لوپوشانسکی در این مصاحبه که در وین گرفته شده است، از تجربهاش از تحصیل زیر نظر آندری تارکوفسکی، شاگردیاش در فیلم استاکر و از معنای هنر میگوید.
چارسو پرس: کونستانتین لوپوشانسکی یکی از بزرگترین کارگردانان سینمای قرن بیستم است. او نماینده ی سینمای مولف و پیرو سنت های معنوی آندری تارکوفسکی است که استاد و مربی او بود.
لوپوشانسکی در این مصاحبه که در وین گرفته شده است، از تجربهاش از تحصیل زیر نظر آندری تارکوفسکی، شاگردیاش در فیلم استاکر و از معنای هنر میگوید.
النا رینگو: آیا احساس می کنید که شمع آندری تارکوفسکی به نوعی به شما منتقل شده است؟
کنستانتین لوپوشانسکی: از نظر بصری، سایه ی استاد بزرگ بر سر همه ما - کارگردانان قرن بیستم - معلق است، تأثیر او بسیار زیاد بود. بسیاری از منتقدان از لارس فون تریه، الکساندر سوکوروف و من در مورد تأثیر او می پرسند. این امر اجتناب ناپذیر است، زیرا او بزرگترین نماینده ی سینمای مولف است، ذات ایدئولوژی سینمای مولف او توسط بسیاری از جمله من جذب شده است.
اما اگر از سبک صحبت کنیم، برخی از منتقدان که سینمای مولف را دوست ندارند، سعی میکنند چیزها را از هم جدا کنند. می گویند در فیلم های من آب مانند فیلم های او جاری است. من پاسخ می دهم که در میلیون ها فیلم دیگر آب جاری است. این استدلال بسیار ضعیفی است.
در واقع تأثیر او بر من معنوی و مربوط به درک هنر است. من خوش شانس بودم که اولین پیش نویس سخنرانی او را تهیه کردم و بعدتر دستیار او برای فیلم استاکر شدم.
ما فرصتی برای معاشرت پیدا کردیم و یک روز تارکوفسکی از من خواست که سخنرانی هایش را آماده کنم که بعدن در مجله ی هنر سینما (Iskusstvo Kino) منتشر شد.
متوجه شدم که سخنرانی های او در واقع در مورد مهارت و تکنیک های حرفه ای سینما نیست، بلکه بیشتر نگاهی فلسفی است در مورد درک جوهر هنر.
تارکوفسکی می گفت: «خالقان بزرگ برای خلق اثرشان از پیش خود را مهیا می کردند، به عنوان مثال، نقاشان شمایل نگار یا نقاشان ژاپنی پیش از خلق اثر، روزه می گرفتند، چله می نشستند و به لحاظ درونی خود را آماده می ساختند.
فکر می کنم حداقل توانسته ام به اصولی که به عنوان استادم از او آموخته ام وفادار بمانم. و نه تنها من، بلکه بسیاری دیگر که او را از نزدیک میشناختند نیز چنین هستند.
النا رینگو: آیا شما خوش بین هستید یا بدبین؟ فیلمهای شما بدبینانه است و ذرهای از خوشبینی نیز در آنها هست.
کنستانتین لوپوشانسکی: اول از همه آفرینشهای هنری، از جمله آثار من، قالبی از روح هستند و وضعیت روح هر انسان نیز در گذر زمان تغییر میکند، بنابراین آفرینشهای من نه تنها از نظر سبک، بلکه از نظر جهانبینی نیز متفاوت هستند.
مانند هر نویسنده ای، برای من ایجاد یک محصول زیبایی شناختی مهم است. از آنجایی که یک اثر هنری ، معانی متفاوت و لایههای متعددی دارد، درک معنای آن همیشه چندان ساده نیست.
اگر از مفاهیم اساسی مانند خوش بینی و بدبینی صحبت می کنیم، نمی دانم، شاید جهان بینی من درخشان ترین جهانبینی ها نباشد ولی در عمق من ریشه دارد و به آن رجوع می کنم.
خوش بینی فلسفه ی بسیار ضعیفی است زیرا تراژدی زندگی انسان را درک نمی کند. پس می توان گفت که من تراژدی زندگی انسان را درک می کنم.
النا رینگو: فیلمهائی که شما کارگردانی کرده اید ترکیبی از هنرهای مختلف است، تحصیلات موسیقی شما چه تاثیری بر شما به عنوان یک فیلمساز داشته است و چرا به سینما روی آوردید؟
کنستانتین لوپوشانسکی: اگر به بیوگرافی بسیاری از فیلمسازان نگاه کنیم، می بینیم که بسیاری از آنها تحصیلات موسیقی قابل توجهی داشته اند. آندری کونچالوفسکی پیانیست بسیار خوبی است و آندری تارکوفسکی نیز تحصیلات موسیقی برجسته ای داشته است یا بسیارانی دیگر.
معمولن فیلمسازان از حوزه های هنری دیگری مانند موسیقی یا نقاشی به سینما روی می آیند.
من از تحصیلات موسیقی خود بسیار سپاسگزارم زیرا به ناگزیر حس زیباشناسی من را توسعه داده است.
من در موسیقی به دستاوردهای خوبی رسیدم، اما در مقطعی فهمیدم که برایم کافی نیست و تصمیم گرفتم وارد سینما شوم. ابتدا سه سال در یک تئاتر در سن پترزبورگ کار کردم و سپس به مسکو رفتم تا در دوره های عالی فیلمبرداری تحصیل کنم و در آنجا با آندری تارکوفسکی آشنا شدم.
النا رینگو: فیلمهای شما نور زیبا و ترکیببندیهای جالبی دارند، اما اکنون اغلب فیلمهایی را در جشنوارههای بزرگ می بینیم که با دوربینهای ضعیف و نورپردازی ساده ساخته شده اند و از آنها به عنوان سینمای مولف نیز یاد میشود.
کنستانتین لوپوشانسکی: این یک گرایش است که با من قرابتی ندارد.
آندری تارکوفسکی می گفت: "یک نقاشی شاهکار را که در نظر بگیرید اگر قسمت کوچکی از تابلو را انتخاب کنید، می توانید متوجه شوید که یک شاهکار جلوی چشمان شماست. کیفیت هر آجر در یک اثر هنری باید عالی باشد.
این موضع تارکوفسکی بود که کاملن هم صحیح است. اما این موج جدید بصری که شکلی مانند یک شبه مستند به خود گرفته و مورد توجه جشنواره هاست خیلی سریع فرو خواهد نشست و تغییر خواهد کرد. در واقع، بدون سکانس های بصری ای که با دقت ساخته شده و حاوی معانی درونی ست، سینما غیرممکن است.
سینمای تجاری موفق شد مدرسه ی خوبی برای فیلمبردارانی فراهم کند که با سبکی زیبا و پر زرق و برق کار می کنند.
اینگونه بود که دگما 5 توسط لارس فون تریه متولد شد، این یک سبک شبه مستند است. اخیرن در رومانی فیلم هایی از این دست ساخته شده است. به عنوان مثال فیلم معروف "9 روز و 9 هفته" هیچ پایان واقعی ندارد، ناگهان متوقف می شود. این یک نوع سبک است.
به اعتقاد من هنر، آئینه ی روح است کسانی که سعی به تصویر کشیدن هرگونه زشتی دارند با مقدسات معامله می کنند.
عشق را هم می توان با داستان رومئو ژولیت نشان داد و هم می توان سینما را به فاحشه خانه ای برای کسب درآمد بیشتر تبدیل کرد.
این مثال را اغلب برای شاگردانم میآورم تا توضیح دهم که ارزشهای مردم کجاست. میل به کسب درآمد خیلی ها را فاسد کرده است، اما سینما باید به حیات خود ادامه دهد.
النا رینگو: ابتذال در زندگی و سینما زیاد است.
کنستانتین لوپوشانسکی: ابتذال زیادی وجود دارد. اما انسان برای خدمت فداکارانه و ایثارگرانه به هنر، باید اراده ای قوی برای این کار نشان دهد.
افرادی که هنر خود را به منبع درآمدزائی اختصاص داده اند می گویند که همیشه اینطور بوده است و در طی تاریخ همیشه این دوک ها و مقامات و متمولین بوده اند که کارهای هنری و نقاشی سفارش داده اند. این درست است، اما هنرمندان بزرگ بر این هنرفروشی غلبه کردند تا به مقام یک نابغه صعود کنند.
بسیار ناراحت کننده است که می بینم هنرمند روح ابدی خود را به ثمن بخس می فروشد.
در مورد سریال های تلویزیونی، موضوع کاملن متفاوت است، آنها معمولن شامل نظارت و کمیسیون و مقررات سختی هستند و اگر فیلمساز خود را تابع کمیسیون نکند، دیگر استخدام نخواهد شد، اجازه ی فیلمبرداری نخواهد داشت و بودجه اش قطع خواهد شد. اما نمی توان بدون فداکاری به هنر خدمت کرد. تارکوفسکی به ما گفت و در سخنرانیهایش نوشت که فیلم، قبل از همه یک کردار اخلاقی است و هر چیز دیگری فرعی است.
تارکوفسکی می گفت: «از خلق شاهکارها نترسید!» این فراخوان استاد ساده و واضح بود. اگر فیلمساز حس نکند که به سمت خلق شاهکارش می رود خود را در موقعیت اشتباهی قرار داده است. شاید او موفق به خلق شاهکار نشود اما حداقل باید این امر را هدف خود قرار دهد.
النا رینگو: میتوانید کمی در مورد مکان استاکر توضیح دهید .
کنستانتین لوپوشانسکی: من در تابستان 1977 سه ماه را در آن مکان گذراندم. در آن زمان فیلمبردار، گئورگی رربرگ بود که در موسسه ی ما نیز تدریس می کرد. اولین فیلمبردار من نیز دستیار رربرگ بود.
مکان فیلم استاکر بسیار خاص، زیبا و مرموز است.
با وجودی که ذات الریه ی شدیدی داشتم امکان نداشت به آنجا نروم و این شانس کارآموزی بی نظیر را از دست بدهم.
این منطقه یک ایستگاه برق واقع در یک ویرانه است و آب زرد رنگی در آن در جریان است که احتمالن سمی است.
در آن زمان صحنه معروف دیگری فیلمبرداری شد - پانوراما با تعدادی اشیاء شناور و صفحه ای از یک تقویم که آندری تارکوفسکی خود آن را روی آب قرار داد. آن صفحه ی 29 دسامبر تقویم بود، تاریخی که تارکوفسکی در آن درگذشت. خودش آن صفحه ی تقویم را انتخاب کرده بود. از کجا می دانست در همان روز خواهد مُرد؟
تارکوفسکی طراحی قسمت هائی از فیلم را به من سپرد و با اینکه در نهایت استفاده ی چندانی از آنها نبرد ولی همان پایه و اساس رابطه ی آینده ی ما شد.
پس از آن به خانه ی او رفتم و آثارم را نشانش دادم و او هم در مورد روند تحصیلاتم و روابط شخصی ام به من توصیه هائی کرد.
هنوز وقتی به مسکو میروم، در هتل Mosfilm اقامت میکنم، که در کنار همان خانهای است که آندری آرسنیویچ در آن زندگی میکرد. هر بار که به آن نزدیک می شوم احساس نوستالژی می کنم.
روی این خانه پلاکی نصب شده و ورودی بعدی ورودی هتل است. وقتی وارد آن می شوم دو پرتره می بینم. از امیل لوتیانو، که سرپرست آموزش سینمائی من بود و آندری آرسنیویچ تارکوفسکی که استاد دوم من بود، بنابراین هر بار به آنجا می روم به من یادآوری می شود که از کجا آمده ام و چه چیزهایی را باید به خاطر بسپارم.
النا رینگو: امیل لوتیانو کارگردان برجسته سینما نیز هست.
کنستانتین لوپوشانسکی:او استادی خوب و فردی بسیار سخاوتمند بود
وقتی قرار بود برای دستیاری پیش تارکوفسکی بروم او می توانست اجازه ندهد چرا که خودش هم فیلمساز بود و اصلن مرسوم نبود کسی شاگردش را پیش کارگردان دیگری بفرستد اما من پیش او رفتم و صمیمانه گفتم که تارکوفسکی من را برای کار در استاکر می خواهد و من می خواهم بروم. او گفت فوق العاده است، دنیای سینمائی او به تو نزدیک تر است، لطفن برو. هر استادی نمی تواند چنین سخاوتی به خرج دهد. من دانشجویانی را می شناسم که اساتیدشان اجازه رفتن نزد دیگر کارگردان ها را به آنها ندادند ولی لوتیانو از من حمایت کرد.
او خیلی خوب تدریس کرد، حرفه ی ما را به ما یاد داد و سپس این انتخاب را برایمان قائل شد که به کدام سمت برویم. تارکوفسکی به دنیای من نزدیک تر بود.
این دوره های سینمائی در آن زمان بی نظیر بود، ما اساتید بزرگی داشتیم. آن سالها از صبح تا شب فیلم های خارجی را تماشا میکردیم ولی مهم این بود که بهترین اساتید در آنجا تدریس می کردند، کارگردانی فیلم توسط تارکوفسکی، کونچالوفسکی، یوسلیانی و شپیتکو تدریس می شد و ما با بهترین شکل هنر تغذیه می شدیم.
النا رینگو: در فیلم های تارکوفسکی می توانید ببینید که او فردی بسیار تحصیل کرده بوده است، چیزهای زیادی می دانست، تحصیلات موسیقی و هنری داشت. امروزه بسیاری از فیلمسازان از صنعت تبلیغات به سینما می آیند و متاسفانه آنتونیونی یا برگمان تماشا نمی کنند.
کنستانتین لوپوشانسکی: همیشه افرادی بودند که حرفه ما را جدی نمی گرفتند. در آن زمان افرادی هم بودند که از طریق ارتباطات وارد سینما می شدند.
اکنون بیشتر و بیشتر افرادی که بیشتر به منافع مالی فکر می کنند به سینما می آیند. اما نمی توان شهوت خلاقیت واقعی را در هنرمند از بین برد. ندائی درونی در طبیعت وجود دارد که به هنرمند می گوید چه چیزی واقعی است و چه چیزی غیر واقعی.
النا رینگو: متأسفانه افرادی که می دانند هنر واقعی چیست محبوبیت کمتری پیدا می کنند.
کنستانتین لوپوشانسکی: این روح زمانه ی ماست. جامعه اینگونه جهت گیری می کند و قدرت تلاش می کند هنر را دستکاری کند.
النا رینگو: شما کار خود را در اتحاد جماهیر شوروی آغاز کردید، زمانی که سانسور و مواردی از این دست وجود داشت. با این وجود شما توانستید فیلم های مهمی خلق کنید. الان کار کردن راحت تر شده است؟
کنستانتین لوپوشانسکی: نه، آسان تر نیست و هرگز آسان تر نخواهد بود. اینطور که جامعه همیشه با هنرمند مخالف است، یک درگیری ابدی وجود دارد. زیرا جامعه به دلایل عینی از بسیاری جهات به ویژه از جهت رشد معنوی از هنرمندان پایین تر است. البته که نه همه ی جامعه، بلکه اکثریت آن، که سعی می کنند هنرمند را تا سطح خود پایین بیاورند. و هنرمند سعی می کند مردم را تا سطح خودش بالا ببرد. و این تعارضی ست که وجود دارد.
النا رینگو: شاید بتوانید چند کلمه در مورد هنرجویان خود بگویید.
کنستانتین لوپوشانسکی: نسل جدید، گرایش های جدید دارند. برخی از مردم می گویند، شما رویکردهای جدید را درک نمی کنید. در دانشکده ی تولید، دانشجویانی هستند که بیشتر از پول صحبت می کنند و علاقه ای به هنر و فیلم ندارند. آنها فقط فیلم هایی را تماشا می کنند که به علایق آنها پاسخ می دهد. از طرفی آن هنرجویانی که من انتخاب کردم علاقهمند به خلق آثار هنری هستند و چیز دیگری نمیخواهند. آنها می خواهند هنر خود را خلق کنند، گاهی بهتر، گاهی بدتر، گاهی اوقات کمی ساده لوحانه، اما خودشان هستند، چون درک می کنند هنر تجلی گاه روح آنهاست.
نویسنده: النا رینگو
لوپوشانسکی در این مصاحبه که در وین گرفته شده است، از تجربهاش از تحصیل زیر نظر آندری تارکوفسکی، شاگردیاش در فیلم استاکر و از معنای هنر میگوید.
النا رینگو: آیا احساس می کنید که شمع آندری تارکوفسکی به نوعی به شما منتقل شده است؟
کنستانتین لوپوشانسکی: از نظر بصری، سایه ی استاد بزرگ بر سر همه ما - کارگردانان قرن بیستم - معلق است، تأثیر او بسیار زیاد بود. بسیاری از منتقدان از لارس فون تریه، الکساندر سوکوروف و من در مورد تأثیر او می پرسند. این امر اجتناب ناپذیر است، زیرا او بزرگترین نماینده ی سینمای مولف است، ذات ایدئولوژی سینمای مولف او توسط بسیاری از جمله من جذب شده است.
اما اگر از سبک صحبت کنیم، برخی از منتقدان که سینمای مولف را دوست ندارند، سعی میکنند چیزها را از هم جدا کنند. می گویند در فیلم های من آب مانند فیلم های او جاری است. من پاسخ می دهم که در میلیون ها فیلم دیگر آب جاری است. این استدلال بسیار ضعیفی است.
در واقع تأثیر او بر من معنوی و مربوط به درک هنر است. من خوش شانس بودم که اولین پیش نویس سخنرانی او را تهیه کردم و بعدتر دستیار او برای فیلم استاکر شدم.
ما فرصتی برای معاشرت پیدا کردیم و یک روز تارکوفسکی از من خواست که سخنرانی هایش را آماده کنم که بعدن در مجله ی هنر سینما (Iskusstvo Kino) منتشر شد.
متوجه شدم که سخنرانی های او در واقع در مورد مهارت و تکنیک های حرفه ای سینما نیست، بلکه بیشتر نگاهی فلسفی است در مورد درک جوهر هنر.
تارکوفسکی می گفت: «خالقان بزرگ برای خلق اثرشان از پیش خود را مهیا می کردند، به عنوان مثال، نقاشان شمایل نگار یا نقاشان ژاپنی پیش از خلق اثر، روزه می گرفتند، چله می نشستند و به لحاظ درونی خود را آماده می ساختند.
فکر می کنم حداقل توانسته ام به اصولی که به عنوان استادم از او آموخته ام وفادار بمانم. و نه تنها من، بلکه بسیاری دیگر که او را از نزدیک میشناختند نیز چنین هستند.
النا رینگو: آیا شما خوش بین هستید یا بدبین؟ فیلمهای شما بدبینانه است و ذرهای از خوشبینی نیز در آنها هست.
کنستانتین لوپوشانسکی: اول از همه آفرینشهای هنری، از جمله آثار من، قالبی از روح هستند و وضعیت روح هر انسان نیز در گذر زمان تغییر میکند، بنابراین آفرینشهای من نه تنها از نظر سبک، بلکه از نظر جهانبینی نیز متفاوت هستند.
مانند هر نویسنده ای، برای من ایجاد یک محصول زیبایی شناختی مهم است. از آنجایی که یک اثر هنری ، معانی متفاوت و لایههای متعددی دارد، درک معنای آن همیشه چندان ساده نیست.
اگر از مفاهیم اساسی مانند خوش بینی و بدبینی صحبت می کنیم، نمی دانم، شاید جهان بینی من درخشان ترین جهانبینی ها نباشد ولی در عمق من ریشه دارد و به آن رجوع می کنم.
خوش بینی فلسفه ی بسیار ضعیفی است زیرا تراژدی زندگی انسان را درک نمی کند. پس می توان گفت که من تراژدی زندگی انسان را درک می کنم.
النا رینگو: فیلمهائی که شما کارگردانی کرده اید ترکیبی از هنرهای مختلف است، تحصیلات موسیقی شما چه تاثیری بر شما به عنوان یک فیلمساز داشته است و چرا به سینما روی آوردید؟
کنستانتین لوپوشانسکی: اگر به بیوگرافی بسیاری از فیلمسازان نگاه کنیم، می بینیم که بسیاری از آنها تحصیلات موسیقی قابل توجهی داشته اند. آندری کونچالوفسکی پیانیست بسیار خوبی است و آندری تارکوفسکی نیز تحصیلات موسیقی برجسته ای داشته است یا بسیارانی دیگر.
معمولن فیلمسازان از حوزه های هنری دیگری مانند موسیقی یا نقاشی به سینما روی می آیند.
من از تحصیلات موسیقی خود بسیار سپاسگزارم زیرا به ناگزیر حس زیباشناسی من را توسعه داده است.
من در موسیقی به دستاوردهای خوبی رسیدم، اما در مقطعی فهمیدم که برایم کافی نیست و تصمیم گرفتم وارد سینما شوم. ابتدا سه سال در یک تئاتر در سن پترزبورگ کار کردم و سپس به مسکو رفتم تا در دوره های عالی فیلمبرداری تحصیل کنم و در آنجا با آندری تارکوفسکی آشنا شدم.
النا رینگو: فیلمهای شما نور زیبا و ترکیببندیهای جالبی دارند، اما اکنون اغلب فیلمهایی را در جشنوارههای بزرگ می بینیم که با دوربینهای ضعیف و نورپردازی ساده ساخته شده اند و از آنها به عنوان سینمای مولف نیز یاد میشود.
کنستانتین لوپوشانسکی: این یک گرایش است که با من قرابتی ندارد.
آندری تارکوفسکی می گفت: "یک نقاشی شاهکار را که در نظر بگیرید اگر قسمت کوچکی از تابلو را انتخاب کنید، می توانید متوجه شوید که یک شاهکار جلوی چشمان شماست. کیفیت هر آجر در یک اثر هنری باید عالی باشد.
این موضع تارکوفسکی بود که کاملن هم صحیح است. اما این موج جدید بصری که شکلی مانند یک شبه مستند به خود گرفته و مورد توجه جشنواره هاست خیلی سریع فرو خواهد نشست و تغییر خواهد کرد. در واقع، بدون سکانس های بصری ای که با دقت ساخته شده و حاوی معانی درونی ست، سینما غیرممکن است.
سینمای تجاری موفق شد مدرسه ی خوبی برای فیلمبردارانی فراهم کند که با سبکی زیبا و پر زرق و برق کار می کنند.
اینگونه بود که دگما 5 توسط لارس فون تریه متولد شد، این یک سبک شبه مستند است. اخیرن در رومانی فیلم هایی از این دست ساخته شده است. به عنوان مثال فیلم معروف "9 روز و 9 هفته" هیچ پایان واقعی ندارد، ناگهان متوقف می شود. این یک نوع سبک است.
به اعتقاد من هنر، آئینه ی روح است کسانی که سعی به تصویر کشیدن هرگونه زشتی دارند با مقدسات معامله می کنند.
عشق را هم می توان با داستان رومئو ژولیت نشان داد و هم می توان سینما را به فاحشه خانه ای برای کسب درآمد بیشتر تبدیل کرد.
این مثال را اغلب برای شاگردانم میآورم تا توضیح دهم که ارزشهای مردم کجاست. میل به کسب درآمد خیلی ها را فاسد کرده است، اما سینما باید به حیات خود ادامه دهد.
النا رینگو: ابتذال در زندگی و سینما زیاد است.
کنستانتین لوپوشانسکی: ابتذال زیادی وجود دارد. اما انسان برای خدمت فداکارانه و ایثارگرانه به هنر، باید اراده ای قوی برای این کار نشان دهد.
افرادی که هنر خود را به منبع درآمدزائی اختصاص داده اند می گویند که همیشه اینطور بوده است و در طی تاریخ همیشه این دوک ها و مقامات و متمولین بوده اند که کارهای هنری و نقاشی سفارش داده اند. این درست است، اما هنرمندان بزرگ بر این هنرفروشی غلبه کردند تا به مقام یک نابغه صعود کنند.
بسیار ناراحت کننده است که می بینم هنرمند روح ابدی خود را به ثمن بخس می فروشد.
در مورد سریال های تلویزیونی، موضوع کاملن متفاوت است، آنها معمولن شامل نظارت و کمیسیون و مقررات سختی هستند و اگر فیلمساز خود را تابع کمیسیون نکند، دیگر استخدام نخواهد شد، اجازه ی فیلمبرداری نخواهد داشت و بودجه اش قطع خواهد شد. اما نمی توان بدون فداکاری به هنر خدمت کرد. تارکوفسکی به ما گفت و در سخنرانیهایش نوشت که فیلم، قبل از همه یک کردار اخلاقی است و هر چیز دیگری فرعی است.
تارکوفسکی می گفت: «از خلق شاهکارها نترسید!» این فراخوان استاد ساده و واضح بود. اگر فیلمساز حس نکند که به سمت خلق شاهکارش می رود خود را در موقعیت اشتباهی قرار داده است. شاید او موفق به خلق شاهکار نشود اما حداقل باید این امر را هدف خود قرار دهد.
النا رینگو: میتوانید کمی در مورد مکان استاکر توضیح دهید .
کنستانتین لوپوشانسکی: من در تابستان 1977 سه ماه را در آن مکان گذراندم. در آن زمان فیلمبردار، گئورگی رربرگ بود که در موسسه ی ما نیز تدریس می کرد. اولین فیلمبردار من نیز دستیار رربرگ بود.
مکان فیلم استاکر بسیار خاص، زیبا و مرموز است.
با وجودی که ذات الریه ی شدیدی داشتم امکان نداشت به آنجا نروم و این شانس کارآموزی بی نظیر را از دست بدهم.
این منطقه یک ایستگاه برق واقع در یک ویرانه است و آب زرد رنگی در آن در جریان است که احتمالن سمی است.
در آن زمان صحنه معروف دیگری فیلمبرداری شد - پانوراما با تعدادی اشیاء شناور و صفحه ای از یک تقویم که آندری تارکوفسکی خود آن را روی آب قرار داد. آن صفحه ی 29 دسامبر تقویم بود، تاریخی که تارکوفسکی در آن درگذشت. خودش آن صفحه ی تقویم را انتخاب کرده بود. از کجا می دانست در همان روز خواهد مُرد؟
تارکوفسکی طراحی قسمت هائی از فیلم را به من سپرد و با اینکه در نهایت استفاده ی چندانی از آنها نبرد ولی همان پایه و اساس رابطه ی آینده ی ما شد.
پس از آن به خانه ی او رفتم و آثارم را نشانش دادم و او هم در مورد روند تحصیلاتم و روابط شخصی ام به من توصیه هائی کرد.
هنوز وقتی به مسکو میروم، در هتل Mosfilm اقامت میکنم، که در کنار همان خانهای است که آندری آرسنیویچ در آن زندگی میکرد. هر بار که به آن نزدیک می شوم احساس نوستالژی می کنم.
روی این خانه پلاکی نصب شده و ورودی بعدی ورودی هتل است. وقتی وارد آن می شوم دو پرتره می بینم. از امیل لوتیانو، که سرپرست آموزش سینمائی من بود و آندری آرسنیویچ تارکوفسکی که استاد دوم من بود، بنابراین هر بار به آنجا می روم به من یادآوری می شود که از کجا آمده ام و چه چیزهایی را باید به خاطر بسپارم.
النا رینگو: امیل لوتیانو کارگردان برجسته سینما نیز هست.
کنستانتین لوپوشانسکی:او استادی خوب و فردی بسیار سخاوتمند بود
وقتی قرار بود برای دستیاری پیش تارکوفسکی بروم او می توانست اجازه ندهد چرا که خودش هم فیلمساز بود و اصلن مرسوم نبود کسی شاگردش را پیش کارگردان دیگری بفرستد اما من پیش او رفتم و صمیمانه گفتم که تارکوفسکی من را برای کار در استاکر می خواهد و من می خواهم بروم. او گفت فوق العاده است، دنیای سینمائی او به تو نزدیک تر است، لطفن برو. هر استادی نمی تواند چنین سخاوتی به خرج دهد. من دانشجویانی را می شناسم که اساتیدشان اجازه رفتن نزد دیگر کارگردان ها را به آنها ندادند ولی لوتیانو از من حمایت کرد.
او خیلی خوب تدریس کرد، حرفه ی ما را به ما یاد داد و سپس این انتخاب را برایمان قائل شد که به کدام سمت برویم. تارکوفسکی به دنیای من نزدیک تر بود.
این دوره های سینمائی در آن زمان بی نظیر بود، ما اساتید بزرگی داشتیم. آن سالها از صبح تا شب فیلم های خارجی را تماشا میکردیم ولی مهم این بود که بهترین اساتید در آنجا تدریس می کردند، کارگردانی فیلم توسط تارکوفسکی، کونچالوفسکی، یوسلیانی و شپیتکو تدریس می شد و ما با بهترین شکل هنر تغذیه می شدیم.
النا رینگو: در فیلم های تارکوفسکی می توانید ببینید که او فردی بسیار تحصیل کرده بوده است، چیزهای زیادی می دانست، تحصیلات موسیقی و هنری داشت. امروزه بسیاری از فیلمسازان از صنعت تبلیغات به سینما می آیند و متاسفانه آنتونیونی یا برگمان تماشا نمی کنند.
کنستانتین لوپوشانسکی: همیشه افرادی بودند که حرفه ما را جدی نمی گرفتند. در آن زمان افرادی هم بودند که از طریق ارتباطات وارد سینما می شدند.
اکنون بیشتر و بیشتر افرادی که بیشتر به منافع مالی فکر می کنند به سینما می آیند. اما نمی توان شهوت خلاقیت واقعی را در هنرمند از بین برد. ندائی درونی در طبیعت وجود دارد که به هنرمند می گوید چه چیزی واقعی است و چه چیزی غیر واقعی.
النا رینگو: متأسفانه افرادی که می دانند هنر واقعی چیست محبوبیت کمتری پیدا می کنند.
کنستانتین لوپوشانسکی: این روح زمانه ی ماست. جامعه اینگونه جهت گیری می کند و قدرت تلاش می کند هنر را دستکاری کند.
النا رینگو: شما کار خود را در اتحاد جماهیر شوروی آغاز کردید، زمانی که سانسور و مواردی از این دست وجود داشت. با این وجود شما توانستید فیلم های مهمی خلق کنید. الان کار کردن راحت تر شده است؟
کنستانتین لوپوشانسکی: نه، آسان تر نیست و هرگز آسان تر نخواهد بود. اینطور که جامعه همیشه با هنرمند مخالف است، یک درگیری ابدی وجود دارد. زیرا جامعه به دلایل عینی از بسیاری جهات به ویژه از جهت رشد معنوی از هنرمندان پایین تر است. البته که نه همه ی جامعه، بلکه اکثریت آن، که سعی می کنند هنرمند را تا سطح خود پایین بیاورند. و هنرمند سعی می کند مردم را تا سطح خودش بالا ببرد. و این تعارضی ست که وجود دارد.
النا رینگو: شاید بتوانید چند کلمه در مورد هنرجویان خود بگویید.
کنستانتین لوپوشانسکی: نسل جدید، گرایش های جدید دارند. برخی از مردم می گویند، شما رویکردهای جدید را درک نمی کنید. در دانشکده ی تولید، دانشجویانی هستند که بیشتر از پول صحبت می کنند و علاقه ای به هنر و فیلم ندارند. آنها فقط فیلم هایی را تماشا می کنند که به علایق آنها پاسخ می دهد. از طرفی آن هنرجویانی که من انتخاب کردم علاقهمند به خلق آثار هنری هستند و چیز دیگری نمیخواهند. آنها می خواهند هنر خود را خلق کنند، گاهی بهتر، گاهی بدتر، گاهی اوقات کمی ساده لوحانه، اما خودشان هستند، چون درک می کنند هنر تجلی گاه روح آنهاست.
نویسنده: النا رینگو
https://teater.ir/news/59109