دنیس ویلنوو به عنوان کارگردان دقیقاً به خاطر زبان سینمایی‌اش شناخته می‌شود که نه با دیالوگ، بلکه با تصاویر بصری با مخاطب صحبت می‌کند. این به بهترین وجه در Arrival و Blade Runner 2049 دیده می‌شود، که در آن زیبایی‌شناسی تمام صحنه‌ها مهم‌ترین اهرم تأثیر بر لحن داستان است. در عین حال، ویلنوو سعی می‌کند داستان‌نویس خوبی هم باشد. در نتیجه «تلماسه: قسمت دوم» با یک ویلنوو عالی در صندلی کارگردانی به دنبال توسعه ایدئولوژیک قسمت اول در همه جهات است.
چارسو پرس: قسمت دوم «Dune» مانند یک ساعت شنی بزرگ است؛ این یعنی شما می‌توانید بدون توقف برای مدت طولانی آن را تماشا کنید که دانه به دانه زمان شما را جذب می‌کند و هرگز از دیدنش پشیمان نمی‌شوید. در یک جمله «تلماسه: قسمت دوم» فیلمی است که شایسته حضور در سینماست. و نه هر سینما، بلکه بهترین سینمای ممکن با صفحه نمایش بزرگ برای بهترین برداشت‌های بصری و بهترین بلندگوهای ممکن برای شنیدن صداهای جادویی. این یک دستاورد مطلق در عرصه سینمای علمی‌تخیلی است، جلوتر از «جنگ ستارگان» و بقیه رقبا، پر از تصاویر زیبا، بازی‌های عالی، موسیقی شگفت‌انگیز، صحنه‌های پر از تعلیق و احساسات کامل. در ادامه با نقد فیلم Dune: Part Two همراه ویجیاتو باشید؛ ما در بررسی خود به شما خواهیم گفت که این فیلم چگونه ساخته شده است.



هنگامی که قسمت اول «تل ماسه» در گرماگرم یک بیماری همه‌گیر به پرده‌های سینما رسید، بینندگان بلافاصله به دو اردوگاه تقسیم شدند. (چیزی که اغلب برای فیلم‌هایی در این مقیاس اتفاق می‌افتد) در نگاه دسته اول مخاطبان، فیلم دنیس ویلنوو بر تخت خالی «ارباب حلقه‌ها» نشسته بود و از آن به عنوان رویداد فانتزی اصلی حداقل یک دهه اخیر یاد می‌شد. و نمایندگان دسته دوم، اگرچه جهان سه بعدی و مؤلفه هنری این بلاک‌باستر را ستودند، اما ناامیدانه از شخصیت‌های تک بعدی و داستان گاهی خسته‌کننده آن انتقاد کردند (خود من نیز در این دسته بودم).
اکنون سه سال بعد، ویلنوو در دنباله مورد انتظار به سیاره آراکیس بازگشته و اردوگاه طرفداران و مخالفان «Dune» به یک کلان شهر واحد شاد تبدیل شده که در مرکز آن مجسمه‌ای طلایی از کارگردانی بینا قرار دارد. این یعنی «تلماسه: قسمت دوم» توانست شک‌ مخاطبان و منتقدان را شرمنده کند و با دنباله استاندارد «امپراتوری ضربه می‌زند» جنگ‌ستارگان یا از اساس با ارباب حلقه‌ها مقایسه شود. این یعنی قسمت دوم Dune دنباله‌ای است که در آن به‌جای فیلمی پر از ارجاعات بی ارزش، یک حماسه فضایی تقریباً تک رنگ و آوانگارد دریافت می‌کنیم.



اما پیش از بررسی فیلم باید به این نکته اشاره کنیم که از زمان اولین رمان فرانک هربرت در سال 1965، تلماسه به طور غیر قابل حذفی بر چشم انداز گونه علمی‌تخیلی تأثیر گذاشته است. این اثر ابتدا روی کاغذ، به ستونی از ژانر مورد علاقه مخاطبان تبدیل شد که توانست با تمرکز بر شخصیت مبهم پل آتریدس داستانی را شکل دهد که در تعادل بین محیط‌زیست‌گرایی، حماسه و انتقاد اجتماعی و سیاسی قرار دارد. سپس تلماسه اثر خود را در سینما به جای گذاشت، ابتدا به طور غیرمستقیم با جنگ ستارگان (که منبع الهام آشکاری برای آن بود)، سپس با اقتباس ناموفق آلخاندرو خودوروفسکی (که در فیلم تپه شنی خودوروفسکی گفته شد) و در نهایت با فیلمی به کارگردانی دیوید لینچ که یک شکست تجاری بزرگ بود.

در نتیجه دنیس ویلنوو پس از مدت‌ها انتظار، فرنچایز تلماسه را دوباره راه‌اندازی کرد، ابتدا با Dune و سپس با دنباله آن تحت عنوان «تلماسه: قسمت دوم». پروژه‌ای جاه طلبانه و رادیکال، که در زمانی از راه رسید که بین کاهش تماشاگران به دلیل بیماری کووید و بحران تمام عیار فیلم‌های کمیک، هالیوود به شدت به فرنچایزهایی نیاز داشت که بتواند مخاطبان را دوباره به سینما جذب کند. اما اکنون دنباله تلماسه اثری است که سطح فیلم‌های بلاک‌باستر هالیوود را بالا می‌برد. دنیس ویلنوو فارغ از نیاز به پایه‌گذاری اسطوره‌های پیچیده جهان فرانک هربرت، سطح تولید و سطح تمرکز روی فیلمنامه را بیشتر می‌کند و به فصل دوم تلماسه، با شکوهِ یک حماسه علمی تخیلی زندگی می‌بخشد.



البته فیلمساز کانادایی این کار را با وفادار ماندن تا حد زیادی به رمان انجام می‌دهد، پس شخصیت‌های زن را بیش از پیش برجسته می‌کند و مهم‌تر از همه با ایجاد بهترین ساختمان جهانی ممکن برای یک بلاک‌باستر معاصر به سمت قصه‌گویی بصری در حالتی صامت پیش می‌رود. اثری چشمگیر که با انتخاب مناسب لوکیشن‌ها و جزئیات صحنه نگاری دقیق و همچنین به لطف موسیقی غم انگیز هنس زیمر و ترکیب صدای فوق‌العاده به یک تجربه سینمایی در بالاترین سطح، در تعادل کامل بین ماجراجویی، اکشن و درک احساسات گوناگون تبدیل می‌شود.
شایان ذکر است که ویلنوو یک آداپتور ایده آل است. مانند قسمت اول، کارگردان تمام قوس‌های داستانی و خطوط غیرضروری شخصیت‌های فرعی کتاب را از ادامه داستان حذف می‌کند و توجه مخاطب را فقط به شخصیت‌های اصلی و خود آنتاگونیست‌ها معطوف می‌کند. این یعنی اساسا داستان تلماسه دوم کاملاً خطی است و رویدادها دقیقاً از جایی شروع می‌شوند که قسمت اول به پایان رسید.



در واقع هم سرعت و هم حال و هوای فیلم تغییر کرده است. این یعنی اکشن بیشتری وجود دارد، طنز غیرمنتظره‌ای در دیالوگ‌ها ظاهر شده است، و بین پیچش‌های داستانی بزرگ به سختی وقت دارید که یک دم و بازدم ساده کنید. اگر قسمت اول توسط بسیاری به دلیل کندی عمدی‌اش مورد انتقاد قرار گرفت، پس دنباله آن را با پویایی دیوانه کننده از همان صحنه اول جبران می‌کند. در نتیجه با دیدن این دنباله متوجه می‌شوید که تماشای چینش سه ساعته قطعات در فیلم اول تلماسه بدون فایده نبوده است.

اما خلاصه داستان قسمت دوم گویای این است که قصه به معنای واقعی کلمه چند ساعت پس از پایان قسمت اول، مخاطب را جذب ادامه داستان می‌کند؛ این یعنی پل آتریدس (تیموتی شالامی) و مادرش لیدی جسیکا (ربکا فرگوسن) که در جهنم کودتای نظامی که توسط هارکونن‌های خیانتکار اجرا شد از مرگ فرار کردند، اکنون به بیابان‌های شنی و مردم آن مکان پناه آورده‌اند. در نتیجه پل آتریدس و مادرش از طریق بیابان به یکی از سکونتگاه‌های فریمن‌ها (ساکنان بومی سیاره آراکیس) می‌رسند و همراه با گروهی از جنگجویان به رهبری استیلگار (خاویر باردم) به دنبال ادامه مسیر خود هستند. این یعنی ماه‌ها آزمایش در انتظار قهرمانان داستان است.



بنابراین، مبارزه برای فرصت پذیرفته شدن توسط مردم بی‌اعتماد، یادگیری زنده ماندن در تپه‌های شنی، نیاز به انتخاب بین وظیفه و احساسات تنها باعث تقویت پل و جسیکا در مسیر رسیدن به اهداف‌شان می‌شود. پل در ابتدا سرنوشت پیرامون خود را رد می‌کند و به سادگی سعی دارد در میان فریمن‌ها زندگی کند و به آنها در مبارزه با هارکونن‌ها کمک کند و به انتقام احتمالی برای قتل پدرش، دوک لتو (اسکار آیزاک) نیز فکر می‌کند. جسیکا نیز بلافاصله تبدیل به یک مادر روحانی می‌شود، فردی مذهبی با توانایی‌های مافوق بشری و هدفی روشن که یک مسیحای خاص یا مرحله بعدی تکامل را دنبال می‌کند.

قسمت اول Dune به طور قاطع بینندگان ناآشنا با کتاب‌های فرانگ هربرت را به سمت اقیانوسی از نام‌ها، مکان‌های جغرافیایی و اصطلاحات خاص پرتاب کرد. خب مشکل درک سخت این داده‌ها تا حدی با توضیحات کوچک در دیالوگ‌ها و نمایش عنوان مکان‌ها جبران می‌شد، اما با این حال، تماشای فیلم بدون آماده سازی قبلی برای اکثر مخاطبان گاهی دردناک بود. اکنون در قسمت دوم، ویلنوو روی اشتباهات فیلم اول کار کرده و با دقت یک نمایش بصری بهتر را برای درک مخاطب تولید کرده است. برای مثال کارگردان ویژگی‌های زندگی فریمن‌ها، فراز و نشیب‌های سیاست امپراتوری و مکان‌های به یاد ماندنی جدید را به گونه‌ای قابل لمس‌تر به نمایش گذاشته است.



هرچند درست است اگر بگوییم، ده‌ها شخصیت دیگر به روایت داستان اضافه شده‌اند که تنها برای چند دقیقه ظاهر می‌شوند، متنی پرشکوه ارائه می‌دهند و تا فصل بعدی داستان ناپدید می‌شوند. البته این شخصیت‌ها مطمئنا نقش مهمی در دنباله آینده خواهند داشت، اما در حال حاضر به سادگی مانند خورشید پشت ابر در حافظه مخاطب گم می‌شوند. با این حال، برخی از سردرگمی‌های روایت تا پایان پرده دوم فیلم از بین می‌رود، زمانی که مخاطرات از قبل قرار گرفته‌اند و رویدادها به سرعت در راه رسیدن به یک پایان حماسی سرعت می‌گیرند.
به طور کلی قسمت دوم تلماسه دنیس ویلنوو با شکوه روایت حماسی را که در نسخه قبلی خود ایجاد شده است ادامه می‌دهد و اثر خود را به عنوان یک معجون دیداری و شنیداری که ژانر علمی تخیلی را ارتقا می‌بخشد، تثبیت می‌کند. این دنباله نه تنها داستان را با عمق قانع‌کننده جلو می‌برد، بلکه قسمت اول را نیز تقویت می‌کند و این دو را به داستانی منسجم و بزرگ تبدیل می‌کند که برای اکثر مخاطبان ماجرایی مجذوب‌کننده می‌شود.



اما هسته اصلی این فیلم آن است که ما با یک شاهکار صوتی و تصویری روبرو هستیم که به معنای واقعی کلمه سینمای ناب است. این حرف یعنی دقت کار انجام شده توسط مهندسان تولید صدای فیلم یعنی مارک مانگینی و تئو گرین بی‌نهایت شگفت‌انگیز است. در واقع شما می‌خواهید نه تنها Dune را تماشا کنید، بلکه دوباره به آن گوش دهید و از هر صدای باورنکردنی جدید لذت ببرید. و البته جنبه بصری قسمت دوم استاندارد جدیدی برای این ژانر است.
به همین دلیل است که می‌گویم سرمایه اصلی فیلم زیبایی شناسی آن است. زیبایی شناسی که باعث می‌شود دنباله Dune نه تنها یکی از مهم ترین فیلم‌های سال، بلکه شاید یکی از مهم ترین فیلم‌های این نسل باشد. برای مثال صحنه سیاه و سفید و سورئال مبارزه گلادیاتوری شخصیت شرور فید روثا به تنهایی باعث می‌شود که یک خوره واقعی سینما از خوشحالی سرش را دو دستی بچسبد!



گرگ فریزر فیلمبردار، که به شایستگی برنده اسکار بهترین فیلمبرداری برای اولین قسمت Dune شد، در این دنباله از کار خودش در قسمت قبل پیشی گرفته است. نماهای فوق عریض که شخصیت‌ها را به دانه‌های شن تبدیل می‌کنند، با جزئیات باورنکردنی در تمام فیلم پراکنده شده‌اند، نماهای ردیابی طولانی فریمن‌ها در حال فتح صحرا و قاب‌های شاهکار سیاه و سفید، همه اوج کار تیم تولید را نشان می‌دهند. فریزر در تاکید بر تفاوت‌های ظریف و با شکوه در شکل دادن به مقیاس ماهر است. بنابراین به نظر روشن است که رویکرد فیلمبرداری دنباله تلماسه به نسبت قسمت اول تغییر کرده است، و این یعنی قسمت دوم زیبایی دو چندانی دارد. دیگر خبر از صحنه‌های کسل‌کننده نیست که صرفاً اطلاعات را منتقل می‌کنند، اکنون صحنه‌هایی زیبا با دراماتورژی خاص خود ساخته شده‌اند.
بنابراین، تماشای زیبایی بصری Dune: Part Two چیزی جز نفس گیر نیست. ویلنوو، در کنار گرگ فریزر، یک بوم سینمایی را می‌سازد که هم وسیع و هم پیچیده است. زیبایی متروک آراکیس، دالان‌های مجلل امپراتوری، و شدت بی‌نظیر زندگی صحرایی فریمن‌ها با توجه دقیق به جزئیات ارائه شده است که بینندگان را کاملاً در دنیای Dune غرق می‌کند. هر فریم گواهی بر هنر و دیدگاهی است که برای تحقق بخشیدن به جهان فرانک هربرت انجام شده است، با جلوه‌های بصری فیلم که مرزهای امکان‌پذیری روی پرده را جابجا می‌کنند.



اما همان‌طور که پیش از این گفتم تکمیل کننده عظمت بصری قسمت دوم تلماسه در عملکرد صوتی قدرتمند فیلم است. موسیقی هانس زیمر یک کلاس درس استادانه در آهنگسازی فیلم است که ارکستراسیون سنتی را با مناظر صوتی نوآورانه ترکیب می‌کند. این موسیقی متنی است که ادغام فرهنگ‌های مختلف در قلب Dune را منعکس می‌کند. در نتیجه موسیقی هر صحنه را از نظر بار احساسی بالا می‌برد و لایه‌هایی از احساسات و تنش را اضافه می‌کند و مقیاس حماسی و درام شخصی داستان را کاملاً در بر می‌گیرد.
در این میان کارگردانی ویلنوو، بدون اغراق، نقطه اوج باشکوهی از عناصر تاثیرگذار فیلم است. او به طرز ماهرانه‌ای بین حماسه و صمیمیت تعادل برقرار می‌کند و اطمینان می‌دهد که درام انسانی در قلب Dune: Part Two هرگز در میان تماشای نمایش زیبایی‌های بصری گم نمی‌شود. دیدگاه او برای فیلم Dune در عظمت و نمایش جزئیات خلاصه شده است و قسمت دوم گواهی بر توانایی او در تبدیل روایت‌های پیچیده به سینمای جذاب است.



در این مدل رویکرد فیلمسازی دنی ویلنوو، مدت زمان طولانی فیلم اگرچه قابل توجه است، اما ضروری است. ولی چرا؟ چون این امکان را برای توسعه شخصیت‌های متعدد و طرح پیچیده بدون احساس عجله یا ناقص بودن فراهم می‌کند. پس این زمان نزدیک سه ساعت فیلم باعث می‌شود که مخاطب به طور کامل درگیر سفر پل آتریدس و سرنوشت آراکیس باشد. بنابراین نظر من آن است که Dune: Part Two تجربه فیلم اول را تقویت و غنی می‌کند و به وضوح نشان می‌دهد که قرار است این دو بخش به عنوان یک کُل دیده شوند.

در نتیجه ویلنوو فقط از رمان هربرت اقتباس نکرده است. او آن را گسترش داده، و لایه‌هایی از معنا و احساسات را اضافه کرده است که برای مخاطبان معاصر قابل درک می‌شود و در عین حال به منبع نیز تا حد توان وفادار می‌ماند. اما کماکان Dune: Part Two مظهر یک تجربه سینمایی است. این فیلمی است که نه تنها برای تماشای بصری و شنیداری، بلکه برای اجراهای باورنکردنی، عمق داستان سرایی و کارگردانی رویایی ویلنوو، نیازمند نمایش در بزرگترین صفحه ممکن با بهترین سیستم صوتی و آکوستیک ممکن است.



البته جدای از بخش فنی، باید به اجرا‌های تیم بازیگری نیز اشاره داشت که نقش مهمی در این دنباله ایفا می‌کنند. در مرکز Dune: Part Two، پل آتریدیس با اجرای تیموتی شالامی قرار دارد که رهبری او در حین هدایت سیاست‌های پیچیده آراکیس و انتظاراتی که از او می‌شود مورد آزمایش قرار می‌گیرد. با چنین محتوایی شالامی جوان نمایشی را ارائه می‌دهد که هم ظریف و هم قدرتمند است و تبدیل شدن پل را از مرد جوانی که سرنوشتش را بر دوش گرفته به خوبی نمایش می‌دهد. شیمی او با زندایا، بازیگر نقش چانی هم نکته‌ای دیگر در بخش مثبت فیلم است. بازی زندایا با شدت اجرای شالامی مطابقت دارد و به شخصیت او قدرت و عمق بهتری می‌بخشد که این خود صحنه‌های مشترک آنها را به یکی از جذاب ترین سکانس‌های فیلم تبدیل می‌کند.

نقش دیو باتیستا نیز هرچند بازهم کوتاه است، اما بازی او فقدان باورنکردنی قدرت را در این شخصیت نشان می‌دهد و لایه‌ای از تراژدی را به او اضافه می‌کند که هم شگفت‌انگیز و هم تکان‌دهنده است. بانو جسیکا با بازی ربکا فرگوسن نیز یک شخصیت مهم در این قسمت است که در دستکاری و بقای شخصیت‌های پیرامونی خود عنصری مهم است. و البته ربکا فرگوسن نیز ترکیبی از آسیب پذیری و پولادین بودن شخصیت را به نمایش می‌گذارد که تماشای آن مسحورکننده است.



اما آستین باتلر با ایفای نقش فید روثا به عنوان یک عنصر شرورانه عالی ظاهر می‌شود. جذابیت و تهدید او مخاطب را بهتر به فیلم جذب می‌کند و شخصیت او نقطه مقابلی به معدیب یا همان پل با بازی شالامی ارائه می‌دهد. اما باید اشاره کرد که حتی نقش کوتاه کریستوفر واکن در قامت پادشاه نیز درخور توجه است. شخصیتی پر از تهدیدات وحشیانه که واکن با اجرای خوبش عمقی دلخراش به آن بخشیده و بر جاه طلبی بی رحمانه او تأکید می‌کند.
خب با همه این تفاسیر هنوز هم می‌توان به خاطر فیلمنامه ایرادی از فیلم پیدا کرد؛ برای مثال وقایع کلیدی در اینجا با خطوط بسیار گسترده به تصویر کشیده شده‌اند و تشخیص ارتباط بین آنها همیشه آسان نیست. برخی از شخصیت‌ها، مانند آنتاگونیست اصلی فید روثا، خیلی سریع معرفی می‌شوند که ما نمی‌توانیم روانشناسی یا انگیزه آنها را به خوبی درک کنیم. اما در واقع چنین گستردگی و سرعتی مشخصه ژانر حماسی است که Dune به دنبال آن است. قهرمان این حماسه یکپارچه و تزلزل ناپذیر است، بنابراین زندگی روزمره و حرکات ظریف روح او برای ما مورد تأکید قرار نمی‌گیرد، و این کارهای بزرگ این شخصیت است که بسیار مهمتر هستند. در این گونه آثار، زندگی انسان در سیری از یک رویداد بزرگ به رویداد دیگر به نقطه اوج مورد نظر دست می‌یابد.

البته، «تلماسه» اولین فیلم حماسی درباره یک «کهکشان دور» نیست که چنین رویکردی را دنبال کرده؛ از دهه 1970، مقایسه با «جنگ ستارگان» که هنوز ادامه دارد، برای این داستان اجتناب ناپذیر بوده است. اما پروژه ویلنوو به دنبال این نیست که قهرمان داستان را به یک قهرمان در شنل سفید تبدیل کند. صادقانه بگویم، پل آتریدس آنقدرها هم آدم خوبی نیست. او مایل است برای انتقام و قدرت دست به کار شود، مایل به سازش با شر است، اما ما هنوز به دنبال او هستیم. نه به این دلیل که او مظهر خوبیست، بلکه به این دلیل که دیگران حتی بدتر از او هستند. و چنین نگاه بزرگسالانه‌ای به پدیده قهرمان، چیزی است که تلماسه ویلنوو را از سایر نمایندگان این ژانر متمایز می‌کند.



در پایان باید گفت: دنیس ویلنوو به عنوان کارگردان دقیقاً به خاطر زبان سینمایی‌اش شناخته می‌شود که نه با دیالوگ، بلکه با تصاویر بصری با مخاطب صحبت می‌کند. این به بهترین وجه در Arrival و Blade Runner 2049 دیده می‌شود، که در آن زیبایی‌شناسی تمام صحنه‌ها مهم‌ترین اهرم تأثیر بر لحن داستان است. در عین حال، ویلنوو سعی می‌کند داستان‌نویس خوبی هم باشد. در نتیجه «تلماسه: قسمت دوم» با یک ویلنوو عالی در صندلی کارگردانی به دنبال توسعه ایدئولوژیک قسمت اول در همه جهات است.

اما ویلنوو و تیمش برای اینکه بتوانند رمان‌های سخت فرانک هربرت را به داستانی سینمایی بدل کنند مجبور به ایجاد تغییرات در اصل منبع به سود فیلمنامه شده‌اند. و این عمل تأثیر بزرگی بر اخلاقیات و مؤلفه ایدئولوژیک طرح کتاب داشته است. این یعنی تلماسه، به عنوان یک اثر داستانی، همواره بر مسائل زیست محیطی تاکید زیادی داشته است. اما فیلم به سختی روی آنها تمرکز می‌کند. در عوض، ویلنوو و جان اسپایتز (فیلمنامه نویس)، مسائل مربوط به فمینیسم، مادرسالاری و تأثیر مذهبی بر آگاهی مردم را مطرح می‌کنند. و آنها این کار را دقیقاً به سبک ویلنوو انجام می‌دهند.



این بدان معنی است که عملکرد شخصیت‌ها و زیبایی نفس گیر آراکیس در اینجا بلندتر از کلمات صحبت می‌کند. پس برای علاقه مندان به سینما، تماشای Dune: Part Two یک لذت واقعی خواهد بود، زیرا فیلم فوق‌العاده جذاب به نظر می‌رسد. ویلنوو مینیمالیسم زیباشناختی را که ممکن است فقط چند شیء و شبح در کادر وجود داشته باشد، با ترحمی که در خور سطح اقتباس سینمایی ارباب حلقه‌ها است (شاید حتی در برخی لحظات از آن پیشی بگیرد) ترکیب می‌کند. ژانر اپرای فضایی این روزها اغلب چیز برجسته‌ای به ما نمی‌دهد، اما «تلماسه» به عنوان یک اثر هنری قطعا شایسته اقتباسی شایسته است. و فیلم Dune: Part Two آن اقتباس ارزشمند است.

اکنون تنها چیزی که باقی مانده این است که منتظر Dune: Messiah باشیم که در آن ویلنوو رمان دوم هربرت را اقتباس خواهد کرد. با در نظر گرفتن وقایع منبع، قطعا لحظات زیادی در صفحه بزرگ IMAX وجود خواهد داشت که ارزش لذت بردن را داشته باشد. اما تا آن زمان باید بدانید که اگر قسمت اول Dune را دوست داشتید، بدون هیچ حرفی به پای تماشای قسمت دوم بنشینید. اما اگر نه، پس باز هم این دنباله ارزش دارد که به کار ویلنوو فرصت دوباره‌ای برای دیده شدن بدهیم. این یک فیلم منحصر به فرد از بسیاری جهات است که تقریباً تمام کاستی‌های آن با ظاهر خیره‌کننده آراکیس روی پرده فراموش می‌شود.


منبع: ویجیاتو