فصل چهارم سریال ترسناک «شیطان» (Evil)، که به نام «شر» نیز شناخته میشود، کریستن، دیوید، بن و لیلند را برای آخرین بار کنار هم آورده و سازندگان سریال هم وعدهی پایانبندی بزرگی به طرفداران دادهاند. شکی در آن نیست که «شیطان» مسیر دشواری پیش رویش دارد؛ زیرا درخشش فصل سوم انتظارات را تا حد تخیلی بالا برده است.
چارسو پرس: رابرت و میشل کینگ، تهیهکنندگان و سازندگان اصلی سریال «شیطان»، برای فصل سوم نگرانیهای پیشین را نداشتند (فصل دوم زمانی که هنوز در مرحلهی فیلمبرداری بود از شبکهی CBS خارج شد) و فرصت کردند فرمولی از ترس، تعلیق و لحظات دیوانهکننده بسازند که به تمام نیازهای بینندگان پاسخ میدهد. فصل چهارم سریال «شیطان» هم سیستم پخش هفتگی را حفظ کرده و اکنون فرصت خوبی برای یادآوری اتفاقی است که پیش از این در فصل سوم افتاد.
اگر به یاد داشته باشید، میانهی بین دیوید (مایک کولتر) و کریستن (کاتیا هربرس) شکرآب شد؛ چون کریستن اعتراف کرد که قاتل سریالی، اورسون (دارن پتی) را خود به قتل رسانده است. دیوید به کریستن قوت قلب میدهد، اما در این میان چشمش به جای زخمهای صلیبیشکلی میافتد که بر پوست کریستین داغ زده شده است. این رفتوبرگشت یک شب دیگر تکرار میشود، اما دیوید این بار میبیند که کریستن زبان مار دارد! عجیبتر از آن این که کریستن ادعا میکند پس از ترک اتاق او دیگر پیش دیوید برنگشته است.
این قضیه کاملا حل نمیشود و سریال «شیطان» ماجرای پروندهی هفته را با داشنمندانی باز میکند که میخواهند ببینند آیا جرم بدن افراد پس از مرگ کاهش مییابد. این کاهش جرم بدن میتواند نشانهای از خارج شدن روح از بدن باشد. پدر ایگناتیوس (والاس شاون) که در بستر مرگ افتاده داوطلب اولی است که حاضر میشود آزمایش روی او صورت بگیرد. اما جرم او، پس از آنکه آخرین نفسش را فرومیدهد، ۲۴ گرم کمتر شده است. فقط اینکه به نظر میرسد این آخرین نفس او نبود و پدر ایگناتیوس به زندگی بازمیگردد، این بار شاد و بیغم و بدون سرطان.
در مقابل، کیس آزمایشی دوم پس از مرگ ۳۶ گرم سنگینتر میشود و مثل اینکه سرطان پدر ایگناتیوس به او منتقل شده است. دیوید اعتقاد دارد که شاید وزن یک موجود شیطانی است که ایگناتیوس را ترک کرده و گرترود را تسخیر میکند. اما پاسخ درستی به این ایده داده نمیشود؛ چون حتی وقتی دست شیاطین در کار است، همچنان خود آدم پایانش را انتخاب میکند و بیننده هم میماند که برای خودش تصمیم بگیرد.
در همین حال، کریستن دستور دستگیری لیلند را دریافت میکند که سراغ لکسیس (مدی کروکو) در مدرسه رفته بود و آن را در مقابل دیوید، بن و کشیش کورکی (بوریس مکگیور) تحویل میدهد. به نظر میرسد که لیلند قرار نیست تاچندوقت دیگر سوپروایزر کلیسا شود. شریل (کریستین لاهتی) را هم نباید فراموش کرد که جلوی طاقچهی عروسکهای ادی نشسته و دعا میکند از شر اندی (پاتریک برامال) خلاص شود. اندی از زمان بازگشت به شریل اولتیماتوم داده که خانه را ترک کند. واقعا هم که این عروسکها خیلی ترسناکاند!
در اپیزود بعدی، «دیو میمها»، تیم تحقیقات خود را روی یک میم (Meme) آغاز میکند که در خانهی نوجوانان تصاویر وحشتناک کار میگذارند و به آنها میگویند اگر یکسری کارهای خاص را انجام ندهند، میمیرند. تیم متوجه میشود که این میم چیزی فراتر از یک فریب ساده نیست، اما با این حال باز هم نمیتوانند جلوی مرگ یکی از این بچهها را بگیرند.
موقع بازگشت به خانه، ویکتور لکانت (برایان دارسی جیمز) سری به دیوید میزند. لکانت بخشی از یک سرویس مخفی به نام «دوستان واتیکان» است که اعضای آن را کشیشان، مأموران سیا و MI6 که به واتیکان کمک میکنند، تشکیل میدهند. لکانت از دیوید میخواهد که به او ملحق شود و به او میگوید: «در نیویورک اتفاقاتی در حال وقوع است که ماهیتی شیطانی دارند.» جملهای که اگر از ما بپرسید اصلا نمیتواند وخامت اوضاع را نشان دهد.
البته پیوستن به این گروه شرایطی دارد: دیوید نمیتواند دربارهی «دوستان واتیکان» به کسی چیزی بگوید، هر موقع شبانه روز ممکن است از سمت آنها خواسته شود و هر کاری که از او خواسته میشود باید بدون سوال انجام دهد. دیوید که بدتر از اینها را دیده، بدون سوال میپذیرد تا به لکانت و دوستانش کمک کند.
اولین وظیفهای که به او محول میشود این است که اشهد یکی را بخواند، یک کارت پستال را در یک اتاق پیدا کرده و در اتاق را باز بگذارد. دیوید میفهمد که روی کارت پستال پیامی گذاشته شده که توضیح میدهد چگونه میتوان یک پیشگو از فصل اول سریال «شیطان»، یعنی گریس لینگ (لی جون لی)، را پیدا کرد. آخرین بار گریس لینگ در مسیر رفتن به یک اردوگاه کار اجباری در چین دیده شده بود. از همینجاست که دیوید و کریستن بو میبرند که کاسهای زیر نیمکاسه است. برگردیم به خانهی کریستن. به نظر میرسد دعا به عروسکها جواب داده است. شریل پیش از این یک سر را زیر تختشان گذاشته بود و اندی وقتی میخواهد این سر را در توالت بیندازد، کاسهی آن پر از خون میشود!
خواهر آندریا به سرعت به یکی از کاراکترهای موردعلاقهی طرفداران در این سریال تبدیل شده و صحنههای کمیکاش، مثل وقتی که با یک شیطان کل میاندازد، به شدت در محبوبیتاش نقش داشتهاند. در قسمت سوم از این فصل «شیطان»، دیوید را میبینیم که به زوج جوانی که به تازگی ازدواج کردهاند، مشاوره میدهد. به نظر میرسد این جوانان اخیرا با آثار مرموزی مواجه شدهاند که روی پشت زن نقش میبندد و شکل ناخن کشیدن روی پوست است.
این اتفاق در آغاز به نظر غیرقابل توضیح میآید، البته نه برای خواهر آندریا. او یک دیو میبیند که در اتاق حضور دارد و میخواهد ازدواج این دو جوان را به هم بزند، یا تسخیر کند. البته دیوید نمیتواند مثل آندریا این دیو را ببیند، ولی به او اعتماد میکند و همزمان از کریستن هم میخواهد که به این زوج تازهمزدوج مشاوره بدهد.
در این میان، لیلند را هم داریم که دشمن همیشگی خواهر آندریا است و از هر فرصتی برای خراب کردن نامش استفاده میکند. لیلند میگوید که آندریا را در حال صحبت با یک شیطان دیده و بر این تأکید دارد که خواهر آندریا اساسا یک آدم متوهم است و برای کلیسا جز دردسر چیزی ندارد. اینطور به نظر میرسد که دشمنی لیلند با خواهر آندریا به چیزهای دیگری منجر خواهد شد.
پروندهی بعدی که تیم تحقیقاتی به دست میگیرند اولین باری در این فصل از سریال «شیطان» به حساب میآید که با وجود تمام دیوها و قتلها، این سه نفر واقعا با یکدیگر خوش میگذارنند و درام زندگی کریستن و ماجرای مأموریتهای واتیکان که به دیوید محول شدهاند برای مدتی هرچند کوتاه به حاشیه رانده میشوند.
زمانی که تیم دارد روی یک منطقهی جنزده کار میکند، یک موجود شیطانی با چشمهای قرمز دنبالشان میافتد و تعقیبشان میکند. این وسط رادیو هم خودش یکباره روی شماره ۶۶۶ میپرد. چقدر خوب میشد اگر از این موج آهنگ «بزرگراهی به جهنم» AC/DC را پخش میکردند؛ اما به جای جیغهای خوشتراش و سولوهای گیتار، صداهای وحشتناکی از رادیو درمیآید.
بن و کریستین به این فکر میافتند که شاید کسی از همین نزدیکیها موجها را دستکاری میکند یا با تجهیزاتی صداهایی روی موج رادیو میاندازد یا با پهپاد چشمهای قرمزی دنبال ماشینهای سرگردانی میاندازد که نصف شب از این بزرگراه عبور میکنند؛ بزرگراهی که در ادامه متوجه میشویم به بزرگراه ارواح معروف است. بنابراین، آنها سر ماشین را به سمت دیگری کج میکنند و بله، مثل اینکه قضیه همینطور است. آنها مخفیگاه او را پیدا کرده و تجهیزاتش را از بین میبرند و موقع خروج تهدیدش میکنند که دیگر دست به چنین بازی مسخرهای نزند.
اما معلوم میشود که این مزاحم یک شیء با قدرت فراطبیعی (Sigil) داشته و اصلا از یکی از خانوادههای قدرتمند شیطانی است و بعد از آنکه دیوید، کریستن و بن تجهیزات سرگرمی او را از بین بردند، او هم با یک اسلحه دخل خودش را آورده. اما لکانت، دوید و کریستن را تعقیب میکرده تا خرابکاری آنها را جمع کند. چراکه اگر آنها جسد او را از بین نمیبردند، نیروهای وحشتناکی جایش را میگرفتند. لکانت توضیح میدهد که هدف او طی سالها از بین بردن همهی خاندانهای شیطانی بوده و تاکنون از شر بسیاری از آنها هم خلاص شده است. طبق گفتهی لکانت، با از بین رفتن این خاندانها، صلح زمین را فرامیگیرد.
لیلند شریل را به عنوان رئیس یک بیزینس ارز دیجیتال گذاشته است و شریل هم به خوبی از پس این موقعیت برآمده، برای همین میرود رئیس را ببیند تا درخواست افزایش حقوق کند. البته رئیس آنطور که شریل انتظارش را دارد جلویش نمایان نمیشود؛ چون یک دیو شاخدار پشمالو با پنج چشم جلویش سبز میشود! این دیگر حتی برای شریل هم زیادی است.
اتفاقات عجیب دیوید را هم بینصیب نگذاشتهاند. او خودش را به صحنهی حادثهای میرساند که صد نفر را به کام مرگ کشانده. قضیه بسیار تراژیک است؛ اما نکتهی عجیبش آن جاست که تنها کسانی که زنده ماندهاند از دیدن یک الهام مشترک حرف میزنند. هر چهار نفری که از این حادثهی دلخراش جان سالم به در بردهاند توضیح میدهند که زنی را دیدهاند در لباسی سفید که یک بره را در آغوش داشته و آنها را به سمتی هدایت کرده که آخرسر جانشان را نجات داده است.
البته یکی از بازماندگان جملهای اضافه میکند. او میگوید پیش از حادثه کسی به او تلفن کرده و گفته باید به سرعت از آنجا فرار کند و مشخصا به دیوید بگوید نباید به خواهرش اعتماد داشته باشد. حدس میزنید چه کسی پشت این تماس غیبگویی است؟ درست است، دوست شر ما، لیلند که میخواسته دیوید را از این بازدارد که بخواهد طرف خواهر آندریا را بگیرد. زنی که پیام را به دیوید رسانده خودش یک رگهی لیلندی پیدا میکند و از این میگوید که بیشتر شدن شر در دنیا یعنی تیم دیوید شکست خورده است.
وقتی که نجاتیافتگان همگی به یاد میآورند فرشتهای که آنها را به سمت ایمنی هدایت کرده سیاهپوست بوده، کلیسا به یکباره تمام توجه خود را از این پرونده برمیدارد. دیوید، با اینکه از این حد از نژادپرستی به ستوه آمده، ایدهای به ذهنش میرسد تا بتواند با استفاده از نژادپرستی کلیسا کاری کند که قضیه به نفع خواهر آندریا تمام شود. بنابراین، دیوید برای اینکه به داد آندریا برسد میگوید که دیو شیطانی را با کاردینال هم دیده است و اگر کلیسا میخواهد خواهر آندریا را مجبور کند استعفا دهد، کاردینال هم باید به همین آخر و عاقبت دچار شود. از آنجایی که او یکی از سه کشیش سیاهپوستی است که تاکنون پذیرفته شده، کلیسا تصمیم میگیرد برای حفظ وجههی خود کلا پروندهی خواهر آندریا را کنار بگذارد.
«دیگر قطعی است! همه در اینترنت تسخیر شدهاند!» این جملهای است که بن در مواجهه با پدیدهی عجیب PossessionTok میگوید که در آن مردم ویدیوهایی از خودشان پست میکنند که انگار تسخیر شدهاند. تیم برای تحقیق روی این پدیدهی نوظهور فراخوانده میشود و آنها در این پرونده با دختر نوجوانی طرف هستند که ظاهرا شیشهی شکسته میخورد، به زبانهای غریب حرف میزند و حرکات عجیب از خودش درمیآورد. بن اطمینان دارد این ویدیوها چیزی فراتر از ایدهی مارکتینگ تازهی نسل زی برای جلب مخاطب نیستند و از این رو به سرعت ویدیویی میسازد و وجود شیطانی واقعی یا هرگونه تسخیرشدگی را رد میکند. ختم جلسه.
اما معلوم میشود که بن در نتیجهگیریهایش عجله کرده؛ وگرنه این سریال بارها ثابت کرده شیطان میتواند به طرق مختلفی خودش را نشان دهد. به نظر میرسد حالا و در عصر تکنولوژی، نیروهای اهریمنی هم دوست دارند دست خودشان را در شهرت در فضای مجازی امتحان کنند. این باعث میشود هر سه نفر پای تیکتاک بشینند و پستهای مختلف دربارهی تسخیرشدگی را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهند.
الگوریتم برنامه تیم تحقیقاتی را به جایی که دنبالش میگردند میفرستد و در یکی از این پستها، بن ویدیویی از زنی میبیند که معتقد است موجودی شیطانی میخوهد دو پسرش را تسخیر کند. ویدیوهای دیگر این زن نشان میدهد که تخت خوابها در خانهاشان خودبهخود تکان میخورند، رد پنجه روی پوست بچهها پدیدار میشود و درها مدام به ارادهی خود باز و بسته میشوند. البته که این صحنههای عجیب هر شب ساعت یک بامداد در خانهی آنها اتفاق میافتد و دیگر به روتین شبانهی این خانواده تبدیل شده است و هر بار هم گوشی آنها به طور خودکار روشن میشود تا این صحنههای شیطانی را فیلمبرداری کند. حتما که تیم تحقیقاتی سریال «شیطان» گول این چیزها را نمیخورند و هیچ پاسخ منطقی دیگر وجود ندارد، جز اینکه مادر خانواده میخواهد از این روش توجه مردم را جلب کند.
در این میان، کریستن با اندی تماس تصویری میگیرد، ولی طبق عادت این چندوقت اخیر، هیچ وقت هیچ چیز درست آنتن نمیدهد و آنها نمیتوانند برای مدت طولانی با هم صحبت کنند. فقط اگر کریستن میدانست که اندی در واقع در کمد لیلند گروگان گرفته شده و شریل نقشی اساسی در این کار دارد و حتی تصویری هم که کریستن از اندی دیده، چیزی جز یک دیپفیک نبوده است!
قسمت بعدی حس و حال سریال «شیطان» را به سمت فیلم «میدسامر» (Midsommar) میبرد و قهرمانان داستان باید دربارهی یک فرقه تحقیق کنند. همهی چیزی که لازم است دربارهاش بدانید این است که این پرونده با روی تصویر بن به پایان میرسد که غرق در خون بز شده و دارد میخندد.
داستان مهمتر در این قسمت اما با دیوید اتفاق میافتد. او مسئولیت پیدا کرده که یک شنود را در اتاق لکسیس کار بگذارد. میپرسید چرا؟ اگر به یاد داشته باشید، لکسیس یکی از چندین نوزاد RSM Fertility است که تیم تحقیقاتی قبلا با چندتا از آنها مواجه شده بود. لکانت معتقد است که لکسیس توسط نیروهای اهریمنی هدایت میشود تا به یک شیء شیطانی دسترسی پیدا کند. البته دیوید در آغاز مخالف انجام این مأموریت است؛ اما لکانت راههای خودش را دارد و میداند چگونه حتی بدون دیوید قضیه را جمع کند و آخرسر، دستگاه شنود در جای خودش در اتاق لکسیس مینشیند. اما دیوید از قضیه بو میبرد، دستگاه را پیدا کرده و به لکانت غر میزند که ناگهان کریستن از راه میرسد.
لکانت برای دفاع از خودش سفرهی دل را گشوده و همه چیز را به دیوید و کریستن میگوید؛ از قرار معلوم، دختر کریستن در سلسه مراتب شیاطین جایگاه بالایی دارد و تمام بلاهایی هم که تاکنون سر کریستن آمده، مثل اورسون، جرج شیطانی (یکی دیگر از کاراکترهای محبوب طرفداران سریال که نقش او را مارتی ماتولیس بازی کرده است) و توهماتی که سراغش میآیند، همه به خاطر این است که لیلند دنبال لکسیس میگردد. البته دیوید به لکانت یادآوری میکند که طبیعت آدم لزوما به یک مسیر قابل پیشبینی نمیرود و فقط به این دلیل که لکسیس ماهیتی شیطانی دارد، دلیل نمیشود که حتما در آینده شرور شود.
صحنهای که در آن جرج شیطانی میرقصد یکی از بامزهترین صحنههای کل سریال است و برای همین اپیزود هشت هیچ وقت از یادمان نمیرود. البته در قسمت هشتم اتفاقات مهمتری هم میافتد. ماجراهایی که دربارهی لیلند و لکسیس برای کریستن آشکار شد او را به این سمت سوق داد که دیگر نتواند به دیوید اطمینان کند. چون دیوید، با وجود آنکه از این وقایع خبر داشت تصمیم گرفت این حقایق را از کریستن مخفی نگه دارد.
کریستن با وکلیش، یاسمین (دانا گوریر) مشورت کرده و دربارهی شکایت ۴۳ میلیون دلاری علیه RSM Fertility از او جویا میشود که به خاطر تخمک گمشدهی کریستن است. دور کامل میشود و داستان به فصل اول سریال «شیطان» بازمیگردد و نشان میدهد که RSM از قضیهی تخمک خبر داشته، اما نمیداند الان کجاست؛ به عبارت دیگر، یا این تخمک نابود شده، یا بچهی حاصل از تخمک کریستن در شکم مادر دیگری است. استرس ناشی از تمام این فکروخیالها موجب میشود کریستن خواب ببیند دارد به یک نوزاد دیو زشت شیر میدهد. بالاخره هر چه باشد بچههای زشت هم نیاز به محبت دارند!
معلوم میشود که تخمک در مادر دیگری به نام ولری (لورن نورول) قرار گرفته که حالا هشت ماهه باردار است، یک فرزند دختر که قرار است نامش را سارا بگذارند. شوهر ولری، لوگن (چارلی سماین) مثل تمام پدرهای دنیا که پیش از تولد فرزندشان کمی استرس دارند، نسبت به بچهای که در شکم ولری است شک میکند؛ چراکه به جای صدای ضربان قلب بچه، صداهای عجیب حیوانی از این جنین شنیده است. ولی خب ذات پدریاش اجازه نمیدهد که تمام فکر و ذکرش را برای این نوزاد نگذارد. البته همانطور که گفتیم فکر و خیال میتواند به چیزهای عجیبی منتهی شود.
وقتی کریستن به خانهی ولری و لوگن میرود تا به آنها سر بزند، لوگن را با سرووضع خونی میبیند که نشان میدهد او با ابزار باغبانی جنین را از بدن همسرش بیرون کشیده است. لوگن ادعا میکند که این جنین داشته ولری را میکشته و او چارهی دیگری نداشته و باید با بیرون کشیدن جنین همسرش را نجات میداده است.
پروندهی هفته دربارهی راه حلی برای پولدارشدن است. اگر میخواهید ثروتمند شوید، باید سهام شرکت DF را بخرید که به زبانی دیگر، یعنی باید شیطانی را به زندگی خودتان راه بدهید و اگر یک موقع بخواهید این شیطان را از زندگیاتان بیرون بیندازید، هیچ راه دیگری ندارید جز اینکه از شر تمام چیزهایی که با این پول شیطانی خریدهاید خلاص شوید؛ حتی اگر این چیزها شامل ایمیلنت باشند! تیم تحقیقات وقتی سراغ یکی از خریداران این سهام میرود، متوجه میشود که مرد بیچاره برای حذف دیو از زندگیاش مجبور شده از چشمی که با پول شیطانی لیزیک کرده و حتی بینی که با این پول عمل کرده بگذرد. نکتهی مهمتر اینکه علامت شرکت سهام، با علامت سیجیل یک خاندان شیطانی مطابقت دارد و با این راهنمایی، به خط داستانی بزرگتری که در پسزمینه در جریان است بازمیگردیم.
گریس، که در قسمت قبل دیدیم پیش دیوید بازگشته، هنوز طاقت زندگی عادی را ندارد و همهچیز برایش سخت میگذرد. پس دیوید، که میداند چقدر گریس بچهها را دوست دارد، او را پیش دختران بوچارد میبرد که تصمیم بسیار خوبی از آب درمیآید و گریس را خوشحال میکند. او به ویژه به لورا (دالیا کنپ) توجه دارد که از گریس میپرسد کی پدرش به خانه بازمیگردد و گریس پاسخ میدهد پنجشنبهی آینده و باید صبر کنیم تا ببینیم آیا این گفتهی گریس واقعیت پیدا میکند یا خیر.
بعدا، گریس به جشن تولد کریستن دعوت میشود که البته کریستن را غافلگیر میکند (هم حضور گریس و هم خود جشن). آنها به صحبت با هم مینشینند کریستن دربارهی لکسیس از گریس میپرسد. گریس خیال کریستن را راحت کرده و به او میگوید که لکسیس «دختر خوبی» است؛ اما خبر بد اینکه کریستن باید از دخترش محافظت کند. سپس به گریس الهامی میشود که احتمالا کمد لیلند را نشان میدهد؛ اما تنها چیزی که گریس میفهمد این است که اندی به کمکش نیاز دارد. شریل اما گوش ایستاده و صحبتهای گریس را میشنود که ناگهان برمیگردد و به شریل میگوید که او را به خاطر فردا شب سرزنش نمیکند.
شریل که حسابی از غیبگوییهای گریس به هم ریخته به سرعت سراغ لیلند میرود و از او میخواهد که هر چه زودتر از شر مشکل خلاص شود. لیلند هم تیغ شیطانی خود را برمیدارد و همه توقع داریم کار اندی را تمام کند؛ اما نه! لیلند سروقت گریس میرود. لیلند پیش از رسیدن به گریس، گلوی نگهبان پایین پلهها را پاره میکند و به سمت اتاق دختر میرود. اما چه کسی برای نجات او از راه میرسد؟ کشیش کورکی که با لیلند گلاویز میشود و هر دو مرد از پلهها پایین میافتند. لیلند از حادثه جان سالم به در میبرد و لنگلنگان از محل دور میشود؛ کورکی اما آنقدرها خوششانس نیست و درجا میمیرد.
مرگ این کشیش همه را متأثر میکند؛ اما نکتهی مهمتر این است که گریس چیزی از این اتفاق ندیده بود. تنها چیزی که گریس میتواند دربارهی این واقعه به دیوید بگوید این است که یک مرد سروقتش آمد و اینکه او به طرز غیرمنتظرهای نتوانست این اتفاق را پیشبینی کند. برای محافظت از گریس او را به واتیکان میبرند؛ اما دیوید و دارودستهاش وقت عزاداری ندارند. حملهای شیطانی در راه است و آنها باید قال قضیه را بکنند.
این حملهی شیطانی در خانهی همسایهی کریستن اتفاق افتاده که بن و دیوید برای بررسی سراغش میروند. در این میان، کریستن و دخترها با اندی تماس میگیرند؛ به جایش با ادوارد (تیم متسون) مواجه میشوند که به کریستن میگوید اندی در یک بهمن گم شده است. کریستن به هقهق میافتد و دختران را آرام میکند؛ چون گریس به لورا گفته بود که اندی به خانه بازمیگردد.
اگر سازندگان سریال روی خوشی به پیشنهادات و انتقادات نشان دهند دوست داریم از همین تریبون اعلام کنیم که دختران بوچارد یکی از بهترین بخشهای سریال «شیطان» هستند و اگر رابرت و میشل کینگ پایه باشند، ما هم پایهی دیدن اسپینآفی بر اساس آنها هستیم. علت اصلیاش را هم میتوانید در همین اپیزود ببینید. دختران دور هم جمع میشوند و حدس میزنند که به دلایلی حتی نامشخص، لیلند به این قضایا مرتبط است و یک ایدهی عالی مطرح میکنند.
یادتان میآید که «بامبلبی ولی» یک بازی آنلاین بود که لیلند در آن یک آواتار ساخت و اسمش را پولیدپیگ گذاشت تا لکسیس را اذیت کند؟ اگر این را یادتان باشد احتمالا ماجرای بعدش هم یادتان هست که دختران به سرعت تهوتوی قضیه را درآوردند، اما لام تا کام چیزی نگفتند. این به دختران دست بالاتر را میدهد. آنها به پولی پیامی میفرستند که صدای نوتیفیکیشناش از کامپیوتر کریستن شنیده میشود. مشخص است که این اتفاقی نیست و دستی پشت کار است. کریستن باورش نمیشود اما بدیهی است که شریل مثل کریستن همه چیز را صاف و ساده فرض نمیکند. حالا دیگر نقشهی پلید آنها برای از میان برداشتن اندی نقش بر آب شده است؛ آن هم به دست نوههای خودش!
با اینکه هیچ مدرکی دال بر آمدن بهمن وجود ندارد، چه رسد به اینکه اندی هم در آن گیر افتاده باشد، کریستن سراغ دیوید میرود تا از او بخواهد برای همسرش دعا کند. کریستن تحت تأثیر این قضیه خودش هم بعد از مدتها دستی به دعا برمیدارد و قول میدهد اگر اندی به خانه بازگردد دختر خوبی باشد، بچههایش را مرتب به کلیسا بیاورد و چیزهایی از این قبیل.
دعاهای کریستن و دیوید جواب میدهد و روز بعد سروکلهی اندی پیدا میشود. البته اندی که حافظهاش را از دست داده است! بالاخره نمیتوانستید توقع داشته باشید لیلند و شریل اجازه دهند اندی شکنجههای مادرزنش و تلاش شریل برای به قتل رساندنش را به یاد بیاورد.
سپس، کریستن میبیند که روی دیوار نوشتهای وجود دارد که معلوم نیست به چه زبانی است؛ اما نگران نباشید که خواهر آندریا استاد زبانهای ناشناخته است و برای حل این مشکل فراخوانده میشود؛ البته اینکه نام آندریا در این نوشته وجود دارد هم بیتأثیر نیست. در نهایت معلوم میشود این نوشتهی ساده از نوع مکاشفهها در مورد خواهر آندریا و پیامبران دروغینی است که در دریاچهی آتشینی از گوگرد پرتاب خواهند شد. اما نکتهی مهمتر دربارهی خواهر آندریا بعدا اتفاق میافتد که همچنین یکی از بهترین سکانسهای کل سریال «شیطان» است.
تلاش خواهر آندریا برای شکار شیطان در خانهی کریستن نقطهی اوج سریال را نشان میدهد و تمام آن چیزی است که توقع داریم در فصل چهارم بیشتر از آن ببینیم. این سکانس عجیب و ترسناک است و علاوه بر این، مباحث عمیقی دربارهی پیدا کردن هدف در زندگی هم مطرح میکند. البته به جز گفتگوهای عمیق بین یک دختر نوجوان و راهبه، خواهر آندریا در اطراف خانهی کریستن به دنبال شیاطین میگردد و وقتی آنها را پیدا میکند، با بیل سروقتشان میرود.
این صحنههای آغشته به خون، همزمان که موجب میشوند دلتان پیچ بخورد، بامزه هم هستند. البته توجه داشته باشید که این شیاطین که خواهر آندریا دنبالشان گذاشته، هر شیطانی نیستند؛ بلکه تمام دیوهایی هستند که در طول فصلهای مختلف سریال «شیطان» با آنها آشنا شده بودیم؛ از دیو کوچکی که در اتاق شریل وجود داشت، تا دختری که شبیه فیلم «حلقه» (Ring) بود و او را از صحنهی هتل از فصل قبل به یاد دارید. حتی جرج شیطانی هم این دوروبرها پرسه میزند، اما خواهر آندریا فرصت متلاشی کردن سر جرج با بیلاش را نمییابد.
در حالی که خواهر آندریا دارد مغز دیوهای مختلف را روی دیوار میپاشد، لین بوچارد (بروکلین شاک) او را تعقیب میکند و از آندریا دربارهی تصمیمش برای راهبه شدن میپرسد. به نظر میرسد که لین دربارهی انتخابهای زندگی برای خودش دچار ابهام شده، زیرا همهی همسالانش زندگیهای بیهودهای دارند؛ درحالی که او چیزهای بیشتری از زندگی میخواهد؛ یک هدف، یک رسالت. البته تمام این گفتگوها زمانی اتفاق میافتد که آندریا در حال مبارزه با شیاطین است و از آنجا که لین توانایی دیدن این موجودات را ندارد، فقط آندریا را میبیند که دارد بیل خود را در هوا میچرخاند؛ ولی زبان علیه راهبه نمیگشاید و چشمبسته به او اعتماد میکند.
با وجود تمام تلاشها، خواهر آندریا نمیتواند از شر همهی شیاطین خلاص شود و بنابراین به کریستن توصیه میکند سراغ یک جنگیری رسمیتر برود. کریستن که هزارتا کار بر سرش ریخته تازه باید جواب وکیلش را هم که بیخبر سروکلهاش پیدا شده بدهد. اما یاسمین به او خبر میدهد که ولری، زن حاملهای که شوهرش با حمله به او جنینش را کشت، درواقع حامل تخمک کریستن نبوده. بلکه این تخمک به صورت ناشناس فروخته شده و تنها چیزی که از این معامله میدانیم یک آدرس است. کریستن به آن آدرس سری میزند تا سروگوشی آب دهد و فکر نمیکنم تعجب کنید که ببینید این آدرس به دفتر شرکت DF میرسد و اگر همین برای فروپاشی روانی کریستن کافی نیست، مادرش را هم آنجا میبیند!
در همین حال، اندی به خانه بازمیگردد، صداهای عجیب و غریبی را دنبال میکند و از پارتی شیاطین سر در میآورد؛ شیطانی که خواب راحت را از بن گرفته بود، دیو بالدار و حتی جن آتشی، همهی آنها دور یک دیو دیگر جمع شدهاند و او کسی نیست جز دیو-نوزادی که کریستن در همین فصل بغل کرده بود!
ناگفته نماند، کریستن نیز از یک پارتی به سبکی دیگر سر در میآورد. در شرکت DF برای دستیار شریل جشن سیسمونی گرفتهاند و پدر بچه لیلند است! لیلند مستقیما به کریستن نگاه کرده و میگوید: «قرار است بچهدار شویم!» و از همین طریق است که کریستن مطمئن میشود تخمک او را در بدن این دستیار کار گذاشتهاند.
تمام داستان این بچهی شیطانی آدم را یاد فیلم «بچهی رزمری» (Rosemary’s Baby) میاندازد که در آن رزمری نوزادی را به دنیا میآورد که گفته میشود پسر شیطان است؛ با این وجود، رزمری با غلیان احساسات مادرانه، همچنان از فرزندش مراقبت میکند؛ کاری که دیدیم کریستن در رویای خود (یا کابوس) برای دیو-نوزاد انجام داد. فصل سوم سریال «شیطان» با جملهی لیلند به پایان میرسد که مو بر تن آدم سیخ میکند؛ اما دیوید در قسمت دهم فرشتهای را میبیند و اینطور به بیننده القاء میشود که هنوز فرصت هست که همه چیز به نفع گروه دیوید، کریستن و بن برگردد.
منبع: دیجیمگ
هشدار؛ در ادامه خطر لو رفتن فصل سوم سریال «شیطان» وجود دارد
سریال «شیطان» داستان را از آخر فصل قبل ادامه میدهد
اگر به یاد داشته باشید، میانهی بین دیوید (مایک کولتر) و کریستن (کاتیا هربرس) شکرآب شد؛ چون کریستن اعتراف کرد که قاتل سریالی، اورسون (دارن پتی) را خود به قتل رسانده است. دیوید به کریستن قوت قلب میدهد، اما در این میان چشمش به جای زخمهای صلیبیشکلی میافتد که بر پوست کریستین داغ زده شده است. این رفتوبرگشت یک شب دیگر تکرار میشود، اما دیوید این بار میبیند که کریستن زبان مار دارد! عجیبتر از آن این که کریستن ادعا میکند پس از ترک اتاق او دیگر پیش دیوید برنگشته است.
این قضیه کاملا حل نمیشود و سریال «شیطان» ماجرای پروندهی هفته را با داشنمندانی باز میکند که میخواهند ببینند آیا جرم بدن افراد پس از مرگ کاهش مییابد. این کاهش جرم بدن میتواند نشانهای از خارج شدن روح از بدن باشد. پدر ایگناتیوس (والاس شاون) که در بستر مرگ افتاده داوطلب اولی است که حاضر میشود آزمایش روی او صورت بگیرد. اما جرم او، پس از آنکه آخرین نفسش را فرومیدهد، ۲۴ گرم کمتر شده است. فقط اینکه به نظر میرسد این آخرین نفس او نبود و پدر ایگناتیوس به زندگی بازمیگردد، این بار شاد و بیغم و بدون سرطان.
در مقابل، کیس آزمایشی دوم پس از مرگ ۳۶ گرم سنگینتر میشود و مثل اینکه سرطان پدر ایگناتیوس به او منتقل شده است. دیوید اعتقاد دارد که شاید وزن یک موجود شیطانی است که ایگناتیوس را ترک کرده و گرترود را تسخیر میکند. اما پاسخ درستی به این ایده داده نمیشود؛ چون حتی وقتی دست شیاطین در کار است، همچنان خود آدم پایانش را انتخاب میکند و بیننده هم میماند که برای خودش تصمیم بگیرد.
بیشتر بخوانید: ۱۰ سریال ترسناک که اگر «چاکی» را دوست داشتید باید تماشا کنید
در همین حال، کریستن دستور دستگیری لیلند را دریافت میکند که سراغ لکسیس (مدی کروکو) در مدرسه رفته بود و آن را در مقابل دیوید، بن و کشیش کورکی (بوریس مکگیور) تحویل میدهد. به نظر میرسد که لیلند قرار نیست تاچندوقت دیگر سوپروایزر کلیسا شود. شریل (کریستین لاهتی) را هم نباید فراموش کرد که جلوی طاقچهی عروسکهای ادی نشسته و دعا میکند از شر اندی (پاتریک برامال) خلاص شود. اندی از زمان بازگشت به شریل اولتیماتوم داده که خانه را ترک کند. واقعا هم که این عروسکها خیلی ترسناکاند!
در اپیزود بعدی، «دیو میمها»، تیم تحقیقات خود را روی یک میم (Meme) آغاز میکند که در خانهی نوجوانان تصاویر وحشتناک کار میگذارند و به آنها میگویند اگر یکسری کارهای خاص را انجام ندهند، میمیرند. تیم متوجه میشود که این میم چیزی فراتر از یک فریب ساده نیست، اما با این حال باز هم نمیتوانند جلوی مرگ یکی از این بچهها را بگیرند.
موقع بازگشت به خانه، ویکتور لکانت (برایان دارسی جیمز) سری به دیوید میزند. لکانت بخشی از یک سرویس مخفی به نام «دوستان واتیکان» است که اعضای آن را کشیشان، مأموران سیا و MI6 که به واتیکان کمک میکنند، تشکیل میدهند. لکانت از دیوید میخواهد که به او ملحق شود و به او میگوید: «در نیویورک اتفاقاتی در حال وقوع است که ماهیتی شیطانی دارند.» جملهای که اگر از ما بپرسید اصلا نمیتواند وخامت اوضاع را نشان دهد.
البته پیوستن به این گروه شرایطی دارد: دیوید نمیتواند دربارهی «دوستان واتیکان» به کسی چیزی بگوید، هر موقع شبانه روز ممکن است از سمت آنها خواسته شود و هر کاری که از او خواسته میشود باید بدون سوال انجام دهد. دیوید که بدتر از اینها را دیده، بدون سوال میپذیرد تا به لکانت و دوستانش کمک کند.
اولین وظیفهای که به او محول میشود این است که اشهد یکی را بخواند، یک کارت پستال را در یک اتاق پیدا کرده و در اتاق را باز بگذارد. دیوید میفهمد که روی کارت پستال پیامی گذاشته شده که توضیح میدهد چگونه میتوان یک پیشگو از فصل اول سریال «شیطان»، یعنی گریس لینگ (لی جون لی)، را پیدا کرد. آخرین بار گریس لینگ در مسیر رفتن به یک اردوگاه کار اجباری در چین دیده شده بود. از همینجاست که دیوید و کریستن بو میبرند که کاسهای زیر نیمکاسه است. برگردیم به خانهی کریستن. به نظر میرسد دعا به عروسکها جواب داده است. شریل پیش از این یک سر را زیر تختشان گذاشته بود و اندی وقتی میخواهد این سر را در توالت بیندازد، کاسهی آن پر از خون میشود!
خواهر آندریا در فصل سوم سریال «شیطان» پرکارتر شده است
خواهر آندریا به سرعت به یکی از کاراکترهای موردعلاقهی طرفداران در این سریال تبدیل شده و صحنههای کمیکاش، مثل وقتی که با یک شیطان کل میاندازد، به شدت در محبوبیتاش نقش داشتهاند. در قسمت سوم از این فصل «شیطان»، دیوید را میبینیم که به زوج جوانی که به تازگی ازدواج کردهاند، مشاوره میدهد. به نظر میرسد این جوانان اخیرا با آثار مرموزی مواجه شدهاند که روی پشت زن نقش میبندد و شکل ناخن کشیدن روی پوست است.
این اتفاق در آغاز به نظر غیرقابل توضیح میآید، البته نه برای خواهر آندریا. او یک دیو میبیند که در اتاق حضور دارد و میخواهد ازدواج این دو جوان را به هم بزند، یا تسخیر کند. البته دیوید نمیتواند مثل آندریا این دیو را ببیند، ولی به او اعتماد میکند و همزمان از کریستن هم میخواهد که به این زوج تازهمزدوج مشاوره بدهد.
در این میان، لیلند را هم داریم که دشمن همیشگی خواهر آندریا است و از هر فرصتی برای خراب کردن نامش استفاده میکند. لیلند میگوید که آندریا را در حال صحبت با یک شیطان دیده و بر این تأکید دارد که خواهر آندریا اساسا یک آدم متوهم است و برای کلیسا جز دردسر چیزی ندارد. اینطور به نظر میرسد که دشمنی لیلند با خواهر آندریا به چیزهای دیگری منجر خواهد شد.
پروندهی بعدی که تیم تحقیقاتی به دست میگیرند اولین باری در این فصل از سریال «شیطان» به حساب میآید که با وجود تمام دیوها و قتلها، این سه نفر واقعا با یکدیگر خوش میگذارنند و درام زندگی کریستن و ماجرای مأموریتهای واتیکان که به دیوید محول شدهاند برای مدتی هرچند کوتاه به حاشیه رانده میشوند.
زمانی که تیم دارد روی یک منطقهی جنزده کار میکند، یک موجود شیطانی با چشمهای قرمز دنبالشان میافتد و تعقیبشان میکند. این وسط رادیو هم خودش یکباره روی شماره ۶۶۶ میپرد. چقدر خوب میشد اگر از این موج آهنگ «بزرگراهی به جهنم» AC/DC را پخش میکردند؛ اما به جای جیغهای خوشتراش و سولوهای گیتار، صداهای وحشتناکی از رادیو درمیآید.
بن و کریستین به این فکر میافتند که شاید کسی از همین نزدیکیها موجها را دستکاری میکند یا با تجهیزاتی صداهایی روی موج رادیو میاندازد یا با پهپاد چشمهای قرمزی دنبال ماشینهای سرگردانی میاندازد که نصف شب از این بزرگراه عبور میکنند؛ بزرگراهی که در ادامه متوجه میشویم به بزرگراه ارواح معروف است. بنابراین، آنها سر ماشین را به سمت دیگری کج میکنند و بله، مثل اینکه قضیه همینطور است. آنها مخفیگاه او را پیدا کرده و تجهیزاتش را از بین میبرند و موقع خروج تهدیدش میکنند که دیگر دست به چنین بازی مسخرهای نزند.
اما معلوم میشود که این مزاحم یک شیء با قدرت فراطبیعی (Sigil) داشته و اصلا از یکی از خانوادههای قدرتمند شیطانی است و بعد از آنکه دیوید، کریستن و بن تجهیزات سرگرمی او را از بین بردند، او هم با یک اسلحه دخل خودش را آورده. اما لکانت، دوید و کریستن را تعقیب میکرده تا خرابکاری آنها را جمع کند. چراکه اگر آنها جسد او را از بین نمیبردند، نیروهای وحشتناکی جایش را میگرفتند. لکانت توضیح میدهد که هدف او طی سالها از بین بردن همهی خاندانهای شیطانی بوده و تاکنون از شر بسیاری از آنها هم خلاص شده است. طبق گفتهی لکانت، با از بین رفتن این خاندانها، صلح زمین را فرامیگیرد.
لیلند شریل را به عنوان رئیس یک بیزینس ارز دیجیتال گذاشته است و شریل هم به خوبی از پس این موقعیت برآمده، برای همین میرود رئیس را ببیند تا درخواست افزایش حقوق کند. البته رئیس آنطور که شریل انتظارش را دارد جلویش نمایان نمیشود؛ چون یک دیو شاخدار پشمالو با پنج چشم جلویش سبز میشود! این دیگر حتی برای شریل هم زیادی است.
اتفاقات عجیب دیوید را هم بینصیب نگذاشتهاند. او خودش را به صحنهی حادثهای میرساند که صد نفر را به کام مرگ کشانده. قضیه بسیار تراژیک است؛ اما نکتهی عجیبش آن جاست که تنها کسانی که زنده ماندهاند از دیدن یک الهام مشترک حرف میزنند. هر چهار نفری که از این حادثهی دلخراش جان سالم به در بردهاند توضیح میدهند که زنی را دیدهاند در لباسی سفید که یک بره را در آغوش داشته و آنها را به سمتی هدایت کرده که آخرسر جانشان را نجات داده است.
البته یکی از بازماندگان جملهای اضافه میکند. او میگوید پیش از حادثه کسی به او تلفن کرده و گفته باید به سرعت از آنجا فرار کند و مشخصا به دیوید بگوید نباید به خواهرش اعتماد داشته باشد. حدس میزنید چه کسی پشت این تماس غیبگویی است؟ درست است، دوست شر ما، لیلند که میخواسته دیوید را از این بازدارد که بخواهد طرف خواهر آندریا را بگیرد. زنی که پیام را به دیوید رسانده خودش یک رگهی لیلندی پیدا میکند و از این میگوید که بیشتر شدن شر در دنیا یعنی تیم دیوید شکست خورده است.
وقتی که نجاتیافتگان همگی به یاد میآورند فرشتهای که آنها را به سمت ایمنی هدایت کرده سیاهپوست بوده، کلیسا به یکباره تمام توجه خود را از این پرونده برمیدارد. دیوید، با اینکه از این حد از نژادپرستی به ستوه آمده، ایدهای به ذهنش میرسد تا بتواند با استفاده از نژادپرستی کلیسا کاری کند که قضیه به نفع خواهر آندریا تمام شود. بنابراین، دیوید برای اینکه به داد آندریا برسد میگوید که دیو شیطانی را با کاردینال هم دیده است و اگر کلیسا میخواهد خواهر آندریا را مجبور کند استعفا دهد، کاردینال هم باید به همین آخر و عاقبت دچار شود. از آنجایی که او یکی از سه کشیش سیاهپوستی است که تاکنون پذیرفته شده، کلیسا تصمیم میگیرد برای حفظ وجههی خود کلا پروندهی خواهر آندریا را کنار بگذارد.
همه در فصل سوم تسخیر شدهاند!
«دیگر قطعی است! همه در اینترنت تسخیر شدهاند!» این جملهای است که بن در مواجهه با پدیدهی عجیب PossessionTok میگوید که در آن مردم ویدیوهایی از خودشان پست میکنند که انگار تسخیر شدهاند. تیم برای تحقیق روی این پدیدهی نوظهور فراخوانده میشود و آنها در این پرونده با دختر نوجوانی طرف هستند که ظاهرا شیشهی شکسته میخورد، به زبانهای غریب حرف میزند و حرکات عجیب از خودش درمیآورد. بن اطمینان دارد این ویدیوها چیزی فراتر از ایدهی مارکتینگ تازهی نسل زی برای جلب مخاطب نیستند و از این رو به سرعت ویدیویی میسازد و وجود شیطانی واقعی یا هرگونه تسخیرشدگی را رد میکند. ختم جلسه.
اما معلوم میشود که بن در نتیجهگیریهایش عجله کرده؛ وگرنه این سریال بارها ثابت کرده شیطان میتواند به طرق مختلفی خودش را نشان دهد. به نظر میرسد حالا و در عصر تکنولوژی، نیروهای اهریمنی هم دوست دارند دست خودشان را در شهرت در فضای مجازی امتحان کنند. این باعث میشود هر سه نفر پای تیکتاک بشینند و پستهای مختلف دربارهی تسخیرشدگی را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهند.
الگوریتم برنامه تیم تحقیقاتی را به جایی که دنبالش میگردند میفرستد و در یکی از این پستها، بن ویدیویی از زنی میبیند که معتقد است موجودی شیطانی میخوهد دو پسرش را تسخیر کند. ویدیوهای دیگر این زن نشان میدهد که تخت خوابها در خانهاشان خودبهخود تکان میخورند، رد پنجه روی پوست بچهها پدیدار میشود و درها مدام به ارادهی خود باز و بسته میشوند. البته که این صحنههای عجیب هر شب ساعت یک بامداد در خانهی آنها اتفاق میافتد و دیگر به روتین شبانهی این خانواده تبدیل شده است و هر بار هم گوشی آنها به طور خودکار روشن میشود تا این صحنههای شیطانی را فیلمبرداری کند. حتما که تیم تحقیقاتی سریال «شیطان» گول این چیزها را نمیخورند و هیچ پاسخ منطقی دیگر وجود ندارد، جز اینکه مادر خانواده میخواهد از این روش توجه مردم را جلب کند.
در این میان، کریستن با اندی تماس تصویری میگیرد، ولی طبق عادت این چندوقت اخیر، هیچ وقت هیچ چیز درست آنتن نمیدهد و آنها نمیتوانند برای مدت طولانی با هم صحبت کنند. فقط اگر کریستن میدانست که اندی در واقع در کمد لیلند گروگان گرفته شده و شریل نقشی اساسی در این کار دارد و حتی تصویری هم که کریستن از اندی دیده، چیزی جز یک دیپفیک نبوده است!
قسمت بعدی حس و حال سریال «شیطان» را به سمت فیلم «میدسامر» (Midsommar) میبرد و قهرمانان داستان باید دربارهی یک فرقه تحقیق کنند. همهی چیزی که لازم است دربارهاش بدانید این است که این پرونده با روی تصویر بن به پایان میرسد که غرق در خون بز شده و دارد میخندد.
داستان مهمتر در این قسمت اما با دیوید اتفاق میافتد. او مسئولیت پیدا کرده که یک شنود را در اتاق لکسیس کار بگذارد. میپرسید چرا؟ اگر به یاد داشته باشید، لکسیس یکی از چندین نوزاد RSM Fertility است که تیم تحقیقاتی قبلا با چندتا از آنها مواجه شده بود. لکانت معتقد است که لکسیس توسط نیروهای اهریمنی هدایت میشود تا به یک شیء شیطانی دسترسی پیدا کند. البته دیوید در آغاز مخالف انجام این مأموریت است؛ اما لکانت راههای خودش را دارد و میداند چگونه حتی بدون دیوید قضیه را جمع کند و آخرسر، دستگاه شنود در جای خودش در اتاق لکسیس مینشیند. اما دیوید از قضیه بو میبرد، دستگاه را پیدا کرده و به لکانت غر میزند که ناگهان کریستن از راه میرسد.
لکانت برای دفاع از خودش سفرهی دل را گشوده و همه چیز را به دیوید و کریستن میگوید؛ از قرار معلوم، دختر کریستن در سلسه مراتب شیاطین جایگاه بالایی دارد و تمام بلاهایی هم که تاکنون سر کریستن آمده، مثل اورسون، جرج شیطانی (یکی دیگر از کاراکترهای محبوب طرفداران سریال که نقش او را مارتی ماتولیس بازی کرده است) و توهماتی که سراغش میآیند، همه به خاطر این است که لیلند دنبال لکسیس میگردد. البته دیوید به لکانت یادآوری میکند که طبیعت آدم لزوما به یک مسیر قابل پیشبینی نمیرود و فقط به این دلیل که لکسیس ماهیتی شیطانی دارد، دلیل نمیشود که حتما در آینده شرور شود.
صحنهای که در آن جرج شیطانی میرقصد یکی از بامزهترین صحنههای کل سریال است و برای همین اپیزود هشت هیچ وقت از یادمان نمیرود. البته در قسمت هشتم اتفاقات مهمتری هم میافتد. ماجراهایی که دربارهی لیلند و لکسیس برای کریستن آشکار شد او را به این سمت سوق داد که دیگر نتواند به دیوید اطمینان کند. چون دیوید، با وجود آنکه از این وقایع خبر داشت تصمیم گرفت این حقایق را از کریستن مخفی نگه دارد.
کریستن با وکلیش، یاسمین (دانا گوریر) مشورت کرده و دربارهی شکایت ۴۳ میلیون دلاری علیه RSM Fertility از او جویا میشود که به خاطر تخمک گمشدهی کریستن است. دور کامل میشود و داستان به فصل اول سریال «شیطان» بازمیگردد و نشان میدهد که RSM از قضیهی تخمک خبر داشته، اما نمیداند الان کجاست؛ به عبارت دیگر، یا این تخمک نابود شده، یا بچهی حاصل از تخمک کریستن در شکم مادر دیگری است. استرس ناشی از تمام این فکروخیالها موجب میشود کریستن خواب ببیند دارد به یک نوزاد دیو زشت شیر میدهد. بالاخره هر چه باشد بچههای زشت هم نیاز به محبت دارند!
معلوم میشود که تخمک در مادر دیگری به نام ولری (لورن نورول) قرار گرفته که حالا هشت ماهه باردار است، یک فرزند دختر که قرار است نامش را سارا بگذارند. شوهر ولری، لوگن (چارلی سماین) مثل تمام پدرهای دنیا که پیش از تولد فرزندشان کمی استرس دارند، نسبت به بچهای که در شکم ولری است شک میکند؛ چراکه به جای صدای ضربان قلب بچه، صداهای عجیب حیوانی از این جنین شنیده است. ولی خب ذات پدریاش اجازه نمیدهد که تمام فکر و ذکرش را برای این نوزاد نگذارد. البته همانطور که گفتیم فکر و خیال میتواند به چیزهای عجیبی منتهی شود.
وقتی کریستن به خانهی ولری و لوگن میرود تا به آنها سر بزند، لوگن را با سرووضع خونی میبیند که نشان میدهد او با ابزار باغبانی جنین را از بدن همسرش بیرون کشیده است. لوگن ادعا میکند که این جنین داشته ولری را میکشته و او چارهی دیگری نداشته و باید با بیرون کشیدن جنین همسرش را نجات میداده است.
فصل سوم سریال «شیطان» با جشن سیسمونی تمام میشود
پروندهی هفته دربارهی راه حلی برای پولدارشدن است. اگر میخواهید ثروتمند شوید، باید سهام شرکت DF را بخرید که به زبانی دیگر، یعنی باید شیطانی را به زندگی خودتان راه بدهید و اگر یک موقع بخواهید این شیطان را از زندگیاتان بیرون بیندازید، هیچ راه دیگری ندارید جز اینکه از شر تمام چیزهایی که با این پول شیطانی خریدهاید خلاص شوید؛ حتی اگر این چیزها شامل ایمیلنت باشند! تیم تحقیقات وقتی سراغ یکی از خریداران این سهام میرود، متوجه میشود که مرد بیچاره برای حذف دیو از زندگیاش مجبور شده از چشمی که با پول شیطانی لیزیک کرده و حتی بینی که با این پول عمل کرده بگذرد. نکتهی مهمتر اینکه علامت شرکت سهام، با علامت سیجیل یک خاندان شیطانی مطابقت دارد و با این راهنمایی، به خط داستانی بزرگتری که در پسزمینه در جریان است بازمیگردیم.
گریس، که در قسمت قبل دیدیم پیش دیوید بازگشته، هنوز طاقت زندگی عادی را ندارد و همهچیز برایش سخت میگذرد. پس دیوید، که میداند چقدر گریس بچهها را دوست دارد، او را پیش دختران بوچارد میبرد که تصمیم بسیار خوبی از آب درمیآید و گریس را خوشحال میکند. او به ویژه به لورا (دالیا کنپ) توجه دارد که از گریس میپرسد کی پدرش به خانه بازمیگردد و گریس پاسخ میدهد پنجشنبهی آینده و باید صبر کنیم تا ببینیم آیا این گفتهی گریس واقعیت پیدا میکند یا خیر.
بعدا، گریس به جشن تولد کریستن دعوت میشود که البته کریستن را غافلگیر میکند (هم حضور گریس و هم خود جشن). آنها به صحبت با هم مینشینند کریستن دربارهی لکسیس از گریس میپرسد. گریس خیال کریستن را راحت کرده و به او میگوید که لکسیس «دختر خوبی» است؛ اما خبر بد اینکه کریستن باید از دخترش محافظت کند. سپس به گریس الهامی میشود که احتمالا کمد لیلند را نشان میدهد؛ اما تنها چیزی که گریس میفهمد این است که اندی به کمکش نیاز دارد. شریل اما گوش ایستاده و صحبتهای گریس را میشنود که ناگهان برمیگردد و به شریل میگوید که او را به خاطر فردا شب سرزنش نمیکند.
شریل که حسابی از غیبگوییهای گریس به هم ریخته به سرعت سراغ لیلند میرود و از او میخواهد که هر چه زودتر از شر مشکل خلاص شود. لیلند هم تیغ شیطانی خود را برمیدارد و همه توقع داریم کار اندی را تمام کند؛ اما نه! لیلند سروقت گریس میرود. لیلند پیش از رسیدن به گریس، گلوی نگهبان پایین پلهها را پاره میکند و به سمت اتاق دختر میرود. اما چه کسی برای نجات او از راه میرسد؟ کشیش کورکی که با لیلند گلاویز میشود و هر دو مرد از پلهها پایین میافتند. لیلند از حادثه جان سالم به در میبرد و لنگلنگان از محل دور میشود؛ کورکی اما آنقدرها خوششانس نیست و درجا میمیرد.
مرگ این کشیش همه را متأثر میکند؛ اما نکتهی مهمتر این است که گریس چیزی از این اتفاق ندیده بود. تنها چیزی که گریس میتواند دربارهی این واقعه به دیوید بگوید این است که یک مرد سروقتش آمد و اینکه او به طرز غیرمنتظرهای نتوانست این اتفاق را پیشبینی کند. برای محافظت از گریس او را به واتیکان میبرند؛ اما دیوید و دارودستهاش وقت عزاداری ندارند. حملهای شیطانی در راه است و آنها باید قال قضیه را بکنند.
این حملهی شیطانی در خانهی همسایهی کریستن اتفاق افتاده که بن و دیوید برای بررسی سراغش میروند. در این میان، کریستن و دخترها با اندی تماس میگیرند؛ به جایش با ادوارد (تیم متسون) مواجه میشوند که به کریستن میگوید اندی در یک بهمن گم شده است. کریستن به هقهق میافتد و دختران را آرام میکند؛ چون گریس به لورا گفته بود که اندی به خانه بازمیگردد.
بیشتر بخوانید: معرفی ۵ سریال ترسناک کرهای
اگر سازندگان سریال روی خوشی به پیشنهادات و انتقادات نشان دهند دوست داریم از همین تریبون اعلام کنیم که دختران بوچارد یکی از بهترین بخشهای سریال «شیطان» هستند و اگر رابرت و میشل کینگ پایه باشند، ما هم پایهی دیدن اسپینآفی بر اساس آنها هستیم. علت اصلیاش را هم میتوانید در همین اپیزود ببینید. دختران دور هم جمع میشوند و حدس میزنند که به دلایلی حتی نامشخص، لیلند به این قضایا مرتبط است و یک ایدهی عالی مطرح میکنند.
یادتان میآید که «بامبلبی ولی» یک بازی آنلاین بود که لیلند در آن یک آواتار ساخت و اسمش را پولیدپیگ گذاشت تا لکسیس را اذیت کند؟ اگر این را یادتان باشد احتمالا ماجرای بعدش هم یادتان هست که دختران به سرعت تهوتوی قضیه را درآوردند، اما لام تا کام چیزی نگفتند. این به دختران دست بالاتر را میدهد. آنها به پولی پیامی میفرستند که صدای نوتیفیکیشناش از کامپیوتر کریستن شنیده میشود. مشخص است که این اتفاقی نیست و دستی پشت کار است. کریستن باورش نمیشود اما بدیهی است که شریل مثل کریستن همه چیز را صاف و ساده فرض نمیکند. حالا دیگر نقشهی پلید آنها برای از میان برداشتن اندی نقش بر آب شده است؛ آن هم به دست نوههای خودش!
با اینکه هیچ مدرکی دال بر آمدن بهمن وجود ندارد، چه رسد به اینکه اندی هم در آن گیر افتاده باشد، کریستن سراغ دیوید میرود تا از او بخواهد برای همسرش دعا کند. کریستن تحت تأثیر این قضیه خودش هم بعد از مدتها دستی به دعا برمیدارد و قول میدهد اگر اندی به خانه بازگردد دختر خوبی باشد، بچههایش را مرتب به کلیسا بیاورد و چیزهایی از این قبیل.
دعاهای کریستن و دیوید جواب میدهد و روز بعد سروکلهی اندی پیدا میشود. البته اندی که حافظهاش را از دست داده است! بالاخره نمیتوانستید توقع داشته باشید لیلند و شریل اجازه دهند اندی شکنجههای مادرزنش و تلاش شریل برای به قتل رساندنش را به یاد بیاورد.
سپس، کریستن میبیند که روی دیوار نوشتهای وجود دارد که معلوم نیست به چه زبانی است؛ اما نگران نباشید که خواهر آندریا استاد زبانهای ناشناخته است و برای حل این مشکل فراخوانده میشود؛ البته اینکه نام آندریا در این نوشته وجود دارد هم بیتأثیر نیست. در نهایت معلوم میشود این نوشتهی ساده از نوع مکاشفهها در مورد خواهر آندریا و پیامبران دروغینی است که در دریاچهی آتشینی از گوگرد پرتاب خواهند شد. اما نکتهی مهمتر دربارهی خواهر آندریا بعدا اتفاق میافتد که همچنین یکی از بهترین سکانسهای کل سریال «شیطان» است.
تلاش خواهر آندریا برای شکار شیطان در خانهی کریستن نقطهی اوج سریال را نشان میدهد و تمام آن چیزی است که توقع داریم در فصل چهارم بیشتر از آن ببینیم. این سکانس عجیب و ترسناک است و علاوه بر این، مباحث عمیقی دربارهی پیدا کردن هدف در زندگی هم مطرح میکند. البته به جز گفتگوهای عمیق بین یک دختر نوجوان و راهبه، خواهر آندریا در اطراف خانهی کریستن به دنبال شیاطین میگردد و وقتی آنها را پیدا میکند، با بیل سروقتشان میرود.
این صحنههای آغشته به خون، همزمان که موجب میشوند دلتان پیچ بخورد، بامزه هم هستند. البته توجه داشته باشید که این شیاطین که خواهر آندریا دنبالشان گذاشته، هر شیطانی نیستند؛ بلکه تمام دیوهایی هستند که در طول فصلهای مختلف سریال «شیطان» با آنها آشنا شده بودیم؛ از دیو کوچکی که در اتاق شریل وجود داشت، تا دختری که شبیه فیلم «حلقه» (Ring) بود و او را از صحنهی هتل از فصل قبل به یاد دارید. حتی جرج شیطانی هم این دوروبرها پرسه میزند، اما خواهر آندریا فرصت متلاشی کردن سر جرج با بیلاش را نمییابد.
بیشتر بخوانید: ۱۲ فیلم ترسناک برتر دهه ۹۰ میلادی که به اندازه کافی دیده نشدهاند
در حالی که خواهر آندریا دارد مغز دیوهای مختلف را روی دیوار میپاشد، لین بوچارد (بروکلین شاک) او را تعقیب میکند و از آندریا دربارهی تصمیمش برای راهبه شدن میپرسد. به نظر میرسد که لین دربارهی انتخابهای زندگی برای خودش دچار ابهام شده، زیرا همهی همسالانش زندگیهای بیهودهای دارند؛ درحالی که او چیزهای بیشتری از زندگی میخواهد؛ یک هدف، یک رسالت. البته تمام این گفتگوها زمانی اتفاق میافتد که آندریا در حال مبارزه با شیاطین است و از آنجا که لین توانایی دیدن این موجودات را ندارد، فقط آندریا را میبیند که دارد بیل خود را در هوا میچرخاند؛ ولی زبان علیه راهبه نمیگشاید و چشمبسته به او اعتماد میکند.
با وجود تمام تلاشها، خواهر آندریا نمیتواند از شر همهی شیاطین خلاص شود و بنابراین به کریستن توصیه میکند سراغ یک جنگیری رسمیتر برود. کریستن که هزارتا کار بر سرش ریخته تازه باید جواب وکیلش را هم که بیخبر سروکلهاش پیدا شده بدهد. اما یاسمین به او خبر میدهد که ولری، زن حاملهای که شوهرش با حمله به او جنینش را کشت، درواقع حامل تخمک کریستن نبوده. بلکه این تخمک به صورت ناشناس فروخته شده و تنها چیزی که از این معامله میدانیم یک آدرس است. کریستن به آن آدرس سری میزند تا سروگوشی آب دهد و فکر نمیکنم تعجب کنید که ببینید این آدرس به دفتر شرکت DF میرسد و اگر همین برای فروپاشی روانی کریستن کافی نیست، مادرش را هم آنجا میبیند!
در همین حال، اندی به خانه بازمیگردد، صداهای عجیب و غریبی را دنبال میکند و از پارتی شیاطین سر در میآورد؛ شیطانی که خواب راحت را از بن گرفته بود، دیو بالدار و حتی جن آتشی، همهی آنها دور یک دیو دیگر جمع شدهاند و او کسی نیست جز دیو-نوزادی که کریستن در همین فصل بغل کرده بود!
ناگفته نماند، کریستن نیز از یک پارتی به سبکی دیگر سر در میآورد. در شرکت DF برای دستیار شریل جشن سیسمونی گرفتهاند و پدر بچه لیلند است! لیلند مستقیما به کریستن نگاه کرده و میگوید: «قرار است بچهدار شویم!» و از همین طریق است که کریستن مطمئن میشود تخمک او را در بدن این دستیار کار گذاشتهاند.
تمام داستان این بچهی شیطانی آدم را یاد فیلم «بچهی رزمری» (Rosemary’s Baby) میاندازد که در آن رزمری نوزادی را به دنیا میآورد که گفته میشود پسر شیطان است؛ با این وجود، رزمری با غلیان احساسات مادرانه، همچنان از فرزندش مراقبت میکند؛ کاری که دیدیم کریستن در رویای خود (یا کابوس) برای دیو-نوزاد انجام داد. فصل سوم سریال «شیطان» با جملهی لیلند به پایان میرسد که مو بر تن آدم سیخ میکند؛ اما دیوید در قسمت دهم فرشتهای را میبیند و اینطور به بیننده القاء میشود که هنوز فرصت هست که همه چیز به نفع گروه دیوید، کریستن و بن برگردد.
منبع: دیجیمگ
https://teater.ir/news/62330