با نگاه به همه اين سالها ميتوان فهميد، چه بر سر سينما آمده است.سينماگران برجسته دهه چهل و پنجاه سالها بعد هر يك بهگونهاي دچار مشكل شده و از ادامه راه بازمانده بودند.
چارسو پرس: مهرداد حجتی در روزنامه اعتماد نوشت: سال ۱۴۰۲ برای اهل فرهنگ با مرگ کیومرث پوراحمد در ۱۶ فروردین آغاز شده بود. خبرش همه را شگفتزده کرده بود. خصوصا وقتی شنیده شد پیکر بیجانش را حلقآویز در خانهاش در شمال پیدا کردهاند.سال که به نیمه رسید در ۲۲ مهر هم خبر قتل فجیع و دلخراش مهرجویی همه را بهتزده کرد!جسد او را دخترش، غرق در خون در خانه پیدا کرده بود. جسد مادرش وحیده محمدیفر را هم قدری آن طرفتر یافته بود!سالی که با مرگ یک فیلمساز آغاز شده بود در نیمه به اوج رسیده بود! مهرجویی با ضربات متعدد چاقو به قتل رسیده بود.سینما چرا به چنین وضعی رسیده بود؟همان روزها، پس از مرگ پوراحمد در یادداشتی با عنوان «زمانهای که میکشد»، نوشتم: «این زمانه است که میکشد.چه در رختخواب و چه آویخته از طنابی متصل به سقف، فرقی نمیکند.این زمانه است که جان به لب میکند.وقتی افقی در پیش رو نباشد…» لابد نبود.
افق مهم است.چشماندازی از آینده.وقتی نبود همه چیز تیره میشود. مثل پنجرهای که رو به دیوار گشوده میشود! تکاندهنده است! علیرضا داوودنژاد پس از مرگ مهرجویی نوشته بود: «فقط توی سینمای بیصاحبی مثل سینمای ایران ممکنه از این چیزا ببینی… عباس کیارستمی، اون نخبه بیهمتا مُرد… چه جوری؟ قصور پزشکی… کیومرث پوراحمد، اون هنرمند نازنین و مردمی مُرد… چه جوری؟ حلقآویز با دست و پای شکسته… داریوش مهرجویی و همسرش وحیده محمدیفر مُردند… چه جوری؟ کاردآجین با گلوهای بریده… سینما رسما بیصاحب مونده و هیچ سازمان و نهادی نداره که دلسوز سینما و دانایی سینمایی این سرزمین باشه و ازش مواظبت کنه، اما تا دلت بخواد دشمن داره؛ دشمنای دانا و دوستان نادون…»
به راستی این همه یأس از کجا آمده بود؟ باید به گذشته بازگشت. به دهههای ۴۰، ۵۰ و مرور تاریخ تا به امروز.اینگونه میتوان فهمید که مشکل در کجاست.چرا در دهه ۴۰ و ۵۰ سینماگرانی همچون داریوش مهرجویی، ناصر تقوایی، امیر نادری، هژیر داریوش، ابراهیم گلستان، بهرام بیضایی، کامران شیردل، آربی آوانسیان، بهمن فرمانآرا، سهراب شهیدثالث، علی حاتمی، خسرو سینایی، فرخ غفاری، پرویز کیمیاوی، مسعود کیمیایی و عباس کیارستمی میتوانستند فیلمهای دلخواه خود را بسازند حتی در آنها تصویری تیره از جامعه آن روزگار را نشان دهند.فیلمهایشان به جشنوارههای معتبر فرستاده شود و در جشن هنر شیراز و جشنواره جهانی فیلم تهران به نمایش درآید و مورد استقبال هم قرار گیرد و دربارهشان مقالاتی هم منتشر شود، اما در طول چهار دهه پس از انقلاب، همانها بارها و بارها دچار مشکل شوند؟!
خصوصا مهرجویی که اثر جاودانهاش «گاو»، همان ابتدا مورد تقدیر رهبر انقلاب، آیتالله خمینی هم قرار گرفت. مهرجویی با نخستین فیلمش پس از انقلاب، با دستگاه فرهنگی آن زمان به مشکل برخورده بود.فیلم «مدرسهای که میرفتیم»، توقیف شده بود و او ناچار، افسرده و غمگین راه غربت در پیش گرفته بود و رفته بود! همانطور که پس از او «دکتر غلامحسین ساعدی» هم برای همیشه رفته بود. انقلابی که قرار بود امکان تازه فراهم کند، برای آنها فضا بسته شده بود! عجیب بود! بعد هم که «انقلاب فرهنگی» شده بود و سالهایی که به تصفیه و گزینش گذشته بود.فضایی سراسر دلهره که از درون آن بسیاری از محرومیتها پدید آمده بود.
نامههای «مخملباف» و «آوینی» هم در همان سالها نوشته شده بود.داریوش مهرجویی که پس از چند سال دوری با «اجارهنشینها» به سینما بازگشته بود و علی حاتمی که با «حاجی واشنگتن» توجهها را جلب کرده بود.حالا هر دو، مورد غضب دو انقلابی قرار گرفته بودند. در همان سالها، توقیف فیلم امری رایج شده بود. ممنوعیت ویدیو و توقیف «ویدیو کلوب»ها، فضا را حتی برای علاقهمندان به سینما، بستهتر هم کرده بود.فیلمهای خارجی روز هم، کلا اکرانش ممنوع شده بود.درها به کلی بسته شده بود.به سینماگران، در بنیاد فارابی گفته میشد که چه فیلمی با چه رویکردی بسازند!سینما «هدایتی-حمایتی» شده بود.ریلگذاری از همانجا آغاز شده بود. «محمد بهشتی»، معمار سینمای انقلاب شده بود.
«فخرالدین انوار»، معاون وزیر ارشاد هم که بسیاری از نگاتیوهای فیلمهای قدیمی را در انباری متروکه از دسترس خارج کرده بود، برخی نگاتیوها را هم سوزانده بود. «بهرام بیضایی» که «مرگ یزدگرد»ش همان اوایل انقلاب توقیف شده بود، «باشو غریبه کوچک»اش هم توقیف شده بود. فیلم، شش سال بعد، پس از اکران «شاید وقتی دیگر» اجازه اکران یافته بود.خودش در جمع گروهی از منتقدان گفته بود: «دیگر فیلمسازی داشت از یادم میرفت! بارها و بارها، فیلمنامه «شاید وقتی دیگر» که هیچ پیچیدگی هم نداشت را به دستور بنیاد سینمایی فارابی بازنویسی کردم، بیش از بیست بار تا اینکه پروانه ساخت را صادر کنند.پس از تولید هم بارها و بارها به صحنههایی از فیلم ایراد گرفتند و من ناچار آن صحنهها را چندباره تدوین کردم.آنها مرا به مرز جنون رساندند تا بالاخره اجازه اکران دادند.»
امیر نادری هم که فیلم «تنگسیر»ش توسط جهادگران «جهادسازندگی» در سالهای ۵۸ و ۵۹ بارها در روستاها نمایش داده شده بود و «سازدهنی»اش بارها از تلویزیون انقلاب پخش شده بود،پس از توقیف فیلم «آب، باد، خاک» از کشور رفته بود.رفتن او نخستین اتفاق تلخ برای سینما شده بود.کسی که تازه «دونده» را ساخته بود و موجی از اشتیاق در میان علاقهمندان پدید آورده بود.آن سالها، البته سالهای پدیداری استعدادی همچون «مخملباف» هم بود.پدیدهای که از درون امواج انقلاب سربرکرده بود و حالا تبدیل به نماد سینمای انقلاب شده بود.همان که با سینمای دیگران هم کار داشت! با مهرجویی یا علی حاتمی!
با خیلیها مشکل داشت.نامه مینوشت.تهدید میکرد و حتی سالن سینما را در هم میریخت!پدیده عجیبی بود.مدعی بسیاری چیزها بود. داستاننویسی، نمایشنامهنویسی و فیلمنامهنویسی. دستورالعمل فیلمنامهنویسی هم نوشته بود! مریدانی هم داشت.خودش در فیلم مستند «گنگ خوابدیده» گفته بود که تا اوایل انقلاب، وقتی از کنار مغازه کاستفروشی که از آن صدای موسیقی میآمده، عبور میکرده، گوشهایش را میگرفته تا صدای موسیقی را نشنود! چریک هم بود.به یک پاسبان با چاقو حمله کرده بود و بعد هم تیر خورده بود و به زندان افتاده بود. سالهای پنجاه.همان زندان، پس از انقلاب او را به جایگاهی رسانده بود.با محمدعلی رجایی در زندان، همبند شده بود.نخستوزیر دولت بنیصدر و رییسجمهور پس از او.مخملباف هم در «حوزه اندیشه و هنر اسلامی» به جایگاهی رسیده بود.قصد او، استفاده از سینما برای تبلیغ دین بود.به گفته خودش «ارزشهای دینی و انقلابی».
معتقد بود فیلمسازان پیش از انقلاب، حتی همان فیلمسازان موج نو، اصلاحناپذیرند و بهتر است «انقلاب» سینمای تراز خود را پدید آورد.به همین خاطر هم گروهی تازه گرد خود جمع کرده بود تا از آنها هنرمند اسلامی وفادار به انقلاب بسازد.خودش که دانش این کار را نداشت.اما استعداد غریبی داشت.خودآموز همه کارها را از دست این و آن آموخته بود و با امکانات دولتی، مسیر خود را پیش برده بود.چند سال بعد از درون همان «ایده»، سینمای «جنگ» یا همان «دفاع مقدس» شکل گرفته بود. «ابراهیم حاتمیکیا» مولود چنین ایدهای بود. «دیدهبان»، «مهاجر» و «آژانس شیشهای» که مانیفست آن سینما بود! مانیفست یک نسل که تازه سربرکرده بود.
سینما اما به تنوع نیاز داشت.به تکثر.اتفاقی که قرار بود دو دهه پس از انقلاب در ۷۶ رخ دهد.
دوم خرداد و سینما موج نوی دوم که میتوانست نوید روزهای بهتر دهد.روزهایی که دیگر از آن همه محدودیت خبری نباشد و فیلمسازان هر یک به سلیقه خود، سررشته کار را خود در دست داشته باشند.سیفالله داد در مقام مسوول سینمای دولت اصلاحات، بسیاری از محدودیتها را برداشته بود.او فضا را برای همه سلیقهها و عقیدهها باز کرده بود تا سینما پس از سالها نفس بکشد.در همان سالهاست که انبوهی فیلم، روانه پرده سینماها شد.تقوایی پس از سالها فیلم ساخت.بیضایی فیلم ساخت.مهرجویی و کیمیایی فعالتر از گذشته، فیلمهایی با مضامین تازه ساختند.مضمون سیاسی به سینما راه یافت.حتی مضمون عقیدتی، نظیر آنچه سیروس الوند در «رستگاری در هشت و بیست دقیقه» ساخت یا بهمن فرمانآرا در «خانهای روی آب». البته در «بوی کافور، عطر یاس» هم بود. تقوایی هم در «کاغذ بیخط» پرسشهایی را طرح کرده بود.کیمیایی هم در «اعتراض» یا «فریاد». اسمها هم همه معنادار شده بود. حتی فیلمی که چندان معنا نداشت! مثل «دستهای آلوده» از سیروس الوند.
عنوانی برگرفته از کتاب «ژان پل سارتر»، کتابی مهم که پس از جنگ جهانی نوشته بود و بسیاری توجهها را جلب کرده بود. الوند اما فیلمی درباره «سرقت» و یک باند تبهکار ساخته بود!در همان سالها ماجرای دخالت «سعید امامی» در سینما هم افشا شده بود.ماجرایی که در سالهای پیش از اصلاحات رخ داده بود و حالا در مطبوعات دوم خردادی فاش شده بود. او که به عنوان متهم ردیف اول «قتلهای زنجیرهای» دستگیر شده بود، حالا متهم به دخالت در سینما هم شده بود! ماجرای قرار او با چند کارگردان سرشناس در یک هتل معروف در شمال تهران و پیشنهاد تولید فیلم با مضامین مورد نظر! در آن روزها نام «کیمیایی» به میان آمده بود و او در گفتوگویی با من که در روزنامه «نوروز» منتشر شده بود به این موضوع واکنش نشان داده بود.
همان واکنشی که تیتر آن گفتوگو شده بود: «سعید امامی، حیطه آتش است!» کیمیایی البته که تکذیب نکرده بود. او حتی نام بیضایی را هم به میان آورده بود! که موجب خشم بیضایی شده بود.چند سال بعد اما، «احمدینژاد» همه دستاوردهای «دوم خرداد» را نابود کرده بود.همانطور که حوزه کتاب و نشر دچار مشکل شده بود،مطبوعات هم به محاق برده شده بود و سینما از ادامه راه بازمانده بود.تئاتر، موسیقی و تجسمی هم یک به یک دچار چالش شده بود.اوضاع بار دیگر در هم ریخته بود. انقلابیونی تازه از درون یک گسل ظهور کرده بود. «نوانقلابیونی» که با پرچمی تازه شعارهایی در جهت محدودیت سر داده بود.مخالفت با هر آنچه پیش از آن در دولت «خاتمی» آزاد شده بود! فیلم «اصغر فرهادی»، «جدایی نادر از سیمین» در میانه فیلمبرداری توسط جواد شمقدری توقیف شده بود. «خانه پدری» کیانوش عیاری و «قصهها»ی رخشان بنیاعتماد توقیف شده بود. موج توقیف بار دیگر گریبان سینما را گرفته بود و بعدها همانها به دولت «رییسی» هم رسیده بود و وضع از آنچه بود وخیمتر شده بود. سینما در کل دچار «انحطاط» شده بود. «فسیل» در همین دوران از پرده سینما سر درآورده بود و فیلمهای مهم یکی پس از دیگری توقیف شده بود. «برادران لیلا» از سعید روستایی از اکران بازمانده بود و عوامل اصلیاش از دادگاه حکم گرفته بود! یا فیلمهای بسیار دیگر که یک به یک پس از توقیف سر از پلتفرمهای اینترنتی درآورده بودند تا لااقل در آنجا مجال دیده شدن یافته باشند.
با نگاه به همه این سالها میتوان فهمید، چه بر سر سینما آمده است.سینماگران برجسته دهه چهل و پنجاه سالها بعد هر یک بهگونهای دچار مشکل شده و از ادامه راه بازمانده بودند.امیر نادری، پرویز کیمیاوی و بهرام بیضایی برای همیشه جلای وطن کردند. سهراب شهیدثالث هرگز به کشور بازنگشت. عباس کیارستمی از دورهای به بعد هیچگاه فیلمهایش اکران نشد.ناصر تقوایی که در بازه زمانی کمتر از ده سال در زمان شاه، سه فیلم بلند، دهها فیلم کوتاه و یک سریال پربیننده ساخت، در طول ۴۵ سال پس از انقلاب فقط اجازه ساخت سه فیلم را پیدا کرد!
مخملبافی که خود آغازگر موج انقلابیگری در سینما بود، سر از غرب درآورد و حالا در لباس اپوزیسیون منتقد وضع موجود است!عیاری پس از ناامیدی از رفع توقیف فیلمهایش، ناچار به سینمای گیشهپسند روی آورده است و «ویلای ساحلی» میسازد.جشنواره فجر هم که دو سالی است توسط بسیاری از سینماگران نادیده گرفته میشود!وزارت ارشاد هم از سر لج، تهیهکننده سریال جنجالی «گاندو» را دبیر جشنواره میکند.اوضاع به جای بهتر شدن، روز به روز به سوی بدتر شدن پیش میرود تا جایی که سبد سینمای ایران از آثار ارزشمند به کلی خالی میشود. جشنواره ۱۴۰۲ بیرمقتر از هر دورهای برگزار شده و بهروز افخمی بهترین کارگردان این دوره میشود.در حالی که یک روز مانده به پایان جشنواره فقط چند ثانیه از مهرجویی یاد میشود! از مهمترین فیلمساز تاریخ سینمای ایران، جز آن کلیپ بیکیفیت چند ثانیهای هیچ یادی نشده بود.پروژه حذف سینماگران دگراندیش، چهار دهه پس از حرکت اولیه مخملباف در ابتدای انقلاب، حالا به جایی رسیده بود! آن ایده خطرناک هیچگاه نمرده بود…
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: مهرداد حجتی
افق مهم است.چشماندازی از آینده.وقتی نبود همه چیز تیره میشود. مثل پنجرهای که رو به دیوار گشوده میشود! تکاندهنده است! علیرضا داوودنژاد پس از مرگ مهرجویی نوشته بود: «فقط توی سینمای بیصاحبی مثل سینمای ایران ممکنه از این چیزا ببینی… عباس کیارستمی، اون نخبه بیهمتا مُرد… چه جوری؟ قصور پزشکی… کیومرث پوراحمد، اون هنرمند نازنین و مردمی مُرد… چه جوری؟ حلقآویز با دست و پای شکسته… داریوش مهرجویی و همسرش وحیده محمدیفر مُردند… چه جوری؟ کاردآجین با گلوهای بریده… سینما رسما بیصاحب مونده و هیچ سازمان و نهادی نداره که دلسوز سینما و دانایی سینمایی این سرزمین باشه و ازش مواظبت کنه، اما تا دلت بخواد دشمن داره؛ دشمنای دانا و دوستان نادون…»
به راستی این همه یأس از کجا آمده بود؟ باید به گذشته بازگشت. به دهههای ۴۰، ۵۰ و مرور تاریخ تا به امروز.اینگونه میتوان فهمید که مشکل در کجاست.چرا در دهه ۴۰ و ۵۰ سینماگرانی همچون داریوش مهرجویی، ناصر تقوایی، امیر نادری، هژیر داریوش، ابراهیم گلستان، بهرام بیضایی، کامران شیردل، آربی آوانسیان، بهمن فرمانآرا، سهراب شهیدثالث، علی حاتمی، خسرو سینایی، فرخ غفاری، پرویز کیمیاوی، مسعود کیمیایی و عباس کیارستمی میتوانستند فیلمهای دلخواه خود را بسازند حتی در آنها تصویری تیره از جامعه آن روزگار را نشان دهند.فیلمهایشان به جشنوارههای معتبر فرستاده شود و در جشن هنر شیراز و جشنواره جهانی فیلم تهران به نمایش درآید و مورد استقبال هم قرار گیرد و دربارهشان مقالاتی هم منتشر شود، اما در طول چهار دهه پس از انقلاب، همانها بارها و بارها دچار مشکل شوند؟!
خصوصا مهرجویی که اثر جاودانهاش «گاو»، همان ابتدا مورد تقدیر رهبر انقلاب، آیتالله خمینی هم قرار گرفت. مهرجویی با نخستین فیلمش پس از انقلاب، با دستگاه فرهنگی آن زمان به مشکل برخورده بود.فیلم «مدرسهای که میرفتیم»، توقیف شده بود و او ناچار، افسرده و غمگین راه غربت در پیش گرفته بود و رفته بود! همانطور که پس از او «دکتر غلامحسین ساعدی» هم برای همیشه رفته بود. انقلابی که قرار بود امکان تازه فراهم کند، برای آنها فضا بسته شده بود! عجیب بود! بعد هم که «انقلاب فرهنگی» شده بود و سالهایی که به تصفیه و گزینش گذشته بود.فضایی سراسر دلهره که از درون آن بسیاری از محرومیتها پدید آمده بود.
نامههای «مخملباف» و «آوینی» هم در همان سالها نوشته شده بود.داریوش مهرجویی که پس از چند سال دوری با «اجارهنشینها» به سینما بازگشته بود و علی حاتمی که با «حاجی واشنگتن» توجهها را جلب کرده بود.حالا هر دو، مورد غضب دو انقلابی قرار گرفته بودند. در همان سالها، توقیف فیلم امری رایج شده بود. ممنوعیت ویدیو و توقیف «ویدیو کلوب»ها، فضا را حتی برای علاقهمندان به سینما، بستهتر هم کرده بود.فیلمهای خارجی روز هم، کلا اکرانش ممنوع شده بود.درها به کلی بسته شده بود.به سینماگران، در بنیاد فارابی گفته میشد که چه فیلمی با چه رویکردی بسازند!سینما «هدایتی-حمایتی» شده بود.ریلگذاری از همانجا آغاز شده بود. «محمد بهشتی»، معمار سینمای انقلاب شده بود.
«فخرالدین انوار»، معاون وزیر ارشاد هم که بسیاری از نگاتیوهای فیلمهای قدیمی را در انباری متروکه از دسترس خارج کرده بود، برخی نگاتیوها را هم سوزانده بود. «بهرام بیضایی» که «مرگ یزدگرد»ش همان اوایل انقلاب توقیف شده بود، «باشو غریبه کوچک»اش هم توقیف شده بود. فیلم، شش سال بعد، پس از اکران «شاید وقتی دیگر» اجازه اکران یافته بود.خودش در جمع گروهی از منتقدان گفته بود: «دیگر فیلمسازی داشت از یادم میرفت! بارها و بارها، فیلمنامه «شاید وقتی دیگر» که هیچ پیچیدگی هم نداشت را به دستور بنیاد سینمایی فارابی بازنویسی کردم، بیش از بیست بار تا اینکه پروانه ساخت را صادر کنند.پس از تولید هم بارها و بارها به صحنههایی از فیلم ایراد گرفتند و من ناچار آن صحنهها را چندباره تدوین کردم.آنها مرا به مرز جنون رساندند تا بالاخره اجازه اکران دادند.»
امیر نادری هم که فیلم «تنگسیر»ش توسط جهادگران «جهادسازندگی» در سالهای ۵۸ و ۵۹ بارها در روستاها نمایش داده شده بود و «سازدهنی»اش بارها از تلویزیون انقلاب پخش شده بود،پس از توقیف فیلم «آب، باد، خاک» از کشور رفته بود.رفتن او نخستین اتفاق تلخ برای سینما شده بود.کسی که تازه «دونده» را ساخته بود و موجی از اشتیاق در میان علاقهمندان پدید آورده بود.آن سالها، البته سالهای پدیداری استعدادی همچون «مخملباف» هم بود.پدیدهای که از درون امواج انقلاب سربرکرده بود و حالا تبدیل به نماد سینمای انقلاب شده بود.همان که با سینمای دیگران هم کار داشت! با مهرجویی یا علی حاتمی!
با خیلیها مشکل داشت.نامه مینوشت.تهدید میکرد و حتی سالن سینما را در هم میریخت!پدیده عجیبی بود.مدعی بسیاری چیزها بود. داستاننویسی، نمایشنامهنویسی و فیلمنامهنویسی. دستورالعمل فیلمنامهنویسی هم نوشته بود! مریدانی هم داشت.خودش در فیلم مستند «گنگ خوابدیده» گفته بود که تا اوایل انقلاب، وقتی از کنار مغازه کاستفروشی که از آن صدای موسیقی میآمده، عبور میکرده، گوشهایش را میگرفته تا صدای موسیقی را نشنود! چریک هم بود.به یک پاسبان با چاقو حمله کرده بود و بعد هم تیر خورده بود و به زندان افتاده بود. سالهای پنجاه.همان زندان، پس از انقلاب او را به جایگاهی رسانده بود.با محمدعلی رجایی در زندان، همبند شده بود.نخستوزیر دولت بنیصدر و رییسجمهور پس از او.مخملباف هم در «حوزه اندیشه و هنر اسلامی» به جایگاهی رسیده بود.قصد او، استفاده از سینما برای تبلیغ دین بود.به گفته خودش «ارزشهای دینی و انقلابی».
معتقد بود فیلمسازان پیش از انقلاب، حتی همان فیلمسازان موج نو، اصلاحناپذیرند و بهتر است «انقلاب» سینمای تراز خود را پدید آورد.به همین خاطر هم گروهی تازه گرد خود جمع کرده بود تا از آنها هنرمند اسلامی وفادار به انقلاب بسازد.خودش که دانش این کار را نداشت.اما استعداد غریبی داشت.خودآموز همه کارها را از دست این و آن آموخته بود و با امکانات دولتی، مسیر خود را پیش برده بود.چند سال بعد از درون همان «ایده»، سینمای «جنگ» یا همان «دفاع مقدس» شکل گرفته بود. «ابراهیم حاتمیکیا» مولود چنین ایدهای بود. «دیدهبان»، «مهاجر» و «آژانس شیشهای» که مانیفست آن سینما بود! مانیفست یک نسل که تازه سربرکرده بود.
سینما اما به تنوع نیاز داشت.به تکثر.اتفاقی که قرار بود دو دهه پس از انقلاب در ۷۶ رخ دهد.
دوم خرداد و سینما موج نوی دوم که میتوانست نوید روزهای بهتر دهد.روزهایی که دیگر از آن همه محدودیت خبری نباشد و فیلمسازان هر یک به سلیقه خود، سررشته کار را خود در دست داشته باشند.سیفالله داد در مقام مسوول سینمای دولت اصلاحات، بسیاری از محدودیتها را برداشته بود.او فضا را برای همه سلیقهها و عقیدهها باز کرده بود تا سینما پس از سالها نفس بکشد.در همان سالهاست که انبوهی فیلم، روانه پرده سینماها شد.تقوایی پس از سالها فیلم ساخت.بیضایی فیلم ساخت.مهرجویی و کیمیایی فعالتر از گذشته، فیلمهایی با مضامین تازه ساختند.مضمون سیاسی به سینما راه یافت.حتی مضمون عقیدتی، نظیر آنچه سیروس الوند در «رستگاری در هشت و بیست دقیقه» ساخت یا بهمن فرمانآرا در «خانهای روی آب». البته در «بوی کافور، عطر یاس» هم بود. تقوایی هم در «کاغذ بیخط» پرسشهایی را طرح کرده بود.کیمیایی هم در «اعتراض» یا «فریاد». اسمها هم همه معنادار شده بود. حتی فیلمی که چندان معنا نداشت! مثل «دستهای آلوده» از سیروس الوند.
عنوانی برگرفته از کتاب «ژان پل سارتر»، کتابی مهم که پس از جنگ جهانی نوشته بود و بسیاری توجهها را جلب کرده بود. الوند اما فیلمی درباره «سرقت» و یک باند تبهکار ساخته بود!در همان سالها ماجرای دخالت «سعید امامی» در سینما هم افشا شده بود.ماجرایی که در سالهای پیش از اصلاحات رخ داده بود و حالا در مطبوعات دوم خردادی فاش شده بود. او که به عنوان متهم ردیف اول «قتلهای زنجیرهای» دستگیر شده بود، حالا متهم به دخالت در سینما هم شده بود! ماجرای قرار او با چند کارگردان سرشناس در یک هتل معروف در شمال تهران و پیشنهاد تولید فیلم با مضامین مورد نظر! در آن روزها نام «کیمیایی» به میان آمده بود و او در گفتوگویی با من که در روزنامه «نوروز» منتشر شده بود به این موضوع واکنش نشان داده بود.
همان واکنشی که تیتر آن گفتوگو شده بود: «سعید امامی، حیطه آتش است!» کیمیایی البته که تکذیب نکرده بود. او حتی نام بیضایی را هم به میان آورده بود! که موجب خشم بیضایی شده بود.چند سال بعد اما، «احمدینژاد» همه دستاوردهای «دوم خرداد» را نابود کرده بود.همانطور که حوزه کتاب و نشر دچار مشکل شده بود،مطبوعات هم به محاق برده شده بود و سینما از ادامه راه بازمانده بود.تئاتر، موسیقی و تجسمی هم یک به یک دچار چالش شده بود.اوضاع بار دیگر در هم ریخته بود. انقلابیونی تازه از درون یک گسل ظهور کرده بود. «نوانقلابیونی» که با پرچمی تازه شعارهایی در جهت محدودیت سر داده بود.مخالفت با هر آنچه پیش از آن در دولت «خاتمی» آزاد شده بود! فیلم «اصغر فرهادی»، «جدایی نادر از سیمین» در میانه فیلمبرداری توسط جواد شمقدری توقیف شده بود. «خانه پدری» کیانوش عیاری و «قصهها»ی رخشان بنیاعتماد توقیف شده بود. موج توقیف بار دیگر گریبان سینما را گرفته بود و بعدها همانها به دولت «رییسی» هم رسیده بود و وضع از آنچه بود وخیمتر شده بود. سینما در کل دچار «انحطاط» شده بود. «فسیل» در همین دوران از پرده سینما سر درآورده بود و فیلمهای مهم یکی پس از دیگری توقیف شده بود. «برادران لیلا» از سعید روستایی از اکران بازمانده بود و عوامل اصلیاش از دادگاه حکم گرفته بود! یا فیلمهای بسیار دیگر که یک به یک پس از توقیف سر از پلتفرمهای اینترنتی درآورده بودند تا لااقل در آنجا مجال دیده شدن یافته باشند.
با نگاه به همه این سالها میتوان فهمید، چه بر سر سینما آمده است.سینماگران برجسته دهه چهل و پنجاه سالها بعد هر یک بهگونهای دچار مشکل شده و از ادامه راه بازمانده بودند.امیر نادری، پرویز کیمیاوی و بهرام بیضایی برای همیشه جلای وطن کردند. سهراب شهیدثالث هرگز به کشور بازنگشت. عباس کیارستمی از دورهای به بعد هیچگاه فیلمهایش اکران نشد.ناصر تقوایی که در بازه زمانی کمتر از ده سال در زمان شاه، سه فیلم بلند، دهها فیلم کوتاه و یک سریال پربیننده ساخت، در طول ۴۵ سال پس از انقلاب فقط اجازه ساخت سه فیلم را پیدا کرد!
مخملبافی که خود آغازگر موج انقلابیگری در سینما بود، سر از غرب درآورد و حالا در لباس اپوزیسیون منتقد وضع موجود است!عیاری پس از ناامیدی از رفع توقیف فیلمهایش، ناچار به سینمای گیشهپسند روی آورده است و «ویلای ساحلی» میسازد.جشنواره فجر هم که دو سالی است توسط بسیاری از سینماگران نادیده گرفته میشود!وزارت ارشاد هم از سر لج، تهیهکننده سریال جنجالی «گاندو» را دبیر جشنواره میکند.اوضاع به جای بهتر شدن، روز به روز به سوی بدتر شدن پیش میرود تا جایی که سبد سینمای ایران از آثار ارزشمند به کلی خالی میشود. جشنواره ۱۴۰۲ بیرمقتر از هر دورهای برگزار شده و بهروز افخمی بهترین کارگردان این دوره میشود.در حالی که یک روز مانده به پایان جشنواره فقط چند ثانیه از مهرجویی یاد میشود! از مهمترین فیلمساز تاریخ سینمای ایران، جز آن کلیپ بیکیفیت چند ثانیهای هیچ یادی نشده بود.پروژه حذف سینماگران دگراندیش، چهار دهه پس از حرکت اولیه مخملباف در ابتدای انقلاب، حالا به جایی رسیده بود! آن ایده خطرناک هیچگاه نمرده بود…
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: مهرداد حجتی
https://teater.ir/news/58505