کلمهی «کالت» به معنای فرقه است و در سینمای ترسناک اشاره به فرقههایی دارد که باورهایی ترسناک در باب زندگی دارند و به شدت هم به آن معتقد هستند. همین اعتقاد کورکورانه است که آنها را وامیدارد که به اعمالی خشونتآمیز دست بزنند و از اطرافیان خود قربانیهایی بخت برگشته بسازند که به طرزی فجیع کشته میشوند. در این لیست ۱۲ فیلم مهم این چنینی بررسی شدهاند.
چارسو پرس: ریشهی فیلمهای ترسناک با محوریت یک فرقهی جنایتکار، به اوایل دههی ۱۹۵۰ میلادی بازمیگردد. اما این اواخر دههی ۱۹۶۰ و اوایل دههی ۱۹۷۰ بود که این سینما مورد اقبال عموم قرار گرفت. دلیل این امر هم به گسترش روزافزون فرقهگرایی در جامعهی مدرن آمریکا در آن دوران بازمیگشت. در آنها سالها جوانان پشت کرده به باورهای قدیمیتر به دنبال راهی بودند که زندگی تازهای را آغاز کنند؛ زندگی که ارزشهایی جدید دارد. پس در چنین شرایطی نیاز بود که باورهایی تازه هم ساخته شوند. در چنین شرایطی طبیعی بود که برخی راهی وارونه طی کنند و به دام تفکراتی رادیکال کشیده شوند که از اصول انسانی به دور است. در چنین چارچوبی بود که گروههای تندرو با عقایدی عجیب هم به وجود آمد و اخبار جنایتهایشان در صدر برنامههای خبری قرار گرفت.
اما فارغ از اندیشههای آنها و آن چه که در جهان واقع میگذشت، سینماگران این زندگی تازه را به باد انتقاد گرفتند و زیرژانر جدیدی به سینمای ترسناک اضافه کردند که گرچه ذیل زیرژانرهای دیگر ژانر مادر ترسناک قرار میگیرد، اما کلیشههای منحصربه فرد خودش را هم دارد. مانند هر فیلم ترسناک دیگری، در این فیلمها هم دو دسته شخصیت وجود دارند: یکی عامل ایجاد وحشت یا قاتل و دیگری قربانی. اما تفاوت از آن جایی به وجود میآید که آن عوامل ایجاد وحشت، بنا بر باورهایی عموما مذهبی دست به جنایت میزنند. به علاوهی این که این افراد به شکل گروهی کار میکنند و همواره تعدادی زیادی از مردان و زنان مختلف را شامل میشوند که یا به شکل مخفیانه زندگی میکنند یا توانستهاند چهرهای دروغین از خود در جامعه به نمایش گذارند و همچون آدمهای معمولی به نظر برسند.
اصلا یکی از دلایل جذابیتهای فیلمهای ترسناک با محوریت حضور یک کالت یا یک فرقه به همین موضوع برمیگردد که اعضای آن فرقه همچون من و شما به نظر میرسند و در ظاهر یک زندگی معمولی دارند. در چنین شرایطی مخاطب به خوبی با تماشای جنایتهای حاضر در قاب تحت تاثیر قرار میگیرد؛ چرا که میبیند قربانی توسط یکی از دوستان یا نزدیکانش به سمت مسلخ کشانده میشود؛ کسی که بیآزار به نظر میرسد. در چنین قابی فیلمسازان مهم این نوع سینما تلاش میکنند اول جمعی دوستانه بسازند که در آن چیزی مشکوک به نظر میرسد؛ این چنین مخاطب به دنبال شخصی میگردد که در آینده عامل مرگ دوستانش خواهد بود. پس فیلمساز میتواند علاوه برای ایجاد یک تعلیق فزاینده، از اصل غافلگیری در سینمای ترسناک هم استفاده کند و با یک تیر دو نشان بزند.
بنابراین نحوهی داستانگویی در سینمای ترسناک با محوریت حضور یک کالت را میتوان به این شکل سادهسازی کرد: داستان با تصمیم یک جمع دوستانه برای حضور در یک مهمانی یا رفتن به یک سفر از پیش برنامهریزی شده آغاز میشود. سپس حلقهی دوستان با رسیدن به آن محل متوجه میشوند که اتفاقاتی پیشبینی نشده، در جریان است و آنها تنها نیستند. در این شرایط سر و کلهی دیگرانی پیدا میشود که در ابتدا رفتار دوستانهای دارند اما با گذشت زمان معلوم میشود که همگی عضو فرقهای جنایتکار هستند. در پایان هم مشخص میشود که این دوستان قربانیان یک نقشهی برنامهریزی شده بودند که توسط یکی از خودشان، که عضوی از آن فرقه است و اصلا در تمام مدت در حال بازی کردن نقش یک دوست صمیمی بوده، به اجرا درآمده است.
ویژگی خاص این نوع فیلمها در شیوهی نمایش خشونت است. برخلاف فیلمهای ترسناک دیگر که قربانی مورد هجوم شخصی یا هیولایی قرار میگیرد و کشته میشود، در این جا قربانی با آب و تاب به قتل میرسد؛ به این شکل که همه چیز توسط اعضای فرقه به نحوی چیده میشود تا آن فرد بخت برگشته، قربانی یک آیین وحشیانه قرار گیرد و فیلمساز هم سعی می کند که همهی جزییات این جنایت را نمایش دهد. پس قربانی علاوه بر مرگی تلخ و دردناک، شکنجههای مختلف جسمی و روحی را هم تحمل میکند و مکان مرگ او هم نه یک صحنهی جنایی معمولی، بلکه به یک قربانگاه میماند.
ویژگی دیگر این نوع فیلمها، که باعث هر چه ترسناکتر شدنشان میشود، به باورهای کورکورانه و دیوانهوار افراد فرقه بازمیگردد. این که آنها جنایت را نه به دلیل کسب یک نوع ارضای روانی (مثل قاتلین فیلمهای اسلشر)، بلکه به دلیل خدمتگزاری به یک قدرت موهوم یا اجرای یک باور ریشهدار انجام میدهند. همین سبب میشود که ریشههای این نوع فیلمها به قرون گذشته کشیده شود و داستانهایی محلی با محوریت اعضای شیطان صفت یک دسته را به ذهن متبادر کند که به باور پیشینیان، خدمتگذاران شیطان بودهاند.
ویژگی دیگر فیلمهای ترسناک فرقهای، به سر و وضع جلادان فیلم بازمیگردد. آنها در حین اجرای مراسم خود، عموما لباسهای عجیب و غریب میپوشند که چهرهای ترسناک به آنها میبخشد و مراسمشان را به صحنهای شیطانی با نهایت شقاوت تبدیل میکند. ضمن این که این لباسها کمک میکند که مخاطب به این باور برسد که این مردمان دیوانه تا چه اندازه برای اجرای جنایتهایشان برنامهریزی کردهاند و تا کجاها میتوانند پیش بروند.
اما همان طور که گفته شد این زیرژانر سینمای ترسناک، ذیل زیرژانرهای دیگر قرار میگیرد و به تنهایی یکی از زیرمجموعههای اصلی ژانر مادر وحشت نیست. مثلا فیلم «دعوت» در ابتدا یک فیلم اسلشر به شمار میرود، بعد یک فیلم غرقهای، یا «موروثی» جز فیلمهای ترسناک روانشناسانه است که کمی هم از عناصر سینمای وحشت فراطبیعی وام گرفته است. پس ترسناکهای فرقهای میتوانند به هر یک از زیرژانرهای اصلی سینمای وحشت بچسبند و از المانهای آنها تغذیه کنند. البته فیلمی مانند «بچه رزمری» هم این وسط وجود دارد که همهی پیشبینیها را به هم میزند و راه خودش را میرود.
در بسیاری از فیلمهای جنایی، یک جستجوگر وجود دارد. این جستجوگر یا پلیس و کارآگاهی حرفهای است یا فردی که بنا به دلایلی شخصی به دنبال حل کردن معمایی به راه افتاده. توماس، شخصیت اصلی فیلم دقیقا چنین مردی است. او بعد از ربوده شدن خواهرش به جزیرهای دورافتاده میرود که مردمانی با اعتقادهای عجیب و غریب در آن زندگی میکنند. حال او باید سرنخهای مختلف را کنار هم بگذارد تا بتواند خواهر ربوده شدهاش را پیدا کند.
داستان فیلم در سال ۱۹۰۵ میگذرد. همین موضوع به فیلم حال و هوایی تاریخی داده که در ترکیب با خصوصیات جزیره یا همان محل زندگی افراد آن فرقه، به مرموز شدن داستان کمک میکند. گویی در همان حال و هوایی به سر می بریم که داستانهای شرلوک هلمز یا هرکول پوآرو جریان دارد؛ با این تفاوت که این بار این داستان جنبهای ترسناک به خود گرفته است و جای آن فضاسازی ویکتوریایی، با فضاهای دوران قرون وسطی عوض شده است.
توماس هر چه در جزیره تحقیق میکند، به اطلاعاتی میرسد که قابل باور نیستند. از این جا فیلم «فرستاده» روندی شبیه به فیلم «مرد حصیری» ساختهی رابین هاردی پیدا میکند که در این فهرست وجود دارد و بسیاری از عناصر آشنای آن اثر کلاسیک را میتوان در این جا هم مشاهده کرد. پس کارگردان بی واسطه به آن اثر با شکوه ادای دین میکند؛ برای فهم این موضوع همان خواندن خلاصه داستان هر دو فیلم هم کافی است.
همهی آن چه که گفته شد، بهآن معنا نیست که با اثری کم نقص روبهرو هستیم. ساختهی گرت اوانز فیلم خوبی است اما از همهی پتانسیلهایش بهره نمیبرد. کارگردان فیلمی ساخته که آشکارا میتواند به تجربهی یکهای برای مخاطب خود تبدیل شود و حتی لقب یکی از برترن فیلمهای ترسناک یک دههی گذشته را تصاحب کند. اما در آخرین نفسها کم میآورد و ما را مایوس میکند.
گرت اوانز را با فیلم اکشن معرکهای چون «یورش» (The Raid) به یاد میآوریم. نقطه قوت آن فیلمها در کارگردانی اثر بود. همین توانایی فنی باعث شده بود که فیلمی سراسر رزمی و خشن به اثری فراموش نشدنی تبدیل شود، وگرنه داستان خاصی در آن میان وجود نداشت. اوانز در کارگردانی فیلم «فرستاده» هم موفق است. فضاسازی خوب، در کنار سر و شکل قدیمی فیلم، کمک میکند که با اثری قابل بحث مواجه شویم اما این جا داستان اثر به پاشنهی آشیلش تبدیل میشود؛ چرا که بر خلاف فیلمهای اکشن، اگر یک جستجوگر در مرکز قاب وجود داشته باشد، قصهای پر فراز و فرود و کم نقص بیش از هر چیز دیگری برای بالا کشیدن فیلم مورد نیاز است.
«در سال ۱۹۰۵، توماس بعد از بازگشت به خانه متوجه میشود که خواهرش جنیفر توسط اعضای فرقهای عجیب و غریب ربوده شده است. او برای نجات خواهرش به آن جزیره میرود و متوجه میشود که اعضای فرقه اعتقاداتی مبنی بر قربانی کردن افراد دارند. توماس با مالکولم، رهبر این فرقه رو در رو میشود. اما …»
در این جا هم مانند فیلم «نیمه تابستان» در همین فهرست، داستان در کشور سوئد میگذرد. منطقه سرد شمال سوئد و البته طبیعت وحشی آن جا به آری آستر، کارگردان آن فیلم اجازه داده بود که بتواند قصهی دردناک خود را تعریف کند. مردمانی وابسته به یک فرقهی ترسناک در کمال خونسردی دست به جنایاتی میزدند که قابل باور نبود و همین خونسردیشان هم خبر از اعتقادت عمیقشان میداد و البته ترسناکترشان هم میکرد. در آن جا آری آستر چندان در قید و بند نمایش داد نمادها تا پیش از وقوع حادثه نبود و با نمایش وقایع مختلف به دنبال ایجاد وحشت میرفت.
اما در این جا فیلمساز توانایی خلق آن تعلیق فزاینده را ندارد؛ چرا که بیش از حد به نمایش نمادهای ترسناک یا تصاویر عجیب و غریب وابسته است و به جای تعریف کردن قصهای پر هیجان، بیش از هر چیز به دنبال مرعوب کردن تماشاگر به وسیلهی نمایش همین تصاویر است. این چنین کلیهی پتانسیلهای ایجاد شده توسط تصاویر از بین میرود و به بار نمینشیند. چرا که تماشاگر پس از مدتی نسبت به این نمایش خشونت واکسینه میشود. در چنین حالتی به داستانی پر فراز و فرود و بی نقص نیاز است تا مخاطب را دوباره سرحال بیاورد.
البته فیلمساز تلاشهایی برای حل این موضوع انجام داده است. این تلاشها هم به ترسیم فضایی رویاگون و کابوسوار بازمیگردد. انگار نیرویی فرازمینی وجود دارد که همه چیز را کنترل میکند و اصلا همان نیرو است که این دنیای ویژه، و این منطقهی خاص از سوئد را تحت کنترل خود دارد. گرچه این تلاش فیلم «آیین» را از کلیشهها دور میکند اما نمیتواند کاری کند که با اثری معرکه روبهرو شویم.
«پنج رفیق قدیمی دور هم جمع میشوند تا برای یک سفر تفریحی برنامهریزی کنند. یکی از رفقا به نام راب پیشنهاد میکند که به سوئد و مناطق جنلگلی این کشور بروند. درست در همان زمان سرقتی در آن نزدیکی اتفاق میافتد و راب کشته میشود. شش ماه بعد چهار رفیق به یاد راب به سوئد سفر میکنند. در راه ناگهان با بارانی شدید رودر رو میشوند و تصمیم میگیرند که از میان جنگلی در همان نزدیکی میانبر بزنند و پناهگاهی پیدا کنند. اما به محض ورود به جنگل با نمادها و نشانههای عجیب و غریبی روبهرو میشوند که نشان از حضور افرادی دیوانه دارد. در نهایت آنها در غاری پنهان میشوند اما همان نشانهها در آن غار هم وجود دارد. تا این که …»
فیلم «خلاء» با یک حادثه شروع میشود. مردی دوان دوان به سمت جنگل فرار میکند و مخاطب هیچ نمیداند که چه اتفاقی در حال افتادن است. فیلمساز هم هیچ توضیحی نمیدهد. اما در ادامه اتفاقات به نحوی پشت سر هم ردیف میشوند که انگار نقشهای پیچیده در جریان است.
نقطه قوت فیلم هم همین جا است. فیلم «خلاء» خیلی سریع در همان اوایلش نسبت به دیگر ترسناکهای موسوم به فیلمهای فرقهای، تغییر رویه میدهد. در حالی که عدهای از مردان و زنان در بیمارستانی توسط عدهای از افراد فرقهگرا محاصره شدهاند، در خود بیمارستان اتفاقات دیگری جریان دارد. در ابتدا به نظر میرسد که قرار است با فیلمی کلیشهای روبهرو شویم که در آن عدهای در یک محیط گرفتار آمدهاند و قرار است که در پایان هم رودر رویی دو طرف نمایش داده شود. این محیط هم یک بیمارستان است، با همهی افراد آشنایی که در چنین محیطی حضور دارند. اما ناگهان همین افراد دست به کارهایی میزنند که غیرقابل توضیح دادن است؛ آنها ناگهان مجنون میشوند و مثلا صورت خود را می برند.
از همین جا فیلمساز نشان میدهد که هیچ علاقهای به باج دادن به مخاطب خود در نمایش خشونت ندارد. نمایش دل و رودهی بیرون زده یا مثله شدن افراد، فیلم را در زمرهی آثار بیپروا قرار میدهد. اما خصوصیت دیگری این فیلم را از دیگر آثار این فهرست جدا میکند؛ در فیلم «خلاء» عامل ایجاد وحشت فقط عدهای آدم از اعضای یک فرقه نیستند، بلکه اتفاقاتی فراطبیعی هم در جریان است که در ظاهر از جهانی موازی به نام خلاء نشات میگیرد.
پس اگر از تماشای فیلمهای مولتی ژانر لذت میبرید که مدام تغییر رویه میدهند و هیولاهای آنها هم از هیچ منطق زمینی پیروی نمیکنند، از تماشای «خلاء» لذت خواهید برد. اما همین موضوع سبب شده که با فیلمی چندپاره طرف باشیم که هر بخش آن ساز خودش را میزند. چنین موضوعی «خلاء» را از انسجام دور کرده تا در نهایت به جای یک فیلم درجه یک، با فیلمی هدر رفته روبهرو شویم.
«مردی به نام جیمز از یک مزرعهی در حال سوختن فرار میکند و به جنگل میرود. زنی جیغ زنان او را تعقیب میکند اما ناگهان به ضرب گلولهای کشته میشود. افسر پلیسی به نام دنیل جیمز را در حالی که در گوشهی جاده در حال دویدن است، پیدا میکند. او جیمز را به بیمارستان میرساند اما متوجه میشود که اتفاقات عجیب و غریبی در بیمارستان جریان دارد. گروهی از افراد نقابدار به دنبال پیدا کردن قربانی هستند و دنیل هم در این میان باید از جان خود مواظبت کند. او با دیگر افراد حاضر در بیمارستان، خود را در آن جا پنهان میکند. اما …»
سال ۲۰۱۲ فیلم وی/ اچ/ اس نمایش داده شد و موفقیت خوبی به دست آورد اما فیلم دوم حتی از آن هم بهتر بود. تعدادی کارگردان مطرح سینمای ترسناک گرد هم آمدند و سناریوهای کوتاه خود را برای ایجاد وحشت به فیلمهایی کوتاه تبدیل کردند؛ داستانهایی که به نحوی در ساختار کلی فیلم به هم ربط دارند و یک تصویر بزرگتر از آن چه که بر قربانیان گذشته را ترسیم میکردند. در این جا استعدادهایی مانند آدام وینگارد، سایمون برت گرت اوانز و دیگران، هر کدام به یکی از زیرژانرهای مهم سینمای وحشت سر زدهاند و فیلمی ساختهاند که می تواند عیش کاملی برای علاقهمندان سنتی سینمای ترسناک به حساب آید.
آن قسمت از فیلم وی/ اچ /اس ۲ که به مقالهی ما ارتباط دارد، بخش سوم فیلم را تشکیل میدهد. در این بخش که توسط تیمو جاهانتو و گرت ایوانز کارگردانی شده، داستان گروهی ۴ نفره را تعریف میکند که به اندونزی سفر کردهاند تا بتوانند از اعضای یک فرقه فیلمی مستند تهیه کنند. آنها در حین مصاحبه با رهبر فرقه که با نام «پدر» مورد خطاب قرار میگیرد، متوجه میشوند که اتفاقات ترسناکی در جریان است اما پدر معتقد است که در حال هدایت افرادش به سمت دروازههای بهشت است.
در این قسمت روایتی اخلاقی هم وجود دارد که به حاملگی زنی از اعضای گروه فیلمبرداری اشاره دارد. اما فارغ از همهی اینها تماشای این فیلم مخاطب را متوجه توانایی دیوانهوار این کارگردانها برای ایدهپردازی در ژانر وحشت میکند؛ این که اگر به این فیلمسازان فشاری از سمت گیشه یا تهیه کنندهها وارد نشود، چه ذهن خلاقی دارند و چه کارها که میتوانند انجام دهند.
هیچکدام از فیلمسازان ابایی از نمایش خشونت ندارند. نمایش دل و رودههای بیرون زده یا جوی خون یا اعضای بدن مثله شده، در سرتاسر فیلم وجود دارد. به نظر میرسد که این فیلمسازان حتی گاهی پا را فراتر از توقعات ابتدایی از تماشای یک فیلم وحشتناک گذاشتهاند و آگاهانه دست به خلق فیلمی زدهاند که هیچ هدفی جز به هم زدن حال مخاطب و شوکه کردن او ندارد.
«دو کارآگاه خصوصی به دنبال سرنخهایی میگردند که بتوانند دانش آموزی گمشده را پیدا کنند. تحقیقات، آن ها را به خانهای به ظاهر متروکه میرساند که تعدادی نوار وی اچ اس در آن جا وجود دارد. تماشای این فیلمها پرده از رازی وحشتناک برمیدارد …»
«فهرست کشتار» با دو مرد شروع میشود که برای گذران زندگی به عنوان قاتلینی قراردادی مشغول به کار هستند. آنها در آخرین ماموریت خود قرار است که سه نفر را از پادرآورند اما مورد سوم پای آنها را به مراسم اعضای فرقهای میرساند که در حال قربانی کردن انسانها هستند.
یکی از مشکلات اساسی فیلم هم از همین جا آغاز میشود. نیمهی اول «فهرست کشتار» بیشتر به فیلمی اکشن با مایههای جنایی میماند و نیمهی دوم ناگهان تغییر رویه میدهد و اسلشر میشود. چنین موضوعی به خودی خود بد نیست و حتی میتواند اثری را تا حد یک شاهکار بالا بکشد. اما برای این کار ابتدا چند چیز مورد نیاز است.
اول این که فیلمساز باید بتواند جزییاتی ریز و حتی نادیدنی در نیمهی ابتدایی قرار دهد که ربطی مستقیم به نیمهی دوم داشته باشد. چند نشانه این جا و آن جا وجود دارد اما متاسفانه آن قدر ظرافت ندارد که فیلم را نجات دهد. نکتهی دوم این که پیچشهای ناگهانی باید به شکلی ارگانیک در دل داستان جا بیفتد وگرنه به جز غافلگیر کردن مخاطب و تاثیر ناگهانی هیچ دستاوردی دیگری ندارد و حتی میتواند باعث سقوط آزاد اثر و سردرگمی مخاطب شود. در «فهرست کشتار» این پیچشها تا حدود زیادی جای خود را در اثر پیدا میکند اما به آن اندازه نیست که در روابط علت و معلولی اثر منطق درستی پیدا کند.
اما همهی اینها به این معنا نیست که با فیلم بدی روبهرو هستیم. فقط این که «فهرست کشتار» با ایدهی نابی که دارد میتوانست به اثری فراموش نشدنی تبدیل شود. کارگردان هم تمام تلاش خود را کرده و تا حدود بسیاری موفق بوده است. اما تمام پتانسیلهای نهایی اثر به بار ننشسته تا مخاطب خود را دچار افسوس کند.
«جی و گل، دو سرباز سابق ارتش بریتانیا هستند که به عنوان آدمکشهایی قراردادی کار میکنند. زمانی که گل دست از کار شسته و قصد ندارد که دیگر به عنوان آدمکش کار کند، جی به ماموریتی در اکراین میرود. پس از بازگشت جی، مشخص میشود که آنها از نظر مالی مشکل دارند و باید کار دیگری را قبول کنند. این دو آدمکش با یک مشتری تازه دیدار میکنند که از آنها میخواهد سه نفر را به قتل برسانند. بعد از قتل اول و در حین انجام مرحلهی دوم ماموریت، اتفاقاتی میافتد که جی و گل را نسبت به کل داستان مشکوک میکند، در نتیجه آنها تصمیم میگیرند که دست نگه دارند. به همین دلیل به سراغ مشتری خود میروند اما او به آنها اعلام می کند که در صورت عدم اتمام کار، هر دو نفر به همراه تمام خانواده، کشته خواهند شد …»
پدری مدتها بعد از مرگ فرزند و جدا شدن از همسرش به خانهی او دعوت میشود. از همان ابتدا این دعوت عجیب به نظر میرسد. پس از چند اتفاق مشکوک، مرد سعی میکند همه چیز را زیر نظر بگیرد. حدسش درست از آب در میآید و همسر سابق را بر خلاف ادعایش غمگینتر از گذشته میبیند. اما هیچ چیز سر جایش نیست و مرد در دام فرقهای خرافهپرست افتاده که قصد قربانی کردنش را دارند.
ترس ابتدایی شخصیت اصلی برای هر انسانی قابل درک است؛ چرا که برای همهی ما پیش آمده که در جایی حضور پیدا کنیم که خوب میدانیم نباید آن جا باشیم. موقعیت رفته رفته آن چنان پیچیده میشود که به نظر میرسد راه فراری وجود ندارد تا این دورهمی به ظاهر آرام به حمام خون تبدیل نشود. همه بر خلاف ظاهرشان عمل میکنند و هر حرفشان معنایی غیر از آن چه که به نظر میرسد دارد.
نکتهی جالب توجه فیلم «دعوت» در محل وقوع حوادث نهفته است. برخلاف اکثر فیلمهای فهرست اعضای این فرقهی آدمکش مراسم خونبار خود را در یک جزیرهی ایزوله یا در دل مکانی دورافتاده اجرا نمیکنند، بلکه جنایتها جایی در یک مکان شلوغ، در قلب محلهای مرفه نشین از شهر لس آنجلس اتفاق میافتد. به همین دلیل هم تلاشهای مرد برای فرار و شکست خوردنهای پیاپیاش مدام آه از نهاد مخاطب بلند میکند. چون رهایی بسیار نزدیک به نظر میرسد، یک در یا یک پنجره باز کافی است یا حتی یک فریاد. در چنین فضایی تنش آهسته و پیوسته بالا میرود و در تار و پود فیلم جاری میشود تا این که یکی از وحشتناکترین پایانبندیهای ممکن رقم میخورد.
فیلمساز به خوبی توانسته از یک محیط کوچک، جایی جهنمی خلق کند و به خوبی از المانهای سینمای اسلشر بهره جسته تا فیلمی کم نقص بسازد. «دعوت» به همین دلیل نه تنها یکی از بهترین فیلمهای ترسناکی است که در سال ۲۰۱۵ اکران شد، بلکه یکی از بهترین فیلمهای آن سال هم لقب گرفته است.
«مردی به نام ویل پس از مرگ فرزندش، زندگی مشترک خود را هم از دست رفته میبیند. چند سالی از آن روزگار گذشته و حال همسر سابقش در ظاهر خوشبخت است و از زندگی خود لذت میبرد. او با مرد دیگری زندگی میکند و تصمیم گرفته که در یک مهمانی شوهر سابق خود را هم دعوت کند. ویل در ابتدا نمیفهمد که چرا به این مهمانی دعوت شده اما در نهایت تصمیم میگیرد که حاضر شود و از حال و روز همسر سابقش باحبر شود. همه چیز به نظر عادی میرسد تا این که خوشحالی مصنوعی زن توجه ویل را جلب میکند. بقیهی مهمانها هم کمی مشکوک به نظر میرسند تا این که …»
علاوه بر شخصیت، کارگردان توجه بسیاری به فضاسازی اثر خود دارد. استفاده از رنگها و همچنین قاببندیها و تدوین غیرمتعارف در کنار حاشیهی صوتی درجه یکی که توسط یوهان یوهانسون فقید خلق شده، به کارگردان کمک کرده که به فضاسازی مورد نظر خود برسد. اهمیت فضاسازی تا آن جا است که عملا تبدیل به دلیل اصلی وجودی فیلم میشود. گرچه «مندی» پر از صحنههای خشن و ترسناک است، اما همهی این صحنهها هم در خدمت خلق فضای مورد نظر فیلمساز قرار گرفتهاند تا اثری بسازد که به یک سوگواری پر از درد میماند. انگار شخصیت اصلی پس از رفتن همسرش با غمی بزرگ دست و پنجه نرم میکند که هیچ راه خلاصی از آن وجود ندارد و حتی گرفتن انتقام، آن هم به آن شکل خشونتبار ذرهای از قدرتش کم نمیکند.
در چنین شرایطی است که داستان هم در خدمت همین فضاسازی قرار میگیرد. داستان یک خطی فیلم بسیار قابل پیشبینی است اما این امر کاملا آگاهانه است. فیلمساز هیچ دوست ندارد که چیزی خدشهای در اولویت اولش که همان رسیدن به فضای مورد نظر است، به وجود آورد. به همین دلیل هم همه چیز را تا میتواند در خدمت آن قرار میدهد.
«مندی» پر از تصاویری است که با دقت چیده شدهاند. اما نه ریتم تندی دارد و نه عجلهای که اتفاقات را پشت سر هم ردیف کند و سر و ته داستان جمع کند. اگر اهل تماشای فیلمهای این چنینی نیستید و از فیلمهای ترسناک توقع دیگری دارید، احتمالا از تماشای «مندی» لذت نخواهید برد. اما اگر دوست دارید که به تماشای فیلمی متفاوت بنشینید که میداند چه میخواهد و اتفاقا به آن هم میرسد، فیلم درستی را برای تماشا کردن انتخاب کردهاید. در چنین شرایطی است که نه تنها از تماشای فیلم لذت میبرید بلکه شنیدن موسیقی معرکهی آن هم میتواند به خاطرهای فراموش نشدنی تبدیل شود.
«رد و مندی زوخ خوشبختی هستند که در جایی دورافتاده زندگی آرامی دارند. اما اعضای یک فرقهی عجیب و غریب به آنها حمله میکنند و مندی را میکشند. رد به قصد انتقام جویی تلاش میکند تا تک تک اعضای این گروه را از بین ببرد اما …»
در این جا داستان به روابط اعضای یک فرقهی مخفی گره میخورد که در ظاهر تواناییهایی دارند و با نیرویی ماورالطبیعه سر و کار دارند. گاهی هم شخصیتها در یک بی زمانی و بی مکانی سر میکنند که مستقیما از جهان سینمای علمی- تخیلی به این جا راه پیدا کرده است.
نکتهی جالب این که فیلمسازان در این جا برخلاف بسیاری از فیلمهای این فهرست علاقهای به نمایش بی پردهی خشونت ندارند. عامل وحشت ذره ذره بر تمام فیل سایه می اندازد تا با اثری پر تعلیق روبهرو شویم که به دنبال ایجاد غافلگیریهای لحظهای نیست و ایجاد یک ترس پایدار را طلب میکند. اصلا یکی از دلایل قرار گرفتن «بیپایان» در این جای فهرست هم همین است؛ سازندگان اثر موفق شدهاند بدون نمایش خشونت بی پرده، مخاطب را بترسانند و منطق ژانر علمی- تخیلی را با منطق ژانر وحشت در هم آمیزند.
همواره در سینمای علمی- تخیلی افرادی وجود دارند که به دنبال خودشناسی هستند. این موضوع را میتوان در شاهکارهای مهم این ژانر دید؛ از «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» (۲۰۰۱: A Space Odyssey) ساخته استنلی کوبریک تا «سولاریس» (Solaris) ساختهی ماندگار آندری تارکوفسکی. حتی فیلمهای کمتر شناخته شدهی این ژانر هم از چنین شخصیتهایی بهره می برند و این یکی از کلیشههای همیشگی ژانر علمی- تخیلی است.
حال در فیلم «بیپایان» هم با شصخیتهایی این چنینی طرف هستیم که در جستجوی مسیری هستند که به خودشناسی برسند و بتوانند هدفی برای زیستن پیدا کنند. این مسیر ناگهان پر از سنگلاخ میشود و آنها را در موقعیتی قرار میدهد که میتواند منجر به مرگشان شود. این موضوع سبب ایجاد هیجان و تنش میشود و اثر را در زمرهی ترسناکهای خوب چند سال گذشته قرار میدهد.
«دو برادر با نامهای آرون و جاستین بعد از سالها نواری از کمپ آرکادیا دریافت میکنند. آنها در زمان نوجوانی مدتی را در آن کمپ گذراندهاند. جاستین خاطرات خوبی از آن جا در ذهن ندارد و تصور میکند که آنها گروهی از مردمان عجیب و غریب بودهاند که به موجودات فضایی اعتقاد داشتند اما آرون چنین تصویری در ذهن ندارد و اتفاقا آن جمع را، جمعی صمیمی با رفتار دوستانه به یاد میآورد. در نهایت آرون، جاستین را راضی میکند که به کمپ برگردند، با این انگیزه که شاید در آن جا کار مناسبی هم پیدا کنند. آرون و جاستین به محض ورود با یک خوشآمد گویی گرم روبهرو میشوند اما در همان ابتدا چیز عجیبی در ظاهر اعضای فرقه جلب نظر میکند؛ با وجود گذشت نزدیک به یک دهه ظاهر هیچکدام از اعضا تغییر چندانی نکرده است …»
مهیب کلمهی مناسبی برای توصیف این فیلم در ظاهر خوش رنگ و لعاب اما در باطن رعبآور است. آری آستر داستان مسخ شدگی دختری جوان را در دل یک خورده فرهنگ باستانی با ظرافت یک نقاش امپرسیونیسم ترسیم می کند. دنی دختری امروزی و تحصیل کرده است که بعد از مرگ نابههنگام و مرموز خانوادهاش همراه با دوستانش به سوئد سفر میکند تا با خانوادهی پله، دیگر دوستشان آشنا شود و در مراسمی کهن شرکت کند. از ابتدای سفر به جز درون آشفتهی دنی همه چیز عادی به نظر میرسد تا اینکه معلوم میشود همه آنها به انتخاب خود آنجا نیامدهاند بلکه قربانیهایی هستند که به مسلخ میروند.
استفادهی آستر از فضای سرزمینهای بکر سوئد در هماهنگی خوبی با محیط ساده و قلبهای به ظاهر روشن اهالی روستا قرار میگیرد. اما از سمت دیگر این تصویربرداری از لحظهی ورود به دهکده و آغاز ماجراها، کنتراست واضحی با پریشانی هر چه بیشتر شخصیتهای اصلی در طول درام پیدا میکند.
قابهای خلسهآور، طولانی بودن نماها و حرکات آهستهی دوربین در هارمونی با فضای همیشه روشن (به خاطر موقعیت جغرافیایی سوئد که در تابستان تمام شبانه روز روشن است) و مکان ساده و بی آلایش فیلم مخاطب را هم همراه با دنی در این تجربهی متناقض شریک میکند تا ما هم مانند او ندانیم باید با دیدی باز این خرده فرهنگ را بپذیریم یا طردش کنیم و دنبال راه فراری بگردیم.
گیجی قهرمانها که از همین تناقض ناشی میشود، منفعل بودنشان را حین بروز هر حادثه توجیه میکند. گرفتار شدن در چنگال این مردمان به ظاهر خوشرو اما در باطن متعصب موجب شده تا دنی که با از دست دادن خانوادهاش توان ذهنیاش کاهش پیدا کرده و در جستجوی مفری برای آسایش است، با از دست دادن هر آنچه تا کنون زندگی مینامید، خانوادهای جدید پیدا کند.
خانوادهای که او را مانند ملکهای تقدیس میکنند و قدرش را میدانند. به خاطر همین پذیرش آهسته و پیوستهی او است که پایان فیلم فرصت نفس کشیدن به مخاطب نمی دهد. با مرور مجدد پایان فیلم نکتهی تازهای روشن میشود: همه چیز توسط پله و دیگران طوری طراحی شده تا دنی آن تصمیم هولناک پایانی را بگیرد. پس هماهنگی او با چرخهی حیاتی که دیگران ادعای آن را دارند، بر اثر اقبالش نبوده است.
او فرد برگزیدهی خدای اهالی نیست بلکه وسیلهای است برای این مردمان تا به هدف خود برسند. اما برای دنی دیگر تفاوتی ندارد او همچون دیگران کورکورانه این ارتداد را پذیرفته و دیگر تلاشی برای بازگشت نخواهد کرد. این تحول آهستهی شخصیت به خوبی با تغییر گام به گام موسیقی فیلم همراه است. موسیقی در ابتدا ریتمیک و شاد است اما در ادامه ترکیببندی سازهای زهی با هر آرشه کشیدنی ضجههای زنی را به ذهن متبادر میکند که در جستجوی رهایی است تا از این رهگذر اضطراب درونی او باورپذیر شود.
«دختری به نام دنی به تازگی عزیزانش را از دست داده و دچار مشکلات روحی شده است. پسری در زندگی او وجود دارد که به دلیل رفتار عجیب دنی قصد دارد از دخترک جدا شود، اما در نهایت منصرف میشود. آنها در جمعی دوستانه زندگی میکنند که پسری سوئدی هم جز آن است. این پسر روزی از دوستانش خواهش میکند که با او برای دیدن یک مراسم باستانی به سوئد بروند؛ مراسمی که در تابستان برگزار میشود. رفقا قبول میکنند و به آن جا سفر میکنند اما این مراسم آن چیزی نیست که آنها تصور میکنند …»
این موضوع خبر از توانایی کارگردان فیلم یعنی آری آستر میدهد که میتواند در دو فیلم مجزا، با حضور عناصری ثابت، حال و هوای متفاوتی خلق کند. مشخص است که او به خوبی با سینمای وحشت آشنا است و سالها با این ژانر زندگی کرده و بارها به تماشای آثار شاخص آن نشسته است. حال همهی آن فیلمها را گرفته، درونی کرده و از فیلتر ذهنی خود عبور داده و اثری ساخته که گرچه چیزهایی از آن شاهکارهای ماندگار در خود دارد اما فیلمی خود بسنده است که جهان خود را میسازد. به همین دلیل است که در بار اول تماشای فیلم «موروثی» گویی با اثری تازه و بدیع روبهرو هستیم که هیچگاه فیلمی شبیه به آن را ندیدهایم و تنها در مرتبههای بعدی تماشا است که ظرایف کار مشخص میشود و ارجاعات آن به آثار برتر تاریخ سینما مشهود میگردد؛ ارجاعاتی به شاهکارهایی چون «بچه رزمری».
فیلم دربارهی خانوادهای است که توسط طلسم ارواح از هم پاشیده است. زنی مادرش را از دست میدهد و با خانوادهاش به سوگواری مشغول است. اما به نظر میرسد این زن و دختر کوچکش روابطی با دنیای ارواح دارند و مادر تازه درگذشته نیز تاریخی شوم داشته که خاطراتش در اتاق زیر شیروانی پنهان است. کارگردان از عدم آگاهی مخاطب از راز خانواده استفادهای درخشان میکند. به این معنا که به جای خلق صحنههای دلهرهآور اما زودگذر، این عدم آگاهی را تبدیل به وسیلهای برای خلق یک تعلیق پایدار میکند.
مخاطب هر لحظه آماده است که اتفاق وحشتناکی شکل بگیرد و همین انتظار بیش از شکلگیری آن اتفاق و تماشایش، با روح و روان تماشاگر بازی میکند و در ادامهی داستان همه چیز زمانی مهیب جلوه میکند که زن همراه با پسرش به مهمانی نوجوانانهای میرود. حوادث از این به بعد به گونهای دست به دست هم میدهند که فیلم را به یک «جنگیر» (The Exorcist) مدرن تبدیل میکند.
«موروثی» از زمان اکران بلافاصله مورد توجه منتقدان قرار گرفت و به پدیدهای هنری تبدیل شد. حتی عدهای از منتقدان، جشنوارهی ساندس را به دلیل عدم شرکت آن در بخش مسابقه مورد شماتت قرار دادند. اما آن چه که پس از اکران سراسری اتفاق افتاد، باعث شد آری آستر به عنوان یکی از استعدادهای درخشان سینمای وحشت در جهان معرفی شود. از سوی دیگر بازی تونی کولت در قالب شخصیت اصلی داستان بینظیر است. ما مخاطبان سینما عادت کردهایم که فیلمهای ترسناک را با بازیهای معمولی و گاها ضعیف به خاطر بسپاریم. اما تونی کولت در این فیلم هم عامل اصلی ایجاد تعلیق است و هم عامل اصلی خلق وحشت.
«زمانی که مادربزرگ خاندان گراهام فوت میکند، دختر او یعنی آنی تصور میکند که روح آن مرحوم با وجود فرزندش یعنی چارلی در ارتباط است. مراسم درگذشت مادربزرگ برگزار میشود اما دختر وی رازی ترسناک دارد که نمیتواند آن را با خانوادهی خود در میان بگذارد. این در حالی است که به نظر میرسد چارلی واقعا با روح مادربزرگش ارتباط برقرار کرده است. تا اینکه …»
نکتهی دیگر این که در این جا اعضای فرقه، تمامی اهالی یک روستا را تشکیل میدهند که در جزیرهای ایزوله زندگی میکنند. قربانی بخت برگشته هم در میان آنها تنها است. از همین جا میتوان تاثیرپذیری فیلم «فرستاده» را از «مرد حصیری» که در همین فهرست وجود دارد، دید. داستان فرقههایی که برای باورهای خود قربانی میکنند که در میان همهی فیلمها وجود دارد. اما نکتهی جذاب همراهی ما با شخصیت اصلی است که در واقع کارآگاهی است که برای حل پروندهی جنایتی به آن جزیره فرستاده شده.
نحوهی سیلان اطلاعات در فیلم به این گونه است که مخاطب گام به گام با شخصیت اصلی پیش میرود و از تمام چیزها و اتفاقات همزمان با او مطلع میشود. این موضوع سبب شده که تغییر لحن فیلم از سینمای جنایی به سمت سینمای ترسناک، شکلی طبیعی پیدا کند و علاوه بر ایجاد غافلگیری، تعلیقی پایدار هم به وجود آورد.
نکتهی دیگر فضاسازی درخشان فیلم است. کارگردان به خوبی توانسته گام به گام دهکدهای تر و تمیز را به جایی ترسناک و تاریک تبدیل کند و دست مخاطب را بگیرد با زوایای وحشتناک آن جا آشنا کند. این موضوع از آن منظر اهمیت دارد که در صورت ساخته نشدن درست این فضا، مخاطب روند تغییر لحن فیلم را درک نمیکرد و «مرد حصیری» به فیلمی تلف شده تبدیل میشد.
«مرد حصیری» زمانی از نگاه نشریهی سینمایی سینهفنتستیک (Cinefantastique) به عنوان همشهری کین (Citizen Kane) ژانر وحشت معرفی شد. «مرد حصیری» از فیلمهای نادر ژانر وحشت است که از دید منتقدان در کنار شاهکارهای تاریخ سینما فیلمی برای تمام دورانها شناخته میشود.
جزیرهای در اسکاتلند محل سکونت مردمی عجیب است که آیینهایی غریب دارند. درخت سیب، درخت مقدس آنها است و هرگاه که بار ندهد انسانی را قربانی خدای خورشید میکنند تا محصولات آنها را برکت دهد. در چنین زمانی بازرسی برای پیگیری پروندهی ناپدید شدن دختر نوجوانی وارد جزیره میشود.
«مرد حصیری» نمونهی درخشانی از درهمآمیزی ژانرهای ترسناک و موزیکال و جنایی است و در به بار نشاندن این تلفیق از اسلافش بهتر عمل میکند. در ابتدا آوازخوانی اهالی دهکده گرچه با ترانههایی ملحدانه همراه است اما گوشنوازی آنها باعث میشود فضای سرخوش ابتدایی صرفاْ مرموز شود تا کمی شک بازرس را برانگیزد.
مردم آنگونه که به نظر میرسد، نیستند و بازرس هر چه در پرونده پیشرفت میکند بیشتر متوجه این موضوع میشود، اما به سختی باور میکند این مردم مهربان دست به جنایت بزنند. او دیر متوجه میشود که آنها چندان هم خوشبرخورد نیستند و اگر پای اعتقاداتشان وسط باشد، امکان بروز هر خشونتی را دارند. در چنین شرایطی بر تکافتادگی قهرمان ماجرا تأکید میشود. او میان مردمانی متعصب گیرافتاده که مفهوم حرفهایشان را نمیفهمد و ماهیت اعمالشان برایش ناشناخته است. ماهیت جزیره هم این تکافتادگی را آشکارتر میکند. خود بازرس جزیرهی تنها و رها شدهای میان این جمع است که هر چه سعی میکند دلیلی منطقی برای رفتار این هجومیان پیدا کند، نمیشود که نمیشود. او در جمع است اما تنهای تنها است.
تکافتادگی یک انسان عاقل در جمع مردمانی متعصب، بازتاب دهندهی بخشی از روح و روان هنرمند دههی هفتاد میلادی است. هنرمندی که خواهان عوض شدن جامعهای است که هنوز عقایدی سالخورده دارد و حاضر نیست با دیدی باز به سمت آزادگی حرکت کند. رابین هاردی با به تصویر کشیدن این داستان (فیلم اقتباسی از رمان «آئین» نوشته دیوید پینر است) برای انسان برگزیدهاش قالبی قهرمانی میتراشد که آرمانی دارد و در پایان جانش را فدای پا پس نکشیدن سر همین آرمان میکند.
سال ۲۰۰۶ نیل لابیت سعی کرد فیلم را با بازی نیکلاس کیج بازسازی کند و رنگ و بوی زمانهی جدید را به آن بدمد؛ نتیجه شکستی همه جانبه بود که خاطرات خوب این یکی را از بین میبرد.
«دختری در یک جزیرهی دورافتاده واقع در کشور اسکاتلند گم میشود. از مرکز کارآگاهی به آن جا فرستاده میشود تا پرونده را پیگیری کند. در ظاهر همه چیز عادی است و این مردمان هم به نظر مهربانترین انسانهای عالم هستند که اعتقاداتی عجیب و غریب دارند. اما این موضوع سبب نمیشود که جناب کارآگاه برای یک لحظه هم تصور کند که آنها میتوانند دست به جنایت، آن هم علیه یک دختربچه بزنند. تا این که …»
اینکه زنی باردار به تنهایی با لشکری از گرگهایی که لباس بره به تن کردهاند، روبهرو شود به خودی خود ترسناک است اما پولانسکی به این راضی نیست و قصد دارد آدمی را در جهانی تصویر کند که هیچ اختیاری بر دنیای اطراف و تصمیمات خودش در زندگی دارد. هیولا یا همان عامل ایجاد وحشت در این فیلم نادیدنی است. در واقع به جایی و قدرتی فراتر از توان آدمی وصل است، اما پولانسکی خوب میداند که چگونه سایهی سنگین آن را در تمام فیلم غالب کند که نه تنها شخصیت اصلی، بلکه مخاطب هم از دست آن در امان نباشد و مدام حضور آن را حس کند.
این سایهی سنگین توسط اعضای فرقهای بر سر اثر سایه انداخته که در ظاهر انسانهای خطرناکی نیستند اما بنا به باورهای خود، در انتظار ظهور شیطانی نشستهاند که هدایتشان کند. در مقدمهی مطلب اشاره شد که یکی از علتهای ایجاد وحشت در فیلمهایی این چنینی ظاهر معمولی شخصیتهای منفی در زندگی عادی و روزمره است. در این جا آنها میتوانند حتی پیرمرد و پیرزنی ساده و مهربان باشند که در همین همسایگی زندگی میکنند.
عامل دیگری «بچهی رزمری» را در صدر این فهرست قرار میدهد و آن هم وجود یک تعلیق عمیقا هیچکاکی است که علاوه بر یادآوری آن فیلمساز بزرگ، ترس را به عاملی زیرپوستی تبدیل میکند، نه چیزی که در لحظه ظاهر شود، مخاطب را بترساند و بعد تأثیر خود را از دست بدهد.
موضوع دیگری که چین وجاهتی به «بچهی رزمری» میبخشد، فراتر رفتن از یک فیلم ترسناک تیپیکال و حرکت به سمت سینمای روشنفکرانه به ویژه از نوع اروپایی در آن زمان است. پولانسکی گاهی شبیه به سینمای مدرن اروپا داستان را در درجهی دوم اهمیت قرار میدهد و به حالات و روحیات شخصیت اولش توجه میکند. جمع شدن این دو عامل در کنار هم نه تنها برای یک فیلم ترسناک، بلکه اساسا برای هر فیلمی موهبت بزرگی است.
یک نکته را باید در این جا متذکر شد، چرا که پولانسکی به خوبی از آن بهره میبرد؛ زمانی فیلمی عمیقا ترسناک است که شخصیتهای خود را درست پرورش دهد؛ شخصیتهایی که مخاطب با آنها همراه شود و از زوایای پنهان رفتار آنها آگاه باشد. در چنین شرایطی است که قرار گرفتن او در یک موقعیت وحشتآور جذاب میشود و مخاطب را با دلهره و ترس همراه میکند. چون اهمیت انتخابهای او در چین شرایطی مهم میشود؛ گویی تماشاگر مدام دربارهی رفتار شخصیت در موقعیت تازه شگفتزده میشود، چرا که تصور میکرده او را میشناسد. به همین دلیل پایان بندی فیلم تا مدتها دست از سرتان برنخواهد داشت. پر بیراه نیست اگر ادعا کنیم پایان فیلم «بچهی رزمری» یکی از مهیبترین پایانبندیهای تاریخ سینما است.
«رزمری و گای پس از ازدواج با وجود مخالفت دوستانشان به آپارتمانی در نیویورک نقل مکان میکنند. همه چیز در آپارتمان آنها طبیعی به نظر میرسد و زوج مسن همسایهی آنها حسابی هوای این خانوادهی تازه رسیده را دارند. اما با مرگ زنی در همسایگی این آرامش ظاهری فرو میریزد و همه چیز جلوهای مهیب پیدا میکند تا این که …»
اما فارغ از اندیشههای آنها و آن چه که در جهان واقع میگذشت، سینماگران این زندگی تازه را به باد انتقاد گرفتند و زیرژانر جدیدی به سینمای ترسناک اضافه کردند که گرچه ذیل زیرژانرهای دیگر ژانر مادر ترسناک قرار میگیرد، اما کلیشههای منحصربه فرد خودش را هم دارد. مانند هر فیلم ترسناک دیگری، در این فیلمها هم دو دسته شخصیت وجود دارند: یکی عامل ایجاد وحشت یا قاتل و دیگری قربانی. اما تفاوت از آن جایی به وجود میآید که آن عوامل ایجاد وحشت، بنا بر باورهایی عموما مذهبی دست به جنایت میزنند. به علاوهی این که این افراد به شکل گروهی کار میکنند و همواره تعدادی زیادی از مردان و زنان مختلف را شامل میشوند که یا به شکل مخفیانه زندگی میکنند یا توانستهاند چهرهای دروغین از خود در جامعه به نمایش گذارند و همچون آدمهای معمولی به نظر برسند.
اصلا یکی از دلایل جذابیتهای فیلمهای ترسناک با محوریت حضور یک کالت یا یک فرقه به همین موضوع برمیگردد که اعضای آن فرقه همچون من و شما به نظر میرسند و در ظاهر یک زندگی معمولی دارند. در چنین شرایطی مخاطب به خوبی با تماشای جنایتهای حاضر در قاب تحت تاثیر قرار میگیرد؛ چرا که میبیند قربانی توسط یکی از دوستان یا نزدیکانش به سمت مسلخ کشانده میشود؛ کسی که بیآزار به نظر میرسد. در چنین قابی فیلمسازان مهم این نوع سینما تلاش میکنند اول جمعی دوستانه بسازند که در آن چیزی مشکوک به نظر میرسد؛ این چنین مخاطب به دنبال شخصی میگردد که در آینده عامل مرگ دوستانش خواهد بود. پس فیلمساز میتواند علاوه برای ایجاد یک تعلیق فزاینده، از اصل غافلگیری در سینمای ترسناک هم استفاده کند و با یک تیر دو نشان بزند.
بنابراین نحوهی داستانگویی در سینمای ترسناک با محوریت حضور یک کالت را میتوان به این شکل سادهسازی کرد: داستان با تصمیم یک جمع دوستانه برای حضور در یک مهمانی یا رفتن به یک سفر از پیش برنامهریزی شده آغاز میشود. سپس حلقهی دوستان با رسیدن به آن محل متوجه میشوند که اتفاقاتی پیشبینی نشده، در جریان است و آنها تنها نیستند. در این شرایط سر و کلهی دیگرانی پیدا میشود که در ابتدا رفتار دوستانهای دارند اما با گذشت زمان معلوم میشود که همگی عضو فرقهای جنایتکار هستند. در پایان هم مشخص میشود که این دوستان قربانیان یک نقشهی برنامهریزی شده بودند که توسط یکی از خودشان، که عضوی از آن فرقه است و اصلا در تمام مدت در حال بازی کردن نقش یک دوست صمیمی بوده، به اجرا درآمده است.
ویژگی خاص این نوع فیلمها در شیوهی نمایش خشونت است. برخلاف فیلمهای ترسناک دیگر که قربانی مورد هجوم شخصی یا هیولایی قرار میگیرد و کشته میشود، در این جا قربانی با آب و تاب به قتل میرسد؛ به این شکل که همه چیز توسط اعضای فرقه به نحوی چیده میشود تا آن فرد بخت برگشته، قربانی یک آیین وحشیانه قرار گیرد و فیلمساز هم سعی می کند که همهی جزییات این جنایت را نمایش دهد. پس قربانی علاوه بر مرگی تلخ و دردناک، شکنجههای مختلف جسمی و روحی را هم تحمل میکند و مکان مرگ او هم نه یک صحنهی جنایی معمولی، بلکه به یک قربانگاه میماند.
بیشتر بخوانید: ۲۰ فیلم ترسناک ممنوعه که جنجال به پا کردند
ویژگی دیگر این نوع فیلمها، که باعث هر چه ترسناکتر شدنشان میشود، به باورهای کورکورانه و دیوانهوار افراد فرقه بازمیگردد. این که آنها جنایت را نه به دلیل کسب یک نوع ارضای روانی (مثل قاتلین فیلمهای اسلشر)، بلکه به دلیل خدمتگزاری به یک قدرت موهوم یا اجرای یک باور ریشهدار انجام میدهند. همین سبب میشود که ریشههای این نوع فیلمها به قرون گذشته کشیده شود و داستانهایی محلی با محوریت اعضای شیطان صفت یک دسته را به ذهن متبادر کند که به باور پیشینیان، خدمتگذاران شیطان بودهاند.
ویژگی دیگر فیلمهای ترسناک فرقهای، به سر و وضع جلادان فیلم بازمیگردد. آنها در حین اجرای مراسم خود، عموما لباسهای عجیب و غریب میپوشند که چهرهای ترسناک به آنها میبخشد و مراسمشان را به صحنهای شیطانی با نهایت شقاوت تبدیل میکند. ضمن این که این لباسها کمک میکند که مخاطب به این باور برسد که این مردمان دیوانه تا چه اندازه برای اجرای جنایتهایشان برنامهریزی کردهاند و تا کجاها میتوانند پیش بروند.
اما همان طور که گفته شد این زیرژانر سینمای ترسناک، ذیل زیرژانرهای دیگر قرار میگیرد و به تنهایی یکی از زیرمجموعههای اصلی ژانر مادر وحشت نیست. مثلا فیلم «دعوت» در ابتدا یک فیلم اسلشر به شمار میرود، بعد یک فیلم غرقهای، یا «موروثی» جز فیلمهای ترسناک روانشناسانه است که کمی هم از عناصر سینمای وحشت فراطبیعی وام گرفته است. پس ترسناکهای فرقهای میتوانند به هر یک از زیرژانرهای اصلی سینمای وحشت بچسبند و از المانهای آنها تغذیه کنند. البته فیلمی مانند «بچه رزمری» هم این وسط وجود دارد که همهی پیشبینیها را به هم میزند و راه خودش را میرود.
۱۲. فرستاده (Apostle)
- کارگردان: گرت اوانز
- بازیگران: دن استیونس، لوسی بوینتون
- محصول: ۲۰۱۸، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۹٪
در بسیاری از فیلمهای جنایی، یک جستجوگر وجود دارد. این جستجوگر یا پلیس و کارآگاهی حرفهای است یا فردی که بنا به دلایلی شخصی به دنبال حل کردن معمایی به راه افتاده. توماس، شخصیت اصلی فیلم دقیقا چنین مردی است. او بعد از ربوده شدن خواهرش به جزیرهای دورافتاده میرود که مردمانی با اعتقادهای عجیب و غریب در آن زندگی میکنند. حال او باید سرنخهای مختلف را کنار هم بگذارد تا بتواند خواهر ربوده شدهاش را پیدا کند.
داستان فیلم در سال ۱۹۰۵ میگذرد. همین موضوع به فیلم حال و هوایی تاریخی داده که در ترکیب با خصوصیات جزیره یا همان محل زندگی افراد آن فرقه، به مرموز شدن داستان کمک میکند. گویی در همان حال و هوایی به سر می بریم که داستانهای شرلوک هلمز یا هرکول پوآرو جریان دارد؛ با این تفاوت که این بار این داستان جنبهای ترسناک به خود گرفته است و جای آن فضاسازی ویکتوریایی، با فضاهای دوران قرون وسطی عوض شده است.
توماس هر چه در جزیره تحقیق میکند، به اطلاعاتی میرسد که قابل باور نیستند. از این جا فیلم «فرستاده» روندی شبیه به فیلم «مرد حصیری» ساختهی رابین هاردی پیدا میکند که در این فهرست وجود دارد و بسیاری از عناصر آشنای آن اثر کلاسیک را میتوان در این جا هم مشاهده کرد. پس کارگردان بی واسطه به آن اثر با شکوه ادای دین میکند؛ برای فهم این موضوع همان خواندن خلاصه داستان هر دو فیلم هم کافی است.
همهی آن چه که گفته شد، بهآن معنا نیست که با اثری کم نقص روبهرو هستیم. ساختهی گرت اوانز فیلم خوبی است اما از همهی پتانسیلهایش بهره نمیبرد. کارگردان فیلمی ساخته که آشکارا میتواند به تجربهی یکهای برای مخاطب خود تبدیل شود و حتی لقب یکی از برترن فیلمهای ترسناک یک دههی گذشته را تصاحب کند. اما در آخرین نفسها کم میآورد و ما را مایوس میکند.
گرت اوانز را با فیلم اکشن معرکهای چون «یورش» (The Raid) به یاد میآوریم. نقطه قوت آن فیلمها در کارگردانی اثر بود. همین توانایی فنی باعث شده بود که فیلمی سراسر رزمی و خشن به اثری فراموش نشدنی تبدیل شود، وگرنه داستان خاصی در آن میان وجود نداشت. اوانز در کارگردانی فیلم «فرستاده» هم موفق است. فضاسازی خوب، در کنار سر و شکل قدیمی فیلم، کمک میکند که با اثری قابل بحث مواجه شویم اما این جا داستان اثر به پاشنهی آشیلش تبدیل میشود؛ چرا که بر خلاف فیلمهای اکشن، اگر یک جستجوگر در مرکز قاب وجود داشته باشد، قصهای پر فراز و فرود و کم نقص بیش از هر چیز دیگری برای بالا کشیدن فیلم مورد نیاز است.
«در سال ۱۹۰۵، توماس بعد از بازگشت به خانه متوجه میشود که خواهرش جنیفر توسط اعضای فرقهای عجیب و غریب ربوده شده است. او برای نجات خواهرش به آن جزیره میرود و متوجه میشود که اعضای فرقه اعتقاداتی مبنی بر قربانی کردن افراد دارند. توماس با مالکولم، رهبر این فرقه رو در رو میشود. اما …»
۱۱. آیین (The Ritual)
- کارگردان: دیوید براکنر
- بازیگران: رف اسپال، آرشر علی
- محصول: ۲۰۱۷، انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۴٪
در این جا هم مانند فیلم «نیمه تابستان» در همین فهرست، داستان در کشور سوئد میگذرد. منطقه سرد شمال سوئد و البته طبیعت وحشی آن جا به آری آستر، کارگردان آن فیلم اجازه داده بود که بتواند قصهی دردناک خود را تعریف کند. مردمانی وابسته به یک فرقهی ترسناک در کمال خونسردی دست به جنایاتی میزدند که قابل باور نبود و همین خونسردیشان هم خبر از اعتقادت عمیقشان میداد و البته ترسناکترشان هم میکرد. در آن جا آری آستر چندان در قید و بند نمایش داد نمادها تا پیش از وقوع حادثه نبود و با نمایش وقایع مختلف به دنبال ایجاد وحشت میرفت.
اما در این جا فیلمساز توانایی خلق آن تعلیق فزاینده را ندارد؛ چرا که بیش از حد به نمایش نمادهای ترسناک یا تصاویر عجیب و غریب وابسته است و به جای تعریف کردن قصهای پر هیجان، بیش از هر چیز به دنبال مرعوب کردن تماشاگر به وسیلهی نمایش همین تصاویر است. این چنین کلیهی پتانسیلهای ایجاد شده توسط تصاویر از بین میرود و به بار نمینشیند. چرا که تماشاگر پس از مدتی نسبت به این نمایش خشونت واکسینه میشود. در چنین حالتی به داستانی پر فراز و فرود و بی نقص نیاز است تا مخاطب را دوباره سرحال بیاورد.
البته فیلمساز تلاشهایی برای حل این موضوع انجام داده است. این تلاشها هم به ترسیم فضایی رویاگون و کابوسوار بازمیگردد. انگار نیرویی فرازمینی وجود دارد که همه چیز را کنترل میکند و اصلا همان نیرو است که این دنیای ویژه، و این منطقهی خاص از سوئد را تحت کنترل خود دارد. گرچه این تلاش فیلم «آیین» را از کلیشهها دور میکند اما نمیتواند کاری کند که با اثری معرکه روبهرو شویم.
«پنج رفیق قدیمی دور هم جمع میشوند تا برای یک سفر تفریحی برنامهریزی کنند. یکی از رفقا به نام راب پیشنهاد میکند که به سوئد و مناطق جنلگلی این کشور بروند. درست در همان زمان سرقتی در آن نزدیکی اتفاق میافتد و راب کشته میشود. شش ماه بعد چهار رفیق به یاد راب به سوئد سفر میکنند. در راه ناگهان با بارانی شدید رودر رو میشوند و تصمیم میگیرند که از میان جنگلی در همان نزدیکی میانبر بزنند و پناهگاهی پیدا کنند. اما به محض ورود به جنگل با نمادها و نشانههای عجیب و غریبی روبهرو میشوند که نشان از حضور افرادی دیوانه دارد. در نهایت آنها در غاری پنهان میشوند اما همان نشانهها در آن غار هم وجود دارد. تا این که …»
۱۰. خلاء (The Void)
- کارگردان: استیون کوستانسی، جرمی گیلسپی
- بازیگران: آرون پول، کنت ولش
- محصول: ۲۰۱۶، کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۸٪
فیلم «خلاء» با یک حادثه شروع میشود. مردی دوان دوان به سمت جنگل فرار میکند و مخاطب هیچ نمیداند که چه اتفاقی در حال افتادن است. فیلمساز هم هیچ توضیحی نمیدهد. اما در ادامه اتفاقات به نحوی پشت سر هم ردیف میشوند که انگار نقشهای پیچیده در جریان است.
نقطه قوت فیلم هم همین جا است. فیلم «خلاء» خیلی سریع در همان اوایلش نسبت به دیگر ترسناکهای موسوم به فیلمهای فرقهای، تغییر رویه میدهد. در حالی که عدهای از مردان و زنان در بیمارستانی توسط عدهای از افراد فرقهگرا محاصره شدهاند، در خود بیمارستان اتفاقات دیگری جریان دارد. در ابتدا به نظر میرسد که قرار است با فیلمی کلیشهای روبهرو شویم که در آن عدهای در یک محیط گرفتار آمدهاند و قرار است که در پایان هم رودر رویی دو طرف نمایش داده شود. این محیط هم یک بیمارستان است، با همهی افراد آشنایی که در چنین محیطی حضور دارند. اما ناگهان همین افراد دست به کارهایی میزنند که غیرقابل توضیح دادن است؛ آنها ناگهان مجنون میشوند و مثلا صورت خود را می برند.
از همین جا فیلمساز نشان میدهد که هیچ علاقهای به باج دادن به مخاطب خود در نمایش خشونت ندارد. نمایش دل و رودهی بیرون زده یا مثله شدن افراد، فیلم را در زمرهی آثار بیپروا قرار میدهد. اما خصوصیت دیگری این فیلم را از دیگر آثار این فهرست جدا میکند؛ در فیلم «خلاء» عامل ایجاد وحشت فقط عدهای آدم از اعضای یک فرقه نیستند، بلکه اتفاقاتی فراطبیعی هم در جریان است که در ظاهر از جهانی موازی به نام خلاء نشات میگیرد.
پس اگر از تماشای فیلمهای مولتی ژانر لذت میبرید که مدام تغییر رویه میدهند و هیولاهای آنها هم از هیچ منطق زمینی پیروی نمیکنند، از تماشای «خلاء» لذت خواهید برد. اما همین موضوع سبب شده که با فیلمی چندپاره طرف باشیم که هر بخش آن ساز خودش را میزند. چنین موضوعی «خلاء» را از انسجام دور کرده تا در نهایت به جای یک فیلم درجه یک، با فیلمی هدر رفته روبهرو شویم.
«مردی به نام جیمز از یک مزرعهی در حال سوختن فرار میکند و به جنگل میرود. زنی جیغ زنان او را تعقیب میکند اما ناگهان به ضرب گلولهای کشته میشود. افسر پلیسی به نام دنیل جیمز را در حالی که در گوشهی جاده در حال دویدن است، پیدا میکند. او جیمز را به بیمارستان میرساند اما متوجه میشود که اتفاقات عجیب و غریبی در بیمارستان جریان دارد. گروهی از افراد نقابدار به دنبال پیدا کردن قربانی هستند و دنیل هم در این میان باید از جان خود مواظبت کند. او با دیگر افراد حاضر در بیمارستان، خود را در آن جا پنهان میکند. اما …»
۹. وی/ اچ/ اس ۲ (V/H/S/2)
- کارگردان: سایمون برت، آدام وینگارد، ادواردو سانچز، گرگ هیل و …
- بازیگران: لارنس مایکل لوین، آدام وینگارد
- محصول: ۲۰۱۳، آمریکا و کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۰٪
سال ۲۰۱۲ فیلم وی/ اچ/ اس نمایش داده شد و موفقیت خوبی به دست آورد اما فیلم دوم حتی از آن هم بهتر بود. تعدادی کارگردان مطرح سینمای ترسناک گرد هم آمدند و سناریوهای کوتاه خود را برای ایجاد وحشت به فیلمهایی کوتاه تبدیل کردند؛ داستانهایی که به نحوی در ساختار کلی فیلم به هم ربط دارند و یک تصویر بزرگتر از آن چه که بر قربانیان گذشته را ترسیم میکردند. در این جا استعدادهایی مانند آدام وینگارد، سایمون برت گرت اوانز و دیگران، هر کدام به یکی از زیرژانرهای مهم سینمای وحشت سر زدهاند و فیلمی ساختهاند که می تواند عیش کاملی برای علاقهمندان سنتی سینمای ترسناک به حساب آید.
آن قسمت از فیلم وی/ اچ /اس ۲ که به مقالهی ما ارتباط دارد، بخش سوم فیلم را تشکیل میدهد. در این بخش که توسط تیمو جاهانتو و گرت ایوانز کارگردانی شده، داستان گروهی ۴ نفره را تعریف میکند که به اندونزی سفر کردهاند تا بتوانند از اعضای یک فرقه فیلمی مستند تهیه کنند. آنها در حین مصاحبه با رهبر فرقه که با نام «پدر» مورد خطاب قرار میگیرد، متوجه میشوند که اتفاقات ترسناکی در جریان است اما پدر معتقد است که در حال هدایت افرادش به سمت دروازههای بهشت است.
در این قسمت روایتی اخلاقی هم وجود دارد که به حاملگی زنی از اعضای گروه فیلمبرداری اشاره دارد. اما فارغ از همهی اینها تماشای این فیلم مخاطب را متوجه توانایی دیوانهوار این کارگردانها برای ایدهپردازی در ژانر وحشت میکند؛ این که اگر به این فیلمسازان فشاری از سمت گیشه یا تهیه کنندهها وارد نشود، چه ذهن خلاقی دارند و چه کارها که میتوانند انجام دهند.
هیچکدام از فیلمسازان ابایی از نمایش خشونت ندارند. نمایش دل و رودههای بیرون زده یا جوی خون یا اعضای بدن مثله شده، در سرتاسر فیلم وجود دارد. به نظر میرسد که این فیلمسازان حتی گاهی پا را فراتر از توقعات ابتدایی از تماشای یک فیلم وحشتناک گذاشتهاند و آگاهانه دست به خلق فیلمی زدهاند که هیچ هدفی جز به هم زدن حال مخاطب و شوکه کردن او ندارد.
«دو کارآگاه خصوصی به دنبال سرنخهایی میگردند که بتوانند دانش آموزی گمشده را پیدا کنند. تحقیقات، آن ها را به خانهای به ظاهر متروکه میرساند که تعدادی نوار وی اچ اس در آن جا وجود دارد. تماشای این فیلمها پرده از رازی وحشتناک برمیدارد …»
۸. فهرست کشتار (Kill List)
- کارگردان: بن ویتلی
- بازیگران: نیل مکسل، مایکل اسمایلی
- محصول: ۲۰۱۱، انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۴٪
«فهرست کشتار» با دو مرد شروع میشود که برای گذران زندگی به عنوان قاتلینی قراردادی مشغول به کار هستند. آنها در آخرین ماموریت خود قرار است که سه نفر را از پادرآورند اما مورد سوم پای آنها را به مراسم اعضای فرقهای میرساند که در حال قربانی کردن انسانها هستند.
یکی از مشکلات اساسی فیلم هم از همین جا آغاز میشود. نیمهی اول «فهرست کشتار» بیشتر به فیلمی اکشن با مایههای جنایی میماند و نیمهی دوم ناگهان تغییر رویه میدهد و اسلشر میشود. چنین موضوعی به خودی خود بد نیست و حتی میتواند اثری را تا حد یک شاهکار بالا بکشد. اما برای این کار ابتدا چند چیز مورد نیاز است.
اول این که فیلمساز باید بتواند جزییاتی ریز و حتی نادیدنی در نیمهی ابتدایی قرار دهد که ربطی مستقیم به نیمهی دوم داشته باشد. چند نشانه این جا و آن جا وجود دارد اما متاسفانه آن قدر ظرافت ندارد که فیلم را نجات دهد. نکتهی دوم این که پیچشهای ناگهانی باید به شکلی ارگانیک در دل داستان جا بیفتد وگرنه به جز غافلگیر کردن مخاطب و تاثیر ناگهانی هیچ دستاوردی دیگری ندارد و حتی میتواند باعث سقوط آزاد اثر و سردرگمی مخاطب شود. در «فهرست کشتار» این پیچشها تا حدود زیادی جای خود را در اثر پیدا میکند اما به آن اندازه نیست که در روابط علت و معلولی اثر منطق درستی پیدا کند.
اما همهی اینها به این معنا نیست که با فیلم بدی روبهرو هستیم. فقط این که «فهرست کشتار» با ایدهی نابی که دارد میتوانست به اثری فراموش نشدنی تبدیل شود. کارگردان هم تمام تلاش خود را کرده و تا حدود بسیاری موفق بوده است. اما تمام پتانسیلهای نهایی اثر به بار ننشسته تا مخاطب خود را دچار افسوس کند.
«جی و گل، دو سرباز سابق ارتش بریتانیا هستند که به عنوان آدمکشهایی قراردادی کار میکنند. زمانی که گل دست از کار شسته و قصد ندارد که دیگر به عنوان آدمکش کار کند، جی به ماموریتی در اکراین میرود. پس از بازگشت جی، مشخص میشود که آنها از نظر مالی مشکل دارند و باید کار دیگری را قبول کنند. این دو آدمکش با یک مشتری تازه دیدار میکنند که از آنها میخواهد سه نفر را به قتل برسانند. بعد از قتل اول و در حین انجام مرحلهی دوم ماموریت، اتفاقاتی میافتد که جی و گل را نسبت به کل داستان مشکوک میکند، در نتیجه آنها تصمیم میگیرند که دست نگه دارند. به همین دلیل به سراغ مشتری خود میروند اما او به آنها اعلام می کند که در صورت عدم اتمام کار، هر دو نفر به همراه تمام خانواده، کشته خواهند شد …»
بیشتر بخوانید: ۱۲ فیلم ترسناک برتر سال ۲۰۲۳
۷. دعوت (The Invitation)
- کارگردان: کارین کوساما
- بازیگران: لوگان مارشال گرین، تامی بلانچارد
- محصول: ۲۰۱۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
پدری مدتها بعد از مرگ فرزند و جدا شدن از همسرش به خانهی او دعوت میشود. از همان ابتدا این دعوت عجیب به نظر میرسد. پس از چند اتفاق مشکوک، مرد سعی میکند همه چیز را زیر نظر بگیرد. حدسش درست از آب در میآید و همسر سابق را بر خلاف ادعایش غمگینتر از گذشته میبیند. اما هیچ چیز سر جایش نیست و مرد در دام فرقهای خرافهپرست افتاده که قصد قربانی کردنش را دارند.
ترس ابتدایی شخصیت اصلی برای هر انسانی قابل درک است؛ چرا که برای همهی ما پیش آمده که در جایی حضور پیدا کنیم که خوب میدانیم نباید آن جا باشیم. موقعیت رفته رفته آن چنان پیچیده میشود که به نظر میرسد راه فراری وجود ندارد تا این دورهمی به ظاهر آرام به حمام خون تبدیل نشود. همه بر خلاف ظاهرشان عمل میکنند و هر حرفشان معنایی غیر از آن چه که به نظر میرسد دارد.
نکتهی جالب توجه فیلم «دعوت» در محل وقوع حوادث نهفته است. برخلاف اکثر فیلمهای فهرست اعضای این فرقهی آدمکش مراسم خونبار خود را در یک جزیرهی ایزوله یا در دل مکانی دورافتاده اجرا نمیکنند، بلکه جنایتها جایی در یک مکان شلوغ، در قلب محلهای مرفه نشین از شهر لس آنجلس اتفاق میافتد. به همین دلیل هم تلاشهای مرد برای فرار و شکست خوردنهای پیاپیاش مدام آه از نهاد مخاطب بلند میکند. چون رهایی بسیار نزدیک به نظر میرسد، یک در یا یک پنجره باز کافی است یا حتی یک فریاد. در چنین فضایی تنش آهسته و پیوسته بالا میرود و در تار و پود فیلم جاری میشود تا این که یکی از وحشتناکترین پایانبندیهای ممکن رقم میخورد.
فیلمساز به خوبی توانسته از یک محیط کوچک، جایی جهنمی خلق کند و به خوبی از المانهای سینمای اسلشر بهره جسته تا فیلمی کم نقص بسازد. «دعوت» به همین دلیل نه تنها یکی از بهترین فیلمهای ترسناکی است که در سال ۲۰۱۵ اکران شد، بلکه یکی از بهترین فیلمهای آن سال هم لقب گرفته است.
«مردی به نام ویل پس از مرگ فرزندش، زندگی مشترک خود را هم از دست رفته میبیند. چند سالی از آن روزگار گذشته و حال همسر سابقش در ظاهر خوشبخت است و از زندگی خود لذت میبرد. او با مرد دیگری زندگی میکند و تصمیم گرفته که در یک مهمانی شوهر سابق خود را هم دعوت کند. ویل در ابتدا نمیفهمد که چرا به این مهمانی دعوت شده اما در نهایت تصمیم میگیرد که حاضر شود و از حال و روز همسر سابقش باحبر شود. همه چیز به نظر عادی میرسد تا این که خوشحالی مصنوعی زن توجه ویل را جلب میکند. بقیهی مهمانها هم کمی مشکوک به نظر میرسند تا این که …»
۶. مندی (Mandy)
- کارگردان: پانوس کسماتوس
- بازیگران: نیکلاس کیج، لینوس روچ
- محصول: ۲۰۱۸، آمریکا و بلژیک
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪
علاوه بر شخصیت، کارگردان توجه بسیاری به فضاسازی اثر خود دارد. استفاده از رنگها و همچنین قاببندیها و تدوین غیرمتعارف در کنار حاشیهی صوتی درجه یکی که توسط یوهان یوهانسون فقید خلق شده، به کارگردان کمک کرده که به فضاسازی مورد نظر خود برسد. اهمیت فضاسازی تا آن جا است که عملا تبدیل به دلیل اصلی وجودی فیلم میشود. گرچه «مندی» پر از صحنههای خشن و ترسناک است، اما همهی این صحنهها هم در خدمت خلق فضای مورد نظر فیلمساز قرار گرفتهاند تا اثری بسازد که به یک سوگواری پر از درد میماند. انگار شخصیت اصلی پس از رفتن همسرش با غمی بزرگ دست و پنجه نرم میکند که هیچ راه خلاصی از آن وجود ندارد و حتی گرفتن انتقام، آن هم به آن شکل خشونتبار ذرهای از قدرتش کم نمیکند.
در چنین شرایطی است که داستان هم در خدمت همین فضاسازی قرار میگیرد. داستان یک خطی فیلم بسیار قابل پیشبینی است اما این امر کاملا آگاهانه است. فیلمساز هیچ دوست ندارد که چیزی خدشهای در اولویت اولش که همان رسیدن به فضای مورد نظر است، به وجود آورد. به همین دلیل هم همه چیز را تا میتواند در خدمت آن قرار میدهد.
«مندی» پر از تصاویری است که با دقت چیده شدهاند. اما نه ریتم تندی دارد و نه عجلهای که اتفاقات را پشت سر هم ردیف کند و سر و ته داستان جمع کند. اگر اهل تماشای فیلمهای این چنینی نیستید و از فیلمهای ترسناک توقع دیگری دارید، احتمالا از تماشای «مندی» لذت نخواهید برد. اما اگر دوست دارید که به تماشای فیلمی متفاوت بنشینید که میداند چه میخواهد و اتفاقا به آن هم میرسد، فیلم درستی را برای تماشا کردن انتخاب کردهاید. در چنین شرایطی است که نه تنها از تماشای فیلم لذت میبرید بلکه شنیدن موسیقی معرکهی آن هم میتواند به خاطرهای فراموش نشدنی تبدیل شود.
«رد و مندی زوخ خوشبختی هستند که در جایی دورافتاده زندگی آرامی دارند. اما اعضای یک فرقهی عجیب و غریب به آنها حمله میکنند و مندی را میکشند. رد به قصد انتقام جویی تلاش میکند تا تک تک اعضای این گروه را از بین ببرد اما …»
۵. بیپایان (The Endless)
- کارگردان: جاستین بنسون، آرون مورهد
- بازیگران: جاستین بنسون، آرون مورهد و کالی هرناندز
- محصول: ۲۰۱۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
در این جا داستان به روابط اعضای یک فرقهی مخفی گره میخورد که در ظاهر تواناییهایی دارند و با نیرویی ماورالطبیعه سر و کار دارند. گاهی هم شخصیتها در یک بی زمانی و بی مکانی سر میکنند که مستقیما از جهان سینمای علمی- تخیلی به این جا راه پیدا کرده است.
نکتهی جالب این که فیلمسازان در این جا برخلاف بسیاری از فیلمهای این فهرست علاقهای به نمایش بی پردهی خشونت ندارند. عامل وحشت ذره ذره بر تمام فیل سایه می اندازد تا با اثری پر تعلیق روبهرو شویم که به دنبال ایجاد غافلگیریهای لحظهای نیست و ایجاد یک ترس پایدار را طلب میکند. اصلا یکی از دلایل قرار گرفتن «بیپایان» در این جای فهرست هم همین است؛ سازندگان اثر موفق شدهاند بدون نمایش خشونت بی پرده، مخاطب را بترسانند و منطق ژانر علمی- تخیلی را با منطق ژانر وحشت در هم آمیزند.
همواره در سینمای علمی- تخیلی افرادی وجود دارند که به دنبال خودشناسی هستند. این موضوع را میتوان در شاهکارهای مهم این ژانر دید؛ از «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» (۲۰۰۱: A Space Odyssey) ساخته استنلی کوبریک تا «سولاریس» (Solaris) ساختهی ماندگار آندری تارکوفسکی. حتی فیلمهای کمتر شناخته شدهی این ژانر هم از چنین شخصیتهایی بهره می برند و این یکی از کلیشههای همیشگی ژانر علمی- تخیلی است.
حال در فیلم «بیپایان» هم با شصخیتهایی این چنینی طرف هستیم که در جستجوی مسیری هستند که به خودشناسی برسند و بتوانند هدفی برای زیستن پیدا کنند. این مسیر ناگهان پر از سنگلاخ میشود و آنها را در موقعیتی قرار میدهد که میتواند منجر به مرگشان شود. این موضوع سبب ایجاد هیجان و تنش میشود و اثر را در زمرهی ترسناکهای خوب چند سال گذشته قرار میدهد.
«دو برادر با نامهای آرون و جاستین بعد از سالها نواری از کمپ آرکادیا دریافت میکنند. آنها در زمان نوجوانی مدتی را در آن کمپ گذراندهاند. جاستین خاطرات خوبی از آن جا در ذهن ندارد و تصور میکند که آنها گروهی از مردمان عجیب و غریب بودهاند که به موجودات فضایی اعتقاد داشتند اما آرون چنین تصویری در ذهن ندارد و اتفاقا آن جمع را، جمعی صمیمی با رفتار دوستانه به یاد میآورد. در نهایت آرون، جاستین را راضی میکند که به کمپ برگردند، با این انگیزه که شاید در آن جا کار مناسبی هم پیدا کنند. آرون و جاستین به محض ورود با یک خوشآمد گویی گرم روبهرو میشوند اما در همان ابتدا چیز عجیبی در ظاهر اعضای فرقه جلب نظر میکند؛ با وجود گذشت نزدیک به یک دهه ظاهر هیچکدام از اعضا تغییر چندانی نکرده است …»
۴. نیمه تابستان (Midsommar)
- کارگردان: آری آستر
- بازیگران: فلورنس پیو، ویل پولتر و جک رینور
- محصول: ۲۰۱۹، آمریکا و سوئد
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪
مهیب کلمهی مناسبی برای توصیف این فیلم در ظاهر خوش رنگ و لعاب اما در باطن رعبآور است. آری آستر داستان مسخ شدگی دختری جوان را در دل یک خورده فرهنگ باستانی با ظرافت یک نقاش امپرسیونیسم ترسیم می کند. دنی دختری امروزی و تحصیل کرده است که بعد از مرگ نابههنگام و مرموز خانوادهاش همراه با دوستانش به سوئد سفر میکند تا با خانوادهی پله، دیگر دوستشان آشنا شود و در مراسمی کهن شرکت کند. از ابتدای سفر به جز درون آشفتهی دنی همه چیز عادی به نظر میرسد تا اینکه معلوم میشود همه آنها به انتخاب خود آنجا نیامدهاند بلکه قربانیهایی هستند که به مسلخ میروند.
استفادهی آستر از فضای سرزمینهای بکر سوئد در هماهنگی خوبی با محیط ساده و قلبهای به ظاهر روشن اهالی روستا قرار میگیرد. اما از سمت دیگر این تصویربرداری از لحظهی ورود به دهکده و آغاز ماجراها، کنتراست واضحی با پریشانی هر چه بیشتر شخصیتهای اصلی در طول درام پیدا میکند.
قابهای خلسهآور، طولانی بودن نماها و حرکات آهستهی دوربین در هارمونی با فضای همیشه روشن (به خاطر موقعیت جغرافیایی سوئد که در تابستان تمام شبانه روز روشن است) و مکان ساده و بی آلایش فیلم مخاطب را هم همراه با دنی در این تجربهی متناقض شریک میکند تا ما هم مانند او ندانیم باید با دیدی باز این خرده فرهنگ را بپذیریم یا طردش کنیم و دنبال راه فراری بگردیم.
گیجی قهرمانها که از همین تناقض ناشی میشود، منفعل بودنشان را حین بروز هر حادثه توجیه میکند. گرفتار شدن در چنگال این مردمان به ظاهر خوشرو اما در باطن متعصب موجب شده تا دنی که با از دست دادن خانوادهاش توان ذهنیاش کاهش پیدا کرده و در جستجوی مفری برای آسایش است، با از دست دادن هر آنچه تا کنون زندگی مینامید، خانوادهای جدید پیدا کند.
خانوادهای که او را مانند ملکهای تقدیس میکنند و قدرش را میدانند. به خاطر همین پذیرش آهسته و پیوستهی او است که پایان فیلم فرصت نفس کشیدن به مخاطب نمی دهد. با مرور مجدد پایان فیلم نکتهی تازهای روشن میشود: همه چیز توسط پله و دیگران طوری طراحی شده تا دنی آن تصمیم هولناک پایانی را بگیرد. پس هماهنگی او با چرخهی حیاتی که دیگران ادعای آن را دارند، بر اثر اقبالش نبوده است.
او فرد برگزیدهی خدای اهالی نیست بلکه وسیلهای است برای این مردمان تا به هدف خود برسند. اما برای دنی دیگر تفاوتی ندارد او همچون دیگران کورکورانه این ارتداد را پذیرفته و دیگر تلاشی برای بازگشت نخواهد کرد. این تحول آهستهی شخصیت به خوبی با تغییر گام به گام موسیقی فیلم همراه است. موسیقی در ابتدا ریتمیک و شاد است اما در ادامه ترکیببندی سازهای زهی با هر آرشه کشیدنی ضجههای زنی را به ذهن متبادر میکند که در جستجوی رهایی است تا از این رهگذر اضطراب درونی او باورپذیر شود.
«دختری به نام دنی به تازگی عزیزانش را از دست داده و دچار مشکلات روحی شده است. پسری در زندگی او وجود دارد که به دلیل رفتار عجیب دنی قصد دارد از دخترک جدا شود، اما در نهایت منصرف میشود. آنها در جمعی دوستانه زندگی میکنند که پسری سوئدی هم جز آن است. این پسر روزی از دوستانش خواهش میکند که با او برای دیدن یک مراسم باستانی به سوئد بروند؛ مراسمی که در تابستان برگزار میشود. رفقا قبول میکنند و به آن جا سفر میکنند اما این مراسم آن چیزی نیست که آنها تصور میکنند …»
۳. موروثی (Hereditary)
- کارگردان: آری آستر
- بازیگران: تونی کولت، الکس ولف
- محصول: ۲۰۱۸، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
این موضوع خبر از توانایی کارگردان فیلم یعنی آری آستر میدهد که میتواند در دو فیلم مجزا، با حضور عناصری ثابت، حال و هوای متفاوتی خلق کند. مشخص است که او به خوبی با سینمای وحشت آشنا است و سالها با این ژانر زندگی کرده و بارها به تماشای آثار شاخص آن نشسته است. حال همهی آن فیلمها را گرفته، درونی کرده و از فیلتر ذهنی خود عبور داده و اثری ساخته که گرچه چیزهایی از آن شاهکارهای ماندگار در خود دارد اما فیلمی خود بسنده است که جهان خود را میسازد. به همین دلیل است که در بار اول تماشای فیلم «موروثی» گویی با اثری تازه و بدیع روبهرو هستیم که هیچگاه فیلمی شبیه به آن را ندیدهایم و تنها در مرتبههای بعدی تماشا است که ظرایف کار مشخص میشود و ارجاعات آن به آثار برتر تاریخ سینما مشهود میگردد؛ ارجاعاتی به شاهکارهایی چون «بچه رزمری».
فیلم دربارهی خانوادهای است که توسط طلسم ارواح از هم پاشیده است. زنی مادرش را از دست میدهد و با خانوادهاش به سوگواری مشغول است. اما به نظر میرسد این زن و دختر کوچکش روابطی با دنیای ارواح دارند و مادر تازه درگذشته نیز تاریخی شوم داشته که خاطراتش در اتاق زیر شیروانی پنهان است. کارگردان از عدم آگاهی مخاطب از راز خانواده استفادهای درخشان میکند. به این معنا که به جای خلق صحنههای دلهرهآور اما زودگذر، این عدم آگاهی را تبدیل به وسیلهای برای خلق یک تعلیق پایدار میکند.
مخاطب هر لحظه آماده است که اتفاق وحشتناکی شکل بگیرد و همین انتظار بیش از شکلگیری آن اتفاق و تماشایش، با روح و روان تماشاگر بازی میکند و در ادامهی داستان همه چیز زمانی مهیب جلوه میکند که زن همراه با پسرش به مهمانی نوجوانانهای میرود. حوادث از این به بعد به گونهای دست به دست هم میدهند که فیلم را به یک «جنگیر» (The Exorcist) مدرن تبدیل میکند.
«موروثی» از زمان اکران بلافاصله مورد توجه منتقدان قرار گرفت و به پدیدهای هنری تبدیل شد. حتی عدهای از منتقدان، جشنوارهی ساندس را به دلیل عدم شرکت آن در بخش مسابقه مورد شماتت قرار دادند. اما آن چه که پس از اکران سراسری اتفاق افتاد، باعث شد آری آستر به عنوان یکی از استعدادهای درخشان سینمای وحشت در جهان معرفی شود. از سوی دیگر بازی تونی کولت در قالب شخصیت اصلی داستان بینظیر است. ما مخاطبان سینما عادت کردهایم که فیلمهای ترسناک را با بازیهای معمولی و گاها ضعیف به خاطر بسپاریم. اما تونی کولت در این فیلم هم عامل اصلی ایجاد تعلیق است و هم عامل اصلی خلق وحشت.
«زمانی که مادربزرگ خاندان گراهام فوت میکند، دختر او یعنی آنی تصور میکند که روح آن مرحوم با وجود فرزندش یعنی چارلی در ارتباط است. مراسم درگذشت مادربزرگ برگزار میشود اما دختر وی رازی ترسناک دارد که نمیتواند آن را با خانوادهی خود در میان بگذارد. این در حالی است که به نظر میرسد چارلی واقعا با روح مادربزرگش ارتباط برقرار کرده است. تا اینکه …»
بیشتر بخوانید: معرفی ۱۵ فیلم ترسناک پرفروش تمام دوران
۲. مرد حصیری (The Wicker Man)
- کارگردان: رابین هاردی
- بازیگران: ادوارد وودوارد، بریت اکلند و کریستوفر لی
- محصول: ۱۹۷۳، انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
نکتهی دیگر این که در این جا اعضای فرقه، تمامی اهالی یک روستا را تشکیل میدهند که در جزیرهای ایزوله زندگی میکنند. قربانی بخت برگشته هم در میان آنها تنها است. از همین جا میتوان تاثیرپذیری فیلم «فرستاده» را از «مرد حصیری» که در همین فهرست وجود دارد، دید. داستان فرقههایی که برای باورهای خود قربانی میکنند که در میان همهی فیلمها وجود دارد. اما نکتهی جذاب همراهی ما با شخصیت اصلی است که در واقع کارآگاهی است که برای حل پروندهی جنایتی به آن جزیره فرستاده شده.
نحوهی سیلان اطلاعات در فیلم به این گونه است که مخاطب گام به گام با شخصیت اصلی پیش میرود و از تمام چیزها و اتفاقات همزمان با او مطلع میشود. این موضوع سبب شده که تغییر لحن فیلم از سینمای جنایی به سمت سینمای ترسناک، شکلی طبیعی پیدا کند و علاوه بر ایجاد غافلگیری، تعلیقی پایدار هم به وجود آورد.
نکتهی دیگر فضاسازی درخشان فیلم است. کارگردان به خوبی توانسته گام به گام دهکدهای تر و تمیز را به جایی ترسناک و تاریک تبدیل کند و دست مخاطب را بگیرد با زوایای وحشتناک آن جا آشنا کند. این موضوع از آن منظر اهمیت دارد که در صورت ساخته نشدن درست این فضا، مخاطب روند تغییر لحن فیلم را درک نمیکرد و «مرد حصیری» به فیلمی تلف شده تبدیل میشد.
«مرد حصیری» زمانی از نگاه نشریهی سینمایی سینهفنتستیک (Cinefantastique) به عنوان همشهری کین (Citizen Kane) ژانر وحشت معرفی شد. «مرد حصیری» از فیلمهای نادر ژانر وحشت است که از دید منتقدان در کنار شاهکارهای تاریخ سینما فیلمی برای تمام دورانها شناخته میشود.
جزیرهای در اسکاتلند محل سکونت مردمی عجیب است که آیینهایی غریب دارند. درخت سیب، درخت مقدس آنها است و هرگاه که بار ندهد انسانی را قربانی خدای خورشید میکنند تا محصولات آنها را برکت دهد. در چنین زمانی بازرسی برای پیگیری پروندهی ناپدید شدن دختر نوجوانی وارد جزیره میشود.
«مرد حصیری» نمونهی درخشانی از درهمآمیزی ژانرهای ترسناک و موزیکال و جنایی است و در به بار نشاندن این تلفیق از اسلافش بهتر عمل میکند. در ابتدا آوازخوانی اهالی دهکده گرچه با ترانههایی ملحدانه همراه است اما گوشنوازی آنها باعث میشود فضای سرخوش ابتدایی صرفاْ مرموز شود تا کمی شک بازرس را برانگیزد.
مردم آنگونه که به نظر میرسد، نیستند و بازرس هر چه در پرونده پیشرفت میکند بیشتر متوجه این موضوع میشود، اما به سختی باور میکند این مردم مهربان دست به جنایت بزنند. او دیر متوجه میشود که آنها چندان هم خوشبرخورد نیستند و اگر پای اعتقاداتشان وسط باشد، امکان بروز هر خشونتی را دارند. در چنین شرایطی بر تکافتادگی قهرمان ماجرا تأکید میشود. او میان مردمانی متعصب گیرافتاده که مفهوم حرفهایشان را نمیفهمد و ماهیت اعمالشان برایش ناشناخته است. ماهیت جزیره هم این تکافتادگی را آشکارتر میکند. خود بازرس جزیرهی تنها و رها شدهای میان این جمع است که هر چه سعی میکند دلیلی منطقی برای رفتار این هجومیان پیدا کند، نمیشود که نمیشود. او در جمع است اما تنهای تنها است.
تکافتادگی یک انسان عاقل در جمع مردمانی متعصب، بازتاب دهندهی بخشی از روح و روان هنرمند دههی هفتاد میلادی است. هنرمندی که خواهان عوض شدن جامعهای است که هنوز عقایدی سالخورده دارد و حاضر نیست با دیدی باز به سمت آزادگی حرکت کند. رابین هاردی با به تصویر کشیدن این داستان (فیلم اقتباسی از رمان «آئین» نوشته دیوید پینر است) برای انسان برگزیدهاش قالبی قهرمانی میتراشد که آرمانی دارد و در پایان جانش را فدای پا پس نکشیدن سر همین آرمان میکند.
سال ۲۰۰۶ نیل لابیت سعی کرد فیلم را با بازی نیکلاس کیج بازسازی کند و رنگ و بوی زمانهی جدید را به آن بدمد؛ نتیجه شکستی همه جانبه بود که خاطرات خوب این یکی را از بین میبرد.
«دختری در یک جزیرهی دورافتاده واقع در کشور اسکاتلند گم میشود. از مرکز کارآگاهی به آن جا فرستاده میشود تا پرونده را پیگیری کند. در ظاهر همه چیز عادی است و این مردمان هم به نظر مهربانترین انسانهای عالم هستند که اعتقاداتی عجیب و غریب دارند. اما این موضوع سبب نمیشود که جناب کارآگاه برای یک لحظه هم تصور کند که آنها میتوانند دست به جنایت، آن هم علیه یک دختربچه بزنند. تا این که …»
۱. بچهی رزمری (Rosemary’s Baby)
- کارگردان: رومن پولانسکی
- بازیگران: میا فارو، جان کاساوتیس
- محصول: ۱۹۶۸، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪
اینکه زنی باردار به تنهایی با لشکری از گرگهایی که لباس بره به تن کردهاند، روبهرو شود به خودی خود ترسناک است اما پولانسکی به این راضی نیست و قصد دارد آدمی را در جهانی تصویر کند که هیچ اختیاری بر دنیای اطراف و تصمیمات خودش در زندگی دارد. هیولا یا همان عامل ایجاد وحشت در این فیلم نادیدنی است. در واقع به جایی و قدرتی فراتر از توان آدمی وصل است، اما پولانسکی خوب میداند که چگونه سایهی سنگین آن را در تمام فیلم غالب کند که نه تنها شخصیت اصلی، بلکه مخاطب هم از دست آن در امان نباشد و مدام حضور آن را حس کند.
این سایهی سنگین توسط اعضای فرقهای بر سر اثر سایه انداخته که در ظاهر انسانهای خطرناکی نیستند اما بنا به باورهای خود، در انتظار ظهور شیطانی نشستهاند که هدایتشان کند. در مقدمهی مطلب اشاره شد که یکی از علتهای ایجاد وحشت در فیلمهایی این چنینی ظاهر معمولی شخصیتهای منفی در زندگی عادی و روزمره است. در این جا آنها میتوانند حتی پیرمرد و پیرزنی ساده و مهربان باشند که در همین همسایگی زندگی میکنند.
عامل دیگری «بچهی رزمری» را در صدر این فهرست قرار میدهد و آن هم وجود یک تعلیق عمیقا هیچکاکی است که علاوه بر یادآوری آن فیلمساز بزرگ، ترس را به عاملی زیرپوستی تبدیل میکند، نه چیزی که در لحظه ظاهر شود، مخاطب را بترساند و بعد تأثیر خود را از دست بدهد.
موضوع دیگری که چین وجاهتی به «بچهی رزمری» میبخشد، فراتر رفتن از یک فیلم ترسناک تیپیکال و حرکت به سمت سینمای روشنفکرانه به ویژه از نوع اروپایی در آن زمان است. پولانسکی گاهی شبیه به سینمای مدرن اروپا داستان را در درجهی دوم اهمیت قرار میدهد و به حالات و روحیات شخصیت اولش توجه میکند. جمع شدن این دو عامل در کنار هم نه تنها برای یک فیلم ترسناک، بلکه اساسا برای هر فیلمی موهبت بزرگی است.
یک نکته را باید در این جا متذکر شد، چرا که پولانسکی به خوبی از آن بهره میبرد؛ زمانی فیلمی عمیقا ترسناک است که شخصیتهای خود را درست پرورش دهد؛ شخصیتهایی که مخاطب با آنها همراه شود و از زوایای پنهان رفتار آنها آگاه باشد. در چنین شرایطی است که قرار گرفتن او در یک موقعیت وحشتآور جذاب میشود و مخاطب را با دلهره و ترس همراه میکند. چون اهمیت انتخابهای او در چین شرایطی مهم میشود؛ گویی تماشاگر مدام دربارهی رفتار شخصیت در موقعیت تازه شگفتزده میشود، چرا که تصور میکرده او را میشناسد. به همین دلیل پایان بندی فیلم تا مدتها دست از سرتان برنخواهد داشت. پر بیراه نیست اگر ادعا کنیم پایان فیلم «بچهی رزمری» یکی از مهیبترین پایانبندیهای تاریخ سینما است.
«رزمری و گای پس از ازدواج با وجود مخالفت دوستانشان به آپارتمانی در نیویورک نقل مکان میکنند. همه چیز در آپارتمان آنها طبیعی به نظر میرسد و زوج مسن همسایهی آنها حسابی هوای این خانوادهی تازه رسیده را دارند. اما با مرگ زنی در همسایگی این آرامش ظاهری فرو میریزد و همه چیز جلوهای مهیب پیدا میکند تا این که …»
https://teater.ir/news/62371