول و قهرمان کتابها و فیلمهای «گرگ و میش» یعنی ادوارد کالن. اما اگر بیشتر توجه کنید میبینید که شخصیتهای خونآشام زن همیشه در فیلم و سریالها وجود داشتهاند، فقط در مرکز توجهات نبودهاند. این کاراکترها اغلب درگیر مضامینی چون جنسیت و قدرت گرفتن زنان هستند و در صورت توسعهی شخصیتی درست، میتوانند به یکی از بهترین ابزارها برای داستانسرایی تبدیل شوند.
همانطور که گفتیم، سروکلهی کاراکترهای خونآشام زن از سالها پیش در فیلم و سریالها پیدا شده است؛ برای مثال، میتوان به کاراکتر مینا هارکر با بازی هلن چندلر اشاره کرد که در فیلم «دراکولا» محصول سال ۱۹۳۱ میلادی حضور داشت. لوسی وستنرا نیز یکی دیگر از شخصیتهای داستان برام استوکر است که در اقتباسها و فیلمهای سینمایی متعددی از دراکولا به عنوان یک خونآشام زن جذاب ظاهر میشود. یکی از بازنماییهای متفاوت از زنان خونآشام نیز به کاراکتر آکاشا (آلیا) در فیلم «ملکهی نفرینشده» باز میگردد. این فیلم بر اساس کتابی با همین نام از مجموعهی «تاریخنگاریهای خونآشام» ان رایس ساخته شده که داستان لستات و مواجههی او با خونآشامهای باستانی را در مرکزیت قرار میدهد. اما علاوه بر اینها بسیاری خونآشامهای زن دیگر نیز در فیلمها وجود دارند که هر یک رنگی تازه به افسانه و اسطورهی این موجود فراطبیعی میدهند.
«خاطرات شبپره» یک فیلم ترسناک گوتیک محصول ۲۰۱۱ میلادی به نویسندگی و کارگردانی مری هارون است که براساس رمان ریچل کلاین ساخته شده است. اگر نام مری هارون به گوشتان آشناست احتمالا به این دلیل است که او را بیشتر به خاطر کاگردانی فیلم کلاسیک «روانی امریکایی» محصول سال ۲۰۰۰ میلادی میشناسند. داستان «خاطرات شبپره» در یک مدرسهی شبانهروزی دخترانه اتفاق میافتد. ربکا (سارا بولگر) دختر نوجوانی است که اخیرا زندگیاش در سراشیبی غمانگیزی افتاده است؛ اما با ورود دختر مرموزی به نام ارنسا (لیلی کول) به زندگی او، آشوب همه چیز را فرامیگیرد. ربکا روز به روز بیشتر به سمت انزوا و پارانویا کشیده میشود و شک میکند که ارنسا یک خونآشام است. ربکا در حالی که با پارانویا و شک و شبهههای خود دست به گریبان است، به این فکر میافتد که ارنسا از خون بهترین دوستش، لوسی (سارا گادون) تغذیه میکند.
«خاطرات شبپره» در زمان اکران خود با استقبال زیاد مواجه نشد و منتقدان نقدهای منفی زیادی به آن وارد کردند؛ اما این فیلم هر چه که باشد به خاطر فضای گوتیک و ترسناک خود و به تصویر کشیدن یک خونآشام زن در آن قابل تحسین است. این فیلم در لابهلای داستان خود اشاراتی به «کارمیلا» اثر شریدان له فانیو میکند و ارنسا را به عنوان زن خونآشام اغواگری به تصویر میکشد که خود را به جای دوست ربکا جا میزند. البته این نیروی وسوسه انگیز چیزی جز رنج و عذاب حتمی با خودش نمیآورد. ارنسا شخصیتی مرموز و شبحوار دارد و حتی میتوان او را به عنوان نمادی از غم و اندوه ربکا در نظر گرفت که در زمان افسردگی با آن دست و پنجه نرم میکند. این میتواند تفسیری فریبنده از اسطورهی خونآشام باشد که حالا در این فیلم در کاراکتر این زن نمود پیدا کرده است.
«از گرگ و میش تا سحر» به نویسندگی کوئنتین تارانتیو و کارگردانی روبرت رودریگز یک فیلم درام جنایی است که وسط کار به فیلم هیولایی و خونآشامی تبدیل میشود. این فیلم محصول ۱۹۹۶ میلادی داستان دو برادر به نامهای ست (جورج کلونی) و ریچی گکو (تارانتیو) را تعریف میکند که پس از یک سرقت مسلحانه از بانک متواری شدهاند و سعی دارند از مرز ایالات متحده به سمت مکزیک فرار کنند. برادران با گروگان گرفتن یک خانوادهی مسیحی در مرز فروپاشی (هاروی کایتل، ارنست لیو و جولیت لوئیس) قصد دارند در یک کلوب مکزیکی دورافتاده پنهان شوند؛ اما برنامههایشان همه مختل میشود وقتی ناگهان میبینند که دور و بر آنها پر از خونآشام است.
سانتانیکو پاندمونیوم، که سلما برای بازی در نقش او حسابی سروصدا به راه انداخت، یک زن خونآشام باستانی است که در این کلوب نمایش اجرا میکند و موتورسواران و رانندگان کامیون را با اجراهای جذاب خود به سمت کلوب میکشاند و پیش از آنکه آنها از قضیه بویی ببرند درها را قفل، به آنها حمله کرده و از خونشان تغذیه میکند. این شخصیت با بازی هایک با وجود آنکه تنها حدود ده دقیقه در فیلم حضور دارد، به یکی از مهمترین و بهیادماندنیترین عناصر فیلم «از گرگ و میش تا سحر» تبدیل شده است. سانتانیکو با حرکات خیرهکننده و نیات آشکارا شوم خود مالکیت تک تک لحظات نمایش را در اختیار میگیرد.
۸. ایزابلا – «من خفاشها را دوست دارم» (I Like Bats)
«من خفاشها را دوست دارم» به کارگردانی گژگوش وارخوئو یک درام کمدی تاریک ترسناک لهستانی محصول سال ۱۹۸۶ میلادی است. این فیلم داستان ایزابلا (کاتارزینا والتر) زن خونآشام جوانی را تعریف میکند که در مغازهی عجیب و غریب یکی از اقوامش در شهر کوچکی در لهستان کار میکند؛ و البته شبها بیرون میرود و چندتایی مرد را نیز تور کرده و خون آنها را بیرون میکشد. روزی ایزابلا با روانپزشک خوشتیپی به نام رودلف (مارک بارباسیوویچ) آشنا میشود و تصمیم میگیرد به مرکز توانبخشی او مراجعه کند. این شروع رابطهی پیچیده این دو است؛ ایزابلا احساسات عاشقانهای برای رودولف پیدا میکند و در مقابل، رودولف معتقد است ایزابلا دچار اختلالات روانی است و در واقع هیچ توانایی ماورای طبیعی در او وجود ندارد.
با وجود ناشناخته بودن این فیلم، «من خفاشها را دوست دارم» یک فیلم فوق العاده تماشایی با یک نقش اصلی زن خونآشام متفاوت است؛ خونآشامی که خلاف آنچه تاکنون دیدهایم میخواهد برای شرایط خود راه درمانی پیدا کند. این ایدهی ناب و تازه به خودی خود کافی است تا «من خفاشها را دوست دارم» به یکی از سرگرمکنندهترین فیلمهای این ژانر تبدیل شود که متأسفانه آنطور که باید و شاید دیده نشده است. با وجود اینکه عناصر رمانتیک اغلب در فیلمهای خونآشامی حضوری پررنگ دارند، اما این عناصر در «من خفاشها را دوست دارم» بهخصوص به طرز کمیکی تشدید شده است. ایزابلای شوخ، منزوی و رمانتیک قهرمانی دوست داشتنی برای فیلم وارخوئو ساخته است که بیننده از دیدن او سیر نمیشود.
«سعادت» یک فیلم ترسناک محصول سال ۲۰۱۹ میلادی است به نویسندگی و کارگردانی جو بگوس است که از فیلمهای ژانر ترسناک و اسلشر دههی هفتاد میلادی الهام میگیرد. «سعادت» داستان دزی (دورا مدیسون) را روایت میکند، هنرمندی که دچار بلوک هنری شده و احساس میکند توانایی خلق کردن را از دست داده است. پس او برای آنکه خلاقیت از دست رفتهاش را بازیابد از یک مادهی مخدر توهمزا به نام «سعادت» استفاده میکند که او را به جنون و خونخواری میکشاند. با وجود آنکه این مخدر به دزی الهامات تازهای میدهد تا در نقاشیهای خود از آنها استفاده کند، اما در عین حال او را به یک خونآشام خشن تبدیل میکند که حتی خودش نیز قادر به کنترل آن نیست. فیلم «سعادت» از عنصر خونآشام به عنوان تمثیلی برای اعتیاد و عواقب مخرب ناشی از آن استفاده میکند و درد و رنج ناشی از این تجربه را نشان میدهد و زن داستان نیز تسلیم این وسوسهها میشود.
«سعادت» یک فیلم دلهرهآور با حال و هوای متوهم و یک موسیقی متن عالی است. این فیلم با سرعت بالا، تدوین پرزرق و برق و فیلمبرداری نئونی خود یک تجربهی هیجان انگیز تماشایی ایجاد کرده است. دورا مدیسون در نقش زن خونآشام فیلم نیز یک کاراکتر تکراری که در انواع رسانهها دیدهایم را به شخصیتی تبدیل کرده که جنون و دیوانگی را به بهترین نحو به تصویر میکشد. مدیسون دزی را به عنوان نقاشی بداخلاق و سرخورده نشان میدهد که به تنهایی در لس آنجلس زندگی میکند و در عین حال که به عنوان یک هنرمند عصبی و کمطاقت شناخته میشود، یک خونآشام امریکایی تمامعیار است.
«بیزانتیوم» یک فیلم خونآشامی محصول سال ۲۰۱۲ به کارگردانی نیل جردن و نویسندگی مویرا بوفینی و مبتنی بر نمایشنامهای به نام «یک داستان خونآشام» است. نیل جردن را احتمالا از فیلم «مصاحبه با خونآشام» (۱۹۹۴) به یاد داشته باشید. در این فیلم النور وب (سرشه رونان) زن خونآشام جوانی است که با مادرش کلارا (جما آرترتون) به یک شهر ساحلی نقل مکان میکند؛ شهری که ارتباط خاصی با گذشتهی آنها دارد. در آنجا پیوند مهر و محبتی که بین دو شخصیت وجود دارد به ترتیب از هم میپاشد؛ زیرا هر دو زن با آسیبهایی به قدمت صدها سال دست و پنجه نرم میکنند و دشمنان خونآشام قدرتمندی علیه آنها صف کشیدهاند.
«بیزانتیوم» یکی از بهترین فیلمهای خونآشامی دههی ۲۰۱۰ میلادی است که یک درام زیبا و پراحساس مملو از مضامین زنانه ارائه میدهد. البته از نشان دادن صحنههای واقعا خشن و خونخواری نیز کوتاهی نمیکند. کاراکترهای کلارا و النور هر دو به بهترین نحو اجرا شدهاند و رابطهی آنها هستهی اصلی داستان فیلم را شکل میدهد. درواقع، تقابل دیدگاه این دو شخصیت است که پیچشها و تنشهای فیلم را میسازد؛ النور تمایل دارد تا از پوستهی خود بیرون بیاید و داستان و هویت خود را آشکار کند، اما کلارا به این زندگی امیدی ندارد و تنها میخواهد در سایهها زندگی خود را بگذراند. کلارا و النور با نقش آفرینی عالی رونان و آرترتون در فیلم زنده میشوند و شخصیتهای خونآشام زن معرکهای هستند.
«دنیای مردگان» به کارگردانی لن وایزمن و براساس فیلمنامهای از دنیل مک براید یک فیلم اکشن گوتیک محصول سال ۲۰۰۳ میلادی است. در این فیلم کیت بکینسل در نقش یک زن خونآشام به نام سیلین حاضر شده که در اصل قاتل معروفی است که با القابی چون دلال مرگ شناخته میشود. سیلین به سرعت خود را درگیر دشمنیهای بین خونآشامها و گرگینهها، یا همان لایکانها، مییابد که قرنهاست به طول انجامیده و ماجرایش از حدود همین فیلم تجاوز میکند و به فرنچایز بزرگتر آن میپیوندد. داستان زمانی پیچیدهتر میشود که سیلین خود را درگیر مردی به نام مایکل (اسکات اسپیدمن) مییابد؛ انسانی با پتانسیل ژنتیکی ویژه که به او توانایی تبدیل شدن به یک دورگهی خونآشام و گرگینه میدهد. با ادامهدار شدن جنگ بین این دو گروه، پرسشهایی دربارهی میزان وفاداری سیلین مطرح میشود و او نیز در برابر خود را یک دوراهی میبیند که باید بین وفاداری و عشق یکی را انتخاب کند.
مجموعهی «دنیای مردگان» طرفداران بسیاری دارد و بیشتر شهرت خود را هم مدیون ستارهی خود، کیت بکینسل است که با این فیلم ثابت کرد میتواند در نقش اول یک فرنچایز اکشن بازی کند. سیلین بیش از هر چیز به خاطر آشفتگیهای درونی و اخلاقی، داستان غمانگیز و تواناییهای مبارزهی غیرقابل انکارش به یک قهرمان جذاب تبدیل شده است که با لباس خاص خود دیگر به عنوان یکی از کاراکترهای نمادین فیلمها شناخته میشود. علاوه بر ظواهر ماجرا، سیلین یک تحول شخصیتی جالب را از سر میگذارند. داستان با سیلینی آغاز میشود که یک قاتل خونسرد است و به نظر ماهیتی فرابشری دارد که نقطه ضعفهای انسانی بر او تأثیری ندارند؛ اما با ملاقات با مایک و عاشق شدن سیلین، شک و شبهههایی به سر سیلین میافتاد؛ مثل اینکه آیا آرمانی که او برایش مبارزه میکند واقعا استحقاق جنگیدن برایش را دارد یا نه.
«گرسنگی» محصول ۱۹۸۶ به کارگردانی تونی اسکات، نویسندگی ایوان دیویس و مایکل توماس اقتباسی از رمانی به همین نام اثر ویتلی استریبر است که در سال ۱۹۸۱ میلادی آن را منتشر کرده بود. این فیلم ترسناک خونآشام بریتانیایی داستان زن اغواگری به نام میریام بلیلاک (کاترین دنو) را روایت میکند که در هر دوره، هر چند صد سال یک بار عشاق خود را با وعدهی زندگی ابدی اغوا میکند و این چرخهای است که از دوران مصر باستان آغاز شده است. با این حال، در ادامهی فیلم به طرز وحشتناکی آشکار میشود که جوانی ابدی بخشی از این معامله نیست. شریک زندگی میریام (دیوید بویی) نوازندهی ویولنسل از قرن ۱۸ فرانسه، پی میبرد که ثانیه به ثانیه پیرتر میشود و سرعت آن از حد معمول بارها بیشتر است.
«گرسنگی» یک فیلم هنری و از نظر بصری چشمگیر است که محض اطلاع، اولین فیلم کارنامهی کاری تونی اسکات شگفت انگیز نیز به حساب میآید. این فیلم موضوعاتی مثل پیر شدن، طردشدگی و روابط پیچیده را به ویژه در مراودهی میریام با جان و سارا (سوزان ساراندون) به تصویر میکشد. اگرچه این خونآشام زن در روابط خود بیرحم است و رهبری اوضاع را به دست میگیرد، اما در فیلم به عنوان زنی مهربان و رمانتیک نیز نشان داده میشود که احساساتش نسبت به اطرافیانش مثل جان و سارا کاملا واقعی است. اجرای این کاراکتر پیچیده و لایهلایه که در زیبایی او حزن عظیمی نهفته است، تنها از کاترین دنو برمیآمد و حضور دیوید بویی و سوزان ساراندون نیز زیبایی و غنای خاص فیلم اسکات را تشدید میکند.
فیلم «تنها عاشقان زنده ماندند» به نویسندگی و کارگردانی فیلمساز مستقل جیم جارموش یک درام فانتزی رمانتیک محصول سال ۲۰۱۳ میلادی است که داستان زن و مرد خونآشام عاشقی را تعریف میکند که سالهاست در یک رابطهی دورادور باقی ماندهاند. آدام (تام هیدلستون) و ایوا (تیلدا سوینتون) یک زوج جذاب، هنرمند و منزوی هستند که رابطهی آنها سرخوردگی آدم از انسانیت و خوشبینی و عشق به فرهنگ و هنر همه را در خودش دارد. «تنها عاشقان زنده ماندند» با وجود تمام خون و خونریزیهایش، فیلمی است که از هر لحاظ زندگی را پاس میدارد و با تمام وجود از ارزش عشق، دوستی و دوست داشتن، و موسیقی حرف میزند.
علاوه بر این زوج عاشق، در فیلم «تنها عاشقان زنده ماندند» دو کاراکتر کاملا متضاد ایوا و آوا را داریم که هر دو شخصیتهای خونآشام زن قانعکننده و پیچیدهای هستند. ایوا یک شخصیت خونآشام با زیبایی خارق العاده است. صداقت، عاطفه و دلسوزی او نسبت به اطرافیانش و حتی انسانهای دیگر چیزی است که از کسی با ماهیت خونخوار توقع نداریم. او از فرصتی که به عنوان یک زن خونآشام به او داده شده استفاده میکند تا از تجربهی هنر انسانی بیشترین بهره را ببرد و مهمتر از همه، او انسانها را دوست دارد و نمیخواهد با قتل آنها خون مورد نیاز خود را تأمین کند. اما او تنها زن خونآشام در فیلم جارموش نیست. خواهر کوچکتر ایوا، آوا (میا واشیکوفسکا) با وجود سن بالایش، همچنان مانند یک دختربچه یا زن جوان پرخاشگر، بازیگوش و غیرقابل اعتماد رفتار میکند. آوا با اینکه روحیهی بالایی دارد، اما به اخلاقیات پایبند نیست و هر بار به انسانها خیانت میکند، نسبت به آدمها بدرفتار است و بدون هیچ احساس پشیمانی دست به قتل آنها میزند.
«مصاحبه با خونآشام» فیلمی به کارگردانی نیل جردن و نویسندگی ان رایس است که خودش فیلمنامهی آن را بر اساس کتاب مشهور خود به همین نام نوشته است. در این فیلم با کاراکترهای لستات (تام کروز) و لوئیس (برد پیت) آشنا شده و ماجرای رابطهی پیچیدهی مرید و مرادی آنها را دنبال میکنیم. کریستین اسلیتر در نقش مصاحبهگر در این فیلم ظاهر میشود که با خونآشام کهنسال یعنی همان لوئیس مصاحبه کرده و او نیز داستان زندگی خود را از زمان تبدیل شدن به خونآشام برایش تعریف میکند. از دریچهی دید لوئیس ما با کاراکتر کلادیا آشنا میشویم. دختربچهای پنج ساله که تمام اعضای خانوادهاش به خاطر طاعون میمیرند و لوئیس طاقت نیاورده و او را به خونآشام تبدیل میکند؛ کاری که در دفترچهی قوانین خونآشامها یکی از بدترین جرمها به حساب میآید.
این فیلم اولین نقش آفرینی مهم کریستن دانست محسوب میشود که برای او شهرت بسیار و حتی نامزدی برای دریافت جایزهی بهترین بازیگر نقش مکمل گلدن گلوب را به همراه داشت. هرچند شاید تجربهی ساخت آن برای کودکی به سن و سال دانست مناسب نبوده باشد. در «مصاحبه با خونآشام» با کاراکتری مواجه میشویم که با اینکه قد و قامت کوچکی دارد و انگار هنوز در عالم کودکی به سر میبرد، اما از نظر ذهنی زن بالغی به حساب میآید و همین مهمترین چالش عمر کلادیا است که در نهایت، نابودی او را نیز به بار میآورد. کلادیا در عین حال که میخواهد کودکی از دست رفتهی خود را بازبیاید و کسی را پیدا کند که برایش نقش مادری ایفا کند، میخواهد از سمت لوئیس و لستات جدی گرفته شود و تنها بازیچه و عروسک خیمهشببازی دست آنها نباشد.
این به دست گرفتن عاملیت در کاراکتر کلادیا باعث شده او به یکی از بهترین خونآشامهای زن در فیلم و سریالها تبدیل شود که از نظر عمق و توسعهپردازی شخصیت کمتر کسی به پایش میرسد. اگر میخواهید بیشتر از داستان کلادیا سردربیاورید، علاوه بر کتاب خود ان رایس، مجموعهی تلویزیونی «مصاحبه با خونآشام» را نیز توصیه میکنیم که در آن کاراکتر کلادیا ساخته و پرداختهتر است و بازنمایی تازهای که بیلی بس از این شخصیت جوان نشان میدهد با آنچه پیش از این دیدهاید تفاوت دارد. کلادیا در این مجموعه به یکی از کاراکترهای بنیادی تبدیل میشود که دست تنها یکی از پایههای خانوادهی عجیب و غریب لستات و لوئیس را شکل میدهد.
«دکتر اسلیپ» بر اساس رمانی محصول ۲۰۱۳ نوشتهی استاد کتابهای ترسناک استیون کینگ ساخته شده است. این فیلم ترسناک فراطبیعی به نویسندگی و کارگردانی مایک فلنگن دنبالهای بر داستان «درخشش» نوشتهی خود کینگ، به حساب میآید که در آن یوان مکگرگور نقش دن تورنس را بازی میکند که حالا دیگر بزرگ شده است. این فیلم داستان دن را نشان میدهد که حالا با اعتیاد به الکل، آسیبهای خانوادگی و تراما دست و پنجه نرم میکند و حالا میخواهد کنترل خود بر قدرتهای روانیاش را به دست بیاورد. دن از طریق قدرت تلهپاتی با ابرا (کایلی کوران) ارتباط میگیرد. او دختری جوان با قدرتهای درخشان خاص خود است و این دو به تدریج گروه مخفی از خونآشامهای روانی را پیدا میکنند که وحشت عظیمی به جان کودکانی با تواناییهای استثنایی میاندازند و از آنها تغذیه میکنند.
شخصیت رز خونآشام در این فیلم توسط ربکا فرگوسن به تصویر کشیده شده که یکی از بهترین اجراهای کارنامهی این بازیگر زن نیز به حساب میآید. او رهبر این فرقهی خونآشامهای بیرحم است. ربکا فرگوسن در مصاحبهای با Bustle حسابی از پیچیدگیهای شخصیت رز گفته و آن را هیولایی جاودانه توصیف کرد که بازی در نقش آن برای خودش رهاییبخش بوده است. رز به عنوان یک شرور قوی، بیرحم و فوق العاده قدرتمند یک خونآشام کاریزماتیک و اغواگر است که او را به یکی از شخصیتهای زن بهیادماندنی در تاریخ فیلم و سریال تبدیل میکند. همچنین او یکی از ترسناکترین شخصیتهای شرور کتابهای استیون کینگ است که مانند او را به سختی در ادبیات داستانی پیدا خواهید کرد. اگر از اجرای ربکا فرگوسن در این فیلم لذت بردهاید، پیشنهاد میکنیم فیلم تازهی او، «تلماسه: بخش دوم» را نیز از دست ندهید که فرگوسن در آن یکی از متفاوتترین اجراهای خود را به نمایش گذاشته است.
البته نکتهای که در تمام این خونآشامها باید مد نظر داشت این است که اغلب خونآشامهای فرهنگ عامه مرد هستند؛ از شرور نمادین برام استوکر یعنی همان کنت دراکولا بگیر تا نمونههای جدیدتر مثل مایکل موربیوس از کاراکترهای کمیکهای مارول و قهرمان کتابها و فیلمهای «گرگ و میش» یعنی ادوارد کالن. اما اگر بیشتر توجه کنید میبینید که شخصیتهای خونآشام زن همیشه در فیلم و سریالها وجود داشتهاند، فقط در مرکز توجهات نبودهاند. این کاراکترها اغلب درگیر مضامینی چون جنسیت و قدرت گرفتن زنان هستند و در صورت توسعهی شخصیتی درست، میتوانند به یکی از بهترین ابزارها برای داستانسرایی تبدیل شوند.
همانطور که گفتیم، سروکلهی کاراکترهای خونآشام زن از سالها پیش در فیلم و سریالها پیدا شده است؛ برای مثال، میتوان به کاراکتر مینا هارکر با بازی هلن چندلر اشاره کرد که در فیلم «دراکولا» محصول سال ۱۹۳۱ میلادی حضور داشت. لوسی وستنرا نیز یکی دیگر از شخصیتهای داستان برام استوکر است که در اقتباسها و فیلمهای سینمایی متعددی از دراکولا به عنوان یک خونآشام زن جذاب ظاهر میشود. یکی از بازنماییهای متفاوت از زنان خونآشام نیز به کاراکتر آکاشا (آلیا) در فیلم «ملکهی نفرینشده» باز میگردد. این فیلم بر اساس کتابی با همین نام از مجموعهی «تاریخنگاریهای خونآشام» ان رایس ساخته شده که داستان لستات و مواجههی او با خونآشامهای باستانی را در مرکزیت قرار میدهد. اما علاوه بر اینها بسیاری خونآشامهای زن دیگر نیز در فیلمها وجود دارند که هر یک رنگی تازه به افسانه و اسطورهی این موجود فراطبیعی میدهند.
۱۰. ارنسا – «خاطرات شبپره» (The Moth Diaries)
«خاطرات شبپره» یک فیلم ترسناک گوتیک محصول ۲۰۱۱ میلادی به نویسندگی و کارگردانی مری هارون است که براساس رمان ریچل کلاین ساخته شده است. اگر نام مری هارون به گوشتان آشناست احتمالا به این دلیل است که او را بیشتر به خاطر کاگردانی فیلم کلاسیک «روانی امریکایی» محصول سال ۲۰۰۰ میلادی میشناسند. داستان «خاطرات شبپره» در یک مدرسهی شبانهروزی دخترانه اتفاق میافتد. ربکا (سارا بولگر) دختر نوجوانی است که اخیرا زندگیاش در سراشیبی غمانگیزی افتاده است؛ اما با ورود دختر مرموزی به نام ارنسا (لیلی کول) به زندگی او، آشوب همه چیز را فرامیگیرد. ربکا روز به روز بیشتر به سمت انزوا و پارانویا کشیده میشود و شک میکند که ارنسا یک خونآشام است. ربکا در حالی که با پارانویا و شک و شبهههای خود دست به گریبان است، به این فکر میافتد که ارنسا از خون بهترین دوستش، لوسی (سارا گادون) تغذیه میکند.
«خاطرات شبپره» در زمان اکران خود با استقبال زیاد مواجه نشد و منتقدان نقدهای منفی زیادی به آن وارد کردند؛ اما این فیلم هر چه که باشد به خاطر فضای گوتیک و ترسناک خود و به تصویر کشیدن یک خونآشام زن در آن قابل تحسین است. این فیلم در لابهلای داستان خود اشاراتی به «کارمیلا» اثر شریدان له فانیو میکند و ارنسا را به عنوان زن خونآشام اغواگری به تصویر میکشد که خود را به جای دوست ربکا جا میزند. البته این نیروی وسوسه انگیز چیزی جز رنج و عذاب حتمی با خودش نمیآورد. ارنسا شخصیتی مرموز و شبحوار دارد و حتی میتوان او را به عنوان نمادی از غم و اندوه ربکا در نظر گرفت که در زمان افسردگی با آن دست و پنجه نرم میکند. این میتواند تفسیری فریبنده از اسطورهی خونآشام باشد که حالا در این فیلم در کاراکتر این زن نمود پیدا کرده است.
۹. سانتانیکو پاندمونیوم – «از گرگ و میش تا سحر» (From Dusk Till Dawn)
«از گرگ و میش تا سحر» به نویسندگی کوئنتین تارانتیو و کارگردانی روبرت رودریگز یک فیلم درام جنایی است که وسط کار به فیلم هیولایی و خونآشامی تبدیل میشود. این فیلم محصول ۱۹۹۶ میلادی داستان دو برادر به نامهای ست (جورج کلونی) و ریچی گکو (تارانتیو) را تعریف میکند که پس از یک سرقت مسلحانه از بانک متواری شدهاند و سعی دارند از مرز ایالات متحده به سمت مکزیک فرار کنند. برادران با گروگان گرفتن یک خانوادهی مسیحی در مرز فروپاشی (هاروی کایتل، ارنست لیو و جولیت لوئیس) قصد دارند در یک کلوب مکزیکی دورافتاده پنهان شوند؛ اما برنامههایشان همه مختل میشود وقتی ناگهان میبینند که دور و بر آنها پر از خونآشام است.
سانتانیکو پاندمونیوم، که سلما برای بازی در نقش او حسابی سروصدا به راه انداخت، یک زن خونآشام باستانی است که در این کلوب نمایش اجرا میکند و موتورسواران و رانندگان کامیون را با اجراهای جذاب خود به سمت کلوب میکشاند و پیش از آنکه آنها از قضیه بویی ببرند درها را قفل، به آنها حمله کرده و از خونشان تغذیه میکند. این شخصیت با بازی هایک با وجود آنکه تنها حدود ده دقیقه در فیلم حضور دارد، به یکی از مهمترین و بهیادماندنیترین عناصر فیلم «از گرگ و میش تا سحر» تبدیل شده است. سانتانیکو با حرکات خیرهکننده و نیات آشکارا شوم خود مالکیت تک تک لحظات نمایش را در اختیار میگیرد.
بیشتر بخوانید: قویترین خونآشامهای تاریخ
۸. ایزابلا – «من خفاشها را دوست دارم» (I Like Bats)
«من خفاشها را دوست دارم» به کارگردانی گژگوش وارخوئو یک درام کمدی تاریک ترسناک لهستانی محصول سال ۱۹۸۶ میلادی است. این فیلم داستان ایزابلا (کاتارزینا والتر) زن خونآشام جوانی را تعریف میکند که در مغازهی عجیب و غریب یکی از اقوامش در شهر کوچکی در لهستان کار میکند؛ و البته شبها بیرون میرود و چندتایی مرد را نیز تور کرده و خون آنها را بیرون میکشد. روزی ایزابلا با روانپزشک خوشتیپی به نام رودلف (مارک بارباسیوویچ) آشنا میشود و تصمیم میگیرد به مرکز توانبخشی او مراجعه کند. این شروع رابطهی پیچیده این دو است؛ ایزابلا احساسات عاشقانهای برای رودولف پیدا میکند و در مقابل، رودولف معتقد است ایزابلا دچار اختلالات روانی است و در واقع هیچ توانایی ماورای طبیعی در او وجود ندارد.
با وجود ناشناخته بودن این فیلم، «من خفاشها را دوست دارم» یک فیلم فوق العاده تماشایی با یک نقش اصلی زن خونآشام متفاوت است؛ خونآشامی که خلاف آنچه تاکنون دیدهایم میخواهد برای شرایط خود راه درمانی پیدا کند. این ایدهی ناب و تازه به خودی خود کافی است تا «من خفاشها را دوست دارم» به یکی از سرگرمکنندهترین فیلمهای این ژانر تبدیل شود که متأسفانه آنطور که باید و شاید دیده نشده است. با وجود اینکه عناصر رمانتیک اغلب در فیلمهای خونآشامی حضوری پررنگ دارند، اما این عناصر در «من خفاشها را دوست دارم» بهخصوص به طرز کمیکی تشدید شده است. ایزابلای شوخ، منزوی و رمانتیک قهرمانی دوست داشتنی برای فیلم وارخوئو ساخته است که بیننده از دیدن او سیر نمیشود.
۷. دزی – «سعادت» (Bliss)
«سعادت» یک فیلم ترسناک محصول سال ۲۰۱۹ میلادی است به نویسندگی و کارگردانی جو بگوس است که از فیلمهای ژانر ترسناک و اسلشر دههی هفتاد میلادی الهام میگیرد. «سعادت» داستان دزی (دورا مدیسون) را روایت میکند، هنرمندی که دچار بلوک هنری شده و احساس میکند توانایی خلق کردن را از دست داده است. پس او برای آنکه خلاقیت از دست رفتهاش را بازیابد از یک مادهی مخدر توهمزا به نام «سعادت» استفاده میکند که او را به جنون و خونخواری میکشاند. با وجود آنکه این مخدر به دزی الهامات تازهای میدهد تا در نقاشیهای خود از آنها استفاده کند، اما در عین حال او را به یک خونآشام خشن تبدیل میکند که حتی خودش نیز قادر به کنترل آن نیست. فیلم «سعادت» از عنصر خونآشام به عنوان تمثیلی برای اعتیاد و عواقب مخرب ناشی از آن استفاده میکند و درد و رنج ناشی از این تجربه را نشان میدهد و زن داستان نیز تسلیم این وسوسهها میشود.
«سعادت» یک فیلم دلهرهآور با حال و هوای متوهم و یک موسیقی متن عالی است. این فیلم با سرعت بالا، تدوین پرزرق و برق و فیلمبرداری نئونی خود یک تجربهی هیجان انگیز تماشایی ایجاد کرده است. دورا مدیسون در نقش زن خونآشام فیلم نیز یک کاراکتر تکراری که در انواع رسانهها دیدهایم را به شخصیتی تبدیل کرده که جنون و دیوانگی را به بهترین نحو به تصویر میکشد. مدیسون دزی را به عنوان نقاشی بداخلاق و سرخورده نشان میدهد که به تنهایی در لس آنجلس زندگی میکند و در عین حال که به عنوان یک هنرمند عصبی و کمطاقت شناخته میشود، یک خونآشام امریکایی تمامعیار است.
۶. کلارا و النور وب – «بیزانتیوم» (Byzantium)
«بیزانتیوم» یک فیلم خونآشامی محصول سال ۲۰۱۲ به کارگردانی نیل جردن و نویسندگی مویرا بوفینی و مبتنی بر نمایشنامهای به نام «یک داستان خونآشام» است. نیل جردن را احتمالا از فیلم «مصاحبه با خونآشام» (۱۹۹۴) به یاد داشته باشید. در این فیلم النور وب (سرشه رونان) زن خونآشام جوانی است که با مادرش کلارا (جما آرترتون) به یک شهر ساحلی نقل مکان میکند؛ شهری که ارتباط خاصی با گذشتهی آنها دارد. در آنجا پیوند مهر و محبتی که بین دو شخصیت وجود دارد به ترتیب از هم میپاشد؛ زیرا هر دو زن با آسیبهایی به قدمت صدها سال دست و پنجه نرم میکنند و دشمنان خونآشام قدرتمندی علیه آنها صف کشیدهاند.
«بیزانتیوم» یکی از بهترین فیلمهای خونآشامی دههی ۲۰۱۰ میلادی است که یک درام زیبا و پراحساس مملو از مضامین زنانه ارائه میدهد. البته از نشان دادن صحنههای واقعا خشن و خونخواری نیز کوتاهی نمیکند. کاراکترهای کلارا و النور هر دو به بهترین نحو اجرا شدهاند و رابطهی آنها هستهی اصلی داستان فیلم را شکل میدهد. درواقع، تقابل دیدگاه این دو شخصیت است که پیچشها و تنشهای فیلم را میسازد؛ النور تمایل دارد تا از پوستهی خود بیرون بیاید و داستان و هویت خود را آشکار کند، اما کلارا به این زندگی امیدی ندارد و تنها میخواهد در سایهها زندگی خود را بگذراند. کلارا و النور با نقش آفرینی عالی رونان و آرترتون در فیلم زنده میشوند و شخصیتهای خونآشام زن معرکهای هستند.
۵. سیلین – «دنیای مردگان» (Underworld)
«دنیای مردگان» به کارگردانی لن وایزمن و براساس فیلمنامهای از دنیل مک براید یک فیلم اکشن گوتیک محصول سال ۲۰۰۳ میلادی است. در این فیلم کیت بکینسل در نقش یک زن خونآشام به نام سیلین حاضر شده که در اصل قاتل معروفی است که با القابی چون دلال مرگ شناخته میشود. سیلین به سرعت خود را درگیر دشمنیهای بین خونآشامها و گرگینهها، یا همان لایکانها، مییابد که قرنهاست به طول انجامیده و ماجرایش از حدود همین فیلم تجاوز میکند و به فرنچایز بزرگتر آن میپیوندد. داستان زمانی پیچیدهتر میشود که سیلین خود را درگیر مردی به نام مایکل (اسکات اسپیدمن) مییابد؛ انسانی با پتانسیل ژنتیکی ویژه که به او توانایی تبدیل شدن به یک دورگهی خونآشام و گرگینه میدهد. با ادامهدار شدن جنگ بین این دو گروه، پرسشهایی دربارهی میزان وفاداری سیلین مطرح میشود و او نیز در برابر خود را یک دوراهی میبیند که باید بین وفاداری و عشق یکی را انتخاب کند.
مجموعهی «دنیای مردگان» طرفداران بسیاری دارد و بیشتر شهرت خود را هم مدیون ستارهی خود، کیت بکینسل است که با این فیلم ثابت کرد میتواند در نقش اول یک فرنچایز اکشن بازی کند. سیلین بیش از هر چیز به خاطر آشفتگیهای درونی و اخلاقی، داستان غمانگیز و تواناییهای مبارزهی غیرقابل انکارش به یک قهرمان جذاب تبدیل شده است که با لباس خاص خود دیگر به عنوان یکی از کاراکترهای نمادین فیلمها شناخته میشود. علاوه بر ظواهر ماجرا، سیلین یک تحول شخصیتی جالب را از سر میگذارند. داستان با سیلینی آغاز میشود که یک قاتل خونسرد است و به نظر ماهیتی فرابشری دارد که نقطه ضعفهای انسانی بر او تأثیری ندارند؛ اما با ملاقات با مایک و عاشق شدن سیلین، شک و شبهههایی به سر سیلین میافتاد؛ مثل اینکه آیا آرمانی که او برایش مبارزه میکند واقعا استحقاق جنگیدن برایش را دارد یا نه.
۴. میریام بلیلاک – «گرسنگی» (The Hunger)
«گرسنگی» محصول ۱۹۸۶ به کارگردانی تونی اسکات، نویسندگی ایوان دیویس و مایکل توماس اقتباسی از رمانی به همین نام اثر ویتلی استریبر است که در سال ۱۹۸۱ میلادی آن را منتشر کرده بود. این فیلم ترسناک خونآشام بریتانیایی داستان زن اغواگری به نام میریام بلیلاک (کاترین دنو) را روایت میکند که در هر دوره، هر چند صد سال یک بار عشاق خود را با وعدهی زندگی ابدی اغوا میکند و این چرخهای است که از دوران مصر باستان آغاز شده است. با این حال، در ادامهی فیلم به طرز وحشتناکی آشکار میشود که جوانی ابدی بخشی از این معامله نیست. شریک زندگی میریام (دیوید بویی) نوازندهی ویولنسل از قرن ۱۸ فرانسه، پی میبرد که ثانیه به ثانیه پیرتر میشود و سرعت آن از حد معمول بارها بیشتر است.
«گرسنگی» یک فیلم هنری و از نظر بصری چشمگیر است که محض اطلاع، اولین فیلم کارنامهی کاری تونی اسکات شگفت انگیز نیز به حساب میآید. این فیلم موضوعاتی مثل پیر شدن، طردشدگی و روابط پیچیده را به ویژه در مراودهی میریام با جان و سارا (سوزان ساراندون) به تصویر میکشد. اگرچه این خونآشام زن در روابط خود بیرحم است و رهبری اوضاع را به دست میگیرد، اما در فیلم به عنوان زنی مهربان و رمانتیک نیز نشان داده میشود که احساساتش نسبت به اطرافیانش مثل جان و سارا کاملا واقعی است. اجرای این کاراکتر پیچیده و لایهلایه که در زیبایی او حزن عظیمی نهفته است، تنها از کاترین دنو برمیآمد و حضور دیوید بویی و سوزان ساراندون نیز زیبایی و غنای خاص فیلم اسکات را تشدید میکند.
بیشتر بخوانید: فیلمی که از شکایت صد ساله جان به در برد/ چرا خونآشام و دراکولای این فیلم هنوز مهم هستند؟
۳. ایوا و آوا – «تنها عاشقان زنده ماندند» (Only Lovers Left Alive)
فیلم «تنها عاشقان زنده ماندند» به نویسندگی و کارگردانی فیلمساز مستقل جیم جارموش یک درام فانتزی رمانتیک محصول سال ۲۰۱۳ میلادی است که داستان زن و مرد خونآشام عاشقی را تعریف میکند که سالهاست در یک رابطهی دورادور باقی ماندهاند. آدام (تام هیدلستون) و ایوا (تیلدا سوینتون) یک زوج جذاب، هنرمند و منزوی هستند که رابطهی آنها سرخوردگی آدم از انسانیت و خوشبینی و عشق به فرهنگ و هنر همه را در خودش دارد. «تنها عاشقان زنده ماندند» با وجود تمام خون و خونریزیهایش، فیلمی است که از هر لحاظ زندگی را پاس میدارد و با تمام وجود از ارزش عشق، دوستی و دوست داشتن، و موسیقی حرف میزند.
علاوه بر این زوج عاشق، در فیلم «تنها عاشقان زنده ماندند» دو کاراکتر کاملا متضاد ایوا و آوا را داریم که هر دو شخصیتهای خونآشام زن قانعکننده و پیچیدهای هستند. ایوا یک شخصیت خونآشام با زیبایی خارق العاده است. صداقت، عاطفه و دلسوزی او نسبت به اطرافیانش و حتی انسانهای دیگر چیزی است که از کسی با ماهیت خونخوار توقع نداریم. او از فرصتی که به عنوان یک زن خونآشام به او داده شده استفاده میکند تا از تجربهی هنر انسانی بیشترین بهره را ببرد و مهمتر از همه، او انسانها را دوست دارد و نمیخواهد با قتل آنها خون مورد نیاز خود را تأمین کند. اما او تنها زن خونآشام در فیلم جارموش نیست. خواهر کوچکتر ایوا، آوا (میا واشیکوفسکا) با وجود سن بالایش، همچنان مانند یک دختربچه یا زن جوان پرخاشگر، بازیگوش و غیرقابل اعتماد رفتار میکند. آوا با اینکه روحیهی بالایی دارد، اما به اخلاقیات پایبند نیست و هر بار به انسانها خیانت میکند، نسبت به آدمها بدرفتار است و بدون هیچ احساس پشیمانی دست به قتل آنها میزند.
۲. کلادیا – «مصاحبه با خونآشام» (Interview With The Vampire)
«مصاحبه با خونآشام» فیلمی به کارگردانی نیل جردن و نویسندگی ان رایس است که خودش فیلمنامهی آن را بر اساس کتاب مشهور خود به همین نام نوشته است. در این فیلم با کاراکترهای لستات (تام کروز) و لوئیس (برد پیت) آشنا شده و ماجرای رابطهی پیچیدهی مرید و مرادی آنها را دنبال میکنیم. کریستین اسلیتر در نقش مصاحبهگر در این فیلم ظاهر میشود که با خونآشام کهنسال یعنی همان لوئیس مصاحبه کرده و او نیز داستان زندگی خود را از زمان تبدیل شدن به خونآشام برایش تعریف میکند. از دریچهی دید لوئیس ما با کاراکتر کلادیا آشنا میشویم. دختربچهای پنج ساله که تمام اعضای خانوادهاش به خاطر طاعون میمیرند و لوئیس طاقت نیاورده و او را به خونآشام تبدیل میکند؛ کاری که در دفترچهی قوانین خونآشامها یکی از بدترین جرمها به حساب میآید.
این فیلم اولین نقش آفرینی مهم کریستن دانست محسوب میشود که برای او شهرت بسیار و حتی نامزدی برای دریافت جایزهی بهترین بازیگر نقش مکمل گلدن گلوب را به همراه داشت. هرچند شاید تجربهی ساخت آن برای کودکی به سن و سال دانست مناسب نبوده باشد. در «مصاحبه با خونآشام» با کاراکتری مواجه میشویم که با اینکه قد و قامت کوچکی دارد و انگار هنوز در عالم کودکی به سر میبرد، اما از نظر ذهنی زن بالغی به حساب میآید و همین مهمترین چالش عمر کلادیا است که در نهایت، نابودی او را نیز به بار میآورد. کلادیا در عین حال که میخواهد کودکی از دست رفتهی خود را بازبیاید و کسی را پیدا کند که برایش نقش مادری ایفا کند، میخواهد از سمت لوئیس و لستات جدی گرفته شود و تنها بازیچه و عروسک خیمهشببازی دست آنها نباشد.
این به دست گرفتن عاملیت در کاراکتر کلادیا باعث شده او به یکی از بهترین خونآشامهای زن در فیلم و سریالها تبدیل شود که از نظر عمق و توسعهپردازی شخصیت کمتر کسی به پایش میرسد. اگر میخواهید بیشتر از داستان کلادیا سردربیاورید، علاوه بر کتاب خود ان رایس، مجموعهی تلویزیونی «مصاحبه با خونآشام» را نیز توصیه میکنیم که در آن کاراکتر کلادیا ساخته و پرداختهتر است و بازنمایی تازهای که بیلی بس از این شخصیت جوان نشان میدهد با آنچه پیش از این دیدهاید تفاوت دارد. کلادیا در این مجموعه به یکی از کاراکترهای بنیادی تبدیل میشود که دست تنها یکی از پایههای خانوادهی عجیب و غریب لستات و لوئیس را شکل میدهد.
۱. رز – «دکتر اسلیپ» (Doctor Sleep)
«دکتر اسلیپ» بر اساس رمانی محصول ۲۰۱۳ نوشتهی استاد کتابهای ترسناک استیون کینگ ساخته شده است. این فیلم ترسناک فراطبیعی به نویسندگی و کارگردانی مایک فلنگن دنبالهای بر داستان «درخشش» نوشتهی خود کینگ، به حساب میآید که در آن یوان مکگرگور نقش دن تورنس را بازی میکند که حالا دیگر بزرگ شده است. این فیلم داستان دن را نشان میدهد که حالا با اعتیاد به الکل، آسیبهای خانوادگی و تراما دست و پنجه نرم میکند و حالا میخواهد کنترل خود بر قدرتهای روانیاش را به دست بیاورد. دن از طریق قدرت تلهپاتی با ابرا (کایلی کوران) ارتباط میگیرد. او دختری جوان با قدرتهای درخشان خاص خود است و این دو به تدریج گروه مخفی از خونآشامهای روانی را پیدا میکنند که وحشت عظیمی به جان کودکانی با تواناییهای استثنایی میاندازند و از آنها تغذیه میکنند.
شخصیت رز خونآشام در این فیلم توسط ربکا فرگوسن به تصویر کشیده شده که یکی از بهترین اجراهای کارنامهی این بازیگر زن نیز به حساب میآید. او رهبر این فرقهی خونآشامهای بیرحم است. ربکا فرگوسن در مصاحبهای با Bustle حسابی از پیچیدگیهای شخصیت رز گفته و آن را هیولایی جاودانه توصیف کرد که بازی در نقش آن برای خودش رهاییبخش بوده است. رز به عنوان یک شرور قوی، بیرحم و فوق العاده قدرتمند یک خونآشام کاریزماتیک و اغواگر است که او را به یکی از شخصیتهای زن بهیادماندنی در تاریخ فیلم و سریال تبدیل میکند. همچنین او یکی از ترسناکترین شخصیتهای شرور کتابهای استیون کینگ است که مانند او را به سختی در ادبیات داستانی پیدا خواهید کرد. اگر از اجرای ربکا فرگوسن در این فیلم لذت بردهاید، پیشنهاد میکنیم فیلم تازهی او، «تلماسه: بخش دوم» را نیز از دست ندهید که فرگوسن در آن یکی از متفاوتترین اجراهای خود را به نمایش گذاشته است.
https://teater.ir/news/58229