قضاوت کل فصل چهارم بر اساس چهار قسمت غیرممکن است؛ احتمال کمی وجود دارد که تیم تولید این سریال عمداً مخاطب را در مسیر اشتباهی قرار دهد و در چهار قسمت باقیمانده داستان می‌تواند ما را به یک حلقه آشنا از مدل فصل‌های قبلی بازگرداند. در این میان، فقط می‌توانیم به بهترین‌ها امیدوار باشیم، از روند و اتفاقات غیرمنتظره لذت ببریم و شاهد یک خشونت افسارگسیخته باشیم.
چارسو پرس: The Boys هرچقدر در سه قسمت نخست خود عملکرد ضعیفی دارد، در قسمت چهارم امیدها را دوباره به مخاطبانش باز می‌گرداند.

پایان بندی فصل سوم The Boys اگر در نگاه اول هیجان انگیز و جذاب به نظر می‌رسید، آن هیجانش آرام آرام منقضی و به یکی از ناامیدکننده‌ترین قسمت‌های سریال تبدیل شد. هدف اصلی The Boys، هجوی بر سیاست‌های کنونی آمریکا و قهرمان سازی‌های پوچ آنان بوده و در فصل چهارم، این بخش از هرچیزی برجسته‌تر شده است. سریال می‌خواست نقدی باشد بر سیستم کپیتالیسم، بر اینکه افراد به راحتی هر چیزی را باور می‌کنند و اینکه در نهایت، راه برقراری عدالت پارتیزان‌ها هستند. فصل سوم سریال، بیشتر تمرکزش را بر روی اکشن و پلات توییست‌های متوالی گذاشته بود و تا حد زیادی از هدف خودش دور شده بود. اما چهار قسمت اول فصل چهارم The Boys، علی رغم آنکه سه قسمت نخست ضعیف بودند، نوید برگرداندن آن تعادل قبلی را می‌دهند.

یکی از مواردی که درچهار قسمت نخست فصل چهارم سریال خودنمایی می‌کنند، هجو سیاسی بسیار خوب آن است. The Boys از آن دسته آثار پارادوکسیکال است که هوادارانش، کسانی هستند که خود سریال مدام آنان را مسخره می‌کند! بسیاری باور دارند سریال صرف پرداختن به گرایش شخصیت فرنچی، کاملاً چپ و ضد استانداردهای خودش درحال حرکت است! در واقع، The Boys به هدف خودش از این بابت رسیده و توانسته نشان بدهد که جامعه آمریکایی و حتی جهانی، حاضر است چشمش را به سمت قهرمانان ساختگی خود ببندد. قهرمانانی که در روز روشن جنایت می‌کنند اما اگر کسی چیزی نشان بدهد که خلاف ارزش جامعه باشد، با آن مشکل پیدا می‌کنند.

در ادامه نقدهای سریال بر جمهوری‌خواهان و سنت‌گرایان آمریکایی، اشاره‌ای واضح به فیلم Sound of Freedom می‌کند. اشاره سریال تنها منحصر به این فیلم نبوده، بلکه می‌تواند به دیگر گروه‌ها و خطوط فکری تعمیم داده شود. فیلم Sound of Freedom بیش از آنکه اثری باشد در هدف آگاهی بخشیدن child trafficking (قاچاق کودکان)، به اثری تبدیل شد که می‌خواست دموکرات‌ها را بکوبد و این موضوع، تنها برای مشروعیت بخشیدن به خودش بود! نقد The Boys زیبا و قابل قبول است: کودکان قرار نیست بهای فانتزی‌های کثیف یک سری آدم را بدهند. این قضیه از آنجایی طنز می‌شود که تیم بلرد، خود به شدت به تئوری‌های توطئه باور دارد و از آن شخصیت قهرمانی دور است. تقریباً همانند چیزی که از هوملندر دیده‌ایم.



از سویی دیگر، با توجه به شخصیتی که تا کنون از ویکتوریا نیومن دیده‌ایم، مشخص است همانقدر که علیه هوملندر است، می‌خواهد ارزش‌های قبلی را به شیوه‌ای ملایم‌تر و مردم‌پسندتر حفظ کند. در سریال Gen V دیدیم که واکنشش نسبت به اطلاعات افشا شده، کاملاً آرام است. او خبر دارد که چه اتفاقات کثیفی در حال رخ دادن است و سعی دارد با عوض کردن نظر مردم به محاکمه کردن هوملندر و این و آن، به این فعالیت‌ها بپردازد. نیومن می‌تواند تمثیلی از سیاست‌مدارانی باشد که سعی دارند خودشان را خوب جلوه دهند و مجرمان را نه به عنوان برقراری عدالت، بلکه برای حواس پرتی از انجام دادن گناهی بزرگتر ببیند.

شخصیت بحث برانگیز فصل چهارم، فایرکرکر است. چه او را دوست داشته باشیم یا خیر، او شخصیت باهوشی است. شاید حتی به مسیحیت و ارزش‌های آن باور نداشته باشد، شاید اصلاً همه این کارها را برای انتقام گرفتن از انی انجام می‌دهد! اما او به خوبی می‌داند که اگر به مردم بگوید خداوند و عیسی مسیح او را بخشیده‌اند و الآن متوجه گناهانش شده، پس مردم هم دلیلی نمی‌بینند که با او بد رفتاری کنند. بله. فایرکرکر به طول تمام و کمال همانند یک راست افراطی رفتار می‌کند و همین اخلاق و رفتارش، سبب شده که بتواند یکی از بزرگترین تهدیدهای پسران در این فصل باشد.

اما ایراد فصل چهارم The Boys چیست؟ بله، سریال در سیاست به شدت جبهه گرفته و همین موضوع، سبب شده نقدهای منفی بیشتری را دریافت کند. اما اگر هم بخواهیم با این موضوعات مهربان باشیم، باز هم با افتتاحیه ضعیفی رو به رو هستیم. سریال در شخصیت پردازی، تا قسمت سوم، هیچ کاری نمی‌کند و در قسمت چهارم تا حد زیادی سعی دارد آن را درست کند (و موفق عمل می‌کند). می‌توان بهانه آورد که سه قسمت نخست به این دلیل شلخته بودند و با توجه به یک ساعته بودن، آنقدر ریتم سریعی داشتند و باز هم چیزی به مخاطب نمی‌دادند تا بتوانند زمینه چین اتفاقات مهم و خونین قسمت چهارم باشند.


بیایید با گروه هفت شروع و دیپ و ای-ترین شروع کنیم. هرچقدر که دیپ سعی دارد آن غرور از دست رفته‌اش را بازگرداند، ای-ترین به دنبال رهایی یافتن است. در این چهار قسمت، از شخصیت دیپ می‌توان این برداشت را داشت که او فکر می‌کرد با بله ارباب گویان بودنش، می‌تواند رسانه و مردم را دوباره جذب خود کند. اما فانتزی‌ها و به نوعی، ناامنی‌های دیپ، زشت و گروتسک هستند. شخصیتی که می‌خواهد دیگران آن روی واقعی‌اش را نبینند؛ نه به خاطر بودنشان، بلکه آنقدر زشت هستند که می‌داند هیچکس قبولشان نمی‌کند. از سویی دیگر، دیپ باید آن احترام از دست رفته‌اش را بازگرداند و شروع به این کار نیز می‌کند. حال باید شاهد این باشیم که آیا دیپ به شخصی بدتر از هوملندر تبدیل می‌شود یا باز هم راحتی‌اش را در رابطه مایکل-دوایتی خودش و هوملندر می‌بیند.

اما ای-ترین مسیری کاملاً متفاوت را در پیش گرفته است. ای-ترین دوست داشت صدایی برای جامعه آفریقایی-آمریکایی باشد اما در عوض، به نوعی دشمن برایشان تبدیل شد. چیزی که برایش آزاردهنده است، همین موضوع است: عذاب وجدان داشتن. او برای آنکه بتواند جایی در هفت باز کند، قبول کرد واقعیت‌هایی درموردش تحریف شوند و این موضوع، با کشتن دوست دختر هیویی مشخص‌تر می‌شود. زدگی ای-ترین از این زندگی پر از دروغ و ترسی که خانواده‌اش را هم از خودش زده کرده، سبب می‌شود بخواهد دزدکی و دور از چشم دیگران، هفت را منفجر کند و بتواند راه خلاصی بیابد و از همه مهم‌تر، کاری کند که هیویی بتواند او را ببخشد.

اگر بگوییم فصل چهارم The Boys را آنتونی استار و شخصیت پیچیده هوملندر به دوش می‌کشند، بی‌راه نگفته‌ایم. هوملندر از اینکه همه بی‌چون و چرا به او بله می‌گویند، خسته شده است. معمولاً چنین چیزی برای شروری کم سابقه است، آن هم کسی که تقریباً بر روی هر چیزی تسلط دارد. معمولاً هر شروری که با آن رو به رو شده‌ایم، هیچ مشکلی با شاه جهان بودن و مدام بله شنیدن ندارد. بی‌راه نیست اگر بگوییم آرزوی هر آدمی همین است: همه به او بله بگویند و هیچ مخالفی نداشته باشد. اما هوملندر به عنوان یک دیکتاتور و کسی که هرچقدر بکشد باز هم می‌تواند قسر در برود، از این قضیه خسته می‌شود! هوملندر چالش می‌خواهد. او متوجه است که این "بله" گفتن نه از روی محبت، بلکه از روی ترس است.



در قسمت چهارم، شخصیت شکننده هوملندر بیشتر مشخص می‌شود. هوملندر از همان ابتدا، محصول جاه طلبی و حریض بودن شرکت وات شده و نتیجه هیولایی ترسناک و شکست ناپذیر است که لحظه‌ای برای کشتن و اذیت کردن کسی معطل نمی‌ماند. او با هزاران عقده بزرگ شده و سعی دارد آن‌ها را برطرف کند. آن دست زدنی که در پایان فصل سوم دریافت کرد، نه به خاطر اینکه به نظرش کار درستی انجام داده، بلکه تنها آن صدای دست زدن و تشویق شدن خوشحالش کرد. مهم نیست هوملندر چه کاری انجام می‌دهد، اگر لیوانی سمت دیوار پرت کند و شما تشویقش کنید، آنقدر آن کار را انجام می‌دهد که صدای تشویق را بشنود. خلاصه بگویم: برای هوملندر خوب و بد تعریف نشده است.

بیشتر از اینکه با یک مرد جوان رو به رو باشیم، هوملندر بیشتر مانند بچه‌ای گمشده و بی‌خانواده است که می‌تواند هر لحظه کسی را بکشد. هیچوقت کسی نیامده به او بگوید این خوب است این بد، این چیز زیبا است و آن زشت. به مثابه سلاح اتم، هر هزینه‌ای که خرج هوملندر شده برای خلق سلاحی خشن بوده تا وات بتواند به طور تمام و کمال در تمام ارگان‌های آمریکا نفوذ کند. اما حتی آنان هم فراموش کردند که هوملندر، تحت هر شرایطی، انسان است. او از بقیه می‌خواهد تا "جان" صدایش نکنند، زیرا جان اسم آدم است! و هوملندر اسمی نیست که بر روی آدم می‌گذارند. همانقدر که او به دنبال عشق است، از آن فرار می‌کند و باید دید در قسمت‌های آینده، هوملندر چه بلایی سر خودش و آن ذره انسانیت باقی مانده‌اش می‌آورد.

از آن طرف، تقریباً چیز خاصی درباره قوس شخصیتی جدید پروتاگونیست‌های داستان نمی‌توان گفت. به نوعی، The Boys جز اولین سریال‌هایی است که حواسش را جمع آنتاگونیست‌هایش کرده و از پروتاگونیست‌هایش غافل مانده است. این احتمال وجود دارد که بوچر تا قسمت‌های بعدی بمیرد اما آنچنان به او پرداخته نشده که بتوانیم با او همدردی کنیم. هیویی تا قسمت چهارم، قوس شخصیتی خسته کننده‌ای دارد، اما در نهایت و بعد از چهار فصل! بالاخره کسی را می‌کشد و همین خون، به او می‌فهماند که مجبور است برای عزیزانش و خودش، واقعاً بجنگد و زیر سایه این و آن قایم شدن، کمکی به او نمی‌کند. انی نیز از قسمت چهارم با چالشی جدی‌تر رو به رو شده و باید دید که آیا این شخصیت، می‌تواند از زیر پرسونای استارلایت خارج شود یا خیر. پرسونایی که در نهایت او را به دردسر انداخت.



فرنچی بالاخره باید با آن شخصیت کثیفی که در گذشته داشت رو به رو شود. نویسندگان این مورد را به یاد داشتند که عواقب هر کسی، بالاخره در جایی گریبان گیرش می‌شوند و قرار نیست فرنچی بعد از کشتن هزاران آدم، چون بامزه است و لهجه فرانسوی قشنگی دارد خلاص شود! همچنین با رو به رو کردن کیمیکو با گذشته‌اش، باید دید که هر شخصیت چگونه در برابر گذشته خود رفتار می‌کند و آیا می‌توانند از آن فشار سنگین و خوردکننده عواقب کارهایشان قسر در بروند یا از قبل هم بدتر خواهند شد.

اما در آخر، ما شخصیت سیستر سیج را داریم. شخصیتی که "باهوش‌ترین شخص زمین" است. مشکل همین جا است: سیستر سیج همانقدر باهوش است که نویسندگان سریال باهوش هستند. به نوعی حضور او قرار است که نویسندگان روی دست مخاطبان بزنند و راه‌های فکر کردن به مسیرهای دیگر و پیش بینی را ببندند. ایراد شخصیت سیستر سیج، تا به اینجا، در همین است. نویسندگانی که خارج از جعبه فکر نکردند و نتیجه چیزی شده که هرچیزی است غیر از باهوش‌ترین بودن. از سویی دیگر، او به نفرین ابرقدرت داشتنش آگاه است و آن سکانس لوبوتومی، این موضوع را به خوبی می‌رساند که برخلاف دیگران، می‌داند که هرچیزی در عین داشتن هزاران خوبی، می‌تواند یک ایراد بسیار بد داشته باشد. چیزی که بوچر و هیویی موقع تزریق ماده وی به آن توجه نکردند!

فصل چهارم، نه در سه قسمت اول، بلکه در قسمت چهارم از لحاظ فنی یکی از بهترین قسمت‌های سریال است. تدوین این قسمت به شدت به خط داستانی و دادن نمایی از آینده و گذشته شخصیت‌ها به ما می‌دهد. کات‌های متعدد به گذشته هوملندر، به زیبایی آن حس همدردی مخاطب را گرفته و همانقدر که از او تنفر داریم، به او حق می‌دهیم که با فرانک همچین کاری کند. کاتی که از به هوش آمدن پدر هیویی به سکانس کوتاه هوملندر در آسانسور می‌خورد، به زیبایی نشان می‌دهد که مخاطب باید چه انتظاری از قسمت‌های آینده و شخصیت جدید او داشته باشد.



به عنوان آخرین موضوع، به بحث "هنجار شکن بودن" یا به اصطلاح "edgy" بودن سریال نگاهی می‌اندازم. The Boys به خاطر این معروف و محبوب نشد که سکانس‌های جنسی و خشونت بی‌حد و مرزی داشته، بلکه توانست در طی این سه فصل، شخصیت‌هایی را خلق کند که بتوانیم نسبت بهشان احساسات مختلفی را داشته باشیم. هنجار شکنی سریال، در برعکس کردن جای قهرمان و شرور بود. در خلق شروری بود که در عین ترسناک بودن، تا حد زیادی نمایانگر آن احساسات درونی و عقده‌های برطرف نشده هر آدمی است. در فصل چهارم تا به اینجا، سکانس‌های جنسی نه تنها آن لذت شرم آور درونی را قلقلک نداده، بلکه بیشتر حال به هم زن هستند و نشان می‌دهد که سازندگان صرفاً خواستند چیزی را در سریال به زور جای بدهند.

فصل چهارم تا به اینجا شروع خوبی نداشته و قسمت چهارم، کمی این امید را در دلمان زنده می‌کند که سریال قرار است مسیر بهتری را در پیش بگیرد. بازی بازیگران به جز آنتونی استار، چندان جالب نبوده است. سازندگان سعی دارند در روان شخصیت‌ها کاووش کنند و فعلاً موفق نبوده‌اند. فشار بر روی فصل چهارم، بیشتر از هر فصل دیگری است و The Boys تا به کنون، از زیر این فشار خارج نشده است. اما هنوز چهار قسمت باقی مانده و باید دید آیا سازندگان از این چالش برخواهند آمد یا خیر.
منبع: ویجیاتو