در این مطلب میخواهیم 15 مورد از بهترین فیلم های هیجانانگیز روانشناختی را به شما معرفی کنیم که به لطف فرم جذاب آنها میتوانند به خوبی برای مدت طولانی در حافظه شما حک شوند.
چارسو پرس: چه چیزی فیلمهای «هیجانانگیز روانشناختی» را تعریف میکند؟ این دست آثار از کشف رازها و زوایای تاریک ذهن انسان نمیترسند و به وضعیت روانی شخصیتهای اصلی اجازه میدهند تا روایت را پیش ببرد. قاتلان روانی، وسواس انسان با ایده زیبایی، آدم ربایی، تحقیقات جنایی و جستجوی حقیقت، همه اینها را میتوان در گوشه و کنار این ژانر یافت. اکنون ما میخواهیم 15 مورد از بهترین فیلم های هیجانانگیز روانشناختی را به شما معرفی کنیم که به لطف فرم جذاب آنها میتوانند به خوبی برای مدت طولانی در حافظه شما حک شوند.
در روز سالگرد ازدواجش، نیک دان به عنوان یک صاحببار متوجه میشود که خانهاش را دستکاری کردهاند. اما چرا؟ چون در کاملا باز است، اثاثیه خانه شکسته، آثار خون همه جا دیده میشود، اما مهمتر از همه، همسرش امی گم شده است. تنها چیزی که برای نیک باقی میماند، شواهد عجیبی است، گویی این شواهد میگویند که او باید کجا به دنبال همسرش بگردد، و همچنین توجه آزاردهنده مطبوعات نیز در میان نیک را آزار میدهد. به نظر میرسد که با دنبال کردن ماجرای این آدم ربایی میتوان به سرعت جستجوی امی را سازماندهی کرد، اما هر مدرک جدید اسرار جدیدی را فاش میکند و پرونده پیچیده و پیچیدهتر میشود.
در ابتدا، Gone Girl شبیه یک داستان کارآگاهی معمولی در مورد نیک و پلیس در تلاش برای یافتن امی به نظر میرسد، اما به تدریج دیوید فینچر به وقایع قبل از آدم ربایی میپردازد. شواهد دعواهای خانوادگی، مشکلات مالی نیک، رفتار او و خاطرات امی، همه نگاهی اجمالی به زندگی زناشویی آنها دارد. این فیلم روابط خانوادگی را نشان میدهد و از شما میخواهد پرده از راز زندگی این زوج مشکوک بردارید.
فیلم روانشانحتی Inside داستان شخصیت نمو یک دزد آثار هنری را روایت میکند که بعد از اینکه سرقتش به اشتباه انجام میشود، خود را در یک پنتهاوس در شهر نیویورک محبوس میکند. نمو که در میان اشیاء قیمتی به دام افتاده است، باید از تمام حیلهگری و نبوغ خود برای زنده ماندن استفاده کند.
اولین چیزی که در این فیلم شما را جذب میکند، آثار هنری موجود در این خانه است. دومی بازی ویلیام دافو است که به قهرمان اصلی و تنها عنصر انسانی شاخص در فیلم تبدیل میشود. به لطف او، این اثر سینمایی نه تنها فیلمی در مورد فرار از خانهای با گنجهای هنری فراوان است، بلکه یک روایت وجودی در مورد تنهایی و خلاقیت انسان در شرایط بحرانی است.
چارلی کافمن، فیلمنامه نویس و کارگردان درخشان برخی از آثار شاخص پست مدرن، در این فیلم خود به اقتباس از رمان پرشور «ایان رید» روی آورد که خواننده را در افکار پارانوئیدی دختری به نام لوسی غرق میکند. او تماسهای تلفنی از غریبهای دریافت میکند که تهدید به خودکشی میکند، نگاهی خیرهکننده را در پنجره اتاق خوابش احساس میکند، درگیر یک رابطه عاشقانه ناراحتکننده با فردی به نام جیک میشود و آرزو دارد روزی از او جدا شود. در این فیلم، کافمن بر قلب کتاب تمرکز میکند، مونولوگ درونی قهرمان و سفر او برای دیدار والدین جیک در امتداد جادهای برفی و کولاکی. در محل ملاقات، لوسی متوجه میشود که والدین دوست پسرش عجیب رفتار میکنند و به وضوح چیزی را پنهان میکنند. واقعیت به تدریج شروع به از هم پاشیدگی میکند و فیلم مانند دانههای برف شروع به فرو ریختن میکند.
این فیلم بیننده را منحرف کرده و ویژگیهای کتاب را در مدیوم سینما بزرگ میکند. کارگردان ساختار روایی مشابهی با خود کتاب را حفظ میکند، اما قدرت بصری را در بازنمایی حالات درونی ذهن یک انسان فعال میکند. این یعنی فیلم تماشاگر را با بارش برفهای زمستانی خسته میکند، او را با دیالوگهای پوچ در یک مهمانی شام میخنداند، و همین مخاطب را با سفر در حومه زمستانی در شب میترساند. و این حقیقت را در پوسته مبهم پرده نهایی فیلم مهر میزند که به طور غیرقابل پیش بینی فیلم به یک اثر موزیکال تبدیل میشود.
سامر الزویک یک مشاور املاک است که حدود یک سال و نیم است که با ویل یک دلال زمین و املاک که خانوادهای شناخته شده دارد، زندگی میکند. سامر در خانه خود به قتل میرسد و کارآگاه پلیس تام نیکولز پرونده او را قبول میکند تا قاتل را پیدا کند. تام نیکولز خیلی از مسائل پرونده را با همسرش جودی نیکولز به اتمام میرساند. با این وجود تام، به هر کشفی که در این پرونده دست پیدا میکند، انگار بیشتر از مجرمهای احتمالی فاصله میگیرد. اما دوربین نکات مبهمی را در مورد احتمال دخالت نیکولز در اختیار مخاطب قرار میدهد.
اگرچه در ابتدا به نظر میرسد که فیلم از طرح اثری چون Gone Girl تقلید میکند، اما شباهتها به سرعت از بین میروند. کارگردان چیزی برای تعجب مخاطب در دستش دارد. گرانت سینگر به عنوان کارگردان انتظارات مخاطب را گیج میکند، تحقیقات کارآگاهی را دچار پیچش میکند و آرام همه اوضاع را به سمت تنش تشدید پیش میبرد. البته کاگردان فراموش نمیکند که در این بین شوخیهای کنایه آمیز را همراه با شواهد در میان توجه بگذارد. بنابراین در فینال، یک نتیجه کاملا غیر منتظره در انتظار تماشاگر است. اما مزیت اصلی فیلم بنیسیو دل تورو است که کاملاً تصویر یک کارآگاه شایسته را تجسم میبخشد.
در مرکز این داستان نینا قرار دارد، بالرینی که اشتیاق به رقص باله تمام زندگی او را فرا میگیرد. وقتی مدیر هنری گروه تصمیم میگیرد در افتتاحیه دریاچه قو فردی را جایگزین بالرین اصلی خود کند، نینا اولین انتخاب برای این نقش است. با این حال، ناگهان او رقیبی به نام لیلی در شخصیت بالرین پیدا میکند. و اگر شخصیت اصلی برای نقش قو سفید ایده آل باشد، لیلی مهار نشده قو سیاه را به تصویر میکشد. به تدریج، این رقابت، زندگی روزمره بالرین و کمال گرایی نینا شروع به دیوانه کردن او میکند.
قوی سیاه فیلمی است که نه چندان در مورد باله و دنیای در پشت صحنه آن، بلکه در مورد دنیای درونی متناقض و گیج کننده خود بالرینی چون نینا حرفهایی روانشناختی میگوید. تمرینات موفق و نه چندان موفق، رقابت، کمال گرایی و جستجوی روح انسانی نکاتی است که در پس پرده این اثر سینمایی خودنمایی میکند.
زوج ثروتمند آندری و کریستینا در حال رفتن به یک سفر دریایی عاشقانه در امتداد دریاچههایی زیبا هستند. اما در راه رفتن به قایق تفریحی خود، این دو یک جوان مسافربر را سوار میکنند و آندری از او دعوت میکند تا یک روز آفتابی را با آنها روی آب بگذراند. اما حضور شخص سوم روی قایق بلافاصله شروع به افشای ماهیت واقعی رابطه خاص این زوج میکند و شخصیت آندری و کریستینا را از جنبه جدیدی برای مخاطب آشکار میکند. در این بین شوهر سعی میکند برتری خود را ثابت کند و یک بازی عاطفی پیچیده بین مردان درون قایق با استفاده از تحقیر، پرخاشگری و بدرفتاری آغاز میشود.
«چاقو در آب» اولین فیلم رومن پولانسکی است که توانایی نویسنده در کار با فضا، پوچی و پرخاشگری را نشان میدهد. داستان فیلم تقریباً به طور کامل روی یک قایق در وسط آب میگذرد، و شخصیتها در مکانی قرار دارند که نمیتوانند فرار کنند و مخاطب غرق در تنش و ابهام شخصیتهای ارائه شده میشود.
پس از زنده ماندن از یک تصادف رانندگی، میشل در یک پناهگاه زیرزمینی با دو مرد از خواب بیدار میشود. یکی از آنها به او میگوید که یک حمله شیمیایی گسترده هوا را غیر قابل تنفس کرده است و تنها امید آنها برای بقا ماندن در این پناهگاه زیرزمینی است. با وجود راحتی زندگی در یک فضای محدود، طبیعت تهدید آمیز مردی که او را کنترل میکند، میشل را میترساند و او شروع به پیدا کردن راهی برای فرار میشود. میشل با در دست گرفتن امور، سرانجام حقیقت دنیای بیرون را پیدا میکند.
توجه به این فیلم به این دلیل است که بیننده مدام رازی را در پس پرده شخصیت صاحبخانه میجوید. همیشه اطلاعات کافی برای درک این معمای مجهول وجود ندارد، همانطور که فضای کافی در داخل پناهگاه وجود ندارد. بنابراین بیننده باید در کنار میشل احساس سردرگمی را تجربه کند. به لطف این تکنیک، جدا کردن تماشاگر از صفحه نمایش دشوار است، چرا که شما میخواهید در راه رسیدن به جواب، به همه جزئیات مهم توجه کنید.
بهترین فیلمهای هیجانانگیز روانشناختی را میتوان در فیلمشناسی آلفرد هیچکاک یافت، که یک سنت کامل از تولید آثار جذاب را در این ژانر به وجود آورد. «سایه یک شک» یکی از جالبترین نمونههای روش فیلمسازی هیچکاکی در این ژانر است. در اینجا دو مضمون مورد علاقه هیچکاک یعنی سبک نوآر و معماهای خاص خود نویسنده ظاهر میشود. منظور تار و پود شگفت انگیزی از تعلیق و احساسات پیچیده است. در سایه یک شک، هیچکاک خونسردی یک قاتل را با آسایش حومه شهر و شکنندگی یک جوان ترکیب میکند که اضطراب را به تجربه رویدادهایی که در حال وقوع است وارد میکند.
در داستان این فیلم، چارلی اوکلی وارد یک شهر آفتابی در کالیفرنیا میشود تا مدتی نزد خانواده خواهرش زندگی کند. افراد خانواده از او به گرمی استقبال میکنند و به خصوص دختر نوجوان خانواده که نام داییاش چارلی را بر او گذاشتهاند، مسحور دایی جذاب و دنیا دیدهاش میشود؛ ولی دایی در حال فرار است و در واقع گمان میرود که مسئول مرگ چندین بیوه ثروتمند در نقاط مختلف باشد. دختر جوان که ابتدا اخطار یک کارآگاه جوان را جدی نمیگیرد به تدریج به وضعیت روانی بیمارگونه داییاش پی میبرد؛ و این شروع تنش شدید در این داستان است.
مورت رینی، به عنوان یک نویسنده در خانهای ساحلی در انزوا کامل است و سعی میکند شروع به نوشتن یک رمان جدید کند. اما ناگهان فاجعهای در زندگی خانوادگی او رخ میدهد، با شکلگیری این فاجعه کار او نیز در حال توقف است و حتی اکنون با وجود اینکه مینویسد، اما به دلیل ساختار روانی نامناسب بلافاصله هر چه نوشته است پاک میکند. مورت روزهای خود را با سستی یا تلاش ناموفق میگذراند تا از بلاک نویسنده خارج شود، تا اینکه ناگهان یک فرد مرموز ظاهر میشود و مورت را به سرقت ادبی متهم میکند.
این فیلم هیجانانگیز و روانشناختی، نگاهی اجمالی به ذهن نویسندهای میدهد که کارش در حال توقف است. جستوجوی الهام، انکار طلاق و تنهایی مورت را دیوانه میکند و همراه با بیننده باید با مشکلات و توهمات خود و همچنین با یک انسان مقلد که ناگهان ظاهر میشود و او را به دزدی ادبی محکوم میکند، دست و پنجه نرم کند.
فیلمی که برای بری لارسون اسکار بهترین بازیگر زن را به ارمغان آورد. این اقتباسی پرتنش از رمانی به همین نام اثر اما دونوگو است. این کتاب و فیلم از داستان واقعی یک پسر پنج ساله و محاکمه جوزف فریتزل ظالم و سادیست الهام گرفته شده است که به دختر خود تجاوز کرده است. جوی و پسر پنج سالهاش جک در اتاقی معین با پنجرهای در پشت بام زندگی میکنند و در اسارت «نیک پیر» – پدر جک، که سالها پیش جوی را ربوده هستند.
مرد قهرمان داستان را در معرض خشونت جنسی قرار میدهد و او را مجبور میکند هر روز ترس وجودی از این حادثه مخوف را تجربه کند. با وجود وضعیت ناامید کننده، قهرمان فیلم در ارتباط با پسرش خوشبختی مییابد و سعی میکند به کودک عشق و مراقبت مادری بدهد و هر آنچه را که میداند به کودک آموزش دهد و از او در برابر همه ناملایمات محافظت کند. در این موقعیت سیاه چال نیز تبدیل به پناهگاهی ذهنی برای قهرمانان میشود؛ در مکانی پر از درد و وحشت، فضایی برای گرما و عشق وجود دارد. قهرمان امیدوار است که از جهنم خارج شود و هر کاری که ممکن است برای اجرای نقشه خود انجام میدهد. با این حال، فاصله هفت ساله با دنیای بیرون بر رابطه او با واقعیت تأثیر میگذارد.
ایالات متحده به دلیل یک روانپریش گریزان که در حال کشتن زنان جوان است، با روزهای سختی روبرو است. افبیآی که از فشار افکار عمومی به گوشهای رانده شده، در ناامیدی تصمیم میگیرد از هانیبال لکتر روانشناس مجرب و دیوانه زندانی کمک بگیرد. یک مامور جوان و آینده دار به نام کلاریس استارلینگ برای صحبت با او میرود. این زندانی خاص موافقت میکند که به جمع آوری مشخصات روانشناختی قاتل کمک کند، اما تنها در ازای دریافت جزئیات از زندگی شخصی کلاریس.
علیرغم اینکه آنتونی هاپکینز کاریزماتیک در نقش هانیبال لکتر در اینجا از شخصیت اصلی فاصله زیادی دارد، اما او همان کسی است که از همان فریم اول جلب توجه میکند. حالات چهره، حرکات، صدا و تمام رفتار این شخصیت تماشایی است. او میداند که چرا زندانی شده است و با مهارت افراد را طوری دستکاری میکند که این احساس را ایجاد کند که او زندانی نیست، بلکه همه اطرافیان او هستند که در قفس هستند. برای ایجاد چنین فضایی، هاپکینز برای مدتی در حین فیلمبرداری یکی از صحنههای سلول انفرادی، عمداً به دوربین نگاه میکرد. به نظر او این تکنیک به بیننده کمک کرد تا این احساس را ایجاد کند که او یک انسان آزاد است.
در سال 1954، مارشال آمریکایی تدی دانیلز و شریکش مأمور شدند تا درباره ناپدید شدن یک بیمار از بیمارستان روانی اشکلیف در جزیره دورافتاده شاتر تحقیق کنند. ناگهان طوفانی ارتباط با سرزمین اصلی را قطع میکند و تدی خود را درگیر کشف واقعیت در داخل دیوارهای یک بیمارستان روانی قلعه مانند میبیند. با پیشرفت تحقیقات، او متوجه میشود که اگر امیدوار باشد بتواند راز جزیره را زنده کند، باید با تاریکترین ترسهایش نیز مقابله کند.
جزیره شاتر را میتوان نه یک تریلر روانشناختی، بلکه حتی یک هیجان روانی نامید. تحقیقات تدی به سرعت او را به راز انجام آزمایشهای غیرانسانی روی بیماران در دیوارهای بیمارستان میکشاند و تلاش او برای درک این موضوع به مقاومت کارکنان منجر میشود. در همان زمان، تدی کابوسهای خود را بر اساس خاطرات گذشتهاش تجربه میکند. پایان فیلم که در اولین تماشای فیلم غیرمنتظره به نظر میرسد، شما را مجبور میکند فیلم را دوباره تماشا کنید تا از همان ابتدا پژواک آن پیام پایانی را ببینید.
لولین ماس در حین شکار در روستایی در تگزاس با عواقب وخیم معامله بین چندین فروشنده مواد مخدر روبرو میشود. او مجبور میشود این موضوع را به پلیس گزارش کند، اما نمیتواند در برابر پول باقی مانده از قتل عام بین این گروههای خلافکار مقاومت کند. حالا خود شکارچی یا لولین قربانی میشود و یک قاتل روانی بی رحم به نام آنتون چیگور در ردیابی اوست. در همان زمان، یک کلانتر خسته نیز به دنبال اوست و سعی میکند ماس را پیدا کند و از او محافظت کند.
این اثر سینمایی مملو از خشونت، تنش و کمدی سیاهی است که برادران کوئن را به شهرت رساند، جایی برای پیرمردها نیست تمثیلی فلسفی درباره گذر زمان، تغییر نسل و انتخاب است که در یک فیلم هیجان انگیز وحشیانه پیچیده شده است.
یک وکیل مدافع، به نام مارتین ویل، فقط برای پول و اعتبار کار میکند، البته نه از روی حس منفعت بیشتر. اما آخرین پرونده او مربوط به یک پسر متهم به قتل وحشیانه اسقف اعظم شیکاگو است. خود متهم مدعی است که از اختلال روانی رنج میبرد. اما ویل به سرعت متوجه میشود که یک مورد به ظاهر ساده با توسعه آن تاریکتر و خطرناکتر میشود و حقیقت در مورد این قتل، زیر چندین لایه دفن شدهاست.
اگرچه فیلم بر اساس داستانهای آشنا ساخته میشود، اما شخصیتهای توسعهیافته و روایتی را به نمایش میگذارد که به شدت بر درام روانشناختی یک انیان تمرکز دارد، همانطور که روی جنبههای منفی محاکمه و فساد آن نیز متمرکز است. گرگوری هابلیت این فیلمنامه را به یک تریلر روانشناختی پر تنش تبدیل کرده، بنابراین مخاطب با فضایی پر از تنش و تعلیق در انتظار نتیجه این معمای تماشایی است.
کوین لومکس، وکیل جوانی در فلوریدا است که تاکنون در همه پروندهها پیروز شده است. در جریان یکی از محاکمات کوین درمییابد که موکلش گناهکار است، اما از او دفاع کرده و بار دیگر در دادگاه پبروز میشود. پس از این پیروزی فردی از نیویورک، به نام جان میلتون، به کوین پیشنهاد وکالت شرکتی در نیویورک را میدهد. کوین و همسرش، مریآن، به منتهن نقل مکان میکنند به این امید که زندگی بهتری در انتظار آنان است. اما شرایط اصلا به گونهای که انتظار میرفت پیش نمیرود و شخصیت واقعی جان میلتون نیز هویدا میشود.
این فیلم در ابتدا قرار بود یک فیلم پرفروش با جلوههای ویژه زیاد باشد، به همین دلیل آلپاچینو میتوانست از شرکت در آن امتناع کند، بنابراین تیلور هاکفورد مجبور شد فیلمنامه را بازنویسی کند. در نتیجه، وکیل مدافع شیطان تبدیل به یک تریلر روانشناختی عرفانی شد که یادآور بچه رزماری اثر رومن پولانسکی است، که در آن داستان نگرانکننده دیوانه شدن زنی با بحثهایی درباره مذهب، آزمایشها و روابط انسانی در ارتباط است.
منبع: ویجیاتو
Gone Girl
در روز سالگرد ازدواجش، نیک دان به عنوان یک صاحببار متوجه میشود که خانهاش را دستکاری کردهاند. اما چرا؟ چون در کاملا باز است، اثاثیه خانه شکسته، آثار خون همه جا دیده میشود، اما مهمتر از همه، همسرش امی گم شده است. تنها چیزی که برای نیک باقی میماند، شواهد عجیبی است، گویی این شواهد میگویند که او باید کجا به دنبال همسرش بگردد، و همچنین توجه آزاردهنده مطبوعات نیز در میان نیک را آزار میدهد. به نظر میرسد که با دنبال کردن ماجرای این آدم ربایی میتوان به سرعت جستجوی امی را سازماندهی کرد، اما هر مدرک جدید اسرار جدیدی را فاش میکند و پرونده پیچیده و پیچیدهتر میشود.
در ابتدا، Gone Girl شبیه یک داستان کارآگاهی معمولی در مورد نیک و پلیس در تلاش برای یافتن امی به نظر میرسد، اما به تدریج دیوید فینچر به وقایع قبل از آدم ربایی میپردازد. شواهد دعواهای خانوادگی، مشکلات مالی نیک، رفتار او و خاطرات امی، همه نگاهی اجمالی به زندگی زناشویی آنها دارد. این فیلم روابط خانوادگی را نشان میدهد و از شما میخواهد پرده از راز زندگی این زوج مشکوک بردارید.
Inside
فیلم روانشانحتی Inside داستان شخصیت نمو یک دزد آثار هنری را روایت میکند که بعد از اینکه سرقتش به اشتباه انجام میشود، خود را در یک پنتهاوس در شهر نیویورک محبوس میکند. نمو که در میان اشیاء قیمتی به دام افتاده است، باید از تمام حیلهگری و نبوغ خود برای زنده ماندن استفاده کند.
اولین چیزی که در این فیلم شما را جذب میکند، آثار هنری موجود در این خانه است. دومی بازی ویلیام دافو است که به قهرمان اصلی و تنها عنصر انسانی شاخص در فیلم تبدیل میشود. به لطف او، این اثر سینمایی نه تنها فیلمی در مورد فرار از خانهای با گنجهای هنری فراوان است، بلکه یک روایت وجودی در مورد تنهایی و خلاقیت انسان در شرایط بحرانی است.
Iʼm Thinking of Ending Things
چارلی کافمن، فیلمنامه نویس و کارگردان درخشان برخی از آثار شاخص پست مدرن، در این فیلم خود به اقتباس از رمان پرشور «ایان رید» روی آورد که خواننده را در افکار پارانوئیدی دختری به نام لوسی غرق میکند. او تماسهای تلفنی از غریبهای دریافت میکند که تهدید به خودکشی میکند، نگاهی خیرهکننده را در پنجره اتاق خوابش احساس میکند، درگیر یک رابطه عاشقانه ناراحتکننده با فردی به نام جیک میشود و آرزو دارد روزی از او جدا شود. در این فیلم، کافمن بر قلب کتاب تمرکز میکند، مونولوگ درونی قهرمان و سفر او برای دیدار والدین جیک در امتداد جادهای برفی و کولاکی. در محل ملاقات، لوسی متوجه میشود که والدین دوست پسرش عجیب رفتار میکنند و به وضوح چیزی را پنهان میکنند. واقعیت به تدریج شروع به از هم پاشیدگی میکند و فیلم مانند دانههای برف شروع به فرو ریختن میکند.
این فیلم بیننده را منحرف کرده و ویژگیهای کتاب را در مدیوم سینما بزرگ میکند. کارگردان ساختار روایی مشابهی با خود کتاب را حفظ میکند، اما قدرت بصری را در بازنمایی حالات درونی ذهن یک انسان فعال میکند. این یعنی فیلم تماشاگر را با بارش برفهای زمستانی خسته میکند، او را با دیالوگهای پوچ در یک مهمانی شام میخنداند، و همین مخاطب را با سفر در حومه زمستانی در شب میترساند. و این حقیقت را در پوسته مبهم پرده نهایی فیلم مهر میزند که به طور غیرقابل پیش بینی فیلم به یک اثر موزیکال تبدیل میشود.
Reptile
سامر الزویک یک مشاور املاک است که حدود یک سال و نیم است که با ویل یک دلال زمین و املاک که خانوادهای شناخته شده دارد، زندگی میکند. سامر در خانه خود به قتل میرسد و کارآگاه پلیس تام نیکولز پرونده او را قبول میکند تا قاتل را پیدا کند. تام نیکولز خیلی از مسائل پرونده را با همسرش جودی نیکولز به اتمام میرساند. با این وجود تام، به هر کشفی که در این پرونده دست پیدا میکند، انگار بیشتر از مجرمهای احتمالی فاصله میگیرد. اما دوربین نکات مبهمی را در مورد احتمال دخالت نیکولز در اختیار مخاطب قرار میدهد.
اگرچه در ابتدا به نظر میرسد که فیلم از طرح اثری چون Gone Girl تقلید میکند، اما شباهتها به سرعت از بین میروند. کارگردان چیزی برای تعجب مخاطب در دستش دارد. گرانت سینگر به عنوان کارگردان انتظارات مخاطب را گیج میکند، تحقیقات کارآگاهی را دچار پیچش میکند و آرام همه اوضاع را به سمت تنش تشدید پیش میبرد. البته کاگردان فراموش نمیکند که در این بین شوخیهای کنایه آمیز را همراه با شواهد در میان توجه بگذارد. بنابراین در فینال، یک نتیجه کاملا غیر منتظره در انتظار تماشاگر است. اما مزیت اصلی فیلم بنیسیو دل تورو است که کاملاً تصویر یک کارآگاه شایسته را تجسم میبخشد.
Black Swan
در مرکز این داستان نینا قرار دارد، بالرینی که اشتیاق به رقص باله تمام زندگی او را فرا میگیرد. وقتی مدیر هنری گروه تصمیم میگیرد در افتتاحیه دریاچه قو فردی را جایگزین بالرین اصلی خود کند، نینا اولین انتخاب برای این نقش است. با این حال، ناگهان او رقیبی به نام لیلی در شخصیت بالرین پیدا میکند. و اگر شخصیت اصلی برای نقش قو سفید ایده آل باشد، لیلی مهار نشده قو سیاه را به تصویر میکشد. به تدریج، این رقابت، زندگی روزمره بالرین و کمال گرایی نینا شروع به دیوانه کردن او میکند.
قوی سیاه فیلمی است که نه چندان در مورد باله و دنیای در پشت صحنه آن، بلکه در مورد دنیای درونی متناقض و گیج کننده خود بالرینی چون نینا حرفهایی روانشناختی میگوید. تمرینات موفق و نه چندان موفق، رقابت، کمال گرایی و جستجوی روح انسانی نکاتی است که در پس پرده این اثر سینمایی خودنمایی میکند.
Knife in the Water
زوج ثروتمند آندری و کریستینا در حال رفتن به یک سفر دریایی عاشقانه در امتداد دریاچههایی زیبا هستند. اما در راه رفتن به قایق تفریحی خود، این دو یک جوان مسافربر را سوار میکنند و آندری از او دعوت میکند تا یک روز آفتابی را با آنها روی آب بگذراند. اما حضور شخص سوم روی قایق بلافاصله شروع به افشای ماهیت واقعی رابطه خاص این زوج میکند و شخصیت آندری و کریستینا را از جنبه جدیدی برای مخاطب آشکار میکند. در این بین شوهر سعی میکند برتری خود را ثابت کند و یک بازی عاطفی پیچیده بین مردان درون قایق با استفاده از تحقیر، پرخاشگری و بدرفتاری آغاز میشود.
«چاقو در آب» اولین فیلم رومن پولانسکی است که توانایی نویسنده در کار با فضا، پوچی و پرخاشگری را نشان میدهد. داستان فیلم تقریباً به طور کامل روی یک قایق در وسط آب میگذرد، و شخصیتها در مکانی قرار دارند که نمیتوانند فرار کنند و مخاطب غرق در تنش و ابهام شخصیتهای ارائه شده میشود.
10Cloverfield Lane
پس از زنده ماندن از یک تصادف رانندگی، میشل در یک پناهگاه زیرزمینی با دو مرد از خواب بیدار میشود. یکی از آنها به او میگوید که یک حمله شیمیایی گسترده هوا را غیر قابل تنفس کرده است و تنها امید آنها برای بقا ماندن در این پناهگاه زیرزمینی است. با وجود راحتی زندگی در یک فضای محدود، طبیعت تهدید آمیز مردی که او را کنترل میکند، میشل را میترساند و او شروع به پیدا کردن راهی برای فرار میشود. میشل با در دست گرفتن امور، سرانجام حقیقت دنیای بیرون را پیدا میکند.
توجه به این فیلم به این دلیل است که بیننده مدام رازی را در پس پرده شخصیت صاحبخانه میجوید. همیشه اطلاعات کافی برای درک این معمای مجهول وجود ندارد، همانطور که فضای کافی در داخل پناهگاه وجود ندارد. بنابراین بیننده باید در کنار میشل احساس سردرگمی را تجربه کند. به لطف این تکنیک، جدا کردن تماشاگر از صفحه نمایش دشوار است، چرا که شما میخواهید در راه رسیدن به جواب، به همه جزئیات مهم توجه کنید.
Shadow of a Doubt
بهترین فیلمهای هیجانانگیز روانشناختی را میتوان در فیلمشناسی آلفرد هیچکاک یافت، که یک سنت کامل از تولید آثار جذاب را در این ژانر به وجود آورد. «سایه یک شک» یکی از جالبترین نمونههای روش فیلمسازی هیچکاکی در این ژانر است. در اینجا دو مضمون مورد علاقه هیچکاک یعنی سبک نوآر و معماهای خاص خود نویسنده ظاهر میشود. منظور تار و پود شگفت انگیزی از تعلیق و احساسات پیچیده است. در سایه یک شک، هیچکاک خونسردی یک قاتل را با آسایش حومه شهر و شکنندگی یک جوان ترکیب میکند که اضطراب را به تجربه رویدادهایی که در حال وقوع است وارد میکند.
در داستان این فیلم، چارلی اوکلی وارد یک شهر آفتابی در کالیفرنیا میشود تا مدتی نزد خانواده خواهرش زندگی کند. افراد خانواده از او به گرمی استقبال میکنند و به خصوص دختر نوجوان خانواده که نام داییاش چارلی را بر او گذاشتهاند، مسحور دایی جذاب و دنیا دیدهاش میشود؛ ولی دایی در حال فرار است و در واقع گمان میرود که مسئول مرگ چندین بیوه ثروتمند در نقاط مختلف باشد. دختر جوان که ابتدا اخطار یک کارآگاه جوان را جدی نمیگیرد به تدریج به وضعیت روانی بیمارگونه داییاش پی میبرد؛ و این شروع تنش شدید در این داستان است.
Secret Window
مورت رینی، به عنوان یک نویسنده در خانهای ساحلی در انزوا کامل است و سعی میکند شروع به نوشتن یک رمان جدید کند. اما ناگهان فاجعهای در زندگی خانوادگی او رخ میدهد، با شکلگیری این فاجعه کار او نیز در حال توقف است و حتی اکنون با وجود اینکه مینویسد، اما به دلیل ساختار روانی نامناسب بلافاصله هر چه نوشته است پاک میکند. مورت روزهای خود را با سستی یا تلاش ناموفق میگذراند تا از بلاک نویسنده خارج شود، تا اینکه ناگهان یک فرد مرموز ظاهر میشود و مورت را به سرقت ادبی متهم میکند.
این فیلم هیجانانگیز و روانشناختی، نگاهی اجمالی به ذهن نویسندهای میدهد که کارش در حال توقف است. جستوجوی الهام، انکار طلاق و تنهایی مورت را دیوانه میکند و همراه با بیننده باید با مشکلات و توهمات خود و همچنین با یک انسان مقلد که ناگهان ظاهر میشود و او را به دزدی ادبی محکوم میکند، دست و پنجه نرم کند.
Room
فیلمی که برای بری لارسون اسکار بهترین بازیگر زن را به ارمغان آورد. این اقتباسی پرتنش از رمانی به همین نام اثر اما دونوگو است. این کتاب و فیلم از داستان واقعی یک پسر پنج ساله و محاکمه جوزف فریتزل ظالم و سادیست الهام گرفته شده است که به دختر خود تجاوز کرده است. جوی و پسر پنج سالهاش جک در اتاقی معین با پنجرهای در پشت بام زندگی میکنند و در اسارت «نیک پیر» – پدر جک، که سالها پیش جوی را ربوده هستند.
مرد قهرمان داستان را در معرض خشونت جنسی قرار میدهد و او را مجبور میکند هر روز ترس وجودی از این حادثه مخوف را تجربه کند. با وجود وضعیت ناامید کننده، قهرمان فیلم در ارتباط با پسرش خوشبختی مییابد و سعی میکند به کودک عشق و مراقبت مادری بدهد و هر آنچه را که میداند به کودک آموزش دهد و از او در برابر همه ناملایمات محافظت کند. در این موقعیت سیاه چال نیز تبدیل به پناهگاهی ذهنی برای قهرمانان میشود؛ در مکانی پر از درد و وحشت، فضایی برای گرما و عشق وجود دارد. قهرمان امیدوار است که از جهنم خارج شود و هر کاری که ممکن است برای اجرای نقشه خود انجام میدهد. با این حال، فاصله هفت ساله با دنیای بیرون بر رابطه او با واقعیت تأثیر میگذارد.
The Silence of the Lambs
ایالات متحده به دلیل یک روانپریش گریزان که در حال کشتن زنان جوان است، با روزهای سختی روبرو است. افبیآی که از فشار افکار عمومی به گوشهای رانده شده، در ناامیدی تصمیم میگیرد از هانیبال لکتر روانشناس مجرب و دیوانه زندانی کمک بگیرد. یک مامور جوان و آینده دار به نام کلاریس استارلینگ برای صحبت با او میرود. این زندانی خاص موافقت میکند که به جمع آوری مشخصات روانشناختی قاتل کمک کند، اما تنها در ازای دریافت جزئیات از زندگی شخصی کلاریس.
علیرغم اینکه آنتونی هاپکینز کاریزماتیک در نقش هانیبال لکتر در اینجا از شخصیت اصلی فاصله زیادی دارد، اما او همان کسی است که از همان فریم اول جلب توجه میکند. حالات چهره، حرکات، صدا و تمام رفتار این شخصیت تماشایی است. او میداند که چرا زندانی شده است و با مهارت افراد را طوری دستکاری میکند که این احساس را ایجاد کند که او زندانی نیست، بلکه همه اطرافیان او هستند که در قفس هستند. برای ایجاد چنین فضایی، هاپکینز برای مدتی در حین فیلمبرداری یکی از صحنههای سلول انفرادی، عمداً به دوربین نگاه میکرد. به نظر او این تکنیک به بیننده کمک کرد تا این احساس را ایجاد کند که او یک انسان آزاد است.
Shutter Island
در سال 1954، مارشال آمریکایی تدی دانیلز و شریکش مأمور شدند تا درباره ناپدید شدن یک بیمار از بیمارستان روانی اشکلیف در جزیره دورافتاده شاتر تحقیق کنند. ناگهان طوفانی ارتباط با سرزمین اصلی را قطع میکند و تدی خود را درگیر کشف واقعیت در داخل دیوارهای یک بیمارستان روانی قلعه مانند میبیند. با پیشرفت تحقیقات، او متوجه میشود که اگر امیدوار باشد بتواند راز جزیره را زنده کند، باید با تاریکترین ترسهایش نیز مقابله کند.
جزیره شاتر را میتوان نه یک تریلر روانشناختی، بلکه حتی یک هیجان روانی نامید. تحقیقات تدی به سرعت او را به راز انجام آزمایشهای غیرانسانی روی بیماران در دیوارهای بیمارستان میکشاند و تلاش او برای درک این موضوع به مقاومت کارکنان منجر میشود. در همان زمان، تدی کابوسهای خود را بر اساس خاطرات گذشتهاش تجربه میکند. پایان فیلم که در اولین تماشای فیلم غیرمنتظره به نظر میرسد، شما را مجبور میکند فیلم را دوباره تماشا کنید تا از همان ابتدا پژواک آن پیام پایانی را ببینید.
No Country for Old Men
لولین ماس در حین شکار در روستایی در تگزاس با عواقب وخیم معامله بین چندین فروشنده مواد مخدر روبرو میشود. او مجبور میشود این موضوع را به پلیس گزارش کند، اما نمیتواند در برابر پول باقی مانده از قتل عام بین این گروههای خلافکار مقاومت کند. حالا خود شکارچی یا لولین قربانی میشود و یک قاتل روانی بی رحم به نام آنتون چیگور در ردیابی اوست. در همان زمان، یک کلانتر خسته نیز به دنبال اوست و سعی میکند ماس را پیدا کند و از او محافظت کند.
این اثر سینمایی مملو از خشونت، تنش و کمدی سیاهی است که برادران کوئن را به شهرت رساند، جایی برای پیرمردها نیست تمثیلی فلسفی درباره گذر زمان، تغییر نسل و انتخاب است که در یک فیلم هیجان انگیز وحشیانه پیچیده شده است.
Primal Fear
یک وکیل مدافع، به نام مارتین ویل، فقط برای پول و اعتبار کار میکند، البته نه از روی حس منفعت بیشتر. اما آخرین پرونده او مربوط به یک پسر متهم به قتل وحشیانه اسقف اعظم شیکاگو است. خود متهم مدعی است که از اختلال روانی رنج میبرد. اما ویل به سرعت متوجه میشود که یک مورد به ظاهر ساده با توسعه آن تاریکتر و خطرناکتر میشود و حقیقت در مورد این قتل، زیر چندین لایه دفن شدهاست.
اگرچه فیلم بر اساس داستانهای آشنا ساخته میشود، اما شخصیتهای توسعهیافته و روایتی را به نمایش میگذارد که به شدت بر درام روانشناختی یک انیان تمرکز دارد، همانطور که روی جنبههای منفی محاکمه و فساد آن نیز متمرکز است. گرگوری هابلیت این فیلمنامه را به یک تریلر روانشناختی پر تنش تبدیل کرده، بنابراین مخاطب با فضایی پر از تنش و تعلیق در انتظار نتیجه این معمای تماشایی است.
The Devilʼs Advocate
کوین لومکس، وکیل جوانی در فلوریدا است که تاکنون در همه پروندهها پیروز شده است. در جریان یکی از محاکمات کوین درمییابد که موکلش گناهکار است، اما از او دفاع کرده و بار دیگر در دادگاه پبروز میشود. پس از این پیروزی فردی از نیویورک، به نام جان میلتون، به کوین پیشنهاد وکالت شرکتی در نیویورک را میدهد. کوین و همسرش، مریآن، به منتهن نقل مکان میکنند به این امید که زندگی بهتری در انتظار آنان است. اما شرایط اصلا به گونهای که انتظار میرفت پیش نمیرود و شخصیت واقعی جان میلتون نیز هویدا میشود.
این فیلم در ابتدا قرار بود یک فیلم پرفروش با جلوههای ویژه زیاد باشد، به همین دلیل آلپاچینو میتوانست از شرکت در آن امتناع کند، بنابراین تیلور هاکفورد مجبور شد فیلمنامه را بازنویسی کند. در نتیجه، وکیل مدافع شیطان تبدیل به یک تریلر روانشناختی عرفانی شد که یادآور بچه رزماری اثر رومن پولانسکی است، که در آن داستان نگرانکننده دیوانه شدن زنی با بحثهایی درباره مذهب، آزمایشها و روابط انسانی در ارتباط است.
منبع: ویجیاتو
https://teater.ir/news/58373