چارسو پرس: درونمایه جاده خاکی بر مهاجرت ناخواسته استوار است و نشان میدهد ساختار سیاسی حاکم بر ایران موضوع مهاجرت طبقه متوسط ایرانی را دچار یک دگردیسی رویکردی کرده است، یک دگردیسی تلخ و معنادار از مهاجرت برای رفاه، تکامل و تجربه به مهاجرت برای باقی ماندن.
این فیلم که سال ۱۴۰۰ ساخته شده و سال ۱۴۰۱ منتشر شده است انگار بازگویی چالش یک طبقه در چند نسل است از همینرو درونمایه آن هر چه گذشته پررنگتر و داغتر شده است، چون مسیر تحولات تغییر نکرده است و شکافها و تضادهای لایههای اجتماعی عمیقتر شده است.
جاده خاکی یک روایت از زیست اجتماعی طبقه متوسط ایرانی است که مختصات این طبقه اجتماعی را در بستر یک سفر کوتاه با چینش دقیق، سنجیده و منطقی از گفتوگوها و موقعیتها، بازنمایی میکند و با ریتمی مناسب گرهگشاییها انجام میشود و در فصل پایانی یک پایانبندی در بافتار رویکرد شکلدهی ارایه میکند.
پیرنگ داستان بر پایه سفر کوتاه یک خانواده با چیدمان خطی رویدادها و پیشروی داستان با ریتمی ساده شکل گرفته است. در جاده خاکی تصاویر برگشت به گذشته وجود ندارد، تنها با اشارههای گفتاری یا نشانهها و یادگارها از پیشینه آگاه میشویم، مخاطب روی زمان حال متمرکز است، بنابراین از گذشته خبری نیست و متن داستان نشان میدهد آینده نامعلوم و مبهم است، این همان تصویر خلاصهگرا از جامعه کوتاهمدت در حال گذار است که چند دهه طبقه متوسط ایران در آن دست و پا میزند.
بازنمایی زندگی طبقه متوسط ایرانی
جاده خاکی در بستر یک سفر کوتاه یک «بازنمایی» از مختصات خانواده طبقه متوسط مدرن ایرانی در این بازه زمانی ارایه میکند و در این مسیر بیشترین بهره را از نشانههای رفتاری برای انتقال معنا میگیرد. زن و شوهری شاغل با سطح درآمد متوسط همه دارایی خود را برای رهایی فرزندشان که زیر یک حکم سیاسی است هزینه کردهاند حتی سند خانه که وثیقه است و پس از فرار، دادستانی آن را مصادره میکند. از دید شاخصهای فرهنگی، از ادبیات گفتاری و فرهنگ واژگان تا پوشش لباس، ذائقه هنری (فیلم و موسیقی) و اصول تربیتی، تصویر این خانواده بازنمایی طبقه متوسط شهری است، پدر هربار پیش از راه افتادن خودرو، رعایت قواعد رانندگی را به پسر گوشزد میکند، در یک صحنه او تلاش میکند با زحمت و یک پای شکسته قوطی نوشابه را از وسط جاده کنار بزند، حسرت پدر از نابودی دریاچه ارومیه تا نگهداری از یک سگ بیمار همگی نشانههایی از بازنمایی چارچوبهای طبقه متوسط شهری یک جامعه در حال گذار است که گاهی آمیختگی سنت و مدرنیته در رفتار را بروز میدهد، آنجا که مادر بلند میگوید صلوات یا آیهالکرسی را دست و پا شکسته شروع میکند و با شوخی به کهکشان راه شیری پیوند میدهد و... و باز بر پایه همین اصول تربیتی است که پدر و مادر تلاش میکنند موضوع ناگوار مهاجرت فرزند بزرگتر را از فرزند خردسال پنهان کنند و مادر ناراحت است که در این زمینه گاهی مجبور شدهاند دروغ بگویند.
نقشهای اجتماعی پدر و مادر و فرزند مبتنی بر کارکردهای روانشناسی اجتماعی است، مادر نگهبان پیوندهای عاطفی و سلامت جسمی و روانی است، این کارکردها با نشانههای رفتاری منتقل میشود، آنجا که مادر حساسیت نشان میدهد که فرزند کوچک از قمقمه دوچرخهسوار آب نخورد یا در سکانسی که دو فرزند برای دقایقی به بیابان میروند مادر نگران میشود که مبادا حیوان درندهای به آنها حمله کند. مادر گاهی از اشعار قطعات موسیقی پاپ برای حفظ پیوندهای عاطفی بهره میگیرد. بر همین اساس پدر نگهبان حریم خانواده در برابر عوامل بیرونی است که نشانههای آشکار آن در رویارویی لفظی با دوچرخهسوار و محدود کردن فیزیکی او در یک کنج نمودار میشود و در بستر داستان این پدر است که گویی چتر حمایت خود را گسترانیده تا پسر را از بحران فراری بدهد و چندینبار از رابطی که قرار است زمینه رهایی و انتقال پسر را فراهم کند نام میبرد و بر مطمئن بودن او تاکید میکند تا نگرانی مادر را تسکین بدهد.
این نقشهای تکمیلکننده پدر و مادر را در سکانس روستا پس از اینکه پسر دنبال راهنما راه میافتد میبینیم مادر نگران پسر میشود و به پدر میگوید: «چرا گذاشتی تنها برود» پدر در پاسخ میگوید: «من تو این سن یک خانواده تشکیل دادم!» و در ادامه سکانس خلوت پدر و پسرکه پدر آخرین توصیههای تربیتیاش را در قالب حکایت و طنز ارایه میکند.
جالب است که درونمایه داستان کاملا جدی است و مضامین گاه دردناکی را مطرح میکند اما در تمام طول روایت از عنصر طنز به شکلی هنرمندانه در خدمت انتقال معنا و بازنمایی واقعیت زیسته استفاده میکند. به همین نسبت از نشانهها و نمادها هم خوب بهره گرفته است، اگرچه فیلم سمبولیستی به معنای کلاسیک نیست اما نمادها را در بستر واقعیت بهکار گرفته است.
چاشنی طنز از همان سکانس نخست در متن فیلم بافته شده است، طنز گاهی در گفتار و گاهی در موقعیت (سقوط دوچرخهسوار) در متن زندگی طبیعی تنیده شده است و شخصیتها چنان با طنز سرشته هستند که در بدترین شرایط روحی هم آن را بروز میدهند.
کارکرد نشانهشناسانه موسیقی
فیلم با موسیقی آغاز میشود، کلاویههای پیانو روی گچ پانسمان پای پدر نقاشی شده و کودک انگشت خود را روی آنها میگذارد گویی موسیقی متن فیلم را او مینوازد، از همینجا نوعی از فانتزی ظریف در متن یک روایت واقعگرا خودش را نشان میدهد. موسیقی در چند قطعه هم ذائقه هنری و فرهنگی طبقه متوسط شهری را بازنمایی میکند و هم بستر انتقال مفاهیم میشود. از طرفی کودکی که مینوازد نشان میدهد در این زمینه پیشتر آموزش دیده است و به برنامههای تربیتی طبقه متوسط مدرن اشاره دارد.
فرم خلاقانه در خدمت محتوا
پانتهآ پناهیها و حسن معجونی دو بازیگر حرفهای نقشها را منطقی و باورپذیر بازی کردهاند. کارگردانی فیلم قابل قبول است به ویژه در ترکیببندی و انتخاب زوایای دوربین نشان میدهد کارگردان از تکنیک به صورت خلاقانهای در خدمت محتوا بهره گرفته و با اینکه کار اولش بوده بیدر و پیکر تکنیکهای تصویربرداری، دکوپاژ و تدوین را روی هم نریخته است، نوعی از یکپارچگی و همخوانی میان فرم و محتوا ایجاد کرده است. یکی از نماهای گیرا سکانس جدایی خانواده از فرزند است کارگردان در یک نمای لانگ شات، جزییات و شاخ و برگها را حذف میکند تا مفاهیم نهفته در رفتارها به صورت خالص منتقل بشود، در این صحنه از تکاپوی مادر در مسیر میان خودرو و موتوسیکلت همراه با دیالوگها به بستری مناسب برای روایت عمق پیوندهای عاطفی در یک صحنه نفسگیر میرسد.
پیام پایانی در بافتار رویکرد شکلدهی
نقد اجتماعی دوچرخهسوار به اخلاق خودخواهانه آدمها در توجیه کارهای غیرقانونیشان، حساسیت بر محیطزیست که در مرز شکلدهی و بازنمایی است، سیگار کشیدن پدر و مادر فرزند نوعی شکلدهی و القای یک نگاه فرهنگی است و سکانس پایانی بیش از همه مفاهیم را در قالب متن ترانه القا میکند. فیلم بیش از همه بر پایه نشانهها و بر بستر واقعیت پیش میرود اما نمادها هم نقش خود را هماهنگ با نشانهها پیش میبرند، بهطوریکه میتوان گفت نشانهها در برای بازنمایی و نمادها برای شکلدهی بهکار آمدهاند. کارکرد نمادگرای اودیسه فضایی 2001، سیاهچاله و بههم ریختن مرزهای زمان و مکان در این فیلم که با یک اشاره گفتاری پسربزرگ در گفتوگو با مادر آغاز میشود و در سکانس پایانی این نماد در تخیل مادر با واقعیت درمیآمیزد. پای شکسته و دندان درد پدر و ظاهر آشفته او، نماد انسان امروزی است که در اوج بحران و گرفتاری لنگ لنگان تلاش میکند راه خود را ادامه بدهد، قاب مه گرفته جاده و مسیر ناشناخته که از آینده مبهم و نامعلوم نمادسازی میکند، جاده، سفر، خاک و البته بوسیدن خاک که این سهگانه مهمترین عناصر نمادین این فیلم هستند و در کنار مادر معنای یگانهای را القا میکنند.
و سرانجام: پدر، ریشه و خاک! .... مادر، مهر، میهن!
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: مسعود صادقی