تا بینهایت میشود از فیلم ایراد گرفت. بیشتر از همه گلدرشت و کلیشه بودنش که از قضا کمکی هم به فیلم نکرده است. شاید سلیقه خدشهدار عمومی را در این کسادی و تقریباً تعطیلی سینما به خود جلب کرده باشد. اما گل سرسبد و نماد افول سینمایی است که زمانی با تمام محدودیتهایش به خصوص در ژانری مثل کمدی میتوانست فیلم خوب موفق بسازد که یعنی فیلم ارزشمند و پرمخاطب.
چارسو پرس: طبیعی است که در غیاب بزرگان و مؤلفان سینمای ایران و در فضای بیمار فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی فیلمی مثل «فسیل» در وهله اول اصلاً ساخته شود و بعد تبدیل به پربینندهترین و پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران شود. البته به لطف اکران تقریباً یک ساله. به طور کلی، سینمای ایران راکدترین و بدترین دوران خود را پشت سر میگذراند. هیچ چیز سر جای خودش نیست. و اصلاً معلوم نیست آنچه از تتمه این سینما باقی مانده است، چیست. ترکیبی از سینمای عقیدتی و کمدی بند تنبانی. با این حال، چرا چنین فیلمی باید یک سال روی پرده بماند؟ در حالی که بسیاری از فیلمها هرگز چنین فرصتی پیدا نمیکنند؟ لابد، چون بازار سینما کساد است و یک فیلم کمدی (اگر بتوانیم به این فیلم بگوییم کمدی) که در ابتدای اکران نوروزیاش خوب فروخته است، بهتر است آنقدر روی پرده بماند که جبران مافات کند. اما این فقط سطح ماجراست. اول ریشه را باید زیر سؤال برد که چرا سینمای ایران به این روز افتاده است و چرا مردم از چنین فیلمهایی استقبال میکنند. دم دستیترین پاسخ به این پرسش این است که مردم در شرایط بدی زندگی میکنند و احتیاج به خنده دارند.
درست؛ شرایط زندگی امروز کشور وخیم است. چراییاش باشد برای بعد. اما چرا اینقدر سطح سلیقه مردم پایین آمده یا پایین آورده شده که به فیلمهایی مثل «فسیل» و همتاهای بندتنبانیاش میخندند؟ مردم همین کشور در دهه شصت به «اجارهنشینها»ی داریوش مهرجویی فقید میخندیدند و چنین فیلمی رکورد فروش را جابهجا کرد. یا حتی بعدها تا همین ده سال پیش جای فیلمهایی مثل «فسیل» در سبد فیلمهای سوپرمارکتی بود. چه شده است که حالا این همه عنوان را با خود حمل میکند و رکورد فیلمی بدتر از خودش «اخراجیها ۲« را زده است؟ نقد فیلم «فسیل» را در این مطلب بخوانید.
«فسیل» کلاژی است از تمام فیلمها و المانهای کمدی ایران و جهان. پارچه چهلتکه است. با این تفاوت که حتی در یک پارچه چهلتکه با وجود تفاوت تکهها یک هماهنگی و انسجامی وجود دارد. «فسیل» مجموعهای از تکههایی است که به جز ناهمگونی خیلی هم بد به هم دوخته شدهاند. فیلم از همه چیز و همه جا وام گرفته است. خواننده و گروه قبل انقلابی، کافه و کاباره، زن رقصنده لکاته، ساواک و شکنجه، میخوری، پسر آس و پاس پایین شهری که دخترِ بالاشهری یک نان به نرخ روز خور حکومتی را میخواهد، پسری که دلداده خواهر دوستش است، ترانهسرای چپگرا، شوخی با قد و اندام بهرام افشاری، گریم اغراقشده، سه کلهپوک، بزن بزن، فیلم فارسی و پشت صحنهاش، خوانندههای آنور آبی، فردین و بیک ایمانوردی، خوابیدن اصحاب کهفی و تمام مصائب متعاقبش (آن هم دو بار؛ در واقع هر جا که قصه کم میآورد)، آهنگسازِ امروز مؤمنشده، رقصنده و شاعر منافقشده، پرستار خوشگل قبل انقلابی و پرستار چاق بیریخت قبل انقلابی، مجموعهای از بازیگران اتوبوسی از جمله رضا نیکخواه، ایمان صفا، هادی کاظمی و صد البته سید جواد هاشمی و میان همه اینها بابک کریمی و ادای دینی به پدر مرحومش، نصرت کریمی، به علاوه الهه حصاری و الناز حبیبی و دکتر امید روحانی، پای ثابت تمام کمدیها. فیلم همه چیز دارد و اما هیچ چیز ندارد. این شافل ولنگ و واز سعی دارد به آسانترین شکل ممکن با استفاده دمدستیترین و تکراریترین کلیشههای طنز، بدون درونمایه و بینش و خط فکری مشخص و قابل اعتنایی کمدی خلق کند. اینکه رکورد فروش را زده است، دلیل بر موفقیتش نیست.
تنها ارفاقی که میتوان به فیلم کرد این است که شاید، فقط شاید اگر در شرایط و موقعیت دیگری و طبعاً با فیلمنامه بهتری و کارگردان دیگری ساخته میشد، اقلاً خندهدار بود. اینکه ما دیدهایم آش شله قلمکار بیمزهای است که اگر مردم هم به آن میخندند، گزینه دیگری ندارند. سالهاست همین شوخیها با نازلترین کیفیت ممکن دارد به خوردشان داده میشود. چرا باید به چیز بهتری بخندند فقط بهتر نیست و به همین خوراک عادت کردهاند یا عادتشان دادهاند؟ سالهاست که در ژانر کمدی سینمای ایران فرمول همین است؛ شیره جان یک سوژه و یک بازیگر را کشیدن و نخنما کردنش را بر پرده سینما و صفحه تلویزیون و شبکه نمایش خانگی، تا جایی که دیگر لوس و بیمزه شود.
شاید در گذشته میشد یک دهه حتی بیشتر این کار با یک بازیگر کرد و همچنان فیلم خوب و موفق ساخت. اما امروز میبینیم که حتی رضا عطاران هم در فیلمی از کیانوش عیاری توانایی خنده گرفتن از مخاطب را ندارد. چه برسد به بازیگران و عصر اینستاگرامی امروز. امروز سوژه به همان اندازه که مطرح میشود، با همان سرعت فراموش میشود. بنابراین، بهرام افشاری حتی در فصل آخر خود سریال «پایتخت» هم دیگر پتانسیل خنداندن ندارد، چه برسد بر پرده سینما. مردم وقتی او را بر پرده سینما در فیلمی کمدی میبینند، بهتاش فریبای «پایتخت» را میبینند. در «فسیل» آشکارا از این استفاده نه سوء استفاده شده است. افشاری هم با آن قد و بالای بلندش آنقدر آزادی عمل داشته که هم خودش با اندام و قد بلندش شوخی کند و هم اجازه دهد کارگردان تا آنجا که میتواند روی این شوخی مانور دهد؛ که فقط یک جا واقعاً جواب میدهد و آن هم صحنه سرودخوانی او با یک گروه سرود نوجوان است.
اینها دلیل بر بیاستعدادی این بازیگران نیست. شرایط ایجاب میکند و جوری برای اینها رقم خورده است که ناگزیر در چنین فیلمهایی بازی میکنند. میتوان به حسن سلیقهشان ایراد گرفت اما تقصیر آنها نیست که سینما امروز چیز دیگری برای ارائه به اینها ندارد و قرعه ورود به جریان اصلی سینما تازه به نام اینها افتاده است. این چنین است که بعضیهاشان به این دلیل و همه برای ارتزاق هم «شبهای مافیا» بازی میکنند، هم «ناتو» هم سریال منوچهر هادی، هم «فسیل».
راستش این بحثهای حاشیهای همهاش به این خاطر است که حرف زیادی درباره فیلم نمیشود زد. چیزی برای نقد کردن ندارد. مشابهش و بدتر و بهترش را بارها دیدهایم و همان موقع هم چندان آش دهنسوزی از آب درنیامدند. اما مثلاً استفاده طنز از خوانندههای آنور آبی در فیلمی مثل «نهنگ عنبر» کمدی خوب و متقاعدکننده سامان مقدم بسیار درست و بجا از آب درآمده اما اینجا کاریکاتور میشود. با وجود گریم خوبی که برای بازیگرانش انتخاب شده یا آن شوخی با ترانه «فرنگیس» که احتمالاً کارگردان خیلی هم دوستش داشته است. اما نتیجه چنگی به دل نمیزند. از ریتم افتادن و کش دادن بیخودی، بهخصوص بین دو بار به کما رفتن شخصیت اصلی، اسی (با بازی بهرام افشاری) که اصلاً قصه ندارد، فیلم را کسلکننده هم میکند. بعضی شخصیتها هم به حال خودشان رها میشوند. (تو گویی بابک کریمی از پروژه قهر کرده یا نخواسته در دوره دوم فیلم حضور داشته باشد.) احمق فرض کردن مخاطب هم که دیگر عادی شده. چقدر باید مخاطب را نادان فرض کنی که اینقدر روی شوخی با ازدواج دوست صمیمی اسی (هادی کاظمی) با خواهرش (الهه حصاری) مانور بدهی و ماجرای خواب و بچه و همه چیز را بکشی وسط تا بالاخره از او خنده بگیری؟ یا هدف فقط پر کردن فیلم است؟
کارگردانی و جلوههای بصری فیلم هم که خود مبحث دیگری است. کارگردان آرشیو بسیار خوبی در اختیار داشته اما در مونتاژ تصاویر خودش بر این تصاویر آرشیوی کمترین میزان خلاقیت و زحمت را خرج فیلم کرده است. عدم حفظ راکورد صحنه و بازیگران. طراحی لباس و صحنه یأجوج و مأجوج، بازیهای ضعیف و … چند نمونه از ایرادات فنیای است که به فیلم وارد است. امیر توسلی همان کاری را به عنوان آهنگساز فیلم انجام داده که پیش از این در فیلمهای سامان مقدم و هر موزیکال جوک باکس دیگری کرده بود. (موزیکال جوک باکس به یک سبک فیلم یا نمایش موزیکال گفته میشود که از ترانههای محبوب از پیش شناختهشده در آن استفاده میشود.) چند سالی هست که استفاده طنز یا غیر طنز از ترانههای قبل انقلابی یا آنور آبی خوانندگان و موزیسینهای قدیمی ایرانی در فیلمها مرسوم شده است. در چند نمونه مثلاً همان «نهنگ عنبر» یا کمی عقبتر «مکس» سامان مقدم هم این استفاده بهینه و بجا بوده است. اما مثلاً فیلم کمدی خوبی مثل «مکس» به همین خاطر چند سال توقیف شد. حالا مثل نقل و نبات اینجا و آنجا این ترانههای محبوب آشنا را میشنویم. «فسیل» هرچه میتوانسته و جا داشته از این پتانسیل استفاده کرده. باز هم یک فرمول تکراری دیگر برای جذب مخاطب که بله، ظاهراً با اکرانی بسیار طولانی جواب داده است اما برای فیلم ارزش محسوب نمیشود. یک جور سوء استفاده است.
شخصیتهای زن فیلم نه برای ساخت و پرداختشان زحمت زیادی کشیده شده و نه حتی بازیشان. کلیشه دختر احمق پولدار دلداده کور به جوانی آس و پاس اما با هنر (کدام هنر؟) از فیلم فارسی تا امروز که دوباره انگار نوع دیگری از آن به سینما بازگشته است، تکرار میشود. چنین نقشی را اصلاً چطور میشود بازی کرد که بتوان به الناز حبیبی نمره بازیگری داد. باز هم مثال دیگری از «نهنگ عنبر» میشود آورد. آنجا اگر رویا دلداده پسری آس و پاس است، دستکم شخصیتها سبقه و هویتی دارند و خوب نوشته شدهاند و خوب بازی میکنند. جز این، دختر احمق هست اما رویای رفتن به امریکا را در سر دارد، و دلدادگی به ارژنگ (رضا عطاران) باعث نمیشود دست از این رویا بکشد. فرنگیس الناز حبیبی که اسمش فقط برای درآمدن شوخی درنیامده فیلم با ترانه «فرنگیس» انتخاب شده است، هیچ دلیلی برای دلدادگی به اسی ندارد، جز حماقت محض.
یا الهه حصاری بیمزهترین خواهرِ برادر کلهخر غیرتی را بازی کرده است. شیلا خداداد در «سنپترزبورگ» حتی نمونه بهتری از بازی چنین شخصیتی است. هادی کاظمی در هر دو نقشاش در فیلم آهنگساز پیش از انقلاب، مؤمن بعد از انقلاب انگار دست و پایش را بستهاند. نه آنقدر دیالوگ دارد که با آنها مردم را بخنداند نه اکت بدنی. در هر دو دوره بازیاش زیرپوستی و فراموششدنی است.
هیچیک از تواناییهای او در طنز در «فسیل» به کار گرفته نشده است. فیلم آنقدر شاخ و برگ پوسیده اضافی دارد که فرصت نمیکند به شخصیتهایش فضا دهد. بنابراین، همه فقط یک عنوان را با خود به یدک میکشند و توخالیاند. بیشتر زمان فیلم به بهرام افشاری اختصاص داده شده است تا با قد بلند و ادای صورت و بیان خاص تقریباً شبیه به لهجه بهتاشاش هر آنچه در چنته و توان دارد جلو دوربین پیاده کند. شخصیت مادر و پدر اسی قرار است یادآور پدر و مادر فیلم رضا عطاران «خوابم میآید» باشند اما خب اکبر عبدی و آن رابطه عجیبش با اصغر سمسارزاده کجا و رابطه درنیامده مادر و پدر اسی کجا.
تا بینهایت میشود از فیلم ایراد گرفت. بیشتر از همه گلدرشت و کلیشه بودنش که از قضا کمکی هم به فیلم نکرده است. شاید سلیقه خدشهدار عمومی را در این کسادی و تقریباً تعطیلی سینما به خود جلب کرده باشد. اما گل سرسبد و نماد افول سینمایی است که زمانی با تمام محدودیتهایش به خصوص در ژانری مثل کمدی میتوانست فیلم خوب موفق بسازد که یعنی فیلم ارزشمند و پرمخاطب. فیلم چارچوبدار که بشود در وهله اول بهاش گفت فیلم و در وهله دوم در ژانر مشخصی قرار داد. این فیلمهای کمدی سالهای اخیر حتی دلقکبازی هم نیست. حکایت پادشاهی مرد یکچشم میان کوران است؛ وضعیتی که به بسیاری از حوزههای دیگر میتواند اطلاق کند.
منبع: دیجیمگ
درست؛ شرایط زندگی امروز کشور وخیم است. چراییاش باشد برای بعد. اما چرا اینقدر سطح سلیقه مردم پایین آمده یا پایین آورده شده که به فیلمهایی مثل «فسیل» و همتاهای بندتنبانیاش میخندند؟ مردم همین کشور در دهه شصت به «اجارهنشینها»ی داریوش مهرجویی فقید میخندیدند و چنین فیلمی رکورد فروش را جابهجا کرد. یا حتی بعدها تا همین ده سال پیش جای فیلمهایی مثل «فسیل» در سبد فیلمهای سوپرمارکتی بود. چه شده است که حالا این همه عنوان را با خود حمل میکند و رکورد فیلمی بدتر از خودش «اخراجیها ۲« را زده است؟ نقد فیلم «فسیل» را در این مطلب بخوانید.
«فسیل» کلاژی است از تمام فیلمها و المانهای کمدی ایران و جهان. پارچه چهلتکه است. با این تفاوت که حتی در یک پارچه چهلتکه با وجود تفاوت تکهها یک هماهنگی و انسجامی وجود دارد. «فسیل» مجموعهای از تکههایی است که به جز ناهمگونی خیلی هم بد به هم دوخته شدهاند. فیلم از همه چیز و همه جا وام گرفته است. خواننده و گروه قبل انقلابی، کافه و کاباره، زن رقصنده لکاته، ساواک و شکنجه، میخوری، پسر آس و پاس پایین شهری که دخترِ بالاشهری یک نان به نرخ روز خور حکومتی را میخواهد، پسری که دلداده خواهر دوستش است، ترانهسرای چپگرا، شوخی با قد و اندام بهرام افشاری، گریم اغراقشده، سه کلهپوک، بزن بزن، فیلم فارسی و پشت صحنهاش، خوانندههای آنور آبی، فردین و بیک ایمانوردی، خوابیدن اصحاب کهفی و تمام مصائب متعاقبش (آن هم دو بار؛ در واقع هر جا که قصه کم میآورد)، آهنگسازِ امروز مؤمنشده، رقصنده و شاعر منافقشده، پرستار خوشگل قبل انقلابی و پرستار چاق بیریخت قبل انقلابی، مجموعهای از بازیگران اتوبوسی از جمله رضا نیکخواه، ایمان صفا، هادی کاظمی و صد البته سید جواد هاشمی و میان همه اینها بابک کریمی و ادای دینی به پدر مرحومش، نصرت کریمی، به علاوه الهه حصاری و الناز حبیبی و دکتر امید روحانی، پای ثابت تمام کمدیها. فیلم همه چیز دارد و اما هیچ چیز ندارد. این شافل ولنگ و واز سعی دارد به آسانترین شکل ممکن با استفاده دمدستیترین و تکراریترین کلیشههای طنز، بدون درونمایه و بینش و خط فکری مشخص و قابل اعتنایی کمدی خلق کند. اینکه رکورد فروش را زده است، دلیل بر موفقیتش نیست.
تنها ارفاقی که میتوان به فیلم کرد این است که شاید، فقط شاید اگر در شرایط و موقعیت دیگری و طبعاً با فیلمنامه بهتری و کارگردان دیگری ساخته میشد، اقلاً خندهدار بود. اینکه ما دیدهایم آش شله قلمکار بیمزهای است که اگر مردم هم به آن میخندند، گزینه دیگری ندارند. سالهاست همین شوخیها با نازلترین کیفیت ممکن دارد به خوردشان داده میشود. چرا باید به چیز بهتری بخندند فقط بهتر نیست و به همین خوراک عادت کردهاند یا عادتشان دادهاند؟ سالهاست که در ژانر کمدی سینمای ایران فرمول همین است؛ شیره جان یک سوژه و یک بازیگر را کشیدن و نخنما کردنش را بر پرده سینما و صفحه تلویزیون و شبکه نمایش خانگی، تا جایی که دیگر لوس و بیمزه شود.
شاید در گذشته میشد یک دهه حتی بیشتر این کار با یک بازیگر کرد و همچنان فیلم خوب و موفق ساخت. اما امروز میبینیم که حتی رضا عطاران هم در فیلمی از کیانوش عیاری توانایی خنده گرفتن از مخاطب را ندارد. چه برسد به بازیگران و عصر اینستاگرامی امروز. امروز سوژه به همان اندازه که مطرح میشود، با همان سرعت فراموش میشود. بنابراین، بهرام افشاری حتی در فصل آخر خود سریال «پایتخت» هم دیگر پتانسیل خنداندن ندارد، چه برسد بر پرده سینما. مردم وقتی او را بر پرده سینما در فیلمی کمدی میبینند، بهتاش فریبای «پایتخت» را میبینند. در «فسیل» آشکارا از این استفاده نه سوء استفاده شده است. افشاری هم با آن قد و بالای بلندش آنقدر آزادی عمل داشته که هم خودش با اندام و قد بلندش شوخی کند و هم اجازه دهد کارگردان تا آنجا که میتواند روی این شوخی مانور دهد؛ که فقط یک جا واقعاً جواب میدهد و آن هم صحنه سرودخوانی او با یک گروه سرود نوجوان است.
اینها دلیل بر بیاستعدادی این بازیگران نیست. شرایط ایجاب میکند و جوری برای اینها رقم خورده است که ناگزیر در چنین فیلمهایی بازی میکنند. میتوان به حسن سلیقهشان ایراد گرفت اما تقصیر آنها نیست که سینما امروز چیز دیگری برای ارائه به اینها ندارد و قرعه ورود به جریان اصلی سینما تازه به نام اینها افتاده است. این چنین است که بعضیهاشان به این دلیل و همه برای ارتزاق هم «شبهای مافیا» بازی میکنند، هم «ناتو» هم سریال منوچهر هادی، هم «فسیل».
راستش این بحثهای حاشیهای همهاش به این خاطر است که حرف زیادی درباره فیلم نمیشود زد. چیزی برای نقد کردن ندارد. مشابهش و بدتر و بهترش را بارها دیدهایم و همان موقع هم چندان آش دهنسوزی از آب درنیامدند. اما مثلاً استفاده طنز از خوانندههای آنور آبی در فیلمی مثل «نهنگ عنبر» کمدی خوب و متقاعدکننده سامان مقدم بسیار درست و بجا از آب درآمده اما اینجا کاریکاتور میشود. با وجود گریم خوبی که برای بازیگرانش انتخاب شده یا آن شوخی با ترانه «فرنگیس» که احتمالاً کارگردان خیلی هم دوستش داشته است. اما نتیجه چنگی به دل نمیزند. از ریتم افتادن و کش دادن بیخودی، بهخصوص بین دو بار به کما رفتن شخصیت اصلی، اسی (با بازی بهرام افشاری) که اصلاً قصه ندارد، فیلم را کسلکننده هم میکند. بعضی شخصیتها هم به حال خودشان رها میشوند. (تو گویی بابک کریمی از پروژه قهر کرده یا نخواسته در دوره دوم فیلم حضور داشته باشد.) احمق فرض کردن مخاطب هم که دیگر عادی شده. چقدر باید مخاطب را نادان فرض کنی که اینقدر روی شوخی با ازدواج دوست صمیمی اسی (هادی کاظمی) با خواهرش (الهه حصاری) مانور بدهی و ماجرای خواب و بچه و همه چیز را بکشی وسط تا بالاخره از او خنده بگیری؟ یا هدف فقط پر کردن فیلم است؟
کارگردانی و جلوههای بصری فیلم هم که خود مبحث دیگری است. کارگردان آرشیو بسیار خوبی در اختیار داشته اما در مونتاژ تصاویر خودش بر این تصاویر آرشیوی کمترین میزان خلاقیت و زحمت را خرج فیلم کرده است. عدم حفظ راکورد صحنه و بازیگران. طراحی لباس و صحنه یأجوج و مأجوج، بازیهای ضعیف و … چند نمونه از ایرادات فنیای است که به فیلم وارد است. امیر توسلی همان کاری را به عنوان آهنگساز فیلم انجام داده که پیش از این در فیلمهای سامان مقدم و هر موزیکال جوک باکس دیگری کرده بود. (موزیکال جوک باکس به یک سبک فیلم یا نمایش موزیکال گفته میشود که از ترانههای محبوب از پیش شناختهشده در آن استفاده میشود.) چند سالی هست که استفاده طنز یا غیر طنز از ترانههای قبل انقلابی یا آنور آبی خوانندگان و موزیسینهای قدیمی ایرانی در فیلمها مرسوم شده است. در چند نمونه مثلاً همان «نهنگ عنبر» یا کمی عقبتر «مکس» سامان مقدم هم این استفاده بهینه و بجا بوده است. اما مثلاً فیلم کمدی خوبی مثل «مکس» به همین خاطر چند سال توقیف شد. حالا مثل نقل و نبات اینجا و آنجا این ترانههای محبوب آشنا را میشنویم. «فسیل» هرچه میتوانسته و جا داشته از این پتانسیل استفاده کرده. باز هم یک فرمول تکراری دیگر برای جذب مخاطب که بله، ظاهراً با اکرانی بسیار طولانی جواب داده است اما برای فیلم ارزش محسوب نمیشود. یک جور سوء استفاده است.
شخصیتهای زن فیلم نه برای ساخت و پرداختشان زحمت زیادی کشیده شده و نه حتی بازیشان. کلیشه دختر احمق پولدار دلداده کور به جوانی آس و پاس اما با هنر (کدام هنر؟) از فیلم فارسی تا امروز که دوباره انگار نوع دیگری از آن به سینما بازگشته است، تکرار میشود. چنین نقشی را اصلاً چطور میشود بازی کرد که بتوان به الناز حبیبی نمره بازیگری داد. باز هم مثال دیگری از «نهنگ عنبر» میشود آورد. آنجا اگر رویا دلداده پسری آس و پاس است، دستکم شخصیتها سبقه و هویتی دارند و خوب نوشته شدهاند و خوب بازی میکنند. جز این، دختر احمق هست اما رویای رفتن به امریکا را در سر دارد، و دلدادگی به ارژنگ (رضا عطاران) باعث نمیشود دست از این رویا بکشد. فرنگیس الناز حبیبی که اسمش فقط برای درآمدن شوخی درنیامده فیلم با ترانه «فرنگیس» انتخاب شده است، هیچ دلیلی برای دلدادگی به اسی ندارد، جز حماقت محض.
یا الهه حصاری بیمزهترین خواهرِ برادر کلهخر غیرتی را بازی کرده است. شیلا خداداد در «سنپترزبورگ» حتی نمونه بهتری از بازی چنین شخصیتی است. هادی کاظمی در هر دو نقشاش در فیلم آهنگساز پیش از انقلاب، مؤمن بعد از انقلاب انگار دست و پایش را بستهاند. نه آنقدر دیالوگ دارد که با آنها مردم را بخنداند نه اکت بدنی. در هر دو دوره بازیاش زیرپوستی و فراموششدنی است.
هیچیک از تواناییهای او در طنز در «فسیل» به کار گرفته نشده است. فیلم آنقدر شاخ و برگ پوسیده اضافی دارد که فرصت نمیکند به شخصیتهایش فضا دهد. بنابراین، همه فقط یک عنوان را با خود به یدک میکشند و توخالیاند. بیشتر زمان فیلم به بهرام افشاری اختصاص داده شده است تا با قد بلند و ادای صورت و بیان خاص تقریباً شبیه به لهجه بهتاشاش هر آنچه در چنته و توان دارد جلو دوربین پیاده کند. شخصیت مادر و پدر اسی قرار است یادآور پدر و مادر فیلم رضا عطاران «خوابم میآید» باشند اما خب اکبر عبدی و آن رابطه عجیبش با اصغر سمسارزاده کجا و رابطه درنیامده مادر و پدر اسی کجا.
تا بینهایت میشود از فیلم ایراد گرفت. بیشتر از همه گلدرشت و کلیشه بودنش که از قضا کمکی هم به فیلم نکرده است. شاید سلیقه خدشهدار عمومی را در این کسادی و تقریباً تعطیلی سینما به خود جلب کرده باشد. اما گل سرسبد و نماد افول سینمایی است که زمانی با تمام محدودیتهایش به خصوص در ژانری مثل کمدی میتوانست فیلم خوب موفق بسازد که یعنی فیلم ارزشمند و پرمخاطب. فیلم چارچوبدار که بشود در وهله اول بهاش گفت فیلم و در وهله دوم در ژانر مشخصی قرار داد. این فیلمهای کمدی سالهای اخیر حتی دلقکبازی هم نیست. حکایت پادشاهی مرد یکچشم میان کوران است؛ وضعیتی که به بسیاری از حوزههای دیگر میتواند اطلاق کند.
منبع: دیجیمگ
https://teater.ir/news/58281