ما در بررسی سریال «فالآوت» این نکته را واکاوی خواهیم که آیا سازندگان این اثر موفق به ایجاد پروژهای شدهاند که هم طرفداران منبع اصلی بازی و هم بینندگان عادی را خوشحال کند یا خیر؟!
چارسو پرس: پس از مدتها انتظار مجموعه علمیتخیلی پسا آخرالزمانی Fallout (فالآوت) در پلتفرم «آمازون پرایم» منتشر شد. داستان این سریال هشت اپیزودی بر اساس مجموعه بازیهای ویدئویی نقش آفرینی به همین نام نوشته شده و توسعه این پروژه امیدوار کننده توسط گردانندگان سریال موفق «Westworld» یعنی لیزا جوی و جاناتان نولان انجام شده است. اکنون ما در بررسی خود این نکته را واکاوی خواهیم که آیا سازندگان این اثر موفق به ایجاد پروژهای شدهاند که هم طرفداران منبع اصلی بازی و هم بینندگان عادی را خوشحال کند یا خیر؟!
اقتباسهای بلند سینمایی و تلویزیونی از بازیها مدتهاست که برای هالیوود تبدیل به یک سرگرمی مناسب شده است. اکنون هر غول بزرگ استودیویی سعی میکند قطعه بزرگتری را از میز ربوده و به معنای واقعی کلمه با رقبای خود در میدان نبرد مبارزه میکند تا حقوق طولانی اقتباس سینمایی از یک بازی خاص در مقیاس بزرگ یا کوچک را به دست آورد. اکنون نوبت به آمازون و اقتباس از فالآوت رسیده است.
هنگامی که استودیو آمازون اعلام کرد که جاناتان نولان و همسرش لیزا جوی قرار است یک اقتباس سریالی از فالآوت را بر عهده بگیرند، هیجان زیادی در بین طرفداران بازیهای Fallout وجود داشت. اما چرا؟ چون جاناتان نولان جدا از اینکه برادر کریستوفر نولان کارگردان برنده جایزه اسکار است، در نوع خود یک فیلمساز قابل احترام و کارآمد است. جاناتان نولان قبلاً اجرای سریال تلویزیونی تحسینشدهای مانند «Person of Interest» و «Westworld» را بر عهده داشته، در حالی که همسرش لیزا جوی نیز به عنوان یکی از خالقان این آثار با او کار کرده است. بنابراین با موفقیت باورنکردنی اقتباس HBO از The Last of Us، هیاهوی برآمده پیرامون مجموعه تلویزیونی Fallout مطمئناً موجه بود.
بنابراین، میتوان گفت طرفداران Fallout (یکی از IPهای پرچمدار استودیوی بازی سازی بتسدا) میتوانند از اینکه جاناتان نولان و لیزا جوی یک اقتباس تقریباً عالی را اجرا کردهاند، خوشحال باشند. این حرف من یعنی سریال Fallout هر آن چیزی است که یک اقتباس از بازی ویدیویی باید باشد؛ یعنی اثری قصهگو، پاپکورنی و درگیرکننده! اما پیش از ادامه بررسی این سریال باید به نوبه خود اعتراف کنم که دانش من از بازی Fallout قبل از تماشای سریال آمازون عملاً در حد شنیدن نام و دیدن چند نکته و تصویر از آن بود، وضعیتی که بسیاری از بینندگانی که قرار است به آن فرصت دیده شدن بدهند، احتمالاً در چنین موقعیتی قرار دارند. پس این بررسی تنها متمرکز بر دیدن هشت اپیزود این سریال است.
اما خلاصه داستان سریال از این قرار است که در یک روز خوب در سال 2077، کوپر هاوارد ستاره فیلمهای وسترن شاهد یک آخرالزمان هستهای است که به عنوان جنگ بزرگ در تاریخ ثبت خواهد شد. در نتیجه حملات متقابل بین کشورهای صاحب قدرت و ایالاتمتحده، بیشتر بشریت نابود میشود و ایالاتمتحده به یک سرزمین بایر سوخته تبدیل میشود که بر ویرانههای آن جناحها و گروههای جدیدی به مرور زمان پدید میآیند. علاوه بر آنها، این جهان پر از انواع جهشیافتهها خواهد بود، از حشرات و حیوانات جهش یافته بگیرید تا غولهایی که زمانی انسان بودند.
البته در این بین کسانی هم هستند که به اندازه کافی خوش شانس بودند که پیش از حمله هستهای توانستهاند خود را در پناهگاههایی ساکن کنند که ظاهراً برای رستگاری مجهز شده بودند. اکنون دو قرن پس از پایان جهان، یک ساکن خندان و شاداب از جهان پناهگاه در چنین مکانی تبدیل به یک دختر جوان به نام لوسی مکلین (الا پورنل) شده که قصد دارد برای راحتی خودش با یک بومی اهل پناهگاه همسایه ازدواج کند.
اما شادی شب عروسی لوسی تحت الشعاع تله گروهی از مهاجمان که گستاخانه به مخفیگاه آنها حمله کردند، قرار میگیرد. این افراد پدر لوسی را میربایند، بنابراین دختر قهرمان برای نجات پدرش به سفری خطرناک به سطح زمین میرود. او در آنجا با بسیاری از شخصیتهای جالب آشنا میشود، که در میان آنها یک دانشمند با یک سگ وفادارش نقش ویژهای بازی میکند. اما لوسی در این سفر با یک شوالیه فولادی (آرون موتن) و یک غول گاوچران که همان کوپر هاوارد (والتون گاگینز) است نیز روبرو میشود.
به گفته سازندگان این سریال و البته یکی از خالقان بازی (تاد هاوارد)، فصل اول سریال فالآوت یک ورودی مستقل به این فرنچایز است. بنابراین داستان به عنوان دنبالهای آزاد برای بازیها عمل میکند؛ این یعنی ما با داستانی پر از شخصیتهای جدید اما تهدیدات آشنا با جهان بازی روبرو هستیم. به طور کلی، طرح سریال Fallout یک ماجراجویی هیجانانگیز با چاشنی یک مکگافین (سر جدا شده دانشمند) است که مخاطب را به سادگی به دنبال خود میکشد.
رویدادهای داستانی سریال در یک محیط دیوانهوار پسا آخرالزمانی روایت میشود. قصهای مملو از آینده نگریهای عجیب و طنزی سیاه که مخاطب ناآشنا با جهان بازی را نیز خیلی سریع به خود جذب میکند. اما در مجموع اتفاقات این سریال برای من و افرادی شبیه به من که با جهان بازی آشنا نبودیم سوالات زیادی را شکل میدهد. البته از همان دقایق اولیه، نویسندگان سریال موفق میشوند با صحنه آغاز آخرالزمان من نوعی را غافلگیر کنند. در نتیجه خود این شروع در کنار علامت سوالهای فراوانش یک موضوع خاص است که من را به دیدن ادامه سریال ترغیب میکند.
داستان دارای سه خط شخصیتی اصلی و دو خط زمانی گذشته و حال است؛ در این میان لوسی، ماکسیموس و غول سه شخصیتی هستند که به هر طریقی با هم تلاقی میکنند. اما نکته اینجاست که شاید این شخصیتها و خطوط زمانی روایت برای همه به طور یکنواخت جالب نباشند، ولی همه این محتوای شخصیتی با هم یک آشفتگی داستانی عجیب و غافلگیرکننده را تشکیل میدهند که در تمام هشت قسمت نمیتوانید چشمان خود را از آن بردارید. از منظر سرگرمکننده بودن نیز این یک سریال هیپنوتیزمکننده و تقریباً بینقص است؛ مخصوص در نیمه اول آن! و موفقیت آن نیز در همین جاست.
باید توجه داشت که خطوط همه شخصیتها از نظر ترکیب و محتوا با یکدیگر متفاوت است. برای مثال لوسی با بازی الا پورنل، تمام ظلم و انسان ستیزی یک جامعه پسا دیستوپیایی را میآموزد و تبدیل به دختری سرسخت و زخمی از جنگی خونین میشود. در سوی دیگر ماکسیموس (با بازی آرون موتن) به خاطر انجام وظیفه و روش ابراز وجود به مرام برادری خود خیانت میکند. و کوپرِ غول که توسط دو قرن زندگی سخت خود (همان شخصیت گوگینز) در بیابانها رها شده، مانند یک گاوچران از وسترنهای اسپاگتی ایتالیایی، با خاطرات دوران «پیش از جنگ» در یک بحران وجودی فرو رفته است.
برای مثال همانطور که سریال به پایان خود نزدیک میشود، سؤالات مرتبطی در مورد اگزیستانسیالیسم، بقا، تمدن و خط باریک بین حق و باطل میپرسد. مهمتر از آن، محتوای داستان سریال این ایده را بررسی میکند که اعطای قدرت و منابع نامحدود به شرکتهای غولپیکر میتواند منجر به سقوط تمدن شود، و اینکه چگونه میتوان انسانها را تحت باورهای توهمآمیز پیرامون «خیر بزرگتر» از انسانیت خارج کرد. البته ارائه این مضامین با ظرافت بدون بازیهای عالی برخی از بازیگران مکمل از جمله ساریتا چودوری، کایل مک لاکلان، جانی پمبرتون، مایکل امرسون، کریس پارنل، لزلی اوگامس و مت بری در میان دیگران امکان پذیر نبود.
اما جدای از محتوای داستان، احتمالاً موسیقی اولین چیزی است که در مورد جذابیت Fallout متوجه میشوید. هرچند جلوههای بصری خیرهکننده است، جهان به طرز وحشتناکی جذاب است و حتی تراژدی هستهای نیز قابل لمس است، اما این موسیقی متن است که همهجا جلوه میکند و لحن را نیز تا حدودی تعیین میکند. برای مخاطبی چون من که بازی را تجربه نکردهام، موسیقی متن به اندازه کافی سرگرم کننده بود. موسیقی که پر از آهنگهای شاد است، آن هم عمدتاً آهنگهای جاز و تصنیفهای پاپ دهههای 1940 و 50 که هر دو با وقایع خشونت آمیز و هولناکی که روی صفحه پخش میشوند همراهی خاصی میکنند.
فراتر از این موارد ما در سریال شاهد سکانسهای اکشن شیک هستیم که در نیمه اول آن به شدت خودنمایی میکند. مدل نمایش اکشنها که احتمالا برآمده از خود بازی است به معنای واقعی کلمه لذتبخش است. انصافاً، خشونتی که در این فصل میبینیم، تند و زننده است. خشونتی افسارگسیخته و اغلب از نزدیک که به طرز شگفت انگیزی خونین، و دائماً سریع است، اما جانتان نولان و دیگر گروه تولید آن را با چنان سبک و آهنگهای جذابی به سمت مخاطب رها میکنند که همیشه به راحتی قابل لذت است.
فالآوت در طول هشت قسمت خود، دارای سکانسهای اکشنی با محوریت حمله هیولاهای جهش یافته و البته قتلعامهای بیرحمانهای است که به شدت سریع رخ میدهند. از درگیریهای با اسلحه گرفته تا حملههای تماشایی موجودات مختلف با زمانبندی بیعیب و نقص چنان خوب اجرا شدهاند که مخاطب به سادگی از دیدن آنها به شور و هیجان میآید. هرچند این سکانسهای اکشن به فراخور داستان در نیمه دوم به شدت کم میشوند. کارگردانانی مانند جاناتان نولان، کلر کیلنر و وین ییپ در این سکانسهای اکشن بهترین هستند و چنان شعلهای را به منظره کشتار خونین و جنگ تزریق میکنند که شگفتانگیز است. اینجاست که شاید من مخاطب هم بگویم آخرالزمان نباید اینقدر سرگرم کننده باشد.
اما با عبور از اکشن، باید بدانید که تقریباً تمام جنبههای بخش درام Fallout بر شانههای دنیای آن سنگینی میکند. البته نه فقط ظاهر آن، بلکه احساس آن، آشفتگی سیاسی و احساس تجاوزگری که مدام در آن وجود دارد. این یعنی از همان سکانس اول، سریال فالآوت نسخهای جایگزین از تاریخ زمین را با مهارتی قابل ستایش بررسی میکند و نه تنها توجه خیرهکننده آن به جزئیات، بلکه یک ارزیابی شدید و اغلب به موقع از درگیریهای سیاسی که شما را به سمت تفکر پیرامون محتوای آن دعوت میکند. محتوایی که به طور قابل توجهی منعکس کننده گذشته و حال دنیای خودمان است.
از اساس جهان سریال به خوبی ساخته شده و برای من مخاطب واقعی جلوه میکند. از پناهگاههای کلاستروفوبیک زیر زمین گرفته تا اردوگاههای ناامیدی که روی زمین قرار دارند، همه در اوج خود یک جهان دیستوپیایی مخوف را به مخاطب نمایش میدهند. اینجاست که میگویم دید Fallout وحشتناک و در عین حال زیباست و علیرغم خیالپردازی قابل لمس، بازهم در هر لحظه به طرز چشمگیری باورپذیر است.
سریال Fallout با وجود تمام خشونتهای خیرهکننده، طوفانهای سرگرمکننده از کمدیهای مؤثر و حملات کوتاه اما تأثیرگذار به سمت عاشقانه (که امیدواریم در فصل دوم اجتنابناپذیر ادامه یابد)، در نهایت یک نمایشنامه اخلاقی درباره جنبه تاریک طبیعت انسان است. با تمرکز شدید بر شکافهای سیاسی و معضلات اخلاقی، Fallout در دنیایی اتفاق میافتد که در آن تبهکاران در معرض دید عموم پنهان شدهاند و گهگاه به نظر میرسد که نیت خوبی دارند و انگیزههای آنها علیرغم اعمالشان قابل درک است.
به همین ترتیب، سفر خوش بینانه قهرمان اصلی یعنی لوسی نیز حتی بدبین ترین بیننده را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. به این فکر کنید که چگونه میتوان در دنیایی تا این حد بی رحمانه با مردم خوب بود؟ لوسی ممکن است شما را مجبور به جستجوی پاسخ کند. ولی در نهایت باید گفت از جمله موفقیتهای مطلق سریال فالآوت این واقعیت است که نویسندگان بلافاصله ایده اقتباس سینمایی از یک بازی خاص را رد کردند. این یعنی آنها سعی کردند زیبایی شناسی و سبک سریال را با دقت هر چه بیشتر به صفحه نمایش منتقل کنند و در عین حال داستانی کاملاً جدید را در محیطهای آشنا روایت کنند. در نتیجه سه قهرمان در مرکز سریال وجود دارد که سرنوشتشان به طور چشمگیری در جستجوی یک مک گافین در هم تنیده شده است.
اما با تمام نکات مثبتی که در این سریال وجود دارد، نمیتوان چشم را به روی برخی نکات منفی موجود در فالآوت بست. اگرچه اکثریت قریب به اتفاق فصل اول هشت اپیزودی آن کاملاً ماهرانه تولید و روایت شده است، ولی نمیتوان انکار کرد که برخی از درامهای Fallout میتوانستند با کمی دقت، بهتر انجام شوند. برای مثال محتوای داستانی سریال به خصوص در نیمه دوم و قسمت پنجم به گونهای است که شاید مخاطب ناآشنا به بازی را سردرگم و گیج کند. این شاید در نوع خود مشکل عجیبی نباشد، اما سازندگان میتوانستند با دو اپیزود بیشتر کمی از این سردرگمی مخاطب را پاسخ دهند.
مثلاً، زندگی پیش از آخرالزمان شخصیت غول، داستان فرعی مهمی است که میتوانست یک فصل را به تنهایی پرکند. ولی با همه این تفاسیر این یک بحث جزئی است، اما چه طرفدار بازی باشید یا نه فالآوت برای درک این نکات داستانی توجه ویژهای را میطلبد، و این نکتهای است که میتوانست با یک یا دو اپیزود بیشتر به سادگی حل شود.
همچنین گفتن این نکته ضروری است که در تبلیغات این سریال بارها گفته شد که صفر تا صد این سریال زیر نظر جاناتان نولان تولید شده است. اما مشارکت نولان و همسرش در کار تولید سریال تا حدودی کمتر از چیزی است که در رسانهها تبلیغ میشد. آنها حتی سازندگان اصلی سریال نیستند، بلکه تهیه کنندگان اجرایی هستند، به علاوه نولان سه قسمت اول را کارگردانی کرده است. در عین حال، در داستانهای پیچیده در هم تنیده «فالآوت»، DNA «وست ورلد» احساس میشود، حتی اگر سریال جدید بهطور محسوسی سادهتر به نظر برسد. و این برآمده از حضور نولان در تولید این سریال است.
در پایان باید گفت: فصل اول Fallout با مجموعه بزرگی از کلیفهنگرهای امیدوارکننده به پایان میرسد که هر کدام چاشنی مناسبی برای دنباله این سریال هستند. پس شاید این خواسته بزرگی نباشد که بگوییم امیدواریم که آمازون تمام دربهای بطری نوکا کولا در جهان را به این تیم سازنده بدهد تا بتوانند در سریع ترین زمان ممکن فصل دوم را شروع کنند. اما چرا؟ چون سرنوشت لوسی، ماکسیموس و غول هنوز با علامت سوالهای طولانی همراه است، حتی میتوان گفت داستان آنها، به طور کلی، تازه شروع شده است.
اما از زمان نوشتن این مقاله، سریال Fallout برای فصل دوم تمدید نشده، ولی مطمئناً این اتفاق اجتناب ناپذیر است. این فصل نهتنها مورد استقبال تماشاگران قرار گرفته، بلکه یکی از بهترین سریالهای سال 2024 تاکنون بوده است، و با وجود تنها هشت قسمت، نمیتوان انکار کرد که این یک اثر سرگرمکننده است که هم طرفدران بازی و هم مخاطبان ناآشنا به آن را جذب خود کرده است.
منبع: ویجیاتو
اقتباسهای بلند سینمایی و تلویزیونی از بازیها مدتهاست که برای هالیوود تبدیل به یک سرگرمی مناسب شده است. اکنون هر غول بزرگ استودیویی سعی میکند قطعه بزرگتری را از میز ربوده و به معنای واقعی کلمه با رقبای خود در میدان نبرد مبارزه میکند تا حقوق طولانی اقتباس سینمایی از یک بازی خاص در مقیاس بزرگ یا کوچک را به دست آورد. اکنون نوبت به آمازون و اقتباس از فالآوت رسیده است.
هنگامی که استودیو آمازون اعلام کرد که جاناتان نولان و همسرش لیزا جوی قرار است یک اقتباس سریالی از فالآوت را بر عهده بگیرند، هیجان زیادی در بین طرفداران بازیهای Fallout وجود داشت. اما چرا؟ چون جاناتان نولان جدا از اینکه برادر کریستوفر نولان کارگردان برنده جایزه اسکار است، در نوع خود یک فیلمساز قابل احترام و کارآمد است. جاناتان نولان قبلاً اجرای سریال تلویزیونی تحسینشدهای مانند «Person of Interest» و «Westworld» را بر عهده داشته، در حالی که همسرش لیزا جوی نیز به عنوان یکی از خالقان این آثار با او کار کرده است. بنابراین با موفقیت باورنکردنی اقتباس HBO از The Last of Us، هیاهوی برآمده پیرامون مجموعه تلویزیونی Fallout مطمئناً موجه بود.
بنابراین، میتوان گفت طرفداران Fallout (یکی از IPهای پرچمدار استودیوی بازی سازی بتسدا) میتوانند از اینکه جاناتان نولان و لیزا جوی یک اقتباس تقریباً عالی را اجرا کردهاند، خوشحال باشند. این حرف من یعنی سریال Fallout هر آن چیزی است که یک اقتباس از بازی ویدیویی باید باشد؛ یعنی اثری قصهگو، پاپکورنی و درگیرکننده! اما پیش از ادامه بررسی این سریال باید به نوبه خود اعتراف کنم که دانش من از بازی Fallout قبل از تماشای سریال آمازون عملاً در حد شنیدن نام و دیدن چند نکته و تصویر از آن بود، وضعیتی که بسیاری از بینندگانی که قرار است به آن فرصت دیده شدن بدهند، احتمالاً در چنین موقعیتی قرار دارند. پس این بررسی تنها متمرکز بر دیدن هشت اپیزود این سریال است.
اما خلاصه داستان سریال از این قرار است که در یک روز خوب در سال 2077، کوپر هاوارد ستاره فیلمهای وسترن شاهد یک آخرالزمان هستهای است که به عنوان جنگ بزرگ در تاریخ ثبت خواهد شد. در نتیجه حملات متقابل بین کشورهای صاحب قدرت و ایالاتمتحده، بیشتر بشریت نابود میشود و ایالاتمتحده به یک سرزمین بایر سوخته تبدیل میشود که بر ویرانههای آن جناحها و گروههای جدیدی به مرور زمان پدید میآیند. علاوه بر آنها، این جهان پر از انواع جهشیافتهها خواهد بود، از حشرات و حیوانات جهش یافته بگیرید تا غولهایی که زمانی انسان بودند.
البته در این بین کسانی هم هستند که به اندازه کافی خوش شانس بودند که پیش از حمله هستهای توانستهاند خود را در پناهگاههایی ساکن کنند که ظاهراً برای رستگاری مجهز شده بودند. اکنون دو قرن پس از پایان جهان، یک ساکن خندان و شاداب از جهان پناهگاه در چنین مکانی تبدیل به یک دختر جوان به نام لوسی مکلین (الا پورنل) شده که قصد دارد برای راحتی خودش با یک بومی اهل پناهگاه همسایه ازدواج کند.
اما شادی شب عروسی لوسی تحت الشعاع تله گروهی از مهاجمان که گستاخانه به مخفیگاه آنها حمله کردند، قرار میگیرد. این افراد پدر لوسی را میربایند، بنابراین دختر قهرمان برای نجات پدرش به سفری خطرناک به سطح زمین میرود. او در آنجا با بسیاری از شخصیتهای جالب آشنا میشود، که در میان آنها یک دانشمند با یک سگ وفادارش نقش ویژهای بازی میکند. اما لوسی در این سفر با یک شوالیه فولادی (آرون موتن) و یک غول گاوچران که همان کوپر هاوارد (والتون گاگینز) است نیز روبرو میشود.
به گفته سازندگان این سریال و البته یکی از خالقان بازی (تاد هاوارد)، فصل اول سریال فالآوت یک ورودی مستقل به این فرنچایز است. بنابراین داستان به عنوان دنبالهای آزاد برای بازیها عمل میکند؛ این یعنی ما با داستانی پر از شخصیتهای جدید اما تهدیدات آشنا با جهان بازی روبرو هستیم. به طور کلی، طرح سریال Fallout یک ماجراجویی هیجانانگیز با چاشنی یک مکگافین (سر جدا شده دانشمند) است که مخاطب را به سادگی به دنبال خود میکشد.
رویدادهای داستانی سریال در یک محیط دیوانهوار پسا آخرالزمانی روایت میشود. قصهای مملو از آینده نگریهای عجیب و طنزی سیاه که مخاطب ناآشنا با جهان بازی را نیز خیلی سریع به خود جذب میکند. اما در مجموع اتفاقات این سریال برای من و افرادی شبیه به من که با جهان بازی آشنا نبودیم سوالات زیادی را شکل میدهد. البته از همان دقایق اولیه، نویسندگان سریال موفق میشوند با صحنه آغاز آخرالزمان من نوعی را غافلگیر کنند. در نتیجه خود این شروع در کنار علامت سوالهای فراوانش یک موضوع خاص است که من را به دیدن ادامه سریال ترغیب میکند.
داستان دارای سه خط شخصیتی اصلی و دو خط زمانی گذشته و حال است؛ در این میان لوسی، ماکسیموس و غول سه شخصیتی هستند که به هر طریقی با هم تلاقی میکنند. اما نکته اینجاست که شاید این شخصیتها و خطوط زمانی روایت برای همه به طور یکنواخت جالب نباشند، ولی همه این محتوای شخصیتی با هم یک آشفتگی داستانی عجیب و غافلگیرکننده را تشکیل میدهند که در تمام هشت قسمت نمیتوانید چشمان خود را از آن بردارید. از منظر سرگرمکننده بودن نیز این یک سریال هیپنوتیزمکننده و تقریباً بینقص است؛ مخصوص در نیمه اول آن! و موفقیت آن نیز در همین جاست.
باید توجه داشت که خطوط همه شخصیتها از نظر ترکیب و محتوا با یکدیگر متفاوت است. برای مثال لوسی با بازی الا پورنل، تمام ظلم و انسان ستیزی یک جامعه پسا دیستوپیایی را میآموزد و تبدیل به دختری سرسخت و زخمی از جنگی خونین میشود. در سوی دیگر ماکسیموس (با بازی آرون موتن) به خاطر انجام وظیفه و روش ابراز وجود به مرام برادری خود خیانت میکند. و کوپرِ غول که توسط دو قرن زندگی سخت خود (همان شخصیت گوگینز) در بیابانها رها شده، مانند یک گاوچران از وسترنهای اسپاگتی ایتالیایی، با خاطرات دوران «پیش از جنگ» در یک بحران وجودی فرو رفته است.
برای مثال همانطور که سریال به پایان خود نزدیک میشود، سؤالات مرتبطی در مورد اگزیستانسیالیسم، بقا، تمدن و خط باریک بین حق و باطل میپرسد. مهمتر از آن، محتوای داستان سریال این ایده را بررسی میکند که اعطای قدرت و منابع نامحدود به شرکتهای غولپیکر میتواند منجر به سقوط تمدن شود، و اینکه چگونه میتوان انسانها را تحت باورهای توهمآمیز پیرامون «خیر بزرگتر» از انسانیت خارج کرد. البته ارائه این مضامین با ظرافت بدون بازیهای عالی برخی از بازیگران مکمل از جمله ساریتا چودوری، کایل مک لاکلان، جانی پمبرتون، مایکل امرسون، کریس پارنل، لزلی اوگامس و مت بری در میان دیگران امکان پذیر نبود.
اما جدای از محتوای داستان، احتمالاً موسیقی اولین چیزی است که در مورد جذابیت Fallout متوجه میشوید. هرچند جلوههای بصری خیرهکننده است، جهان به طرز وحشتناکی جذاب است و حتی تراژدی هستهای نیز قابل لمس است، اما این موسیقی متن است که همهجا جلوه میکند و لحن را نیز تا حدودی تعیین میکند. برای مخاطبی چون من که بازی را تجربه نکردهام، موسیقی متن به اندازه کافی سرگرم کننده بود. موسیقی که پر از آهنگهای شاد است، آن هم عمدتاً آهنگهای جاز و تصنیفهای پاپ دهههای 1940 و 50 که هر دو با وقایع خشونت آمیز و هولناکی که روی صفحه پخش میشوند همراهی خاصی میکنند.
فراتر از این موارد ما در سریال شاهد سکانسهای اکشن شیک هستیم که در نیمه اول آن به شدت خودنمایی میکند. مدل نمایش اکشنها که احتمالا برآمده از خود بازی است به معنای واقعی کلمه لذتبخش است. انصافاً، خشونتی که در این فصل میبینیم، تند و زننده است. خشونتی افسارگسیخته و اغلب از نزدیک که به طرز شگفت انگیزی خونین، و دائماً سریع است، اما جانتان نولان و دیگر گروه تولید آن را با چنان سبک و آهنگهای جذابی به سمت مخاطب رها میکنند که همیشه به راحتی قابل لذت است.
فالآوت در طول هشت قسمت خود، دارای سکانسهای اکشنی با محوریت حمله هیولاهای جهش یافته و البته قتلعامهای بیرحمانهای است که به شدت سریع رخ میدهند. از درگیریهای با اسلحه گرفته تا حملههای تماشایی موجودات مختلف با زمانبندی بیعیب و نقص چنان خوب اجرا شدهاند که مخاطب به سادگی از دیدن آنها به شور و هیجان میآید. هرچند این سکانسهای اکشن به فراخور داستان در نیمه دوم به شدت کم میشوند. کارگردانانی مانند جاناتان نولان، کلر کیلنر و وین ییپ در این سکانسهای اکشن بهترین هستند و چنان شعلهای را به منظره کشتار خونین و جنگ تزریق میکنند که شگفتانگیز است. اینجاست که شاید من مخاطب هم بگویم آخرالزمان نباید اینقدر سرگرم کننده باشد.
اما با عبور از اکشن، باید بدانید که تقریباً تمام جنبههای بخش درام Fallout بر شانههای دنیای آن سنگینی میکند. البته نه فقط ظاهر آن، بلکه احساس آن، آشفتگی سیاسی و احساس تجاوزگری که مدام در آن وجود دارد. این یعنی از همان سکانس اول، سریال فالآوت نسخهای جایگزین از تاریخ زمین را با مهارتی قابل ستایش بررسی میکند و نه تنها توجه خیرهکننده آن به جزئیات، بلکه یک ارزیابی شدید و اغلب به موقع از درگیریهای سیاسی که شما را به سمت تفکر پیرامون محتوای آن دعوت میکند. محتوایی که به طور قابل توجهی منعکس کننده گذشته و حال دنیای خودمان است.
از اساس جهان سریال به خوبی ساخته شده و برای من مخاطب واقعی جلوه میکند. از پناهگاههای کلاستروفوبیک زیر زمین گرفته تا اردوگاههای ناامیدی که روی زمین قرار دارند، همه در اوج خود یک جهان دیستوپیایی مخوف را به مخاطب نمایش میدهند. اینجاست که میگویم دید Fallout وحشتناک و در عین حال زیباست و علیرغم خیالپردازی قابل لمس، بازهم در هر لحظه به طرز چشمگیری باورپذیر است.
سریال Fallout با وجود تمام خشونتهای خیرهکننده، طوفانهای سرگرمکننده از کمدیهای مؤثر و حملات کوتاه اما تأثیرگذار به سمت عاشقانه (که امیدواریم در فصل دوم اجتنابناپذیر ادامه یابد)، در نهایت یک نمایشنامه اخلاقی درباره جنبه تاریک طبیعت انسان است. با تمرکز شدید بر شکافهای سیاسی و معضلات اخلاقی، Fallout در دنیایی اتفاق میافتد که در آن تبهکاران در معرض دید عموم پنهان شدهاند و گهگاه به نظر میرسد که نیت خوبی دارند و انگیزههای آنها علیرغم اعمالشان قابل درک است.
به همین ترتیب، سفر خوش بینانه قهرمان اصلی یعنی لوسی نیز حتی بدبین ترین بیننده را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. به این فکر کنید که چگونه میتوان در دنیایی تا این حد بی رحمانه با مردم خوب بود؟ لوسی ممکن است شما را مجبور به جستجوی پاسخ کند. ولی در نهایت باید گفت از جمله موفقیتهای مطلق سریال فالآوت این واقعیت است که نویسندگان بلافاصله ایده اقتباس سینمایی از یک بازی خاص را رد کردند. این یعنی آنها سعی کردند زیبایی شناسی و سبک سریال را با دقت هر چه بیشتر به صفحه نمایش منتقل کنند و در عین حال داستانی کاملاً جدید را در محیطهای آشنا روایت کنند. در نتیجه سه قهرمان در مرکز سریال وجود دارد که سرنوشتشان به طور چشمگیری در جستجوی یک مک گافین در هم تنیده شده است.
اما با تمام نکات مثبتی که در این سریال وجود دارد، نمیتوان چشم را به روی برخی نکات منفی موجود در فالآوت بست. اگرچه اکثریت قریب به اتفاق فصل اول هشت اپیزودی آن کاملاً ماهرانه تولید و روایت شده است، ولی نمیتوان انکار کرد که برخی از درامهای Fallout میتوانستند با کمی دقت، بهتر انجام شوند. برای مثال محتوای داستانی سریال به خصوص در نیمه دوم و قسمت پنجم به گونهای است که شاید مخاطب ناآشنا به بازی را سردرگم و گیج کند. این شاید در نوع خود مشکل عجیبی نباشد، اما سازندگان میتوانستند با دو اپیزود بیشتر کمی از این سردرگمی مخاطب را پاسخ دهند.
مثلاً، زندگی پیش از آخرالزمان شخصیت غول، داستان فرعی مهمی است که میتوانست یک فصل را به تنهایی پرکند. ولی با همه این تفاسیر این یک بحث جزئی است، اما چه طرفدار بازی باشید یا نه فالآوت برای درک این نکات داستانی توجه ویژهای را میطلبد، و این نکتهای است که میتوانست با یک یا دو اپیزود بیشتر به سادگی حل شود.
همچنین گفتن این نکته ضروری است که در تبلیغات این سریال بارها گفته شد که صفر تا صد این سریال زیر نظر جاناتان نولان تولید شده است. اما مشارکت نولان و همسرش در کار تولید سریال تا حدودی کمتر از چیزی است که در رسانهها تبلیغ میشد. آنها حتی سازندگان اصلی سریال نیستند، بلکه تهیه کنندگان اجرایی هستند، به علاوه نولان سه قسمت اول را کارگردانی کرده است. در عین حال، در داستانهای پیچیده در هم تنیده «فالآوت»، DNA «وست ورلد» احساس میشود، حتی اگر سریال جدید بهطور محسوسی سادهتر به نظر برسد. و این برآمده از حضور نولان در تولید این سریال است.
در پایان باید گفت: فصل اول Fallout با مجموعه بزرگی از کلیفهنگرهای امیدوارکننده به پایان میرسد که هر کدام چاشنی مناسبی برای دنباله این سریال هستند. پس شاید این خواسته بزرگی نباشد که بگوییم امیدواریم که آمازون تمام دربهای بطری نوکا کولا در جهان را به این تیم سازنده بدهد تا بتوانند در سریع ترین زمان ممکن فصل دوم را شروع کنند. اما چرا؟ چون سرنوشت لوسی، ماکسیموس و غول هنوز با علامت سوالهای طولانی همراه است، حتی میتوان گفت داستان آنها، به طور کلی، تازه شروع شده است.
اما از زمان نوشتن این مقاله، سریال Fallout برای فصل دوم تمدید نشده، ولی مطمئناً این اتفاق اجتناب ناپذیر است. این فصل نهتنها مورد استقبال تماشاگران قرار گرفته، بلکه یکی از بهترین سریالهای سال 2024 تاکنون بوده است، و با وجود تنها هشت قسمت، نمیتوان انکار کرد که این یک اثر سرگرمکننده است که هم طرفدران بازی و هم مخاطبان ناآشنا به آن را جذب خود کرده است.
منبع: ویجیاتو
https://teater.ir/news/59740