همین هفته پیش دیوید بوردول در سن ۷۶ سالگی درگذشت. او یکی از بزرگترین منتقدان، نظریهپردازان و معلمان سینما بود که میراث باشکوهی از نوشته، پژوهش، نقد، تاریخنگاری و سینماشناسی از خود به جا گذاشت. مرگش باعث شد که سری به ۱۰ معلم و منتقد بزرگ تاریخ سینما بزنیم. کسانی که بدون آنها سینما شکلی امروزی خود را نداشت.
اچارسو پرس: ین موضوع از این جهت اهمیت دارد که تصور میشود فقط سینماگران و فیلمسازان باعث رشد دستور زبان سینما شدهاند. اما باید اقرار کرد که بدون حضور منتقدان و نظریهپردازان بزرگ سینما، هنر هفتم هیچگاه به شکل امروزی خود نمیرسید. آنها به ویژه روی نسل تازهتر فیلمسازان تاثیر گذاشتند؛ چرا که نقد فیلم از دههی ۱۹۶۰ میلادی به پدیدهای مهم تبدیل شد که بسیاری از کارگردانان سینما در عصر حاضر، اول بار سینما را با خواندن نقدهای سینمایی آموختند.
دیمین شزل، کارگردان فیلمهایی چون «لا لا لند» (La La Land)، «بابیلون» (Babylon) و «شلاق» (Whiplash) تعبیر جالبی درباره همین دیوید بوردول و نوشتههایش دارد؛ او روزی گفته بود که خواندن کتاب «روایت در فیلم داستانی» دیوید بوردول بود که نحوهی روایتگری را به او آموخت و دیدش را نسبت به سینما عوض کرد. کارگردانانی اینچنینی در تاریخ سینما کم نیستند؛ کسانی که نگاه خود را به کسانی چون دیوید بوردول مدیون هستند.
از سوی دیگر از دیرباز شنیدهایم که منتقد زبان گویای مخاطب سینما است و در واقع برای او مینویسد. پس منتقدان سینما باعث عوض شدن نگاه مخاطبان به سینما هم شدهاند. بدون آنها تماشاگر هیچگاه به اندازهی امروز سختگیر نمیشد و تلاش نمیکرد تا از زیر و بم هر فیلمی سر درآورد و واکاوی کند. در واقع یک منتقد فیلم راهی را پیش پای تماشاگر میگذارد تا فیلمی را بهتر درک و اینگونه ارتباط بهتری با جهان اثر برقرار کند. پس به واسطهی همین مردان و زنان قلم به دست است که امروزه پدیدهای به نام ادبیات سینمایی وجود دارد که مخاطب خودش را دارد.
البته سختگیر شدن مخاطب باعث شده که سینماگر هم بیش از پیش به اثر خود توجه کند. حضور یک منتقد سینما باعث میشود که فیلمساز قبل از ساختن فیلم بداند افراد باسودای حضور دارند که فیلم او را قضاوت خواهند کرد. از سوی دیگر مخاطبی هم هست که این نوشتهها را میخواند. پس نمیتوان بیگدار به آب زد و این یکی دیگر از دلایل پیشرفت دستور زبان سینما است که منتقد در آن تاثیری مستقیم دارد.
بدون منتقدهای سینما نه شاهکاری از فیلمهای خوب و بد تمیز داده میشد و نه سینما جایگاه هنر هفتم را کسب میکرد. همه چیز در چنین دنیای غریبی به فروش فیلمها خلاصه میشد و تنها معیار خوب بودن هر فیلم سینمایی به سوددهی مالیاش بازمیگشت. بدون این نویسندگان، محققان و منتقدان، سینما نه تاریخی داشت و نه کسی میماند که دوباره و دوباره آثار گذشتهاش را مرور کند و مدام از آنها بنویسد. در این دنیای غریب قطعا فیلمهایی ساخته میشدند که زمین تا آسمان با آثار امروزی تفاوت داشتند.
بسیاری آندره بازن را بزرگترین تئوریسین تاریخ سینما میدانند. او مدتها دربارهی سینما نوشت و با توجه به عمر کوتاهش، گنجینهای معرکه از نظریات مختلف از خود به جا گذاشت. مجموعهی این نظریات در کتاب «سینما چیست؟» جمع شده است که امروزه بسیاری آن را یکی از مهمترین کتابهای سینمایی میدانند و حتی فیلمسازان بزرگی از تاثیر نوشتههای آندره بازن در این کتاب، بر خود گفتهاند. جالب این که گرچه این مطالب دههها قبل نوشته شده، اما همچنان تازه و بحثبرانگیز است و هنوز هم تاثیرش را میگذارد.
خواندن «سینما چیست؟» برای کسانی که با مباحث فلسفی و هنری آشنایی چندانی ندارند یا از وقایع مهم تاریخ سینما در نیمهی اول قرن بیستم بیخبرند، کار چندان سادهای نیست. نثر کتاب هم به گونهای است که مخاطب ورزیده را طلب میکند. به همین دلیل هم برای رودر رو شدن با آن اول باید اهل مطالعه باشی تا بتوانی سر از حرفهای نویسنده درآوری.
بازن در طول عمر خود از تکامل زبان سینما گفته، از تاثیر تئاتر و سینما بر هم، از واقعگرایی و تاثیرش بر مخاطب، از «همشهری کین» (Citizen Kane) اثر یگانهی ارسن ولز و بزرگان نئورئالیسم و چارلی چاپلین. او از وسترن نوشته و آن را عالیترین نوع سینما نامیده است. این چنین آندره بازن مدام بین هنرها و شاخههای مختلف علوم انسانی پلی به سوی سینما زده و از دغدغههای خود در باب آفرینش فیلمهای سینمایی و تجربیاتش در سالن سینما نوشته است.
از سوی دیگر آندره بازن پدر معنوی اهالی موج نوی سینمای فرانسه هم هست. او اولین سردبیر مجله کایهدو سینما بود و میراثی از خود به جا گذاشت که هنوز هم قابل تقدیر است؛ مهمترینش این که بدون او هیچ گاه حرفهی نوشتن دربارهی سینما چنین جایگاه مهمی پیدا نمیکرد و منتقدان تا این حد جدی گرفته نمیشدند.
اول این که یکی از کتابهای او یعنی «هنر سینما»، کتاب اصلی مقدماتی برای ورود به دانشگاهها و آموزشگاههای سینمایی در کشور آمریکا است. نویسندگان این کتاب یعنی دیوید بوردول و کریستین تامسون زن و شوهری هستند که با دیدی تاریخی، به سینما نگاه میکنند و از آن جایی که به نظریات روانشناسی شناختی باور دارند، اثری متفاوت تالیف کردهاند که نه تنها در طول این ۱۲۵ سال تاریخ سینما بیهمتا، بلکه به مهمترین کتاب برای دانشجویان سینما تبدیل شده است.
بوردول از نظریهپردازان نئوفرمالیست در سینما محسوب میشود. نئوفرمالیستها سعی کردند که با بازگشت به نظریههای فرمالیستی، توضیح دهند که چگونه تمام اجزای یک فیلم از یک قاعدهی مشخص تبعیت میکنند و در پایان چگونه به خلق یک معنای مشخص میرسند. به همیین دلیل هم نوشتههای او همواره بیش از هر چیزی روی خود فیلم و نظریهی آن متمرکز است و کمتر به حاشیه میرود. نوشتههای او مخاطبش را با زیبایی شناسی فیلم و جنبههای مختلف هنری سینما آشنا میکند.
از سوی دیگر بسیاری از نظریات بوردول، هنوز هم نظریات مرجع و اصلی برای خوانش فیلمها هستند. بسیاری از نویسندگان امروزی سینما و منتقدان جوان با خواندن نوشتههای او به سینما علاقهمند شدند و تلاش کردند که روشهای او در نقد فیلم را سرلوحهی کار خود قرار دهند. از این منظر شاید دیوید بوردول تاثیرگذارترین نویسندهی تاریخ ادبیات سینمایی باشد.
از سوی دیگر او یکی از بهترین تاریخنگاریهای سینما را در کنار همسرش، کریستین تامسون انجام داده است. کتاب «تاریخ سینما» که خوشبختانه به فارسی هم ترجمه شده، امروز مهمترین مرجع شناخت تاریخ سینما است و در مرتبهای بالاتر از اثر درجه یک دیوید کوک با همین نام قرار میگیرد. خواندن این کتاب قطور نشان میدهد که بوردول و همسرش چه ریزبینانه هنر هفتم را زیر نظر داشتهاند.
برخی از کتابهای دیوید بوردول عبارتند از: «روایت در فیلم داستانی»، «پسا نظریه: بازسازی نظریه فیلم»، «تاریخ سینما»، «هنر سینما» و «راهی که هالیوود بیان میکند: داستان و سبک در سینمای مدرن»
پالین کیل ملکهی ادبیات سینمایی و نقد فیلم است. او سالها با نوشتن در نشریهی نیویورکر هم برای ادبیات سینمایی اعتباری خرید و هم رک گویی در ابراز نظر را به منتقدان بعد از خود آموخت. اگر تا پیش از او اکثر منتقدان سرشناس به دنبال نوشتن مطالب نظری پیرامونی سینما بودند و از مواجهه مستقیم با یک فیلم خودداری میکردند و کمتر پیش میآمد که با فیلمی بیواسطه برخورد کنند و نظرشان را بنویسند، پالین کیل نه تنها نوشتن مستقیم دربارهی یک فیلم سینمایی را به کاری جذاب تبدیل کرد، بلکه نشان داد که منتقد چگونه اول با خود، بعد با خوانندهاش صادق باشد.
به همین دلیل هم فیلمسازان و کارگردانان چندان دل خوشی از او نداشتند اما میدانستند که نوشتههایش مخاطب بسیار دارد و تاثیر میگذارد. به همین دلیل هم همواره نوشتههای او را میخواندند و همین سرآغاز بحثهای بسیار میشد. جدلهای قلمی او بخش مهم از تاریخ ادبیات سینمایی است. در کنار همهی این صراحت لهجهی او و شیوهی نوشتنش باعث افزایش طرفدارانش شد. برخلاف کسانی چون آندره بازن او نه تنها مستقیم به مواجهه با فیلم میرفت بلکه سعی میکرد این کار را نه با نثری عجیب و غریب و پیچیده، بلکه به سادگی انجام دهد؛ سادگی که از پس یک پیچیدگی میآمد و خبر از سواد بالای نویسنده داشت.
همهی اینها باعث میشود که پالین کیل را مهمترین نویسنده در عرصهی نقد فیلم بدانیم. دلیل این موضوع این است که او بیش از همکاران خود نقد به مفهوم امروزینش نوشت و کمتر به دنبال نظریهپردازی از جنس آندره بازن و دیوید بوردول بود. اعتباری که او برای نوشتن دربارهی فیلمها به دست آورد در تاریخ کمنظیر است. راجر ایبرت دربارهی او زمانی گفته بود که «تاثیر پالین کیل بر سینمای آمریکا بیش از هر شخص دیگری است». چنین تعریفی شاید اغراقآمیز به نظر برسد اما نشان دهندهی تاثیر نوشتههای این منتقد درجه یک بر جریان سینمایی پس از خود بود. پالین کیل بین سالهای ۱۹۶۸ تا سال ۱۹۹۱ نقد فیلم نوشت.
وقتی تئوری مولف توسط نویسندگان کایهدوسینما، در پاریس زیرنظر آندره بازن قوام پیدا کرد این اندرو ساریس بود که با گفتن از آنها و نوشتن از دیدگاههای کایهدوسینماییها، آن ها را در جامعهی انگلیسیزبان معرفی و در نتیجه در دنیا شناساند. اندرو ساریس از این منظر یکی از مهمترین نویسندگان ادبیات سینمایی و البته یکی از مناقشهبرانگیزترینها در دنیا است و اگر نوشتههایش نبود، آن نویسندگان فرانسوی و نظریاتشان چنین در عالم همهگیر نمیشد. اما این تمام زندگی ساریس نیست که اگر بود، نباید در این لیست اشارهای به نام وی میشد.
اندرو ساریس علاوه بر شاناساندن نظریه مولف به جامعهی انگلیسیزبان، تاثیر مهمی در شناساندن کارگردانان آمریکایی داشت. او با نگاه ویژهاش دربارهی هر کسی قلم زد و از چیزهایی گفت که تا آن زمان مرسوم نبود. اگر کایهدوسینماییها، کارگردان را در مقام مولف نشاندند، ساریس پانتئونی درست کرد که هنوز هم برخی به آن مراجعه میکنند و کارگردانان آن پانتئون را جز هنرمندان بزرگ قرن بیستم مینامند. این تبی که دربارهی اهمیت هر کارگردان در گسترش دستور زبان سینما ایجاد شده و نگاه به جهانبینی فیلمساز برای رتبهبندی جایگاهش در تاریخ سینما، اول بار توسط اندرو ساریس شکل گرفت.
از سوی دیگر اندرو ساریس موسس جامعهی منتقدان فیلم در آمریکا است و از این منظر دین بزرگی بر گردن نقد سینمایی در آن گوشهی دنیا دارد. چرا که پس از او دیدگاه کارشناسانه نسبت به سینما در آمریکا جدیتر گرفته شد. پس او یکی از افراد مهم در جا انداختن سینما به عنوان هنر، نه فقط یک سرگرمی در آمریکا است. ساریس علاوه بر تدریس در دانشگاه، در نشریاتی چون ویلیج وویس و نیویورک آبزرور هم قلم میزد. تا پیش از ساریس، فیلمسازان آمریکایی چندان علاقهای به خواندن نظریات منتقدان نداشتند، اما حالا کسی آمده بود که نمیشد نادیدهاش گرفت. کتاب «سینمای آمریکا» نوشتهی او به نوعی کتاب مقدس باورمندان به نگره مولف محسوب میشود.
رابین وود در ایران چهرهی شناخته شدهای در نقد فیلم است. از سالها پیش که کتابهای او دربارهی آلفرد هیچکاک، میکل آنجلو آنتونیونی و هوارد هاکس در ایران چاپ شد و مباحث نظریاش با پیتر وولن دربارهی تحلیل ساختارگرایانهی آثار هاکس، نزد علاقهمندان جدی فهم سینما در ایران مورد توجه قرار گرفت، رابین وود به یکی از منتقدان مورد بحث محفلهای سینمایی تبدیل شد. رابین وود در خارج از ایران اما چهرهی شناخته شدهتری است و بسیاری او را یکی از بهترین منتقدان فیلم در تاریخ و یکی از بهترین تئوریسینهای این زمینه میدانند. اما او به همان اندازه چهرهی مورد مناقشهای هم هست.
برخی رابین وود را دلبستهی تئوری مولف میدانند که البته تا حدودی حقیقتی در حرفشان نهفته است. نکته این است که جهان ذهنی رابین وود پیچیدهتر از آن بود که بتوان با استفادهی مطلق از کلمات آن را توضیح داد. رابین وود هم از نظریه مولف استقبال میکرد و هم گاهی ضدش بود. گاهی سراغش میرفت و گاهی به کل از آن دوری میکرد. اما شاید مهمترین نکته دربارهی او در دورهی دوم فعالیتهایش اتفاق افتاد که ناگهان با چاپ کتابهایی چون «هالیوود: از ویتنام تا ریگان» و «دیداری دوباره با هیچکاک» به نظرات سابق خود نگاهی دوباره انداخت و در برخی از آنها تجدید نظر کرد.
توجه به این موضوع و این تغییر از این منظر قابل توجه است که رابین وود را به نمادی از تغییر نگاه به جهان سینما میکند.
حقیقتا بین دورهی اول فعالیت رابین وود و چاپ آثار اولیهاش تا دوران دوم آن و چاپ آثاری که به آنها اشاره شد، نوع نگاه کلی به سینما تغییر کرده بود و حال منتقد و تئوریسینی خوشنام و بزرگ هم میدانست که دنیا در حال عوض شدن است و به نوعی به صدای این تغییر تبدیل شد. یکی از نشانههای این تغییر انتقاد از نویسندگان نشریهی اسکرین به خاطر توجه بسیار به ادبیاتی سنگین است که نمیتواند مخاطب زیادی را با خود همراه کند. گرچه او دستاوردهای آنها در خصوص مفهوم ایدئولوژی بسیار میستاید. کتاب «اومانیسم در نقد فیلم او» در کشور ما خواهان بسیاری دارد.
بسیاری به درستی اعتقاد دارند که راجر ایبرت را نباید منتقد به معنای متداولش دانست؛ چرا که او بیشتر یک ریویونویس است و به خاطر نظرات کلیاش دربارهی فیلمها شناخته میشود، نه نقدهای موشکفانه و طولانی. اما یک نکته را نمیتوان دربارهی او نادیده گرفت؛ راجر ایبرت تنها منتقد و نویسندهی ادبیات سینمایی تاریخ است که به جایگاه یک سلبریتی رسید و توانست کاری کند که کارگردانان و تهیه کنندهها از اعلام نظر او واهمه داشته باشند. چرا که یک اظهارنظر سادهی او میتوانست در فروش هر فیلمی تاثیر داشته باشد.
راجر ایبرت وقتی کارش را به عنوان روزنامهنگار آغاز کرد، اصلا به سینما توجهی نداشت. او به طور اتفاقی شروع کرد به نوشتن دربارهی فیلمها و نکته این که خیلی زود به شهرت رسید و هم از سوی همکاران و هم از سوی خوانندهها تحسین شد. استعداد سینمایی او این چنین خیلی ناگهانی کشف شد. پس از جلب توجه مخاطب روزنامهها به نوشتههایش دیگر به عنوان یک سینمایینویس تمام وقت کار کرد و تا توانست دربارهی سینما نوشت. از سوی دیگر او تنها نویسندهی سینمایی است که برندهی جایزهی پولیتزر، یعنی بزرگترین و مهمترین جایزهی روزنامه نگاری آمریکا شده است. این موضوع هم به خاطر تاثیر نوشتههای او بر عامهی مخاطبان به دست آمده و هم به خاطر شیوهی مواجههاش با فیلمها که اصلا دستاورد کمی نیست.
علاوه بر این ها او یک چهرهی تلویزیونی هم بود و پای نقد فیلم را به رسانههای تصویری هم باز کرد. علامت دست او برای نمره دادن به فیلمها تا مدتها معروفترین کار یک منتقد در یک برنامهی تلویزیونی بود که البته تن سرمایهگذاران را میلرزاند و حسابی ترس به جانشان میانداخت. اما همهی اینها با تشخیص سرطان تیروئید او در سال ۲۰۰۲ متوقف شد. کسی که سالها در بیش از ۲۰۰ روزنامه قلم زده و ۲۰ کتاب سینمایی نوشته بود و برنامهی تلویزیونی خودش را داشت، سالهای آخر عمر خود را در بستر بیماری گذراند و در سال ۲۰۱۳ در نهایت درگذشت.
۷. جیمز لوییس هوبرمن
جیمز لوییس هوبرمن یا جی هوبرمن را بسیاری آندره بازن نسل تازهی منتقدان میدانند. همین موضوع خبر از شیوهی مواجههی او با سینما دارد. جی هوبرمن مانند بازن بسیار علاقهمند به نظریهپردازی است و البته از قلمی شیوا، همچون یک فیلسوف بهره میبرد. این موضوع باعث شده که او آشکارا در دورانی که کمتر کسی به این شیوهی برخورد با سینما توجه نشان میدهد و مخاطب ادبیات سینمایی هم در دوران سلطهی فضای مجازی به دنبال مطالبی ساده و همه فهم و البته کوتاه میگردد، از دیگر نویسندگان متمایز شود و راه سختتر را انتخاب کند.
جی هوبرمن سالها در دانشگاه کلمبیا تحصیل کرد و مدرک کارشناسی ارشد سینما گرفت. پس از آن در کنار بزرگی چون اندرو ساریس کارش را از مجله ویلج ویس آغاز کرد و پس از آن در مجله فیلم کامنت و روزنامه نیویرک تایمز قلم زد. او برخلاف همکار سینمایی خود یعنی اندرو ساریس کمتر به دنبال نگره مولف رفت و به دنبال راهی بود که شیوهی نقد نویسی خود را پایهریزی کند؛ شیوهای که گرچه روی زیربنای پایهریزی شده توسط نویسندگان قدیمیتر بنا شده اما هویت یکهی خود را پیدا میکند و در تاریخ ادبیات سینمایی کمتر مشابهی دارد، اما مقلدانی بسیار.
جی هوبرمن یک آکادمیسین هم هست. او سالها است که در دانشگاههای نیویورک و هاروارد، سینما تدریس میکند و به همین دلیل هم بیشتر از آن که با رویکردی ژورنالیستی با سینما موجه شود، به دنبال رویکردی آکادمیک است. گرچه نوشتههای او در نقد فیلمهای مختلف امروزه به عنوان آثاری مرجع در شناخت فیلمها شناخته میشوند. در واقع میتوان گفت که او بین نوشتن نقد مستقیم دربارهی یک فیلم و رویکردی دانشگاهی در برخورد با سینما تعادلی برقرار کرده و همین موضوع او را از کسانی چون پالین کیل یا راجر ایبرت جدا میکند و در کنار افرادی چون آندره بازن و دیوید بوردول قرار میدهد. از سوی دیگر او یکی از معدود منتقدان سرشناس تاریخ سینما است که بسیار به فیلمهای تجربی علاقه دارد و مدام از آنها مینویسد؛ آثاری که کمتر دیده میشوند و نگاه یک منتقد بزرگ میتواند آنها را از گمنامی نجات دهد و البته چیزی به دستور زبان سینما اضافه کند.
لئونارد مالتین مانند دیوید بوردول هم مورخ سینما است و هم یک منتقد سینما. تا کنون او دو کتاب سینمایی هم نوشته که بیشتر شهرتش به خاطر همین دو کتاب است. یکی از این دو کتاب به نام «راهنمای فیلم لئونارد مالتین» بسیار باب طبع مخاطبان سینما برای تماشا و نتخاب یک فیلم و خواندن توامان دربارهی آن است. از این منظر با منتقدی طرف هستیم که قدر مخاطب عام سینما را میداند و در نوشتههایش به آنها توجه دارد و فقط به دنبال خوانندههای سینماشناس نمیگردد.
لئونارد مالتین بیشتر نقدهای خود را بین سالهای ۱۹۸۲ تا ۲۰۱۰ نوشت و امروزه بیشتر به تدریس در دانشگاه علاقه دارد تا نوشتن نقد. البته صاحب پادکستی درباره سینما هم هست که حسابی طرفدار دارد. او از معدود منتقدان تاریخ سینما است که کلی جایزه دریافت کرده؛ مجلات مختلف ادبی یا سینمایی و حتی جشنوارههای مختلف فیلم در سرتاسر آمریکا جوایزی به او تقدیم کردهاند. این میزان از تشویق و تقدیر هم به خاطر تاثیر او در شناساندن نظریه فیلم و از آن مهمتر سینمای آمریکا به علاقهمندان سینما در سرتاسر دنیا است.
لئونارد مالتین به مدت ۲۸ سال منتقد برنامه سرگرمی امشب Entertainment Tonight بود.
احتمالا اکثر سینما دوستان فرانسوآ تروفو را به عنوان یکی از پیشگامان موج نوی سینمای فرانسه و یکی از بزرگترین کارگردانان تاریخ سینما میشناسند. اما او در دورهای که در مجله کایهدوسینما زیر نظر آندره بازن به عنوان منتقد کار میکرد، تعدادی نقد درجه یک نوشت و در شکل دادن به تئوری مولف به عنوان یکی از مهمترین شیوههای خوانش فیلمها دست داشت. او در آن زمان در کنار بزرگان دیگری چون ژان لوک گدار، اریک رومر، ژاک ریوت و دیگرانی این چنین کار میکرد، همانهایی که خیلی زود نوشتن را رها کردند و به ساختن فیلم روی آوردند.
فرانسوآ تروفو یکی از پدید آورندگان این مانیفست مهم تئوری مولفیها است: «هر فیلم بد از یک فیلمساز مولف، بهتر از یک فیلم خوب از فیلمسازی غیر مولف است» شاید این مانیفست دیگر مانند گذشته خواهان نداشته باشد اما نمیتوان منکر این شد که باعث شهرت بسیاری از فیلمسازان بزرگ تاریخ سینما گردید. تروفو در ادامهی همین نگرش خود به سراغ محبوبترین فیلمساز زندگیاش رفت و در مصاحبهای طولانی با او، یکی از بهترین و مهمترین کتابهای سینمایی تاریخ را نوشت؛ کتاب «سینما به روایت هیچکاک» که از مصاحبهای طولانی میان این دو غول سینما شکل گرفته است.
تروفو زمان زیادی به عنوان منتقد فیلم کار نکرد، اما همان نگاه جزیینگر و ریزبینانه را به جهان فیلمسازی خود هم آورد. ضمن این که تمام فیلمهایش بازتاب همان دوران نوشتنش هستند؛ همان زمانی که از سینمای پدربزرگها در فرانسه متنفر بود.
بازلی کراوتر را بیشتر به خاطر مخالفخوانیهایش میشناسیم. او منتقدی سختگیر بود که در اکثر مواقع خلاف جریان آب شنا میکرد و هیچ ابایی از اظهار نظر صریح و غیر محبوب دربارهی فیلمها نداشت. از این منظر با منتقدی مهم در تاریخ سینما طرف هستیم؛ چرا که گاهی منتقد باید صدای گویای مخاطب باشد و به خاطر ترس از این و آن یا فلان کمپانی یا خوشایند مخاطب عام، چیزی که بر خلاف عقیدهاش است را به زبان نیاورد. پس بازلی کراوتر یکی از اولین کسانی بود که به منتقد جماعت آموخت که از اظهار نظر صریح و نوشتن نقد تند علیه فیلمهایی که تصور خوشایندی از آنها ندارند، تنرسند.
از سوی دیگر در دههی ۱۹۵۰ او در برابر سیاستهای تفتیش عقاید سناتور مککارتی که به دوران مککارتیسم معروف است، ایستاد. او معتقد بود که این سناتور آمریکایی در حال نابود کردن سینمای آمریکا است. پس شجاعت او در قلم زدن علیه فیلمهایی که دوست نداشت، به چیزهای دیگری کشیده شد. کراوتر نشان داد که یک منتقد فیلم اول باید دیدی وسیعتر داشته باشد و به سینما در یک مفهوم کلی نگاه کند و نباید فقط به فکر مواجههی مستقیم با اثر باشد. این شکل قلم زدن دربارهی کلیت سینما و روند فیلمسازی و غیره بعدها بین منتقدان دیگر هم رواج یافت و هنوز هم رونق دارد.
منبع: دیجیمگ
دیمین شزل، کارگردان فیلمهایی چون «لا لا لند» (La La Land)، «بابیلون» (Babylon) و «شلاق» (Whiplash) تعبیر جالبی درباره همین دیوید بوردول و نوشتههایش دارد؛ او روزی گفته بود که خواندن کتاب «روایت در فیلم داستانی» دیوید بوردول بود که نحوهی روایتگری را به او آموخت و دیدش را نسبت به سینما عوض کرد. کارگردانانی اینچنینی در تاریخ سینما کم نیستند؛ کسانی که نگاه خود را به کسانی چون دیوید بوردول مدیون هستند.
از سوی دیگر از دیرباز شنیدهایم که منتقد زبان گویای مخاطب سینما است و در واقع برای او مینویسد. پس منتقدان سینما باعث عوض شدن نگاه مخاطبان به سینما هم شدهاند. بدون آنها تماشاگر هیچگاه به اندازهی امروز سختگیر نمیشد و تلاش نمیکرد تا از زیر و بم هر فیلمی سر درآورد و واکاوی کند. در واقع یک منتقد فیلم راهی را پیش پای تماشاگر میگذارد تا فیلمی را بهتر درک و اینگونه ارتباط بهتری با جهان اثر برقرار کند. پس به واسطهی همین مردان و زنان قلم به دست است که امروزه پدیدهای به نام ادبیات سینمایی وجود دارد که مخاطب خودش را دارد.
البته سختگیر شدن مخاطب باعث شده که سینماگر هم بیش از پیش به اثر خود توجه کند. حضور یک منتقد سینما باعث میشود که فیلمساز قبل از ساختن فیلم بداند افراد باسودای حضور دارند که فیلم او را قضاوت خواهند کرد. از سوی دیگر مخاطبی هم هست که این نوشتهها را میخواند. پس نمیتوان بیگدار به آب زد و این یکی دیگر از دلایل پیشرفت دستور زبان سینما است که منتقد در آن تاثیری مستقیم دارد.
بدون منتقدهای سینما نه شاهکاری از فیلمهای خوب و بد تمیز داده میشد و نه سینما جایگاه هنر هفتم را کسب میکرد. همه چیز در چنین دنیای غریبی به فروش فیلمها خلاصه میشد و تنها معیار خوب بودن هر فیلم سینمایی به سوددهی مالیاش بازمیگشت. بدون این نویسندگان، محققان و منتقدان، سینما نه تاریخی داشت و نه کسی میماند که دوباره و دوباره آثار گذشتهاش را مرور کند و مدام از آنها بنویسد. در این دنیای غریب قطعا فیلمهایی ساخته میشدند که زمین تا آسمان با آثار امروزی تفاوت داشتند.
۱. آندره بازن
بسیاری آندره بازن را بزرگترین تئوریسین تاریخ سینما میدانند. او مدتها دربارهی سینما نوشت و با توجه به عمر کوتاهش، گنجینهای معرکه از نظریات مختلف از خود به جا گذاشت. مجموعهی این نظریات در کتاب «سینما چیست؟» جمع شده است که امروزه بسیاری آن را یکی از مهمترین کتابهای سینمایی میدانند و حتی فیلمسازان بزرگی از تاثیر نوشتههای آندره بازن در این کتاب، بر خود گفتهاند. جالب این که گرچه این مطالب دههها قبل نوشته شده، اما همچنان تازه و بحثبرانگیز است و هنوز هم تاثیرش را میگذارد.
خواندن «سینما چیست؟» برای کسانی که با مباحث فلسفی و هنری آشنایی چندانی ندارند یا از وقایع مهم تاریخ سینما در نیمهی اول قرن بیستم بیخبرند، کار چندان سادهای نیست. نثر کتاب هم به گونهای است که مخاطب ورزیده را طلب میکند. به همین دلیل هم برای رودر رو شدن با آن اول باید اهل مطالعه باشی تا بتوانی سر از حرفهای نویسنده درآوری.
بازن در طول عمر خود از تکامل زبان سینما گفته، از تاثیر تئاتر و سینما بر هم، از واقعگرایی و تاثیرش بر مخاطب، از «همشهری کین» (Citizen Kane) اثر یگانهی ارسن ولز و بزرگان نئورئالیسم و چارلی چاپلین. او از وسترن نوشته و آن را عالیترین نوع سینما نامیده است. این چنین آندره بازن مدام بین هنرها و شاخههای مختلف علوم انسانی پلی به سوی سینما زده و از دغدغههای خود در باب آفرینش فیلمهای سینمایی و تجربیاتش در سالن سینما نوشته است.
از سوی دیگر آندره بازن پدر معنوی اهالی موج نوی سینمای فرانسه هم هست. او اولین سردبیر مجله کایهدو سینما بود و میراثی از خود به جا گذاشت که هنوز هم قابل تقدیر است؛ مهمترینش این که بدون او هیچ گاه حرفهی نوشتن دربارهی سینما چنین جایگاه مهمی پیدا نمیکرد و منتقدان تا این حد جدی گرفته نمیشدند.
۲. دیوید بوردول
اول این که یکی از کتابهای او یعنی «هنر سینما»، کتاب اصلی مقدماتی برای ورود به دانشگاهها و آموزشگاههای سینمایی در کشور آمریکا است. نویسندگان این کتاب یعنی دیوید بوردول و کریستین تامسون زن و شوهری هستند که با دیدی تاریخی، به سینما نگاه میکنند و از آن جایی که به نظریات روانشناسی شناختی باور دارند، اثری متفاوت تالیف کردهاند که نه تنها در طول این ۱۲۵ سال تاریخ سینما بیهمتا، بلکه به مهمترین کتاب برای دانشجویان سینما تبدیل شده است.
بوردول از نظریهپردازان نئوفرمالیست در سینما محسوب میشود. نئوفرمالیستها سعی کردند که با بازگشت به نظریههای فرمالیستی، توضیح دهند که چگونه تمام اجزای یک فیلم از یک قاعدهی مشخص تبعیت میکنند و در پایان چگونه به خلق یک معنای مشخص میرسند. به همیین دلیل هم نوشتههای او همواره بیش از هر چیزی روی خود فیلم و نظریهی آن متمرکز است و کمتر به حاشیه میرود. نوشتههای او مخاطبش را با زیبایی شناسی فیلم و جنبههای مختلف هنری سینما آشنا میکند.
از سوی دیگر بسیاری از نظریات بوردول، هنوز هم نظریات مرجع و اصلی برای خوانش فیلمها هستند. بسیاری از نویسندگان امروزی سینما و منتقدان جوان با خواندن نوشتههای او به سینما علاقهمند شدند و تلاش کردند که روشهای او در نقد فیلم را سرلوحهی کار خود قرار دهند. از این منظر شاید دیوید بوردول تاثیرگذارترین نویسندهی تاریخ ادبیات سینمایی باشد.
از سوی دیگر او یکی از بهترین تاریخنگاریهای سینما را در کنار همسرش، کریستین تامسون انجام داده است. کتاب «تاریخ سینما» که خوشبختانه به فارسی هم ترجمه شده، امروز مهمترین مرجع شناخت تاریخ سینما است و در مرتبهای بالاتر از اثر درجه یک دیوید کوک با همین نام قرار میگیرد. خواندن این کتاب قطور نشان میدهد که بوردول و همسرش چه ریزبینانه هنر هفتم را زیر نظر داشتهاند.
برخی از کتابهای دیوید بوردول عبارتند از: «روایت در فیلم داستانی»، «پسا نظریه: بازسازی نظریه فیلم»، «تاریخ سینما»، «هنر سینما» و «راهی که هالیوود بیان میکند: داستان و سبک در سینمای مدرن»
۳. پالین کیل
پالین کیل ملکهی ادبیات سینمایی و نقد فیلم است. او سالها با نوشتن در نشریهی نیویورکر هم برای ادبیات سینمایی اعتباری خرید و هم رک گویی در ابراز نظر را به منتقدان بعد از خود آموخت. اگر تا پیش از او اکثر منتقدان سرشناس به دنبال نوشتن مطالب نظری پیرامونی سینما بودند و از مواجهه مستقیم با یک فیلم خودداری میکردند و کمتر پیش میآمد که با فیلمی بیواسطه برخورد کنند و نظرشان را بنویسند، پالین کیل نه تنها نوشتن مستقیم دربارهی یک فیلم سینمایی را به کاری جذاب تبدیل کرد، بلکه نشان داد که منتقد چگونه اول با خود، بعد با خوانندهاش صادق باشد.
به همین دلیل هم فیلمسازان و کارگردانان چندان دل خوشی از او نداشتند اما میدانستند که نوشتههایش مخاطب بسیار دارد و تاثیر میگذارد. به همین دلیل هم همواره نوشتههای او را میخواندند و همین سرآغاز بحثهای بسیار میشد. جدلهای قلمی او بخش مهم از تاریخ ادبیات سینمایی است. در کنار همهی این صراحت لهجهی او و شیوهی نوشتنش باعث افزایش طرفدارانش شد. برخلاف کسانی چون آندره بازن او نه تنها مستقیم به مواجهه با فیلم میرفت بلکه سعی میکرد این کار را نه با نثری عجیب و غریب و پیچیده، بلکه به سادگی انجام دهد؛ سادگی که از پس یک پیچیدگی میآمد و خبر از سواد بالای نویسنده داشت.
همهی اینها باعث میشود که پالین کیل را مهمترین نویسنده در عرصهی نقد فیلم بدانیم. دلیل این موضوع این است که او بیش از همکاران خود نقد به مفهوم امروزینش نوشت و کمتر به دنبال نظریهپردازی از جنس آندره بازن و دیوید بوردول بود. اعتباری که او برای نوشتن دربارهی فیلمها به دست آورد در تاریخ کمنظیر است. راجر ایبرت دربارهی او زمانی گفته بود که «تاثیر پالین کیل بر سینمای آمریکا بیش از هر شخص دیگری است». چنین تعریفی شاید اغراقآمیز به نظر برسد اما نشان دهندهی تاثیر نوشتههای این منتقد درجه یک بر جریان سینمایی پس از خود بود. پالین کیل بین سالهای ۱۹۶۸ تا سال ۱۹۹۱ نقد فیلم نوشت.
۴. اندرو ساریس
وقتی تئوری مولف توسط نویسندگان کایهدوسینما، در پاریس زیرنظر آندره بازن قوام پیدا کرد این اندرو ساریس بود که با گفتن از آنها و نوشتن از دیدگاههای کایهدوسینماییها، آن ها را در جامعهی انگلیسیزبان معرفی و در نتیجه در دنیا شناساند. اندرو ساریس از این منظر یکی از مهمترین نویسندگان ادبیات سینمایی و البته یکی از مناقشهبرانگیزترینها در دنیا است و اگر نوشتههایش نبود، آن نویسندگان فرانسوی و نظریاتشان چنین در عالم همهگیر نمیشد. اما این تمام زندگی ساریس نیست که اگر بود، نباید در این لیست اشارهای به نام وی میشد.
اندرو ساریس علاوه بر شاناساندن نظریه مولف به جامعهی انگلیسیزبان، تاثیر مهمی در شناساندن کارگردانان آمریکایی داشت. او با نگاه ویژهاش دربارهی هر کسی قلم زد و از چیزهایی گفت که تا آن زمان مرسوم نبود. اگر کایهدوسینماییها، کارگردان را در مقام مولف نشاندند، ساریس پانتئونی درست کرد که هنوز هم برخی به آن مراجعه میکنند و کارگردانان آن پانتئون را جز هنرمندان بزرگ قرن بیستم مینامند. این تبی که دربارهی اهمیت هر کارگردان در گسترش دستور زبان سینما ایجاد شده و نگاه به جهانبینی فیلمساز برای رتبهبندی جایگاهش در تاریخ سینما، اول بار توسط اندرو ساریس شکل گرفت.
از سوی دیگر اندرو ساریس موسس جامعهی منتقدان فیلم در آمریکا است و از این منظر دین بزرگی بر گردن نقد سینمایی در آن گوشهی دنیا دارد. چرا که پس از او دیدگاه کارشناسانه نسبت به سینما در آمریکا جدیتر گرفته شد. پس او یکی از افراد مهم در جا انداختن سینما به عنوان هنر، نه فقط یک سرگرمی در آمریکا است. ساریس علاوه بر تدریس در دانشگاه، در نشریاتی چون ویلیج وویس و نیویورک آبزرور هم قلم میزد. تا پیش از ساریس، فیلمسازان آمریکایی چندان علاقهای به خواندن نظریات منتقدان نداشتند، اما حالا کسی آمده بود که نمیشد نادیدهاش گرفت. کتاب «سینمای آمریکا» نوشتهی او به نوعی کتاب مقدس باورمندان به نگره مولف محسوب میشود.
۵. رابین وود
رابین وود در ایران چهرهی شناخته شدهای در نقد فیلم است. از سالها پیش که کتابهای او دربارهی آلفرد هیچکاک، میکل آنجلو آنتونیونی و هوارد هاکس در ایران چاپ شد و مباحث نظریاش با پیتر وولن دربارهی تحلیل ساختارگرایانهی آثار هاکس، نزد علاقهمندان جدی فهم سینما در ایران مورد توجه قرار گرفت، رابین وود به یکی از منتقدان مورد بحث محفلهای سینمایی تبدیل شد. رابین وود در خارج از ایران اما چهرهی شناخته شدهتری است و بسیاری او را یکی از بهترین منتقدان فیلم در تاریخ و یکی از بهترین تئوریسینهای این زمینه میدانند. اما او به همان اندازه چهرهی مورد مناقشهای هم هست.
برخی رابین وود را دلبستهی تئوری مولف میدانند که البته تا حدودی حقیقتی در حرفشان نهفته است. نکته این است که جهان ذهنی رابین وود پیچیدهتر از آن بود که بتوان با استفادهی مطلق از کلمات آن را توضیح داد. رابین وود هم از نظریه مولف استقبال میکرد و هم گاهی ضدش بود. گاهی سراغش میرفت و گاهی به کل از آن دوری میکرد. اما شاید مهمترین نکته دربارهی او در دورهی دوم فعالیتهایش اتفاق افتاد که ناگهان با چاپ کتابهایی چون «هالیوود: از ویتنام تا ریگان» و «دیداری دوباره با هیچکاک» به نظرات سابق خود نگاهی دوباره انداخت و در برخی از آنها تجدید نظر کرد.
توجه به این موضوع و این تغییر از این منظر قابل توجه است که رابین وود را به نمادی از تغییر نگاه به جهان سینما میکند.
حقیقتا بین دورهی اول فعالیت رابین وود و چاپ آثار اولیهاش تا دوران دوم آن و چاپ آثاری که به آنها اشاره شد، نوع نگاه کلی به سینما تغییر کرده بود و حال منتقد و تئوریسینی خوشنام و بزرگ هم میدانست که دنیا در حال عوض شدن است و به نوعی به صدای این تغییر تبدیل شد. یکی از نشانههای این تغییر انتقاد از نویسندگان نشریهی اسکرین به خاطر توجه بسیار به ادبیاتی سنگین است که نمیتواند مخاطب زیادی را با خود همراه کند. گرچه او دستاوردهای آنها در خصوص مفهوم ایدئولوژی بسیار میستاید. کتاب «اومانیسم در نقد فیلم او» در کشور ما خواهان بسیاری دارد.
۶. راجر ایبرت
بسیاری به درستی اعتقاد دارند که راجر ایبرت را نباید منتقد به معنای متداولش دانست؛ چرا که او بیشتر یک ریویونویس است و به خاطر نظرات کلیاش دربارهی فیلمها شناخته میشود، نه نقدهای موشکفانه و طولانی. اما یک نکته را نمیتوان دربارهی او نادیده گرفت؛ راجر ایبرت تنها منتقد و نویسندهی ادبیات سینمایی تاریخ است که به جایگاه یک سلبریتی رسید و توانست کاری کند که کارگردانان و تهیه کنندهها از اعلام نظر او واهمه داشته باشند. چرا که یک اظهارنظر سادهی او میتوانست در فروش هر فیلمی تاثیر داشته باشد.
راجر ایبرت وقتی کارش را به عنوان روزنامهنگار آغاز کرد، اصلا به سینما توجهی نداشت. او به طور اتفاقی شروع کرد به نوشتن دربارهی فیلمها و نکته این که خیلی زود به شهرت رسید و هم از سوی همکاران و هم از سوی خوانندهها تحسین شد. استعداد سینمایی او این چنین خیلی ناگهانی کشف شد. پس از جلب توجه مخاطب روزنامهها به نوشتههایش دیگر به عنوان یک سینمایینویس تمام وقت کار کرد و تا توانست دربارهی سینما نوشت. از سوی دیگر او تنها نویسندهی سینمایی است که برندهی جایزهی پولیتزر، یعنی بزرگترین و مهمترین جایزهی روزنامه نگاری آمریکا شده است. این موضوع هم به خاطر تاثیر نوشتههای او بر عامهی مخاطبان به دست آمده و هم به خاطر شیوهی مواجههاش با فیلمها که اصلا دستاورد کمی نیست.
علاوه بر این ها او یک چهرهی تلویزیونی هم بود و پای نقد فیلم را به رسانههای تصویری هم باز کرد. علامت دست او برای نمره دادن به فیلمها تا مدتها معروفترین کار یک منتقد در یک برنامهی تلویزیونی بود که البته تن سرمایهگذاران را میلرزاند و حسابی ترس به جانشان میانداخت. اما همهی اینها با تشخیص سرطان تیروئید او در سال ۲۰۰۲ متوقف شد. کسی که سالها در بیش از ۲۰۰ روزنامه قلم زده و ۲۰ کتاب سینمایی نوشته بود و برنامهی تلویزیونی خودش را داشت، سالهای آخر عمر خود را در بستر بیماری گذراند و در سال ۲۰۱۳ در نهایت درگذشت.
۷. جیمز لوییس هوبرمن
جیمز لوییس هوبرمن یا جی هوبرمن را بسیاری آندره بازن نسل تازهی منتقدان میدانند. همین موضوع خبر از شیوهی مواجههی او با سینما دارد. جی هوبرمن مانند بازن بسیار علاقهمند به نظریهپردازی است و البته از قلمی شیوا، همچون یک فیلسوف بهره میبرد. این موضوع باعث شده که او آشکارا در دورانی که کمتر کسی به این شیوهی برخورد با سینما توجه نشان میدهد و مخاطب ادبیات سینمایی هم در دوران سلطهی فضای مجازی به دنبال مطالبی ساده و همه فهم و البته کوتاه میگردد، از دیگر نویسندگان متمایز شود و راه سختتر را انتخاب کند.
جی هوبرمن سالها در دانشگاه کلمبیا تحصیل کرد و مدرک کارشناسی ارشد سینما گرفت. پس از آن در کنار بزرگی چون اندرو ساریس کارش را از مجله ویلج ویس آغاز کرد و پس از آن در مجله فیلم کامنت و روزنامه نیویرک تایمز قلم زد. او برخلاف همکار سینمایی خود یعنی اندرو ساریس کمتر به دنبال نگره مولف رفت و به دنبال راهی بود که شیوهی نقد نویسی خود را پایهریزی کند؛ شیوهای که گرچه روی زیربنای پایهریزی شده توسط نویسندگان قدیمیتر بنا شده اما هویت یکهی خود را پیدا میکند و در تاریخ ادبیات سینمایی کمتر مشابهی دارد، اما مقلدانی بسیار.
جی هوبرمن یک آکادمیسین هم هست. او سالها است که در دانشگاههای نیویورک و هاروارد، سینما تدریس میکند و به همین دلیل هم بیشتر از آن که با رویکردی ژورنالیستی با سینما موجه شود، به دنبال رویکردی آکادمیک است. گرچه نوشتههای او در نقد فیلمهای مختلف امروزه به عنوان آثاری مرجع در شناخت فیلمها شناخته میشوند. در واقع میتوان گفت که او بین نوشتن نقد مستقیم دربارهی یک فیلم و رویکردی دانشگاهی در برخورد با سینما تعادلی برقرار کرده و همین موضوع او را از کسانی چون پالین کیل یا راجر ایبرت جدا میکند و در کنار افرادی چون آندره بازن و دیوید بوردول قرار میدهد. از سوی دیگر او یکی از معدود منتقدان سرشناس تاریخ سینما است که بسیار به فیلمهای تجربی علاقه دارد و مدام از آنها مینویسد؛ آثاری که کمتر دیده میشوند و نگاه یک منتقد بزرگ میتواند آنها را از گمنامی نجات دهد و البته چیزی به دستور زبان سینما اضافه کند.
۸. لئونارد مالتین
لئونارد مالتین مانند دیوید بوردول هم مورخ سینما است و هم یک منتقد سینما. تا کنون او دو کتاب سینمایی هم نوشته که بیشتر شهرتش به خاطر همین دو کتاب است. یکی از این دو کتاب به نام «راهنمای فیلم لئونارد مالتین» بسیار باب طبع مخاطبان سینما برای تماشا و نتخاب یک فیلم و خواندن توامان دربارهی آن است. از این منظر با منتقدی طرف هستیم که قدر مخاطب عام سینما را میداند و در نوشتههایش به آنها توجه دارد و فقط به دنبال خوانندههای سینماشناس نمیگردد.
لئونارد مالتین بیشتر نقدهای خود را بین سالهای ۱۹۸۲ تا ۲۰۱۰ نوشت و امروزه بیشتر به تدریس در دانشگاه علاقه دارد تا نوشتن نقد. البته صاحب پادکستی درباره سینما هم هست که حسابی طرفدار دارد. او از معدود منتقدان تاریخ سینما است که کلی جایزه دریافت کرده؛ مجلات مختلف ادبی یا سینمایی و حتی جشنوارههای مختلف فیلم در سرتاسر آمریکا جوایزی به او تقدیم کردهاند. این میزان از تشویق و تقدیر هم به خاطر تاثیر او در شناساندن نظریه فیلم و از آن مهمتر سینمای آمریکا به علاقهمندان سینما در سرتاسر دنیا است.
لئونارد مالتین به مدت ۲۸ سال منتقد برنامه سرگرمی امشب Entertainment Tonight بود.
۹. فرانسوآ تروفو
احتمالا اکثر سینما دوستان فرانسوآ تروفو را به عنوان یکی از پیشگامان موج نوی سینمای فرانسه و یکی از بزرگترین کارگردانان تاریخ سینما میشناسند. اما او در دورهای که در مجله کایهدوسینما زیر نظر آندره بازن به عنوان منتقد کار میکرد، تعدادی نقد درجه یک نوشت و در شکل دادن به تئوری مولف به عنوان یکی از مهمترین شیوههای خوانش فیلمها دست داشت. او در آن زمان در کنار بزرگان دیگری چون ژان لوک گدار، اریک رومر، ژاک ریوت و دیگرانی این چنین کار میکرد، همانهایی که خیلی زود نوشتن را رها کردند و به ساختن فیلم روی آوردند.
فرانسوآ تروفو یکی از پدید آورندگان این مانیفست مهم تئوری مولفیها است: «هر فیلم بد از یک فیلمساز مولف، بهتر از یک فیلم خوب از فیلمسازی غیر مولف است» شاید این مانیفست دیگر مانند گذشته خواهان نداشته باشد اما نمیتوان منکر این شد که باعث شهرت بسیاری از فیلمسازان بزرگ تاریخ سینما گردید. تروفو در ادامهی همین نگرش خود به سراغ محبوبترین فیلمساز زندگیاش رفت و در مصاحبهای طولانی با او، یکی از بهترین و مهمترین کتابهای سینمایی تاریخ را نوشت؛ کتاب «سینما به روایت هیچکاک» که از مصاحبهای طولانی میان این دو غول سینما شکل گرفته است.
تروفو زمان زیادی به عنوان منتقد فیلم کار نکرد، اما همان نگاه جزیینگر و ریزبینانه را به جهان فیلمسازی خود هم آورد. ضمن این که تمام فیلمهایش بازتاب همان دوران نوشتنش هستند؛ همان زمانی که از سینمای پدربزرگها در فرانسه متنفر بود.
۱۰. فرانسیس بازلی کراوتر
بازلی کراوتر را بیشتر به خاطر مخالفخوانیهایش میشناسیم. او منتقدی سختگیر بود که در اکثر مواقع خلاف جریان آب شنا میکرد و هیچ ابایی از اظهار نظر صریح و غیر محبوب دربارهی فیلمها نداشت. از این منظر با منتقدی مهم در تاریخ سینما طرف هستیم؛ چرا که گاهی منتقد باید صدای گویای مخاطب باشد و به خاطر ترس از این و آن یا فلان کمپانی یا خوشایند مخاطب عام، چیزی که بر خلاف عقیدهاش است را به زبان نیاورد. پس بازلی کراوتر یکی از اولین کسانی بود که به منتقد جماعت آموخت که از اظهار نظر صریح و نوشتن نقد تند علیه فیلمهایی که تصور خوشایندی از آنها ندارند، تنرسند.
از سوی دیگر در دههی ۱۹۵۰ او در برابر سیاستهای تفتیش عقاید سناتور مککارتی که به دوران مککارتیسم معروف است، ایستاد. او معتقد بود که این سناتور آمریکایی در حال نابود کردن سینمای آمریکا است. پس شجاعت او در قلم زدن علیه فیلمهایی که دوست نداشت، به چیزهای دیگری کشیده شد. کراوتر نشان داد که یک منتقد فیلم اول باید دیدی وسیعتر داشته باشد و به سینما در یک مفهوم کلی نگاه کند و نباید فقط به فکر مواجههی مستقیم با اثر باشد. این شکل قلم زدن دربارهی کلیت سینما و روند فیلمسازی و غیره بعدها بین منتقدان دیگر هم رواج یافت و هنوز هم رونق دارد.
منبع: دیجیمگ
https://teater.ir/news/58331