هنوز تابستان به طور رسمی شروع نشده و فیلم‌های تابستانی یکی پس از دیگری در گیشه شکست می‌خورند. یکی «فال گای» (The Fall Guy) و حالا هم فیلم تازه‌ی جرج میلر، «فیوریوسا: حماسه‌ی مکس دیوانه» (Furiosa: A Mad Max Saga). حقیقتش را بخواهید، حداقل ما به عنوان بیننده نباید خیلی به این آمار و ارقام صنعت هالیوود اهمیت بدهیم.
چارسو پرس: فعلا مهم‌ترین نکته این است که جرج میلر فیلم ساخته و خب که چه که در باکس آفیس موفق نبوده؟ فیلم‌های زیادی بوده‌اند که فروش پایینی داشته‌اند، اما دست‌تنها دنیای سینما را  پربارتر کرده‌اند؛ مثل «باشگاه مشت‌زنی» (Fight Club)، «مسابقه سرعت» (Speed Racer) و «چه زندگی شگفت‌انگیزی» (It’s a Wonderful Life).
اما عقیده‌ی ما نمی‌تواند صدای منتقدان را خاموش کند که اصرار دارند حتما ایرادی در خود فیلم‌هاست که نمی‌توانند آنطور که انتظار می‌رود بفروشند. در میان کسانی که ادعا می‌کنند می‌دانند چرا فیلم‌ها شکست می‌خورند، عده‌ای معتقدند که بازاریابی همه‌چیز را خراب کرده است، یا اصلا بلیت‌های سینما خیلی گران شده‌اند، یا حتی می‌گویند مردم از ترس ابتلا به کووید پایشان را از خانه بیرون نمی‌گذارند.

خلاصه‌ی تمام این حرف‌ها این است که هیچکس واقعا علت شکست فیلم‌هایی مثل «فیوریوسا» را در گیشه نمی‌داند. حوالی همین موقع‌ها پارسال همه از مرگ فیلم‌های ابرقهرمانی می‌گفتند و اینکه دیگر دوران پادشاهی دیزنی و پیکسار به سر آمده است. امسال، تنها فیلم‌هایی که طبق انتظارات موفق خواهند بود «ددپول ۳» (Deadpool v. Wolverine) و «درون و بیرون ۲» (Inside Out 2) هستند.

مردم دیگر دلیلی نمی‌بینند که به خاطر فیلم دیدن پایشان را از خانه بیرون بگذارند؛ نتایج دو سال قرنطینه و عدم اطمینان استودیوها به فیلم‌هایشان که حاضر نیستند بیشتر از دو هفته آن‌ها را روی پرده‌ی سینما نگه دارند. علاوه بر این، هیچ چیز نیست که از تورم و گرانی در امان باشد و این شرایط بالاخره شامل فیلم‌ها هم شده که مردم ترجیح می‌دهند به جای آنکه هزار جور خرج مختلف برای خود بتراشند فقط برای اینکه بروند و یک فیلم ببینند، به سادگی روی یک دکمه کلیک کرده و پای تلویزیون‌اشان (و خدای‌نکرده موبایلشان) بنشینند. تازه هیچکس هم از نور موبایلشان موقع اینستاگرام چک کردن وسط فیلم شکایت نمی‌کند.

بیشتر بخوانید: ۱۰ شخصیت‌ فیلم «مکس دیوانه: جاده خشم» که در «فیوریوسا» باز می‌گردند



اما صنعت هالیوود در میانه‌ی یک تحول بزرگ است که شاید خودش هم از آن بی‌خبر باشد؛ تحولی که خیلی از ما منتظرش بودیم. دیگر نباید معیار شکست یا موفقیت یک فیلم را بر میزان فروش آن در هفته‌ی اول قرار دهیم. این قضیه فقط برای فیلم‌هایی با بودجه‌های سهمگین توجیه‌کننده است که باید از همان هفته‌ی اول فروشی استثنایی داشته باشند تا دخل و خرجشان بخواند. اما این استراتژی یک استراتژی پایدار نیست و صنعت هالیوود مدت‌هاست برای نجات خودش به این فیلم‌های عظیم تکیه کرده. چیزهایی مثل همه‌گیری کرونا، اعتصابات در هالیوود، تأخیر در فرایند تولید و حوصله‌سربرشدن فرنچایزهای بزرگ هم نقش اساسی در افول صنعت هالیوود ایفا کرده‌اند.

شکست «فیوریوسا» در گیشه مشکل بزرگ صنعت هالیوود را مشخص می‌کند



هالیوود هنوز هم به سیستم سابق خود وفادار است و دنبال موفقیت‌های گیشه‌ی آخر هفته می‌گردد تا براساس آن برای خوب یا بد بودن فیلم تصمیم بگیرد؛ اما این قضیه مشخصا برای فیلم «فیوریوسا» پیچیده‌تر است؛ چراکه حتی «مکس دیوانه: جاده‌ی خشم» هم آنقدرها موفقیت مالی در پی نداشت؛ دیگر چه رسد به «فیوریوسا».

هزینه‌ی ساخت فیلم‌ها هر روز گران و گران‌تر می‌شود و در مقابل، درآمد آن‌ها هم باید روند صعودی داشته باشد تا بتوانند به سود برسند. طبق محاسبات کلی اینطور نتیجه‌گیری کرده‌اند که یک فیلم لازم است حداقل دو و نیم برابر بودجه‌ی ساخت و تبلیغات خود درآمدزایی کند تا به سود برسد. طبق متر و معیارهایی که در صنعت هالیوود رواج دارد، هر فیلمی که کمتر از این فروش داشته باشد یک شکست کامل به حساب می‌آید.

با این احتساب، افتتاحیه‌ی ضعیف «فیوریوسا» نشان می‌دهد صنعت هالیوود با یک مشکل بزرگ دست و پنجه نرم می‌کند. این فیلم پیش‌درآمدی بر «مکس دیوانه: جاده خشم» (۲۰۱۵) و بی‌شک یکی از موردانتظارترین فیلم‌های ۲۰۲۴ میلادی بوده است؛ به ویژه با توجه به نمرات بالای فیلم قبلی و گروه بازیگران سرشناس «فیوریوسا» انتظار می‌رفت که موفقیت خوبی در گیشه در انتظار این فیلم باشد. اما با اینکه داستان «فیوریوسا» مستقیما به «مکس دیوانه: جاده خشم» متصل می‌شود و پر است از اکشن‌های خوب، نتوانسته در گیشه نتیجه‌ی خوبی بگیرد و این سوال را مطرح می‌کند که چه بلایی سر هالیوود آمده است؟

صنعت هالیوود در سال‌های اخیر از افتتاحیه‌های ناامیدکننده‌ی فیلم‌ها می‌نالد و متأسفانه، «فیوریوسا» هم فیلم تازه‌ای است که قربانی این معیار هالیوود شده است که موجب شده آن را در دسته‌ی فیلم‌های شکست خورده قرار دهند؛ تازه آن هم وقتی که می‌بینید امتیاز منتقدان و بینندگان به فیلم عالی بوده است. جای افسوس دارد که امروزه در جهانی زندگی می‌کنیم که تنها استاندارد برای تعیین موفقیت یا شکست فیلم‌ها میزان فروش آن‌هاست و حتی امتیاز ۹۰ درصد راتن تومیتوز، یا ۸۰ درصد متاکریتیک هم نمی‌تواند به نجات فیلم بیاید.

اگر بخواهیم با مثال «فیوریوسا» ادامه دهیم، باید بگوییم که میزان فروش داخلی فیلم «فیوریوسا» در هفته‌ی اول چیزی در حدود ۲۷ میلیون دلار بود و هفته‌ی دوم آن نیز ۱۱ میلیون فروش داخلی داشت. این یعنی باکس آفیس «فیوریوسا» نسبت به هفته‌ی اول شاهد افت ۵۶ درصدی بوده و این، با توجه به بودجه‌ی ساخت ۱۶۸ میلیون دلاری فیلم، خبر بدی برای آن به حساب می‌آید. فروش کلی آن نیز ۱۶۰ میلیون دلار بوده است.

برای مقایسه، فیلم «گارفیلد» شاهد افت ۴۵ درصدی بود و تاکنون ۷۸ میلیون فروش داخلی و سرجمع، ۲۱۷ میلیون دلار فروش جهانی داشته است. البته ماهیت فیلم «گارفیلد» به عنوان یک فیلم همه‌پسند که مناسب کودکان هم هست اقتضا می‌کند که فروش بیشتری از فیلم جرج میلر داشته باشد. با این حال، فروش «فیوریوسا» و «گارفیلد» روی هم یکی از ضعیف‌ترین عملکردهای تعطیلات روز یادبود در تاریخ امریکا طی ۲۹ سال گذشته را نشان می‌دهد.
طبق معیاری که پیش از این اشاره کردیم، برای آنکه «فیوریوسا» به سود برسد باید دو و نیم برابر بودجه‌ی خود (۱۶۸ میلیون) فروش داشته باشد و این تازه بدون احتساب هزینه‌ی هنگفت تبلیغات است. بنابراین، «فیوریوسا» باید حداقل ۴۲۰ میلیون دلار بفروشد تا یربه‌یر شود و تازه از بعد از این رقم به سود می‌رسد که با توجه به باکس آفیس داخلی و جهانی فیلم غیرممکن خواهد بود.

نباید فراموش کرد که هزینه‌ی زیادی، جدای از بودجه‌ی اصلی تولید، صرف تبلیغات و مارکتینگ می‌شود و اعضای تیم مارکتینگ به ویژه حواسشان هست که همزمان با یک فیلم بزرگ دیگر روی پرده نروند که مبادا از فروش هفته‌ی اولشان کم شود. می‌توان گفت تمام تبلیغات تمرکز خودشان را روی هفته‌ی اول قرار می‌دهند و پس از آن دیگر هیچ سروصدایی حول فیلم شکل نمی‌گیرد. شاید اولین مانعی که سر راه «فیوریوسا» آمد همزمان شدن اکران آن با «فال گای» بود. از زمان همه‌گیری کووید۱۹، زمان انتظار بین پایان اکران یک فیلم و اکران دیجیتالی آن به طور فزاینده‌ای کاهش یافته است. بگذارید برای تبیین مسئله نگاهی به فیلم مقابل «فیوریوسا» بیندازیم.

از آنجا که استودیوی یونیورسال (Universal) «فال گای» را به صورت دیجیتالی عرضه کرده دیگر ایده‌ی اینکه کسی مجبور باشد برای دیدن این فیلم به سینما برود منتفی است. البته یونیورسال آن را به صورت PVOD منتشر کرد؛ یعنی پرداخت اشتراک کافی نیست و باید برای دیدن «فال گای» هزینه‌اش را جداگانه پرداخت. هرچند این قضیه مانع موفقیت «فال گای» در هفته‌ی سوم و چهارم نشد.

مسئله این است که یونیورسال برای خودش سیاست مشخصی دارد: اگر باکس آفیس فیلم در هفته‌ی اول کمتر از چهل میلیون دلار باشد، پس از دو و نیم هفته مستقیما به پخش آنلاین می‌رود. سرنوشت مشابهی در انتظار فیلم «فیوریوسا» است و استودیوی Warner Bros با همین رویه با فیلم جرج میلر برخورد خواهد کرد.

متأسفانه این سیستم اینطور به مخاطب القاء می‌کند که دیدن فیلم‌ها در سینما ارزش چندانی ندارد و آن‌ها به زودی به صورت دیجیتالی پخش خواهند شد. بینندگان هم ترجیح می‌دهند گزینه‌ی کم‌هزینه‌تر را انتخاب کرده و همان در خانه و روی پلتفرم اشتراکی‌اشان فیلم را ببینند. تقصیر را هم می‌توان گردن استودیوها انداخت که طی سال‌های گذشته این گزینه را بین مخاطبان جا انداخته و یک‌تنه خودشان به تجارت خودشان صدمه زده‌اند. اما استودیوها برای موفقیت باید این نوع تفکر را کنار بگذارند.

در این میان یک نکته‌ی کوچک وجود دارد که کمتر کسی به آن توجه کرده است. موفقیت «فال گای» نه در هفته‌ی اول، که هفته‌های بعدی تحسین برانگیز است. فروش این فیلم در آخر هفته‌ی دوم پنجاه درصد کاهش یافت که در عصر کنونی ما که مرگ و زندگی را بر باکس آفیس هفته‌ی اول قرار می‌دهیم، عملکرد بسیار خوبی به حساب می‌آید. به‌ویژه وقتی می‌بینید «فال گای» تقریبا تمام اکران‌های گران‌تر خود، مثل IMAX و RPX را به خاطر فیلم «پادشاهی سیاره میمون‌ها» (Kingdom of the Planet of the Apes) از دست داد.

فیلم «فیوریوسا» مسیری مشابه «فال گای» طی خواهد کرد که برای خودش موفقیتی بزرگ خواهد بود. آیا این اعداد برای بازگرداندن بودجه‌ی گران ساخت و تبلیغات آن کافی خواهد بود؟ نه. آیا این فیلم‌ها چند ماه متوالی روی پرده می‌مانند تا بالاخره برچسب فیلم موفق بر آن‌ها زده شود؟ نه. چون ما هنوز در جهانی زندگی می‌کنیم که باکس آفیس هفته‌ی اول موفقیت یا شکست فیلم را تعیین می‌کند. «فیوریوسا» هم از اینجا به بعد یک مسیر رو به نزول طی خواهد؛ چون دیگر تمرکز مطبوعات و تبلیغات را از دست داده و ردپای مارکتینگ آن به مرور در حال محوشدن است.



صنعت هالیوود نمی‌تواند از علاقه‌ی خود به فرنچایزهای آی‌پی (Intellectual Property) دست بکشد؛ چراکه این مدل فیلم‌ها در سال‌های اخیر ثابت کرده‌اند که می‌توانند بیشترین مخاطب را به سینما بکشانند و بیشترین درآمدهای جانبی را هم دارند و برای همین هالیوود علاقه‌ای به ریسک کردن ندارد. اما پس از کووید این الگو پایداری خود را از دست داد. صنعت هالیوود دیگر نمی‌تواند مطمئن باشد فیلم‌های ابرقهرمانی، دنباله‌ها و فیلم‌هایی که در فرنچایزهای آشنا قرار می‌گیرند فروش خوبی داشته باشند. برای همین طی دو سال گذشته هالیوود در یک وضعیت نابه‌سامانی طی کرده و یک برهه‌ی بحران وجودی را از سر می‌گذارند.


برای نمونه، در دو سال گذشته فیلم‌هایی هالیوود را متحول کردند که هیچکس انتظارشان را نداشت؛ مشخصا «اوپنهایمر» (Oppenheimer) و «باربی» (Barbie). «اوپنهایمر» نزدیک به یک میلیارد دلار درآمد داشت و «باربی» هم در سطح جهانی ۱.۴۵ میلیارد دلار فروخت. مشکل هالیوود زمانی مشخص می‌شود که نمی‌تواند پیش‌بینی کند چرا فیلم‌هایی مثل «اوپنهایمر» و «باربی» اینقدر می‌فروشند. برای مثال، موفقیت بی‌سابقه‌ی این دو فیلم باعث نخواهد شد که اگر فردا یک فیلم زندگینامه‌ای دیگر از فیزیکدانی بسازند، مردم همه به سینماها هجوم ببرند. فیلم «باربی» هم، با اینکه به طور مشخص با ایده‌های فمینیستی گرتا گرویگ ساخته شده، همچنان محبوبیت جهانی کسب کرد.

درست است که نام «باربی» یک IP به حساب می‌آید که براساس عروسک‌های شرکت «متل» (Mattel) ساخته شده، اما آزادی عمل کارگردان در گنجاندن ایده‌هایش در فیلم آن را به یکی از غیرقابل‌پیش‌بینی‌ترین فیلم‌ها در گیشه تبدیل کرد.

باید از این نظر به صنعت هالیوود نگریست که مشکل اصلی آن، شکست فیلم‌ها در باکس آفیس نیست؛ چراکه قدمت این دسته فیلم‌ها به خیلی وقت پیش می‌رسد؛ از «سقوط امپراتوری روم» (The Fall of the Roman Empire) محصول ۱۹۶۴ میلادی بگیر تا «آوردگاه زمین» (Battlefield Earth) که در سال ۲۰۰۰ میلادی منتشر شد. مشکل هالیوود در اعتیاد آن به ساخت بلاک‌باسترها و مانور دادن روی فرنچایزها خلاصه می‌شود.

بحران کنونی صنعت هالیوود از کجا ریشه می‌گیرد؟



هالیوود صنعتی است که قدرت اتحادیه و قوانین دولتی را همزمان در خود دارد؛ ترکیبی که زمانی امنیت طبقه‌ی متوسط و کارگری را، به ویژه برای اهل هنر فراهم می‌کرد. اما با مقررات‌زدایی دوران ریگان در دهه هشتاد میلادی و با افزایش قدرت شرکت‌های سهام خصوصی هالیوود از نظر اقتصادی طبقه‌بندی شده. اتفاقی که امروزه به انحصاری شدن هالیوود انجامیده و حالا تنها تعداد انگشت‌شماری از شرکت‌ها از قدرت تام برخوردارند.

این روندی است که به دهه‌ها قبل بازمی‌گردد. فیلمسازی هنر است و در عین حال، یک تجارت که به طور غیرعادی به فشارهای بازار واکنش نشان می‌دهد؛ تجارتی که با نگاهی اشتباه به آثاری چون فیلم «فیوریوسا» می‌نگرد. با بازگشتی به گذشته، می‌توانیم ببینیم که دوران طلایی فیلم‌های هالیوودی، مشخصا دهه‌ی هفتاد میلادی که شاهد شکوفایی کسانی چون مارتین اسکورسیزی، فرانسیس فورد کوپولا، رابرت آلتمن و الین می بود، با شوک ولکر در سال ۱۹۷۹ نابود شد.

افزایش سریع نرخ بهره توسط پل ولکر به ادغام استودیوها انجامید و صنعت هالیوود در نتیجه‌ی آن، به سمت یک تجارت کم‌ریسک گرایش پیدا کرد. برای همین هم جای تعجب ندارد که در دهه‌ی هشتاد میلادی، به جای آنکه شاهد رشد فیلم‌های انتقادی نسبت به جامعه‌ی امریکا (مثل فیلم «راننده تاکسی») یا سیاستمداران باشیم، فیلم‌های اکشن ماجراجویی هالیوود را به تسخیر خود درآورد.

فرایندی که از دهه‌ی هشتاد آغاز شده بود، با رکود اقتصادی سال ۲۰۰۸ میلادی بدتر هم شد. صنعت سینما و تلویزیون در حال حاضر تنها توسط چهار شرکت بزرگ کنترل می‌شود و این شرکت‌ها می‌خواهند با کمترین هزینه، بیشترین سود را ببرند که ارزش واقعی تولید فیلم و سریال را زیر سوال می‌برد. سهام خصوصی مبتنی بر بدهی است، به این معنی که شبه‌انحصارهای ناشی از آن بیش از حد محتاطانه و درگیر سودهای کوتاه مدت هستند. در نتیجه، مدل IP به شکل غالب فیلمسازی در قرن بیست و یکم تبدیل شده است.

همزمان، گرایش هالیوود به ساخت بلاک‌باسترها موجب شده هزینه‌ی ساخت فیلم‌ها هرروز بیشتر شود و بازیگران مشهورتر و گران‌تر جای بازیگران بااستعداد بی‌نام و نشان را بگیرند. شعار «هر چه بیشتر و بزرگ‌تر، بهتر» هم باعث شده هزینه‌ی ساخت فیلمی مثل «فیوریوسا» سرسام‌آور شود. مخصوصا وقتی نگاه می‌بینید جرج میلر اولین «مکس دیوانه» را با ۲۰۰ هزار دلار ساخته بود و «مکس دیوانه: جاده خشم» هم ۱۵۰ میلیون دلار بودجه داشته است.
طی سال‌های اخیر فیلم‌هایی با بودجه‌های عظیم داشته‌ایم که با اینکه پیش‌درآمدی بر فیلم‌های محبوب به حساب می‌آمدند، اما کشش فیلم اصلی را ندارند؛ مثلا، «تصنیف پرندگان آوازخوان و مارها» (The Ballad of Songbirds and Snakes) که داستانش قبل از «بازی‌های گرسنگی» (The Hunger Games) قرار می‌گیرد، یا «سولو: داستانی از جنگ ستارگان» (Solo: A Star Wars Story) که هر دو نسبت به سایر قسمت‌های فرنچایزهاشان عملکرد ناامیدکننده‌ای داشته‌اند.

اینکه ستاره‌ها به سبک دهه‌های پیشین هالیوود دیگر نسلشان منقرض شده یک بحث دیگر است که در این مقال نمی‌گنجد. با اینکه جرج میلر هیچ وقت هدف خود را ساخت فیلم‌های پرفروش قرار نداده است، اما «فیوریوسا» اگر می‌خواست درآمد درست و حسابی در گیشه به دست بیاورد، باید به علایق مخاطبان توجه می‌کرد. این مسئله زمانی روشن‌تر می‌شود که می‌بینید اکثریت مخاطبان فیلم «فیوریوسا» را مردان بین ۱۸ تا ۳۴ سال تشکیل می‌دهند (به طور مشخص ۷۲ درصد از بینندگان «فیوریوسا» مرد بوده‌اند) و قهرمان زن حتی به مذاق مخاطبان زن فیلم خوش نیامده است. این را می‌توان از میانگین امتیاز B+ مخاطبان به فیلم نیز فهمید که به طور ویژه بر این تأکید داشته‌اند شخصیت فیوریوسا آنقدرها پتانسیل جذب مخاطب را نداشته است.

بیشتر بخوانید: نقدها و نمرات فیلم Furiosa: A Mad Max Saga



نباید فراموش کرد که طبع مخاطبان هم عوض شده است و صنعت هالیوود هنوز نتوانسته خود را با زمانه وفق دهد. امروزه ترندها بیشتر از یکی دو روز دوام نمی‌آورند و اگر نتوانید خودتان را در صفحه‌ی اول شبکه‌های اجتماعی مردم جا کنید، تقریبا باید قید موفقیت در گیشه را هم بزنید. مخصوصا که «مکس دیوانه» از همان اول هم یک فرنچایز پرطرفدار به حساب نمی‌آمد که بتواند عده‌ی زیادی را به سینما بکشاند. نام‌هایی مثل «جنگ ستارگان»، «مارول» و «ایندیانا جونز» به تنهایی می‌توانند سروصدایی، حتی میان مخاطبان معمولی فیلم ایجاد کنند؛ اما حتی اگر «جاده خشم» برای «برادران وارنر» موفقیت به حساب بیاید، بینندگان عادی نمی‌دانند این فیلم بخشی از یک فرنچایز است. همین حالا هم نام مکس ته عنوان «فیوریوسا» خورده تا مردم بفهمند این دو فیلم به هم مرتبط‌اند.

علاوه بر این، نه سال از زمان اکران «مکس دیوانه: جاده خشم» می‌گذرد و می‌توان گفت شعله‌ی اشتیاق بینندگان برای دیدن فیلم «فیوریوسا» دیگر فروکش کرده است. البته این غیبت طولانی تقصیر جرج میلر نیست که بلافاصله پس از «جاده خشم» اعلام کرد آماده‌ی ساخت فیلم بعدی شده است. مسئله‌ی شکایت میلر از «برادران وارنر» بود که اکران «فیوریوسا» را تا تقریبا یک دهه به تعویق انداخت که برای مخاطبان مدرن زمانی طولانی است.

به طور کلی، صنعت هالیوود در حال حاضر با یک رکود گسترده مواجه است. بین آگوست ۲۰۲۲ تا پایان سال گذشته، میزان اشتغال در هالیوود ۲۶ درصد کاهش یافته، یعنی بیش از یک شغل از هر چهار شغل حذف شده‌اند. اخراج‌ها در سال ۲۰۲۲ به شرکت‌های «برادران وارنر»، «دیسکاوری»، «نتفلیکس» و «پارامونت گلوبال» رحم نکرده است و حالا صحبت از جایگزین کردن کارمندان با هوش مصنوعی است.

مشکل اصلی برای هالیوود این است که روش درآمدزایی قدیمی در بستر مرگ افتاده و روش جدیدی نیز هنوز متولد نشده، بلکه شاید در نطفه مرده باشد. بحران هالیوود اساسا بحران خود سیستم سرمایه‌داری است. مانند همه‌ی ادوار گذشته که کاپیتالیسم به بحران خورد، تنها راه حل مداخله‌ی خارجی است، چه در قالب قوانین و مقررات دولتی و چه فعالیت‌های کارگری که امروزه در قالب اعتصاباتی مثل SAG-AFTRA خودش را نشان داد.

البته هنوز جای امید هست



در میانه‌ی این ناامیدی‌های خبرهای خوبی هم پیدا می‌شود که گاه و بی‌گاه آدم را متعجب می‌کند. فیلم «هر کسی جز تو» (Anyone But You) از شرکت سونی با بازی سیدنی سوئینی و گلن پاول دسامبر گذشته اکران شد و افتتاحیه‌اش چنگی به دل نمی‌زد؛ اما اکرانش در طول تعطیلات ادامه پیدا کرد و به فروش بسیار خوب ۲۱۹ میلیون دلاری در گیشه‌ی جهانی رسید. بله، ممکن است بگویید مقایسه‌ی «هر کسی جز تو» با فیلم «فیوریوسا» قیاس مع الفارق است. «هر کسی جز تو» سرجمع ۲۵ میلیون دلار بودجه داشته است، اما «فیوریوسا» تقریبا  ۱۷۰ میلیون. فروش ۲۱۹ میلیون دلاری برای اولی فوق‌العاده خواهد بود و برای دومی چیزی در حد فاجعه.

اما بیایید نیمه‌ی پر لیوان را ببینیم. کووید و در خانه ماندن مردم اگر یک فایده داشت، آن روی آوردن مخاطب به ژانرهای ازیادررفته بود. مخاطبان دیگر دنبال فیلم‌های عمیق نبودند و می‌خواستند یکی دو ساعتی خوش بگذارنند. حالا موفقیت یک فیلم کمدی رمانتیک با حضور دو ستاره‌ی نه‌چندان آشنا می‌تواند نشانی از تغییر رفتار مخاطبان در نتیجه‌ی همین در خانه ماندن باشد و صنعت هالیوود هم باید خود را با این تغییر هماهنگ کند. خیلی وقت بود که فیلم‌های کمدی رمانتیک جایگاه خود را در اکران‌های سینمایی از دست داده بودند و سران هالیوود فکر می‌کردند این فیلم‌ها مخاطب ندارد. اما احیای ژانر محبوب قدیمی مثل رام‌کام (Rom-Com) نشان می‌دهد که ممکن است در ژانرهای دیگری که خیلی وقت است کسی سراغی از آن‌ها نمی‌گیرد ایده‌هایی نو باشد که منتظرند کسی به آن‌ها روحی تازه ببخشد.

اما برای آنکه این فیلم‌های تازه به منصه‌ی ظهور برسند باید از سیستمی که صنعت هالیوود به آن عادت کرده دست بکشیم. فیلم‌ها به دو دسته‌ی بلاک‌باستر و مستقل تقسیم نمی‌شوند که تنها بزرگ‌ها اکران سینمایی بگیرند و هر سمت را که نگاه می‌کنید تبلیغاتشان را ببینید، اما کوچک‌ترها مستقیم به پلتفرم‌های پخش خانگی بروند. صنعت هالیوود برای آنکه دوباره جان بگیرد، باید از نگاه صفر و صدی خود صرف نظر کند.

در وهله‌ی اول استودیوها باید بفهمند که همه‌چیز به فروش هفته‌ی اول ختم نمی‌شود؛ دوم اینکه باید حاضر باشند چند هفته‌ای فیلم‌ها را روی پرده نگه دارند تا مخاطبان فرصت آن را داشته باشند که برای دیدن فیلم موردعلاقه‌اشان به سینما بروند. در مقابل هر چه بیشتر مردم را متقاعد کنند که همه‌ی فیلم‌ها ظرف یکی دو هفته روی نتفلیکس می‌آیند، بیشتر مخاطبان را از سینما فراری می‌دهند.

پارسال تابستان هم درباره‌ی شکست باکس آفیس فیلم‌های تابستانی زیاد مرثیه‌سرایی کردند؛ تا اینکه باربنهایمر آمد و هالیوود را نجات داد! بدیهی است که دلایل زیادی برای موفقیت فیلم‌های «باربی» و «اوپنهایمر» وجود داشت؛ اما قطعا یکی از آن دلایل اکران طولانی مدتشان بود. باکس آفیس هفته‌ی اول تنها یک چهارم از درآمد کلی این فیلم‌ها را تشکیل می‌داد و بقیه‌اش به خاطر ماه‌های متوالی پس از آن بود که «باربی» و «اوپنهایمر» در سینما ماندگار شدند. شاید تعجب کنید اما مردم مثل قدیم‌ها می‌رفتند و فیلم را می‌دیدند و اگر خوششان می‌آمد به دوستانشان هم توصیه می‌کردند و همین در فروش این دو فیلم نقش داشت.

در دوران کرونا اتفاق مشابهی برای دو فیلم «تاپ گان: ماوریک» (Top Gun: Maverick) و «آواتار: راه آب» (Avatar: The Way of Water) افتاد. البته بهتر است فراموش نکنیم همه فکر می‌کردند جیمز کامرون عقلش را از دست داده که اینقدر خود را وقف ساخت «آواتار ۲» کرده است و با این حال، توانست در باکس آفیس جهانی از یک میلیارد دلار عبور کند که مانند «تاپ گان: ماوریک»، بخش اعظم آن درآمد از حاصل باکس آفیس چین است که بلاک‌باسترها امید زیادی به آن دارند. برای مثال، «آواتار ۲» به طور مشخص ۲۴۰ میلیون دلار در چین فروخت که فیلم کامرون را به دومین فیلم پرفروش تاریخ IMAX در این کشور تبدیل کرد.

«فیوریوسا» اما از آن دسته فیلم‌هایی نبوده که خیلی به دل مخاطب چینی بنشیند. مخصوصا که «فیوریوسا» اولین فیلم در فرنچایز «مکس دیوانه» محسوب می‌شود که در چین اکران سینمایی گرفته است. «فیوریوسا»، در کنار «جنگ جهانی» الکس گارلند، در افتتاحیه‌ی آرامی در چین داشت و تنها ۳.۷ میلیون دلار فروخت و پیش‌بینی می‌شود این عدد از ۷.۵ میلیون بالاتر نرود.

اما برای اینکه صنعت هالیوود عاقل‌تر و پایدارتر عمل کند، باید این ایده را کنار بگذارد که تنها چیزی که اهمیت دارد باکس آفیس آخر هفته است و تنها چیزهایی که می‌توانند پول در بیاورند، بلاک‌باسترها و فیلم‌ها با بودجه‌ی کلان هستند. تنها راهش هم ساخت فیلم‌های خوب است؛ نه اینکه بازار چه می‌خواهد، نه بازسازی، پیش‌درآمد، دنباله و بازراه‌اندازی فرنچایزهای کهنه، نه تزریق میلیون‌ها دلار پول به فیلم به قصد تبدیل اجباری آن به یک بلاک‌باستر. تنها در چنین حالتی است که هالیوود می‌فهمد نباید برای نجات صنعت سینما سراغ فیلم ‌هایی مثل «فیوریوسا» برود.


منبع: دیجی‌مگ