فیلم رُل که یک تمثیل فلسفی‌ست در شکل دهی به داستان خود.
چارسو پرس: داستان فیلم در سال 1919 ( در دوران   معروف به وحشت سرخ) و در سیبری آغاز می شود.  نیکلای یِولاخوف یک بازیگر جوان با استعداد است که همراه با ارتش سفید از ایستگاهی به ایستگاه دیگر سرگردان است و سعی دارد از دست ارتش سرخ فرار کند. سرانجام سرخ ها موفق می‌شوند قطار یولاخوف را متوقف کنند و با جدا کردن نظامیان و غیر نظامیان، قصد تیراندازی به افسران را دارند.

فرمانده ارتش سرخ، پلوتنیکوف که در بین دستگیرشدگان قدم می‌زند و تعیین می‌کند چه کسی باید بمیرد و چه کسی زنده بماند از دیدن یِولاخوف که بسیار به خودش شباهت دارد، یکه می‌خورد.
در همین حین سواره نظام سفید به ایستگاه نفوذ کرده و پلوتنیکوف کشته می‌شود  و یولاخوف نیز می‌گریزد.
او که به عنوان یک بازیگر به زیباشناسی سمبلیستی اعتقاد دارد؛ می داند که عالی ترین شکل بازیگری بازی در یک نقش کاملن واقعی ست.



پس فکری به ذهن یولاخوف می‌رسد و فرصت را غنیمت شمرده و شروع به جمع آوری مطالبی درباره ی فرمانده ی شهیر ارتش سرخ، پلوتنیکوف می کند.
یولاخوف با کمک قاچاقچیان از مرز به فنلاند رفته و از آن لحظه در نقش پلوتنیکوف فرو می رود.
استعداد بازیگری او باعث می شود که حتا دوستان نزدیکش او را نشناسند و متقاعد شوند کسی که در برابرشان ایستاده یک فرمانده ی افسانه ای ست که با یک زخم ترسناک از مرگ گریخته و تا حدی نیز حافظه اش را از دست داده است.

یولاخوف بیشتر و بیشتر در دنیای قهرمان خود غرق می شود و مصمم است نمایشنامه ی زندگی فرد دیگری را تا پایان بازی کند. پایان تراژیکی که خیلی زود فرا خواهد رسید.



فیلم رُل که یک تمثیل فلسفی‌ست در شکل دهی به داستان خود، فیلم بسیار پیچیده‌ای است. این تصویر بازیگری است که هیچ بیننده و مخاطبی ندارد. درواقع ورود یولاخوف به روح شخصی دیگر، هم جنبه ی عظیم عرفانی دارد و هم کنایه‌ای است به تاریخ روسیه. دوگانه‌ای که در زندگی یولاخوف هست همان دوگانه ی شومی‌ست که در داخل روسیه نیز حاکم است و موجب جنگی خونین می شود که از دل آن هیولائی تازه آشکار می‌گردد.



این فیلم در جشنواره‌های داخلی روسیه درخشید و جایزه‌ی نیکا را برای بهترین فیلمنامه بدست آورد و در جشنواره فیلم سن‌پترزبورگ نیز جایزه بزرگ جشنواره و جایزه بهترین فیلم را از آن خود نمود.