کارگردان «ریپلی» استیون زایلیان اعتقاد دارد در این سریال بر خلاف سایر اقتباس‌های سینمایی فرصت کافی برای پرداختن به جزئیات روایت – به شکل خاص شخصیت تام ریپلی – را داشته و سریال به دیدگاه های‌اسمیت کاملا شباهت دارد.
چارسو پرس: ریپلی (Ripley) یکی از تازه‌ترین سریال‌های نتفلیکس ساخته استیون زایلیان است که در هشت قسمت منتشر شده و بازخوردهای عمدتا مثبتی از سوی منتقدان دریافت کرده. این سریال سومین اقتباس تصویری مستقیم از رمان «آقای ریپلی بااستعداد» (The Talented Mr. Ripley) نوشته پاتریشیا های‌اسمیت به حساب می‌آید؛ اولی فیلم فرانسوی «ظهر بنفش» (Purple Noon) محصول 1960 به کارگردانی زنه کلمان و با بازی آلن دلون و دومی هم اقتباس سینمایی معروف «آقای ریپلی با استعداد» محصول سال 1999 به کارگردانی آنتونی مینگلا و با حضور ستاره‌هایی مثل مت دیمون، جود لا و گوئینت پالترو. هرچند سریال «ریپلی» از نظر روایت کلی به این فیلم‌ها شباهت زیادی دارد اما از نظر پرداخت، در سطح کاملا متفاوتی قرار دارد و به نوعی ژانر نوآر را احیا کرده است.

کارگردان «ریپلی» استیون زایلیان اعتقاد دارد در این سریال بر خلاف سایر اقتباس‌های سینمایی فرصت کافی برای پرداختن به جزئیات روایت – به شکل خاص شخصیت تام ریپلی – را داشته و سریال به دیدگاه های‌اسمیت کاملا شباهت دارد. اما نظر زایلیان تا چه حد به واقعیت نزدیک است؟ آیا «ریپلی» بهترین اقتباس از یکی از برترین رمان‌های جنایی دنیا است یا با خودشیفتگی آقای کارگردان و ترفندهای تبلیغاتی سروکار داریم؟

خرده جنایت‌های یک کلاهبردارِ زیرک



همان طور که اشاره کردیم سریال «ریپلی» در روایت کلی کاملا به منبع اقتباس وفادار است و نقطه قوتش شیوه پرداخت داستان و توجه به فرم و جزئیات است. ماجرا از نیویورک دهه 50 میلادی آغاز می‌شود و از همان ابتدا با کلاهبردار خرده پایی به نام تام ریپلی (اندرو اسکات) آشنا می‌شویم که با تاسیس یک موسسه قلابیِ وصول بدهی، از مراجعانش کلاهبرداری می‌کند و بدهی آن‌ها را به حساب خودش می‌ریزد. اما شیوه نسبتا هوشمندانه‌اش زودتر از چیزی که فکرش را می‌کند لو می‌رود. در این گیر و دار ریپلی با یک پیشنهاد عجیب و وسوسه انگیز رو به رو می‌شود که دقیقا هم قد و قواره خودش است و استعدادهای بی‌نظیرش را به چالش می‌کشد؛ سفر به ایتالیا و راضی کردن پسر یکی از متمول‌ترین تاجرهای آمریکایی برای بازگشت به شهر و دیارش.
ریپلی که به تازگی کسب و کارش را از دست داده و عملا زندگی جذابی در نیویورک ندارد، این پیشنهاد را می‌پذیرد و سفر اسرار آمیزش به ایتالیا آغاز می‌شود. آشنایی او با دیکی (جانی فلین) و نامزدش مارج (داکوتا فانینگ) بدون تشریفات خاصی انجام می‌شود و تام به ساده‌ترین شکل ممکن در زندگی به ظاهر آرام و مجللشان نفوذ می‌کند و این تازه آغاز ماجراجویی‌های دیوانه‌وار او است.

* هشدار: در ادامه مطلب بخشی از داستان سریال «ریپلی» اسپویل می‌شود.

سفر به نیمه تاریک وجود با ریپلی



ابتدا باید به این مورد اشاره کنیم که فیلم سینمایی «آقای ریپلی بااستعداد» یکی از محبوب‌ترین‌ها در ژانر جنایی به حساب می‌آید و نامزدی 5 جایزه اسکار هم این واقعیت را تائید می‌کند. با این حساب سریال از همان ابتدا کار دشواری را پیش رو داشت و خواه و ناخواه با یکی از بهترین آثار مت دیمون مقایسه می‌شد اما بخش بزرگی از این فشار بر شانه‌های اندرو اسکات سنگینی می‌کرد؛ بازیگر با استعدادی که از ابتدا اولین انتخاب برای ایفای نقش آقای ریپلی با استعداد نبود و آن طور که خودش روایت می‌کند بعد از این که مت دیمون حاضر به تکرار نقشش نشد، با چنگ و دندان به تام ریپلی جذاب رسید. این تغییر از قضا برگ برنده سریال است و اندرو اسکات در نقش ریپلی کاملا می‌درخشد.
اسکات که سابقه حضور در آثار محبوب دیگری از جمله «عشق امروزی» (Modern Love)، «شرلوک» (Sherlock) و «1917» را دارد، این نقش دشوار را با ظرافت کم نظیری تصویر کرده است. او در یکی از مصاحبه‌هایش گفته قصد نداشته شخصیت ریپلی را کاملا رو و قابل تشخیص به تصویر بکشد و بعد از تماشای قسمت سوم باید اعتراف کنیم که به خوبی از پس این کار برآمده. در واقع شما به عنوان مخاطب به سختی می‌توانید تشخیص دهید که دقیقا چه چیزی در ذهن ریپلی می‌گذرد؛ آیا با یک کلاهبردار خرده پا طرف هستید که از گذشته ننگینش پشیمان شده و آرامش را کنار دیکی و مارج پیدا کرده؟ آیا واقعا به دیکی علاقه‌مند شده و به رابطه‌اش با مارج حسادت می‌کند یا نقشه‌های شومی را برای منافع شخصی‌اش در سر دارد؟

ریپلی هرچقدر هم که بدذات و شوم باشد، به مثابه سفری است به نیمه تاریک وجودمان، حالا گیریم کمی اغراق‌آمیز و اصلا به همین دلیل است که می‌توانید با او ارتباط برقرار کنید. کدام یک از ما می‌توانیم ادعا کنیم که در هیچ یک از لحظات زندگی‌مان به رابطه عاشقانه یا دوستانه دو نفر حسادت نکردیم؟ کدام یکیمان می‌توانیم مطمئن باشیم هیچ وقت برای منافع شخصی پا روی اخلاقیات نگذاشتیم؟
تام ریپلیِ اسکات در سراسر فیلم کاملا خونسرد است و گویی هر کاری را با یک نقشه دقیقِ از پیش تعیین شده انجام می‌دهد. تضاد این خونسردی و لحظات تنش‌زای داستان همان عاملی است که مخاطب را میخکوب می‌کند. به یکی از سکانس‌های عجیب قسمت سوم بازمی‌گردیم؛ ریپلی تصمیم می‌گیرد دیکی را از سر راهش بردارد و از قضا یک قایق موتوری تفریحی را برای این کار انتخاب می‌کند. درست است که خودش پیش‌تر مخاطب را از نیت پلیدش آگاه کرده اما تا لحظه‌ای که با خونسردی تمام پارو را به سر دیکی نمی‌کوبد هیچ کس از جمله خودِ قربانی باور نمی‌کند، مرتکب چنین جنایت خون‌باری شده. از این جا به بعد استیون زایلیان با صبر و حوصله تمام فرآیندی که تام برای امحا جسد طی می‌کند را نشان می‌دهد؛ روند آهسته‌ای که شاید در قسمت‌های ابتدایی حوصله سر بر و بیش از حد به نظر برسد اما در این سکانس خاص نشان می‌دهد که اتفاقا کاملا در خدمت روایت قرار داشته و لازمه رسیدن به لحظات طلایی و مبهوت کننده قصه است.
علاوه بر اندرو اسکات، بازیگران نقش مکمل هم عملکرد خوبی دارند. جانی فلین در نقش دیکی صرفا یک بچه پولدار بداخلاق و اعصاب خرد کن نیست بلکه مرد ضعیفِ دوست‌داشتنی است. این که ما به عنوان مخاطب در لحظاتی آرزو می‌کنیم ریپلی هر چه سریع‌تر از شرش خلاص شود، به خاطر این نیست که دیکی سزاوار این سرنوشت است بلکه بیش‌تر از کاریزمای ذاتی ریپلی سرچشمه می‌گیرد. داکوتا فانینگ هم موفق شده مارج را دختر باهوش و زیرکی به تصویر بکشد که برعکس معشوقش تا زمانی که از حرکت بعدی ریپلی مطمئن نشده، هیچ حرکتی انجام نمی‌دهد.

بازگشت به ریشه‌های سبک نوآر



«ریپلی» چه در فرم و چه در محتوا به سبک نوآر کاملا وفادار است؛ به طوری که از معدود آثار چند سال اخیر به حساب می‌آید که به نمونه‌های کلاسیک نوآر و آثاری شبیه هیچکاک نزدیک است. در روایت، مولفه‌های آشکاری مثل توطئه‌های پی در پی، داستان جنایی تا حدی پیچیده، کارآگاه پیگیر، جنایتکار باهوش و بی‌رحم و … کاملا به چشم می‌خورد و در فرم هم همه چیز در خدمت این سبک قرار دارد؛ از فیلم‌برداری سیاه و سفید و کارت پستالی گرفته تا فضای مرموز داستان، باران بی‌امان و انعکاس تصویر شخصیت اصلی در آب جمع شده کف خیابان.

با این اوصاف فیلم‌برداری سیاه و سفید یکی از هوشمندانه‌ترین تصمیمات زایلیان است و علاوه بر این که سریال را به اثری به شدت چشم نواز و متفاوت تبدیل کرده، در انتقال فضای تاریک و سیاه داستان هم کاملا موفق است.

در نهایت سریال «ریپلی» با روند داستانی آرامش در نگاه اول به اندازه فیلم «آقای ریپلی بااستعداد» سرگرم کننده نیست و حتی شاید در قسمت‎‌های اول به اندازه ای حوصله سر بر شود که تصمیم بگیرید قید تماشایش را بزنید اما در عوض اگر به آن فرصت دهید مثل یک روانشناس ماهر به اعماق ذهن شخصیت اصلی نفوذ می‌کند و در نهایت به یکی از ماندگارترین تجربه‌های بصری چند سال اخیر تبدیل می‌شود.


 


 




منبع: مایکت