بیتانه از هنرمندان پیشکسوت موسیقی مقامی خراسان روز سیزدهم فروردین سال جاری، درگذشت؛ درباره هنر و زندگیاش با علی مرادزاده میرزایی که از شاگردان او بوده و در جمعآوری و آرشیو موسیقی نواحی خراسان کوشش میکند، گفتوگو کردیم که در ادامه میخوانید.
درگذشت آقای بیتانه واکنشهای زیادی را برانگیخت، به خصوص در منطقه؛ از شما میخواهم درباره اهمیت و جایگاه هنری این هنرمند فقید برای مخاطبان ما بگویید.
برای پاسخ به این سوال بهتر است، مقدمهای درباره فرهنگ منطقه بگویم؛ خیلیها در فردوس و بجستان موسیقی را بد میدانستند؛ به خصوص در سالهای پیشین و دهههای گذشته هرکسی که موسیقی کار میکرد غالبا در خانه خودش ساز میزد یا آواز میخواند؛ حتی خودم که حدود یک دهه پیش میخواستم نوازندگی کار کنم، میدانستم که حتما یکسری واکنشهای منفی دریافت خواهم کرد. این مقدمه را گفتم تا مخاطبان شما درباره محیط زندگی استاد بیتانه بیشتر بدانند. حالا در همین منطقه، ایشان با وجود فشارهای فراوان سازش را به صورت عمومی اجرا میکرد یعنی به مناطق مختلف میرفت و در برنامههای مختلف بدون آنکه هراسی داشته باشد، ساز میزد. شاید بتوان گفت علاوهبر ویژگیهای هنریای که ایشان داشتند، مقاومتشان در برابر افرادی که در منطقه موسیقی را بد میدانستند، مورد توجه باید قرار بگیرد. برای خودم جالب بود که ایشان نسبت به بسیاری نوازندگان منطقه آزادانهتر عمل میکردند و در مقابل این موضعگیریها کار خودشان را انجام میدادند و راستش گاهی متعجب میشدم که ایشان چگونه در چنین فضایی مصرانه نوازندگی و سازگری میکردند و دوام آوردند و مکان زندگی خود را تغییر ندادند؛ در زادگاهشان ماندند و برای گسترش موسیقی از تلاش دست برنداشتند. حالا اوضاع نسبت به گذشته بهتر شده اما ده، پانزده سال پیش زمانی که خود من سازم را به تازگی تهیه کرده بودم، اگر مهمان یا کسی به خانه ما میآمد، آن را پنهان میکردم. شک ندارم که یکی از عوامل این تغییر رویکردها نسبت به موسیقی در منطقه، خود استاد بیتانه بودند. ایشان هنرشان را به مردم ارایه میدادند و به آن افتخار میکردند.
علاوهبر تلاش آقای بیتانه برای زنده نگه داشتن موسیقی منطقه که به آن اشاره فرمودید درباره ویژگیهای نوازندگی ایشان هم صحبت کنید، نوازندگی ایشان متاثر از چه کسانی بود؟
استاد بیتانه ریزنوازیهای منحصر به فردی داشتند. ایشان با استاد ذوالفقار عسگریان نسبت خویشاوندی داشتند و تحت تاثیر هنر ایشان هم بودند. البته همینجا بگویم که پدر استاد بیتانه هم ساز میزدند و سازگری میکردند و عموما بیتانههای بجستان و فردوس اهل موسیقی هستند. همانطور که اشاره کردم استاد بیتانه ریزنوازیهای خاص خودشان را داشتند و نوازندههای حرفهای و کاربلد کاملا متوجه این مساله میشدند که این ویژگی در ایشان نمود زیادی دارد. تسلط ایشان زبانزد بود و پنجهای که در وسط ریزنوازیها میزدند کاری متفاوت و سخت به شمار میآمد. اجرایی کردن چنین تکنیکی کار آسانی نیست و نیاز است که سالهای سال تمرین کنید که به این مهارت برسید. همانطور که میدانید هنرمندان فولکلور به ویژه قدیمیترها استاد و معلم نداشتند و هنرشان را از پدر خود و به صورت سینه به سینه یاد میگرفتند با توجه به رفتوآمدی که با استاد ذوالفقار عسگریان داشتند از ایشان هم الهام گرفتهاند و درنهایت به سبک و سیاق خودشان رسیدهاند.
ایشان شاگرد یا شاگردانی هم داشتهاند؟
بله اما نه به آن صورت که شاگردان ایشان از صفر تا صد نزد او کار کنند؛ خیلیها در کلاسهای ایشان شرکت کردند ولی غالبا ممتد و ادامهدار نبوده است.
شنیدهام که شما با آقای بیتانه دوستی نزدیکی داشتید، بهخصوص در سالهای اخیر؛ چه شد که ارتباط شما صمیمانه شد؟
یک دهه پیش، در ذهنم شکل گرفت که استاد بیتانه باوجود مهارت و پنجه خوبی که دارند باید بیشتر از اینها دیده شوند، پیش خودم فکر میکردم خیلیها باید بفهمند که چنین استادی با چنین شرایطی زندگی میکند. آن موقع دانشجو بودم؛ از تهران که به زادگاهم میرفتم به ایشان هم سر میزدم. یک هندیکم داشتم که روی سهپایه میگذاشتم و از استاد فیلم میگرفتم و ایشان به من آموزش میداد کمی بعد، آموزش کمرنگ شد و من بیشتر قطعات ایشان را ضبط میکردم. یادم هست در آن زمان استاد هندوانه میفروخت و من با استاد و خانواده ایشان همنشین بودم، گفتم که حیف است در این دوران با وجود اینکه استاد هستید، هندوانه بفروشید؛ شما باید به دیگران که علاقهمند هستند، آموزش دهید .
یعنی آن موقع کار موسیقی نمیکردند؟
چرا ولی محدودتر؛ خب با آن شرایط، از موسیقی که درآمدی نداشتند؛ کارگاهی جلوی خانه ایشان بود که دسترسی خوبی به لحاظ آمد و شد، نداشت من به ایشان گفتم باید کارگاه بزرگتری داشته باشید و از میراث فرهنگی پیگیر شدیم که بتوانیم غرفهای برای ایشان بگیریم تا هنرشان را در آنجا ارائه دهند.
این اتفاق افتاد؟
پیشتر ایشان یک غرفه بسیار کوچک داشتند که گویا متاسفانه کارکنان آنجا دوتارشان را از غرفه خارج کرده و ساز شکسته ایشان را به اداره ارشاد تحویل داده بودند؛ من رفتم و ساز استاد را از اداره ارشاد گرفتم و دیدم که ساز تکهتکه شده و دوباره به میراث برگشتم و گفتم باید برای استاد بیتانه غرفه بزرگی در نظر بگیرید نه اینکه سازشان را بیرون بیندازید.
چرا این کار را کرده بودند؟
بهانه آنها برای ندادن غرفه، این بود که استاد به آنجا نمیرفت. من گفتم وقتی استاد به اینجا بیاید ولی کارگاهش در اینجا نباشد چه کار میخواهد بکند؛ اینجا فضایی برای ساخت ساز و... نیست چگونه اینجا کار کنند؟ در نهایت با کلی پیگیری و... یک اتاق بزرگ برای ایشان در نظر گرفتند و زمانی که کار استاد هم گرفت و به نوعی شهرت بیشتری پیدا کردند، همه میگفتند که میراث، حامی استاد است ولی در اصل، میراث ایشان را بیرون کرده بود و سازشان را که سالم بود، شکسته به ارشاد تحویل داده بودند. درست است که بعدتر غرفه بزرگتری به ایشان دادند آن هم بعد از آن همه پیگیری و... اما برای یک استاد بزرگ موسیقی که در منطقه نظیرش نیست آن همه جنگ و دعوا لازم نبود، خودشان باید پیگیر میشدند نه ما! یادم هست چند سال پیش رییس اداره ارشاد فردوس در کمال ناباوری گفته بود که «اصلا خراسان جنوبی موسیقی ندارد»! من میگفتم استاد بیتانه نباید در جشنواره شرکت کند بلکه باید داور باشد ولی آنها به من بد و بیراه میگفتند ولی حالا که ایشان فوت کردهاند همین مسوولان نامههای عریض و طویل در وصف هنر و جایگاه هنری استاد نوشته و منتشر کردهاند. چرا باید مسوولان ما این همه درباره موسیقیدانان نواحی اهمال کنند و فقط پس از مرگ به آنها اهمیت بدهند یا حتی مصادرهشان کنند، نمیدانم!
ایشان اثر ثبت و ضبط شدهای هم دارند؟
راستش خیلی تلاش کردم که آلبومی از ایشان ضبط کنیم حتی به تهران رفتیم با هزینههایی که شخصی بود و با حمایت محدودِ ادارههای مختلف که بخشی از هزینهها را قبول کردند. بر این اساس پیش رفتیم ولی آن چیزی که میخواستیم، اتفاق نیفتاد. فرد متخصصی در تهران بود ولی چون زمان ما کم بود و بودجهای که داشتیم بسیار محدود، دست خالی برگشتیم. در اصل باید امکاناتی میبود تا از سر حوصله این قطعات ثبت و ضبط میشدند اما نشد. من به صورت شخصی این کار را تا حدودی انجام دادم اما با امکانات بسیار کم؛ رکوردر و همان دوربین کوچک خودم سعی کردم قطعاتی را از استاد ضبط کنم ولی خب کیفیت کافی نداشتند. به تازگی، یک استودیو در فردوس تاسیس کردم که بنا بود کارهای استاد را در آنجا ضبط کنیم. اولین قرار ما حوالی نوروز بود که متاسفانه متوجه شدم که یک تنهدرخت روی پایشان افتاده و ایشان گفتند که پایم زخمی شده و نمیتوانم بیایم این شد که زمان ضبط آثار به تعویق افتاد و بعد هم که آن سانحه اتفاق افتاد و ایشان فوت کردند و دیگر ضبط استودیویی انجام نشد.
بر اثر سانحه تصادف فوت کردند؟
ایشان با موتور به سمت کارگاه میرفتند که این اتفاق افتاد اما دقیقا مشخص نیست که آیا وسیله نقلیهای به ایشان زده یا خودشان از موتور افتادهاند چون هیچ دوربینی هم نبوده که مشخص شود.
گویا اعضای ایشان هم اهدا شد، درست است؟
بله. خانواده ایشان تصمیم گرفتند که اعضای بدن ایشان اهدا شود.
متشکرم آقای مرادزاده. به نظر میخواهید چیزی به گفتوگو اضافه کنید.
میخواستم اینجا بگویم که نباید همهچیز وابسته به شعار باشد، ما اساتید زیادی در حوزه موسیقی نواحی از دست دادیم؛ اساتیدی که در شرایط نامساعد بهسر میبردند. گفتن از اینها ناراحتکننده و تکراری است ولی القاب میراث زنده بشری و امثالهم باید به یک دردی بخورد نه اینکه بیفایده کاغذبازیهای اداری باشد. وقتی که در خراسان جنوبی میخواستیم بیمه استاد را درست کنیم، میگفتند که اصلا استاد بیتانه عکس شناسنامه ندارد یا نفرستاده است... البته که ایشان شناسنامه داشتند و همهچیز مرتب بود مساله این است که خیلی از جوانترهای منطقه با سیستم اینترنت و... آشنایی کافی ندارند چه برسد به استاد؛ چگونه میتوانستند کارهای عضویت و... را انجام دهند. مگر شبیه این افراد چند نفر هستند؟ در اصل باید افرادی باشند که این اساتید را شناسایی کنند و مورد حمایتهای دولتی قرار بگیرند نه اینکه خودشان به دنبال این موضوعات باشند.
یعنی بیمه هم نبودند؟
به زحمت کارهای بیمه ایشان انجام شد ولی خب چند ماه حق بیمه پرداخت نکرده بودند به دلیل مشکلات مختلف از جمله آشنا نبودن به روال اداری و... و بیمه ایشان قطع شده بود، میدانم که خانواده ایشان به دنبال این موضوع هستند و امیدوارم لااقل مسوولان مربوطه این یک موضوع کوچک را حل کنند وگرنه واقعا در حق خانواده ایشان هم ظلم میشود. ناگفته نماند که این اولینباری نبود که چنین مشکلاتی برای استاد پیش میآمد. یک بار دیگر دست ایشان موقع ساختن ساز زیر اره رفته بود، سر انگشتانشان دچار آسیب جدی شده بود، آنجا هم هیچ حمایتی نشدند و الان هم در مسیر کارگاه این اتفاق برایشان افتاد. درست است که این اتفاقات ممکن است برای هرکسی بیفتد ولی خب اینها که عنوان گنجینه زنده بشری میگیرند باید یک جایی یک حمایتی بشوند. یادم هست یک بار مسوولان کشوری هم آمدند و قولهای زیادی دادند اما هیچکدام عملی نشد و استاد که فوت کرد همه برایشان پیام تسلیت دادند، خب این چه فایدهای دارد؟ استاد در آن شرایط و در آن محیط ماندند و وقتی که کارگاهشان به مکان بهتری انتقال یافت، کلی شاگرد نزد ایشان آمدند حتی خانمها آمدند و از ایشان آموزش دیدند اینکه میگویم خانمها باتوجه به محیطی است که روزی برای بسیاری ساز زدن در منطقه جا نیفتاده بود اما استاد با ماندن در زادگاهشان موسیقی را گسترش دادند؛ حالا مستحق این نبودند که خودشان و هنرشان حمایت شود؛ حالا که از دست رفتهاند، ارزش ندارد که لااقل شرایط برای خانوادهشان بهتر شود. متاسفم که اساتیدی مثل استاد بیتانه را در این شرایط از دست دادیم.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: سیمین سلیمانی