در روزگاری که فوتبال ملی ما ورشکسته و دست خالی، اما پرمدعا از مسابقات جام ملت‌های آسیا بازگشته و سرمربی‌‌اش با گفتن جمله «فوتباله دیگه» مشغول توجیه شکست‌ بود، با علی ثقفی درباره فیلم فوتبالی‌اش، «پرویزخان» به گفت‌وگو نشستیم و فوتبال و یکی از عجیب‌ترین مربیانش و کمی هم تاریخ را با هم مرور کردیم.
چارسو پرس: در روزگاری که فوتبال ملی ما ورشکسته و دست خالی، اما پرمدعا از مسابقات جام ملت‌های آسیا بازگشته و سرمربی‌‌اش با گفتن جمله «فوتباله دیگه» مشغول توجیه شکست‌ بود، با علی ثقفی درباره فیلم فوتبالی‌اش، «پرویزخان» به گفت‌وگو نشستیم و فوتبال و یکی از عجیب‌ترین مربیانش و کمی هم تاریخ را با هم مرور کردیم. ما از مستندات و تاریخ و وفاداری به واقعیت‌ها گفتیم و او از سینما و درام و دست باز برای دست‌کاری وقایع دفاع کرد. ما کمی نگران ارجاعات آیندگان به فیلم بودیم، اما او بیشتر معتقد به رؤیاپردازی و تخیل بود. هیچ‌کدام از ما دنبال مساوی نبودیم. شما قضاوت کنید...
 
 
‌ساخت درام ورزشی در سینمای ما تجربه کمتر استفاده‌شده‌ای است و البته ساخت فیلم در این حوزه چالش‌های خاص خودش را دارد، برای ساخت فیلم اول، چرا فیلم بیوگرافی را انتخاب کردید؟
پیش از ساخت اولین فیلم بلند سینمایی، مستندهای فوتبالی می‌ساختم. ساخت «پرویزخان» وقتی جدی شد که سازمان اوج تصمیم داشت علاوه بر قهرمانان جنگ و حوزه دفاع مقدس، به قهرمانان ملی دیگر هم بپردازد، چند اسم مطرح شد و وقتی صحبت از پرویز دهداری به میان آمد، علاقه من چندبرابر شد. قبل از ساخت این فیلم هم آشنایی زیادی با پرویز دهداری داشتم و البته بعد از مطرح‌شدن این پیشنهاد تحقیق و مطالعه من بیشتر شد. مرحله تحقیق و پژوهش و نگارش فیلم‌نامه با هم پیش رفت. من ماه‌ها با این شخصیت زندگی کردم. یک سال و نیم، دو سال تحقیق و نگارش فیلم‌نامه زمان برد. در حین نگارش فیلم‌نامه به مواردی برمی‌خوردم که جای مطالعه بیشتر داشت و باز تکمیل‌ترش می‌کردم. فیلم‌نامه 19 بار بازنویسی شد.

‌در این بازنویسی‌ها چقدر قائل به این بودید که علاوه بر مستندات زندگی پرویز دهداری، تخیل و داستان‌سرایی هم به فیلم‌نامه اضافه کنید؟
غیر از ساخت مستند، تجربه ساخت آثاری که از داستان‌های واقعی وام گرفته شده را دارم. باید این را بپذیریم که درام قواعدی دارد. زندگی واقعی هرگز نمی‌تواند به طور کامل دراماتیک باشد. برای اینکه مرز تخیل و واقعیت را مشخص‌تر کنم، مثالی می‌زنم. من نیاز داشتم در فیلم، کویت قدرت اول فوتبال آسیا باشد، اگر غیر از این بود داستان دراماتیک نمی‌شد. فیلم بازی ایران و کویت را که در فیلم می‌بینید، به‌سختی پیدا کردم. در نیمه دوم دو گل روی هوا زده می‌شود، آن بازی به ذات دراماتیک نیست، تخیل من طوری آن را بازسازی کرد که بازی در نیمه دوم هوایی شود. من با تکنیک پرویز دهداری کاملا آشنا هستم. نگاهش این بود که چون بازیکن‌های ما برنج کوپنی خورده‌اند و بدن‌های ضعیف‌تری نسبت به کویتی‌ها دارند، علاوه بر اینکه ما روی زمین‌های خوبی بازی نمی‌کنیم، پس بازی فیزیکی به درد ما نمی‌خورد؛ بنابراین باید روی هوا بازی کنیم. بازی با کویت هم به شکلی که در فیلم می‌بینید نبود؛ اینکه نیمه اول روی زمین بازی کنند و نیمه دوم روی هوا. این از تخیل من آمده. از دل واقعیت چیزهایی را بیرون کشیدم. در آخرین لحظات هم تصمیم داشتم کاری کنم که پشیمان شدم.

‌می‌خواستید نتیجه بازی را عوض کنید؟
نه. از ابتدا بنا بود دست به نتیجه گل‌ها نزنم. گل‌ها را عین واقعیت بازسازی کردم. سعی داشتم این‌طور بازسازی کنم که یک پنالتی به نفع کویت تمام شود، عابدزاده توپ را بگیرد و از دروازه شوت بزند و گل شود. از نظر دراماتیک جذاب بود، ولی بعد فکر کردم این‌قدر دست‌کاری در واقعیت خوب نیست. حتی تعویض علیرضا اسدی که هافبک میانی می‌ایستد، واقعی است. واقعا میراحمدیان در اولین بازی ملی‌اش کاپیتان تیم ملی شد. هشت تا از بازیکن‌های ما اولین بازی ملی‌شان را در کویت تجربه کردند. نکته دیگری که درباره بازی با کویت در فیلم می‌بینیم، این است که من به جای آهسته‌کردن صحنه‌های گل‌زدن، روی آدم‌ها زوم کردم. از ابتدای قصه می‌بینیم که جواد زرینچه با کفش‌هایش درگیر است و مطمئن بودم در طول قصه باید با این کفش‌ها بازی کنم و اتفاقی برای آنها بیفتد که نقطه تحول شخصیت او شود و این تغییر احوال را در زرینچه می‌بینیم؛ چراکه او دهداری را دیده که از وجودش گذشته است. گل اول دقیقا بازسازی شد، اینجا چطور گل‌زدن مهم نیست، جایی که روی پای کریم باوی می‌روند مهم است. یک پای او کوتاه‌تر از دیگری بود و ترکش خورده بود. وقتی روی هوا می‌پرد، دوربین روی پای اوست و دردی را که تحمل می‌کند، می‌بینیم و از گل سریع رد می‌شویم.

‌ولی مهم‌ترین تصرف در واقعیت، پیوندزدن عملیات کربلای 4 و 5 به بازی‌هاست.
این بازی هم‌زمان با عملیات کربلای 5 انجام شد و عملیات کربلای 4 در بهمن‌ اتفاق افتاد و تاریخ دقیق این بازی 8 اسفند بود. اوایل بهمن تهران بمباران می‌شود. حتی آن زمان در ایلام وسط بازی فوتبال، استادیوم بمباران می‌شود که فیفا به فدراسیون ایران نامه می‌زند و ورود هرگونه تیم خارجی به ایران لغو می‌شود. این خاطره را که دهداری وسط بمباران تهران وارد پناهگاه نمی‌شود، رضا وطن‌خواه برایم تعریف کرد. کنفرانس کشورهای اسلامی در کویت برگزار می‌شود که قرار بود جنگ را به نفع صدام تمام کند. در آبان‌ماه سال 1365 کویت رسما اعلام می‌کند که طرفدار عراق است و اینکه بازیکنان ایران را به کشورش راه نمی‌دهد و بازی به کشور ثالث یعنی قطر منتقل می‌شود. هم‌زمان با این بازی جزیره بوبیان در اختیار لشکر عراق قرار می‌گیرد و این هم کاملا واقعی است. عملیات کربلای 5 هم‌زمان با این بازی است و بخشی از عملیات کربلای 5 در آب اتفاق می‌افتد. رضایی‌مجد، بازیکن فوتبال 9 اسفند در کربلای پنج شهید شد، درست فردای این بازی. در نسخه‌های اول فیلم‌نامه سعی داشتم رضایی‌مجد را در عملیات نشان دهم که هم‌زمان بازی فوتبال را از رادیو گوش می‌کند، ولی کلا از قصه حذف کردم چون فکر کردم کریم باوی را که جانباز است در زمین فوتبال دارم. چیزی که واقعی نیست درباره منور زدن در جنگ است که اگر منور بزنند ما دیده می‌شویم. اتفاقا سال 1359 هم شب قبل از بازی با کویت، تلویزیون آنها تصاویری از جبهه به سبب تضعیف روحیه بازیکن‌های ما پخش می‌کند، یکی از بازیکن‌های ما هم که برادرش شهید شده بود حالش بد می‌شود و بازیکنان تصمیم می‌گیرند بازی نکنند. به صحبت‌های اولم برمی‌گردم که به نفع درام باید برخی واقعیت‌ها را دست‌کاری کرد.

‌ قبول دارم که برخی اوقات به نفع درام باید کنار کشید، اما اینجا مسئله تاریخ مطرح است. اگر بعدها به فیلم شما به لحاظ تاریخی استناد شود، تحریف تاریخ نخواهد بود؟
من فیلم مستند نمی‌سازم. ابتدای فیلم هم نوشته شده بر مبنای واقعیت. به نظر من فیلم داستانی که نعل‌به‌نعل تاریخ را روایت کند جذاب نیست. تاریخ به هیچ وجه دراماتیک نیست. در سینمای دنیا هم فیلم‌هایی می‌بینیم که نویسنده دلش می‌خواسته هیتلر جور دیگری کشته شود. سینما حد و مرز ندارد. من فیلم داستانی ساختم و ادعا نکردم فیلم مستند است. اگر همه‌چیز را براساس واقعیت می‌ساختم اصلا جذاب نمی‌شد. من به اساس قصه دست نزدم. واقعا دهداری بازی را دو بر یک با تیمش برده. در عرض سه، چهار ماه تیم را ساخت. من واقعیت را بازسازی کردم. کاربردی که من از مستند نیاز داشتم این بود که تماشاگر باور کند این اتفاق افتاده تا تأثیرش بیشتر شود. اینکه مخاطب باور کند ایرانی‌ها یک وقتی آن‌قدر توانا بودند که می‌توانستند بدون بازی تدارکاتی با این شرایط بازی کنند. داستان خوابیدن بازیکنان کنار دریاچه واقعی است. خوابگاه هنوز هم همانجاست. ما در لوکیشن واقعی خوابگاه فیلم‌برداری کردیم. این فیلم‌نامه کاملا بر مبنای قواعد کلاسیک نوشته شده است.

‌جدا از مطالعه و تحقیقاتی که برای ساخت فیلم داشتید، بخش دیگر پرداختن به زندگی شخصی پرویز دهداری بود. با خانواده او چطور تعامل داشتید؟
باید از دختر آقای دهداری تشکر کنم. شیدا خانم به من کمک زیادی کرد. اطلاعات زیادی از پدر در اختیار من گذاشت. چیزهایی که در فیلم در ارتباط با خانواده آقای دهداری می‌بینید واقعی است. این دیالوگی که در فیلم گفته می‌شود که پرویز دهداری به شیدا می‌گوید: «چرا در را محکم بستی؟» این داستان را شیدا برایم تعریف کرد. البته دقیق به این شکل نبود، ولی مبنای خاطره واقعی است. خاطرات زیادی از او شنیدم، اما دراماتیک‌ترینش را برای آن بخش انتخاب کردم. برای شروع قصه چنین چیزی لازم بود. ماشین پیکان و رنگش واقعی است. حتی شاهین، پسر آقای دهداری آن زمان آلمان بود. پرویز دهداری خودش ماشین نداشته و برای دخترش ماشین خرید. خودش با اتوبوس رفت‌وآمد می‌کرد و با موتور رضا وطن‌خواه دنبال بازیکن می‌رفتند. داستان کفش جواد زرینچه تخیلی است. داستان قاشق و چنگال و غذاخوردن جواد زرینچه هم واقعی است. آقای دهداری به شکل غذاخوردن بچه‌ها حساس بود.

‌ اطلاعات شما تا چه حد براساس گزارش‌های مطبوعاتی بود و چقدر با آدم‌های واقعی صحبت کردید؟
خوشبختانه تا به امروز در مورد پرویز دهداری زیاد صحبت شده است. درباره داستان استعفای بازیکنان خیلی صحبت کرده بودند. اتفاقا سعی کردم تمام دفاعیاتی که داشتند را تا جای ممکن وارد فیلم کنم.

‌ فیلم درنهایت سعی دارد کنار موافقان دهداری بایستد یا مخالفان؟ مخالفان دهداری را معلم اخلاق نمی‌دانند و معتقدند صرفا آدم منضبطی بوده، اما موافقان او معتقدند دهداری معلم اخلاق بوده است.
پرویز دهداری پیش از هر چیز یک مکتب فکری داشته است. مکتب فکری او چیزی نیست که بتوان راحت از کنارش گذشت. او اعتقاد داشته که بازیکنانش باید در همه‌چیز نظم داشته باشند. او معتقد بود اگر خارج از زمین نظم داشته باشید، نظم خود به خود وارد زمین هم می‌شود. نظم می‌تواند از من، ما بسازد. فکر می‌کنم نکته مهمی وجود دارد که نشان می‌دهد او واقعا دیکتاتور نبوده. در تمام این سال‌ها شاگردانش نام او را زنده نگه داشته‌اند نه حزب یا گروه سیاسی خاص. دهداری بارها نشان داده پیشرفت دیگران از خودش مهم‌تر بوده است. اگر ماشین به او هدیه می‌دادند، همان را به دیگری می‌بخشید. با یکی از بازیکنانش ظهرها در شرکت نفت قرار می‌گذاشته، چون ناهار شرکت نفت خوب بوده و بازیکن بدنش ضعیف بود و سعی داشته تا جای ممکن بازیکنش غذای خوب بخورد. خیلی از این روایت‌ها در فیلم نیست. حتی دختر آقای دهداری برایم تعریف می‌کرد که ماه‌به‌ماه پولی را برای خرید مبل کنار می‌گذاشتند. روزی که برای خرید می‌روند پدرش یکی از بازیکن‌ها را می‌بیند و چند دقیقه‌ای با او حرف می‌زند که آقای دهداری متوجه می‌شود شرایط مالی خوبی ندارد و کل مبلغ پولی که برای خرید مبل کنار گذاشته بودند را به آن بازیکن می‌دهد. دهداری هرگز از تیم ملی پول نمی‌گرفت، در واقع از هیچ‌کدام از تیم‌هایی که مربی بوده پول نمی‌گرفت. به نظرم نگاه اوست که همچنان محترم است. دهداری همیشه فوتبال را وسیله‌ای برای انسان‌سازی می‌دانست.

‌یکی از نکات جالب فیلم انتخاب بازیگرانی است که شباهت زیادی به بازیکن‌های اصلی دارند. انتخاب‌ها چطور انجام شد؟
باید از دستیارانم تشکر کنم که زحمت زیادی در این بخش کشیدند. در آموزشگاه‌های زیادی تست می‌گرفتند. بازیگران این فیلم علاوه بر شباهت به شخصیت اصلی و قدرت بازیگری باید توانایی بازی فوتبال می‌داشتند. بنابراین پیداکردن آدم‌هایی با این مشخصات ساده نبود. برای نقش عابدزاده زمان زیادی دنبال بازیگر گشتیم و پیدا نکردیم. آقای گلزاده طراح گریم فیلم یکی را به ما معرفی کرد که تا به‌حال بازی نکرده بود. اما شباهت زیادی به عابدزاده داشت. البته اوایل که برای تست آمد 107 کیلو بود که خب برای نقش اصلا مناسب نبود، اما تست داد و به نظرم خوب بود و استعداد بازیگری دارد. من برای انتخابش تردید داشتم و با وزن بالا به نظرم حضورش در فیلم شدنی نبود. اما قول داد دوماهه وزن کم کند و انجامش داد. در تمام دو ماه تا تولید فیلم با او تمرین بازیگری کردم و انگیزه زیاد خودش باعث شد خیلی زود به نقش برسد. از طرفی برای من مهم بود لهجه‌های بچه‌ها در فیلم درست ادا شود. این هم چالش مضاعفی برای بازیگران فیلم بود.

‌البته فکر می‌کنم برای بازیگران جوان شما راحت نبود مقابل سیعد پورصمیمی بازی کنند.
بله دقیقا. به محض اینکه سعید پورصمیمی مقابلشان قرار می‌گرفت همه‌چیز یادشان می‌رفت. تسلط و حرفه‌ای بودن سعید پورصمیمی عجیب و منحصربه‌فرد است. روزی نبود که آماده مقابل دوربین نرود. تمام دیالوگ‌ها را مو به مو حفظ بودند. این ویژگی کمیاب است.

‌ وقتی به ساخت این فیلم فکر می‌کردید، جامعه هدف شما دقیقا چه مخاطبانی بودند؟
سعی داشتم جامعه هدف این فیلم همه طیف‌های جامعه و همه اقوام باشند. اما یکی از اهدافم نوجوان‌های 15 تا 20 ساله هستند. برای این گروه سنی کمتر فیلم هیجان‌انگیزی که آنها را به وجد بیاورد، ساخته می‌شود. نوجوان‌ها به فیلم‌های انرژیک و انگیزشی نیاز دارند. علاوه بر اینکه دوست دارم خانواده‌ها و علاقه‌مندان فوتبال با فیلم ارتباط بگیرند. به نظرم دختر پرویز دهداری نماینده دخترانی است که عاشقانه فوتبال را دوست دارند. هیجان یک خانم پای مانیتور وقتی فوتبال تماشا می‌کند همیشه برایم جذاب است و به نظرم شخصیت او در فیلم خانم‌های طرفدار فوتبال را نمایندگی می‌کند.

‌ یکی از نکاتی که در جشنواره فیلم فجر در مورد آن زیاد صحبت شد و از مواردی بود که سلایق مختلف در موردش اتفاق نظر داشتند، بازی سعید پورصمیمی در این فیلم بود و کمتر کسی فکر می‌کرد دست او به سیمرغ نقش اول مرد نرسد که متأسفانه این اتفاق افتاد. سعید پورصمیمی چطور پرویز دهداری شد؟
بله در تصدیق صحبت‌های شما باید بگویم منتقدان زیادی انتخابشان برای سیمرغ اول مرد آقای پورصمیمی بود. بازی‌کردن در این نقش اصلا راحت نیست. او سه چهار ماه تمرین‌های سختی را پشت سر گذاشت. در دورخوانی‌ها حضور داشت و سر تمرین‌ها با علاقه حاضر می‌شد. با بچه‌ها تمرین می‌کرد و به آنها انگیزه می‌داد. حضور او در این فیلم شانس من بود و خوشحالم که او نقش اول این فیلم را بازی کرد.

‌ داستان قمقمه‌ای که همیشه همراه دهداری در فیلم است هم واقعی است؟
بخشی از آن تخیل است اما مبنای واقعی دارد. آقای دهداری مشکل کلیه داشت. برادرش به لندن می‌رود و اصرار داشته که یکی از کلیه‌هایش را به پرویز دهداری بدهد و آقای دهداری زیر بار نمی‌رفته. دکتر هم مشکلی در پیوند کلیه نمی‌دیده، چون معتقد بوده آنها از دوقلوهای همسان هم به هم نزدیک‌ترند و مشکلی در پیوند کلیه به وجود نمی‌آید. ولی دکتر به پرویز دهداری توصیه کرده بود که آب نخورد تا پیوند کلیه انجام شود. آقای دهداری هم مرتب آب می‌خورده که پیوند انجام نشود، بعد بیدار می‌شود و می‌بیند که کلیه پیوند زده شده است. دکتر به دهداری به شوخی می‌گوید: «باید بیشتر آب می‌خوردی» و متوجه می‌شود اگر آب زیاد می‌خورده پیوند انجام نمی‌شده. اینکه آب قمقمه را یکسره سر می‌کشد از این منظر در فیلم آمده است. این را هم اضافه کنم که او از معدود آدم‌هایی است که پس از پیوند کلیه 18 سال زندگی کرد. داستان قمقمه از اینجا می‌آید که احساس کردم نشانه‌ای از مشکل جسمی او لازم دارم که بصری باشد و همیشه همراهش باشد و درگیری‌های درونی او را برای ما مشخص‌تر کند.