در سریال «اسبهای آرام» خبری از آن جهان تر و تمیزی نیست که جاسوسها در آن زندگی میکنند. همه چیز زندگی جاسوسی شخصیتها در روزمرگی و کاغذبازیهای اداری طی میشود و دفتر و محل کار آنها هم ویلاهای لوکس با چشماندازهای رو به دریا نیست. در هر فصل این زندگی آرام با به وقوع پیوستن حادثهای زیر و رو میشود و شخصیتها حال باید برای حل معما آستین بالا بزنند و راه حلی پیدا کنند.
چارسو پرس: به واسطهی اکران و پخش جهانی فیلمهایی چون مجموعهی «جیمز باند» یا سری فیلمهای «ماموریت غیرممکن» این تصور در بین عامهی مخاطبان وجود دارد که جهان جاسوسی جهانی پر از اکشن و هیجان است که در آن مردانی خوشپوش و زنانی اغواگر زندگی میکنند که برای رسیدن به مقصود خود حاضر هستند دست به هر کاری بزنند. در عمدهی این فیلمها راه حل نهایی به هوش و توانایی بالای ذهنی شخصیتها ارتباطی ندارد و قطعات پازل به وسیلهی قدرت مردانگی یا جاذبههای زنانه است که کنار هم قرار میگیرند و در نهایت معما حل میشود. سریال «اسبهای آرام» که تاکنون ۴ فصل آن پخش شده از این قاعده عدول میکند و شیوهی تازهای از بازیهای جاسوسی را در برابر ما قرار میدهد. نقد سریال «اسبهای آرام» را با تمرکز بر همین مورد آغاز میکنیم.
در سریال «اسبهای آرام» خبری از آن جهان تر و تمیزی نیست که جاسوسها در آن زندگی میکنند. همه چیز زندگی جاسوسی شخصیتها در روزمرگی و کاغذبازیهای اداری طی میشود و دفتر و محل کار آنها هم ویلاهای لوکس با چشماندازهای رو به دریا نیست. در هر فصل این زندگی آرام با به وقوع پیوستن حادثهای زیر و رو میشود و شخصیتها حال باید برای حل معما آستین بالا بزنند و راه حلی پیدا کنند. اما نکته اینکه باز هم سازندگان علاقهای به ورود به آن دنیای کلیشهای پر جنب و جوش ندارند و روند سیر حوادث را بر انگیزههای افراد و همچنین هوشمندی آنها بنا میکنند. اینچنین هز قسمت سریال به جای حرکت به سمت اکشن محض، به سمت روایتگری معمایی میل میکند و هیجان به جای سطح، در عمق قصه جاری میشود.
در هر ۴ فصل سریال بسیاری از وقایع به شکلی تصادفی رقم می خورند و خبری از هوشی برتر در درام نیست که همهی مهرهها را کنترل کند و از آن سو هم نیازی به شخصیتی همتراز احساس شود تا تعادل در نهایت حفظ شود. اتفاقا همین نکته است که تیزهوشی قهرمانان داستان را به چالش میکشد و تماشای سریال «اسبهای آرام» را به تجربهای لذتبخش تبدیل میکند. از سوی دیگر بخشی از هر ماجرا به نحوی به گذشته و هویت شخصیتها گره میخورد و آنها را با وجود دوری از آن کلیشههای همیشگی آثار جاسوسی، به افرادی مرموز تبدیل میکند که انگار گذشتهای پر درد دارند و مانند هر انسان دیگری از عواطف انسانی برخوردارند. همین بهره بردن از عواطف انسانی هم آنها را به پرسوناژهایی ملموس تبدیل میکند که گاهی در برخورد با دوراهیهایی مانند انتخاب بین امنیت مردم و اخلاقیات و ارزشهای فردی و انسانی وا میمانند و در مواردی دست به قضاوتهای اشتباه میزنند.
یکی دیگر از جذابیتهای سریال «اسبهای آرام» دوری کردن از سازمانهای عریض و طویل امنیتی است. در این جا با روایت آدمهای وادادهای طرف هستیم که به دلیل اشتباهات گذشته از سمت سیستم طرده شدهاند. همین به چشم نیامدن آنها مانند تیغی دو لبه عمل میکند؛ از یک سو هم موجب برتری آنها است و از سوی دیگر نیاز شخصی به اثبات دوبارهی خود به سیستم باعث میشود که گاهی از سر احساس تصمیم بگیرند و اشتباه کنند. اما این وسط شخصیت استواری حضور دارد که در ظاهر از اشتباه مبرا است و باید او را یکی از بهترین شخصیتهای تاریخ تلویزیون نامید؛ شخصیت جکسون لمب با بازی معرکهی گری اولدمن.
جکسون لمب آدمی است در ظاهر سر به هوا که ادارهی همان تشکیلات طرد شدهها را به عهده دارد. مدتها است حمام نرفته، الکلی است، لباسهایی مندرس میپوشد و جوراب سوراخش را عمدا به نمایش میگذارد، از همه متنفر است و هیچ علاقهای به کاری که میکند، ندارد. رفتار دیگران هم با او طوری است که انگار بوی بدی میدهد و نمیتوان به وی نزدیک شد. اما اگر با دقت به احوالاتش نگاه کنید متوجه خواهید شد که او فقط به این دلیل در این شغل مانده که کار دیگری بلد نیست و همهی این رفتارهای تنفربرانگیز هم مکانیسم دفاعی او در دورانی است که دوستش ندارد. سریال گاهی از گذشتهی او چیزهایی می وید و همین باعث میشود که متوجه ظرافتهای به کار رفته توسط سازندگان در پرداختن به این شخصیت شویم.
جکسون لمب در دوران جنگ سرد جاسوس رده بالایی برای تشکیلات اطلاعاتی بریتانیا بوده و حتی نامش لرزه بر اندام جاسوسهای دیگر میانداخته. حال در زمانهی کامپیوتری شدن همه چیز و عوض شدن دنیا، او به خوبی میداند که دورانش به سر آمده و به همین دلیل هم تنها شخصیت داستان است که از بودن در جای خود راضی است و علاقهای ندارد که جایگاهش را پس بگیرد. ضمن اینکه هنوز هم بهترین مشاور افراد عالیرتبه برای سر درآوردن در امورات پیچیده است. در واقع جکسون لمب نمایندهی همان جاسوسهای قدیمی است که که برای پی بردن به ماهیت اتفاقات اطرافشان صرفا به هوش خود تکیه میکردند و هیچ کمکی برای رسیدن به پاسخ سوالاتشان نداشتند. در چنین قابی است که کلید همهی معماها در نهایت دست او است. البته باید این نکته را خاطر نشان کرد که بخش مهمی از جذابیت این شخصیت به بازی معرکهی گری اولدمن بازمیگردد که برخی رهاوردهایش به جهان سریال فقط به خاطر تواناییهای خود او است.
نکتهی بعد اینکه سریال «اسبهای آرام» یک سریال انگلیسی است و به همین دلیل با عموم فیلمها و سریالهای جاسوسی که توسط آمریکاییها روانهی بازار میشود، فرق دارد. طنز مطبوعی که در زیرمتن سریال جاری است و سادگی برخی اتفاقات از همین جنبهی انگلیسی آن ناشی میشود. همان طور که در سمت خیر ماجرا آدمهایی طرد شده قرار دارند، در سمت شر هم همیشه جنایتکارانی بینالمللی نیستند که ارتشی از نخبهها را به سمت خود جذب کنند. در چنین بستری گاهی فقط اشتباه چند جوان باعث به وجود آمدن یک فاجعه میشود و تمام. اما پیرنگ دیگری هم وجود دارد که رفته رفته از حاشیه خارج میشود و در فصل چهارم کاملا به متن راه مییابد؛ رقابتهای داخلی روسای تشکیلات امنیتی انگلستان که اتفاقا گاهی از حضور دشمن برای امنیت کشورشان خطرناکتر است. سازندگان با تمرکز بر این بخش در فصل آخر نیشی هم به اطراف خود میزنند تا قصهی آنها فقط داستان جاسوسبازی چند آدم پا در هوا نباشد.
نکتهی پایانی اینکه شخصیتهای سریال «اسبهای آرام» بیش از آنکه به جهان داستانی نویسندگان چون ایان فلمینگ تعلق داشته باشند، انگار از لابهلای کتابهای درجه یک جاسوسینویس دیگری چون جان لوکاره بیرون لغزیده و سر از قاب کوچک تلویزیون درآوردهاند؛ آدمهایی پر از خطا که در نهایت و درست قبل از اینکه کار از کار بگذرد، معما را حل میکنند و جماعتی را نجات میدهند. جالب اینکه در گذشته گری اولدمن در فیلم «پیلهور، خیاط، سرباز، جاسوس» که اقتباسی از رمانی به قلم لوکاره است، نقش جرج اسمایلی، سرشناسترین مخلوق او را بازی کرده است.
منبع: دیجیمگ
در سریال «اسبهای آرام» خبری از آن جهان تر و تمیزی نیست که جاسوسها در آن زندگی میکنند. همه چیز زندگی جاسوسی شخصیتها در روزمرگی و کاغذبازیهای اداری طی میشود و دفتر و محل کار آنها هم ویلاهای لوکس با چشماندازهای رو به دریا نیست. در هر فصل این زندگی آرام با به وقوع پیوستن حادثهای زیر و رو میشود و شخصیتها حال باید برای حل معما آستین بالا بزنند و راه حلی پیدا کنند. اما نکته اینکه باز هم سازندگان علاقهای به ورود به آن دنیای کلیشهای پر جنب و جوش ندارند و روند سیر حوادث را بر انگیزههای افراد و همچنین هوشمندی آنها بنا میکنند. اینچنین هز قسمت سریال به جای حرکت به سمت اکشن محض، به سمت روایتگری معمایی میل میکند و هیجان به جای سطح، در عمق قصه جاری میشود.
هشدار: در نقد سریال «اسبهای آرام» خطر لو رفتن داستان وجود دارد
در هر ۴ فصل سریال بسیاری از وقایع به شکلی تصادفی رقم می خورند و خبری از هوشی برتر در درام نیست که همهی مهرهها را کنترل کند و از آن سو هم نیازی به شخصیتی همتراز احساس شود تا تعادل در نهایت حفظ شود. اتفاقا همین نکته است که تیزهوشی قهرمانان داستان را به چالش میکشد و تماشای سریال «اسبهای آرام» را به تجربهای لذتبخش تبدیل میکند. از سوی دیگر بخشی از هر ماجرا به نحوی به گذشته و هویت شخصیتها گره میخورد و آنها را با وجود دوری از آن کلیشههای همیشگی آثار جاسوسی، به افرادی مرموز تبدیل میکند که انگار گذشتهای پر درد دارند و مانند هر انسان دیگری از عواطف انسانی برخوردارند. همین بهره بردن از عواطف انسانی هم آنها را به پرسوناژهایی ملموس تبدیل میکند که گاهی در برخورد با دوراهیهایی مانند انتخاب بین امنیت مردم و اخلاقیات و ارزشهای فردی و انسانی وا میمانند و در مواردی دست به قضاوتهای اشتباه میزنند.
یکی دیگر از جذابیتهای سریال «اسبهای آرام» دوری کردن از سازمانهای عریض و طویل امنیتی است. در این جا با روایت آدمهای وادادهای طرف هستیم که به دلیل اشتباهات گذشته از سمت سیستم طرده شدهاند. همین به چشم نیامدن آنها مانند تیغی دو لبه عمل میکند؛ از یک سو هم موجب برتری آنها است و از سوی دیگر نیاز شخصی به اثبات دوبارهی خود به سیستم باعث میشود که گاهی از سر احساس تصمیم بگیرند و اشتباه کنند. اما این وسط شخصیت استواری حضور دارد که در ظاهر از اشتباه مبرا است و باید او را یکی از بهترین شخصیتهای تاریخ تلویزیون نامید؛ شخصیت جکسون لمب با بازی معرکهی گری اولدمن.
جکسون لمب آدمی است در ظاهر سر به هوا که ادارهی همان تشکیلات طرد شدهها را به عهده دارد. مدتها است حمام نرفته، الکلی است، لباسهایی مندرس میپوشد و جوراب سوراخش را عمدا به نمایش میگذارد، از همه متنفر است و هیچ علاقهای به کاری که میکند، ندارد. رفتار دیگران هم با او طوری است که انگار بوی بدی میدهد و نمیتوان به وی نزدیک شد. اما اگر با دقت به احوالاتش نگاه کنید متوجه خواهید شد که او فقط به این دلیل در این شغل مانده که کار دیگری بلد نیست و همهی این رفتارهای تنفربرانگیز هم مکانیسم دفاعی او در دورانی است که دوستش ندارد. سریال گاهی از گذشتهی او چیزهایی می وید و همین باعث میشود که متوجه ظرافتهای به کار رفته توسط سازندگان در پرداختن به این شخصیت شویم.
جکسون لمب در دوران جنگ سرد جاسوس رده بالایی برای تشکیلات اطلاعاتی بریتانیا بوده و حتی نامش لرزه بر اندام جاسوسهای دیگر میانداخته. حال در زمانهی کامپیوتری شدن همه چیز و عوض شدن دنیا، او به خوبی میداند که دورانش به سر آمده و به همین دلیل هم تنها شخصیت داستان است که از بودن در جای خود راضی است و علاقهای ندارد که جایگاهش را پس بگیرد. ضمن اینکه هنوز هم بهترین مشاور افراد عالیرتبه برای سر درآوردن در امورات پیچیده است. در واقع جکسون لمب نمایندهی همان جاسوسهای قدیمی است که که برای پی بردن به ماهیت اتفاقات اطرافشان صرفا به هوش خود تکیه میکردند و هیچ کمکی برای رسیدن به پاسخ سوالاتشان نداشتند. در چنین قابی است که کلید همهی معماها در نهایت دست او است. البته باید این نکته را خاطر نشان کرد که بخش مهمی از جذابیت این شخصیت به بازی معرکهی گری اولدمن بازمیگردد که برخی رهاوردهایش به جهان سریال فقط به خاطر تواناییهای خود او است.
نکتهی بعد اینکه سریال «اسبهای آرام» یک سریال انگلیسی است و به همین دلیل با عموم فیلمها و سریالهای جاسوسی که توسط آمریکاییها روانهی بازار میشود، فرق دارد. طنز مطبوعی که در زیرمتن سریال جاری است و سادگی برخی اتفاقات از همین جنبهی انگلیسی آن ناشی میشود. همان طور که در سمت خیر ماجرا آدمهایی طرد شده قرار دارند، در سمت شر هم همیشه جنایتکارانی بینالمللی نیستند که ارتشی از نخبهها را به سمت خود جذب کنند. در چنین بستری گاهی فقط اشتباه چند جوان باعث به وجود آمدن یک فاجعه میشود و تمام. اما پیرنگ دیگری هم وجود دارد که رفته رفته از حاشیه خارج میشود و در فصل چهارم کاملا به متن راه مییابد؛ رقابتهای داخلی روسای تشکیلات امنیتی انگلستان که اتفاقا گاهی از حضور دشمن برای امنیت کشورشان خطرناکتر است. سازندگان با تمرکز بر این بخش در فصل آخر نیشی هم به اطراف خود میزنند تا قصهی آنها فقط داستان جاسوسبازی چند آدم پا در هوا نباشد.
نکتهی پایانی اینکه شخصیتهای سریال «اسبهای آرام» بیش از آنکه به جهان داستانی نویسندگان چون ایان فلمینگ تعلق داشته باشند، انگار از لابهلای کتابهای درجه یک جاسوسینویس دیگری چون جان لوکاره بیرون لغزیده و سر از قاب کوچک تلویزیون درآوردهاند؛ آدمهایی پر از خطا که در نهایت و درست قبل از اینکه کار از کار بگذرد، معما را حل میکنند و جماعتی را نجات میدهند. جالب اینکه در گذشته گری اولدمن در فیلم «پیلهور، خیاط، سرباز، جاسوس» که اقتباسی از رمانی به قلم لوکاره است، نقش جرج اسمایلی، سرشناسترین مخلوق او را بازی کرده است.
شناسنامه سریال «اسبهای آرام» (Slow Horses)
سازندگان: ویل اسمیت، مورونا بنکس
بازیگران: گری اولدمن، جک لودن، روزالیند الیزار، ساسکیا ریوز و کریستین اسکات توماس
امتیاز سایت IMDb به سریال: ۸.۱ از ۱۰
امتیاز سریال در راتن تومیتوز: ۹۷٪
امتیاز نویسنده: چهار از پنج
وضعیت: اتمام فصل سوم، فصل چهارم در حال ساخت
خلاصه داستان: در تشکیلات امنیتی انگلستان مکان پرتی وجود دارد که جای آدمهای طرد شده از تشکیلات است. بالا دستیها به افراد شاغل در آن جا اسبهای آرام میگویند و معمولا سادهترین کارها چون بایگانی کردن پروندههای به درد نخور و قدیمی را به آنها میسپارند. اما در هر فصل یکی از افراد این دفتر متوجه توطئهای میشود که کشور را تهدید میکند …
منبع: دیجیمگ
https://teater.ir/news/60177